آنالیز: چرا مدافعان کناری چلسی، سیتی و لیورپول نقشی کلیدی در نبرد قهرمانی دارند
هفتیک- منچستریونایتد ِ اوله گونار سولسشر امید دارد ثابت کند که این مقاله اشتباه میکند اما در زمان نوشتن این مطلب به نظر میرسد که سه تیم در کورس قهرمانی این فصل لیگ برتر حضور دارند. چلسی، قهرمان اروپا، حالا تیمی باثباتتر در رقابتهای لیگ است و منچسترسیتی و لیورپول هم در نبرد آنفیلد نمایشی در یک سطح داشتند. سه باشگاهی که آخرین قهرمانیها را به دست آوردهاند مدعیان اصلی تکرار دوباره این موفقیت هستند. شاید امسال هیجانانگیزترین کورس قهرمانی را پس از فصل 14-2013 شاهد باشیم، کورسی سه جانبه بین سه تیم.
این تیمها اساسا بازی بسیار متفاوتی را در این هفته ارائه کردند. چلسی ِ توماس توخل کار را با سیستم 3-4-3 آغاز کرد و سعی داشت در مناطق میانی از سد پرس ساوتهمپتون عبور کنند. لیورپول ِ یورگن کلوپ ساختار 3-3-4 را به کار گرفت و در حملهها از جناحین خوب بود. سیستم منچسترسیتی ِ پپ گواردیولا بیشتر به سیستم 1-3-2-4 شبیه بود، در پستهای میانی روانتر ظاهر شد و بازیکنان متفاوتی در پست مهاجم نوک قرار گرفتند.
اما شباهتی نیز بین آنها وجود داشت- چیزی که هرگز نمیتوانستید در کورس قهرمانی سال 2014 شاهد آن باشید. هر سه تیم از مدافعان کناری (یا در مورد چلسی از وینگ-بک) استفاده میکردند که به طور مداوم به سمت داخل متمایل شده و به جای نفوذ از لب خط، به کانالهای داخلی میرفتند. این روش در عرض چند سال از تاکتیکی نوآورانه به تاکتیکی نیمه معمول و سپس سبکی کاملا استاندارد تبدیل شده است.
چلسی در نهایت در روز شنبه با نتیجه 1-3 مقابل تیم 10 نفره ساوتهمپتون به پیروزی رسید و بن چیلول گل آخر را به ثمر رساند. چیلول بازی پرماجرایی را پشت سر گذاشت؛ یک ضربه پنالتی را به ساوتهمپتون تقدیم کرد تا گل مساوی را بزند و در نیمه اول مدام از سوی توخل مورد سرزنش قرار میگرفت.
چیلول در فینال لیگ قهرمانان اروپای فصل گذشته بسیار خوب ظاهر شد اما پس از آن فرصت زیادی برای حضور در زمین چه در جام ملتهای اروپا و چه در فصل جاری برای چلسی پیدا نکرد. اینجا او به عنوان جانشین مارکوس آلونسو به زمین رفت و توخل در طول نیم اول مشغول فریاد زدن بر سر او برای این بود که به داخل بکشد.
این مشخصا پست تخصصی چیلول نیست. به نظر میرسد که توخل میخواست کالوم هادسون اودوی را در موقعیت تک به تک با تینو لیوارمنتو که در این تابستان از چلسی به ساوتهمپتون ملحق شد، قرار دهد.
بنابراین کار چیلول این بود که به داخل بکشد، به دور کردن تئو والکات- یا لیوارمنتو- به عنوان وینگر راست از پستش کمک کند و خطوط پاسکاری را برای توپهایی باز کند که برای هادسون اودوی ارسال میشد. این مثال خوبی بود- حرکات چیلول یعنی لیوارمنتو او را دنبال میکند اما پاس آنتونیو رودیگر به هادسون اودوی نرسید. کل فضای این بال باز شده بود. توخل کاملا از این ایده استقبال کرد.
در سایر مواقع شاهد سیستم چرخشی بودیم. اینجا چیلول کارش را از فضای باریک کنار زمین آغاز میکند اما به سمت بیرون میدود و به هادسون اودوی اجازه میدهد که پس از دریافت پاس به فضای میانی وارد شود. او سعی میکند توپ را با یک و دو به او برساند اما چیلول نفوذ از مسیر اشتباهی را در پیش گرفته بود. هادسون اودوی نگاهی به نیمکت انداخت و به نظر میرسید از این ناراحت شده که چیلول به فرارش به سوی دروازه ادامه نداده و از توخل میخواهد که اشتباه این وینگ-بک را به او گوشزد کند.
اما این الگو واضح بود. هادسون اودوی معمولا به سمت فضای بیرونی حرکت میکرد و چیلول در کنار زمین حضور داشت- اینجا او در آستانه محوطه جریمه خواهان دریافت پاس رو به عقب بود.
شما وینگ-بکی که در بال و دفاع حضور ندارد را چه مینامید؟ این کاری است که چیلول انجام میداد. اینجا او کارش را از فضای میانی زمین آغاز میکند اما سپس به فضای داخلی کنار هادسون اودوی وارد شده، با متئو کوواچیچ یک و دو کرده و سپس شوتی را به سمت دروازه میزند.
لیورپول در آنفید کاری مشابه را انجام داد. ترنت الکساندر آرنولد به علت مصدومیت غایب بود و جیمز میلنر مجبور شد در پست مدافع راست به میدان برود. او از نظر دفاعی عصر سختی را پشت سر گذاشت، به علت خطا روی فیل فودن کارت زرد دریافت کرد و خوش شانس بود که کارت زرد دوم را به دلیل خطای روی برناردو سیلوا در اواسط نیمه دوم نگرفت.
با این حال نقش هجومی میلنر قابل توجه بود. میلنر هم مانند الکساندر آرنولد بیشتر زمان بازی را صرف حضور در مناطق میانی کرد، مانند اتفاقی که در تصویر زیر شاهد آن هستید. این تقریا شبیه به سبک چلسی است که حریفان را به مناطق باریک میانی میکشاند تا فضایی را در کنار خط طولی برای وینگر ایجاد کند.
اما سبک لیورپول در کنار خط طولی شامل بازیکن سومی هم بود چرا که جوردن هندرسون از روی دست محمد صلاح و میلنر برای حضور در مناطق مناسب برای ارسال سانتر فرار میکرد. سیتی گاهی نمیتوانست با این سیستم چرخشی که یک بازیکن کناری به داخل زمین آمده و یک بازیکن میانی به بال میرفت، سازگار شود.
در طول نیمه اول به نظر میرسید که تنها راه لیورپول برای داشتن بازیکنی خطرناک در فضای مناسب حضور هندرسون در سمت راست است…
…در آخرین لحظه این میلنر است که توپ را برای او به کنارهها ارسال میکند.
و این اقدام هرچند با دخالت مستقیم میلنر همراه نبود اما در به ثمر رسیدن گل دوم لیورپول نقش داشت. زمانی که توپ به کورتیس جونز میرسد، هندرسون از پشت صلاح که از روی شانه نگاهی انداخته و فرارش را میبیند، نفوذ میکند. او به سادگی در جایش میماند، شاید امیدوار است که استارت انفجاری هندرسون حواس ژوائو کانسلو را به سوی خود جلب کرده و فضایی را ایجاد کند.
این دقیقا اتفاقی است که رخ میدهد- کانسلو چند متر عقبتر میکشد تا نفوذ هندرسون را پوشش دهد، سپس متوجه میشود که کسی با صلاح یارگیری نکرده بنابراین با سرعت رو به جلو به سمت او میدود. عوامل مهم دیگری در این گل تماشایی دخیل هستند اما همه چیز از حرکت هندرسون به عنوان بخشی از سیستم چرخشی لیورپول در بال راست شروع شد.
اتفاقی مشابه بارها در بال دیگر رخ داد. هرچند سادیو مانه کارش را از فضای باریک میانه زمین آغاز کرد و گل اول بازی را با دویدن به سمت کانال کناری محوطه جریمه در بال دیگر به ثمر رساند اما در دقایق بسیاری از بازی کاملا در کنارهها حضور داشت، فضا را در کانالهای کناری محوطه جریمه برای اندی رابرتسون باز میکرد تا با استارتهای انفجاری از آن استفاده کند. بهترین مثال منجر به ارسال توپ رابرتسون برای هندرسون شد که در نهایت شوت او از روی خط محوطه جریمه به بیرون رفت.
ریشه همه این روشها به استفاده پپ گواردیولا از “هاف-بک”های صاحب توپ در طول دوران حضورش در بایرن مونیخ برمیگردد که برای بهره بردن از زوج درخشان داوید آلابا و فیلیپ لام در آن زمان بود؛ مدافعان کناری که در پستهای میانه میدان نیز راحت بودند. و گواردیولا هنوز هم کاری مشابه را در منچسترسیتی انجام میدهد.
کانسلو مشخصترین بازیکن در این الگوست؛ مدافع کناریای که میتواند در هر دو سمت بازی کند و یکی از دلایلش این است که همیشه به داخل میکشد، عملکرد درخشانی را در دیدارهای هفته گذشته برابر چلسی و پاری سن ژرمن داشته و حالا با پاسهای بیرون پایش برابر لیورپول نیز خوب ظاهر میشود. چند مثال دیگر نیز در این مورد وجود دارد.
اما این حرکت کایل واکر از کنار خط طولی در پست دفاع راست بود که اهمیت بسیاری داشت و نقشی را در گل سیتی نیز ایفا کرد.
اول او در جریان بازیسازی برای به ثمر رساندن گل مساوی اول از کنار گابریل ژسوس نفوذ کرد که باعث شد توجه رابرتسون به او جلب شود. وقتی واکر او را از پستش دور کرد، فضا برای ژسوس باز شد تا میانه زمین آمده و پاس گل فودن را ارسال کند.
و واکر نفوذ آشکارتری برای گل مساوی دوم سیتی انجام داد. این بار او از پست دفاع راست تا جایی پیشروی کرد که پاس رو به عقبی را دریافت کند و همین رابرتسون را از پستش دور کرد تا با او روبرو شود. رابرتسون توانست تماسی نیز با توپ داشته باشد که در نهایت به کوین دیبروین رسید و ضربه او با تغییر جهت وارد دروازه شد.
هر چهار گل به ثمر رسیده در آنفیلد از پستهای کناره زمین آغاز شد که حالا زمینه نبرد اصلی در دیدارهای مهم فوتبال به حساب میآید چرا که تیمها با سازماندهی خوبی در میانه زمین روبرو هستند. استفاده از سیستمهای چرخشی در کنارهها اهمیت ویژهای دارد و مدافعان کناری- که گاهی صرفا وظیفه فرار از روی دست بازیکنان خودی را دارند- بیشتر از هر زمان دیگری در میانه میدان ایفای نقش میکنند.