60 اسطوره تاریخ لیگ برتر؛ فرانک لمپارد (6)
هفتیک- بارسلونا، اوایل سال 2006. پپسی در حال ضبط تبلیغی تلویزیونی در آستانه جام جهانیای بود که تابستان همان سال در آلمان برگزار میشد. چند نفر از بزرگترین نامهای دنیای فوتبال دعوت شده بودند. دیوید بکام، تیری آنری، رائول و روبرتو کارلوس آنجا حضور داشتند و رونالدینیو و فرانک لمپارد، برنده و نفر دوم جایزه توپ طلا، هم بودند.
لمپارد کناری ایستاده و منتظر نوبتش بود، در حالی که رائول، آنری و خصوصا رونالدینیو کارگردان را با حرکات تماشاییشان مبهوت کرده بودند. این کارگردان آمریکایی از سرخوشی فریاد زد. سپس به سمت لمپارد رفت.
او گفت:” خب، فرانک. نوبت توست. کاری که میکنی را انجام بده.”
لمپارد با کمی سردرگمی پاسخ داد:” ببخشید، از من میخواهی چه کار کنم؟”
– ” خودت میدانی. حرکت مختص به خودت. به چه چیزی معروف هستی؟”
لمپارد در حالی که کمی عصبی شده بود لبخند زد. او گفت:” من تکل میزنم، شوت میکنم. من از خط میانی گل میزنم.”
و به این ترتیب.
***
تصور کردن این موضوع در حال حاضر دشوار است اما زمانی بود که این فقط تهیهکنندگان تبلیغات تلویزیونی نبودند که از فهمیدن دقیق این که لمپارد به عنوان یک فوتبالیست چه کارهایی میکند، متعجب میشدند. وقتی او اولین بار به عنوان یک نوجوان به وستهام یونایتد رفت، بسیاری از هوادارن در آپتون پارک با دیده شک و تردید به او نگاه میکردند.
او در آن زمان به نام فرانک لمپارد جونیور شناخته میشد. پدرش که به عنوان مدافع چپ بین سالهای 1967 تا 1985 برای وستهام به میدان رفته بود در آن زمان کمک مربی بود و هری ردنپ، شوهرخالهاش، هدایت این تیم را به عهده داشت. زمانی که لمپارد اولین قدمهایش را در لیگ برتر با موهای کمپشت و پاسهای رو به کنار برداشت، بسیاری از هواداران خیلی سریع به این نتیجه رسیدند که این بچه هیچ ویژگی خاصی به جز نام معروف ندارد. و با توجه به جونیوری که در پایان اسم او قرار داشت، به نظر میرسید که کار دشواری برای از بین بردن این تصورات منفی دارد.
حتی تری براون، مدیر باشگاه، هم وقتی ردنپ خواهان امضای قرارداد جدیدی با خواهرزاده همسرش شد این موضوع را مطرح کرد. لمپارد به یکی از بازیکنان تعویضی ثابت تیم اول تبدیل شده بود و براون به او گفت برای بعضی هواداران این تصور به وجود آمده که این تلاشی مذبوحانه است تا پولی برای حضور در زمین به عنوان بازیکن تعویضی نصیب خواهرزاده همسرش کند. ردنپ از کوره در رفت و از این مدیر پرسید که اصلا میداند لمپارد چقدر بازیکن خوبی است یا خیر.
سپس در اوایل فصل 97-1996 بود که لمپارد جوان در کنار ایان دووی، مارک ریپر، ردنپ و پیتر استوری، مدیر ارشد باشگاه، در جلسه پرسش و پاسخی با هواداران در رامفوردِ اسکس حضور پیدا کرد. وستهام در آن زمان مشکل داشت و ردنپ و استوری فشار را احساس میکردند تا این که یکی از هواداران توجهها را- تماما و قاطعانه- به سوی این نوجوان جلب کرد.
در این مکالمه که بیش از یک میلیون بار در یوتیوب دیده شده (از اینجا تماشا کنید)، هواداری از ردنپ میپرسد که آیا حس میکند “شهرتی که به فرانک جوان میدهد، توجیهی دارد- چون من فکر نمیکنم او هنوز به اندازه کافی خوب باشد”. این هوادار فراتر رفت و مدعی شد که این سرمربی با فروش اسکات کانام و مت هالند با قیمتی بسیار کم اشتباه کرده چون آنها بسیار خوب به نظر میرسیدند.
ردنپ بسیار قاطعانه جواب داد و به منقدش گفت:” بدون ذرهای تردید، نمیتوان آنچه فرانک لمپارد در فوتبال به دست خواهد آورد و آنچه اسکاتی کانام در فوتبال به آن میرسد را با هم مقایسه کرد.”
این هوادار به میان حرف او میپرد و میگوید که اگر هم این اتفاق رخ دهد به این دلیل است که او فرصتی به خواهرزاده همسرش داده که از بقیه دریغ کرده است. ردنپ خشمگین است. او میگوید:” من فرصتی به او نمیدهم. این پارتی بازی نیست. من بیشتر از هر کس دیگری به او سخت میگیرم. همین حالا به شما میگویم- و نمیخواستم این حرف را در حضور او بزنم- اما او جایش را در بین برتری بازیکنان دنیا باز میکند. درست در بین برترینها.”
نکته جالب در اینجا این است که لمپارد با شوهرخالهاش همنظر نبود. به همین دلیل وقتی یک دهه بعد در صحنه فیلمبرداری با آن تهیهکننده روبرو شد، مطمئن نبود که چه ویژگی خاصی دارد که او را به عنوان یک فوتبالیست تعریف کند. او در سال 2010 به من گفت:” وقتی 15 سال داشتم، بازیکن خوبی بودم اما کمی چاق بودم و نمیتوانستم آنطور که باید مثل یک هافبک در سراسر زمین بدوم. پدرم به من گفت که اگر میخواهم به چنین بازیکنی تبدیل شوم باید بتوانم سراسر زمین را بروم و بیایم. بنابراین من این دوندگی و تمرین اضافه را همیشه انجام میدادم.”
لمپارد در حالی رشد کرد که از تواناییهای بعضی از بازیکنان هم دورهاش هراس داشت- نه لزوما کانام که تقریبا چهار سال بزرگتر بود و به برنتفورد رفت، بلکه بعضی از بازیکنانی که وقتی در حال رشد بود کنارشان بازی میکرد؛ مثل لی هاجز که در وستهام هم تیمی او بود و مایکل بلک که در همان تیم ساندی لیگ بازی میکرد و به آرسنال پیوست. و سپس استعدادهای دیگری از آکادمی وستهام ظهور کردند؛ بازیکنان مثل ریو فردیناند، مایکل کریک، جو کول و جرمین دفو. این بازیکنان به وضوح “آینده تیم ملی انگلیس” بودند. جیمی ردنپ، پسرخاله او، خودش را در لیورپول و تیم ملی انگلیس ثابت کرده بود. لمپارد از نظر خودش باید بسیار بیشتر تلاش میکرد تا به همین سطح برسد.
اگر نظر بعضی از هواداران این بود که لمپارد مسیر سادهای را طی کرد- بچهای با مربی خصوصی که شوهرخاله و پدرش تیم را انتخاب میکردند- این واقعا اشتباه بود. اگر یک چیز بود که لمپارد را از همتایانش جدا میشود، اخلاق کاری او بود. او به یاد میآورد که از سوی بعضی از بازیکنان بزرگتر به خاطر انجام تمرینات اضافی وقتی آنها در حال ترک زمین بودند، مسخره میشد.
هری ردنپ در سال 2015 اظهار داشت:” در دفترم در وستهام نشسته بودم، ساعت چهار بعدازظهر بود و هوا بارانی بود و داشت تاریک میشد. کسی را در فاصله 200 متری دیدم. ابتدا فکر کردم کسی از روی فنسها بالا آمده است. او بود، همیشه او بود. از حدود 15 سالگی هربار که به دنبالش بودم در حال تمرین کردن بود، استارت میزد، توپ را از داخل و خارج مخروطهای پلاستیکی دریبل میزد، شوت میکرد. هر روز، بدون خستگی و ناامیدی. او با اختلاف زیاد سختتر از هر کسی که تا به حال دیدهام تمرین میکند. او روحیه و عزمی فوقالعاده دارد. بیشتر از هر کس دیگری که در فوتبال دیدهام- در واقع بیشتر از هرکسی که تا به حال با آنها برخورد داشتهام.”
***
او تکل میزد، شوت میکرد، از خط میانی گل میزد. بسیاری از هواداران وستهام از هافبکی جوان و بومی که در سن 23 سالگی در تابستان 2001 در 187 بازی 39 گل برای باشگاه به ثمر رسانده بود، تمجید میکردند. هواداران دیگری هم بودند که هرگز او را نپذیرفتند- و اصرار داشتند این موضوع را به اطلاعش برسانند، خصوصا وقتی این تیم شرایط بدی داشت و او در دسترسترین هدف در زمین برای کسانی بود که میخواستند نارضایتیشان را از سرمربی تیم نشان دهند.
این سوال برای لمپارد به وجود آمد که آیا این اتفاق جدای از اتهامات ناروای نسبت فامیلی، به خیال و باوری قطعی در بین هواداران حاضر در آپتون پارک تبدیل شده است یا خیر. او در کتاب زندگینامهاش در سال 2006 به نام “کاملا فرانک” نوشت:” در یک سو، برای تکلی موفق هورا کشیده و بازیکنان قدرتمندشان را در حد قهرمان بالا میبردند. از سوی دیگر، یک حرکات هوشمندانه یا سر ضرب که باعث غلبه بر حریف میشد- اما لزوما برتری خاصی به همراه نداشت- با تحسین بسیاری همراه بود. من خیلی هیچکدام از این کارها را انجام نمیدادم. سبک فوتبال بازی کردن من بسیار ساده بود.”
ساده… اما بسیار دشوار. چون چند بار در طول این سالها گفته شده که جای خالی فوتبالیستی که بداند چطور مثل لمپارد بازی کند در فوتبال انگلیس خالی است؟ و چند بار گفته شده که فوتبالیستهای انگلیسی فاقد اخلاق کاریای هستند که بیشترین استفاده را از تواناییهای آنها بگیرد؟
بازیکنان کمی مانند وین رونی هستند که استعدادشان چنان مبهوت کننده باشد که هر بار که یک سطح بالاتر میروند، طوری بازی کنند انگار در خانه هستند: تیم جوانان، تیم اول، رفتن به باشگاهی بزرگتر، لیگ قهرمانان، تیم ملی. لمپارد یکی از آنها نبود. او در چلسی خودش را در محیطی دید که تحت فشار زیاد و مداوم برای مقابله با چالشهای پیش رو بود.
دو فصل اول دوران عجیبی در استمفوردبریج بود و او سعی میکرد ثابت کند به جمع برتری چون مارسل دسایی، جانفرانکو زولا، جیمی فلوید هاسلبنک و دیگران تعلق دارد. او بهترین آغاز ممکن را نداشت- زمانهایی بود که کلودیو رانیری او را در پست کناری به بازی میگرفت. چهار ماه طول کشید تا اولین گلش در لیگ برتر برای چلسی را به ثمر برساند اما خیلی زود به بازیکن ثابت تیمی تبدیل شد که با کسب سهمیه لیگ قهرمانان با پیروزی برابر لیورپول در هفته آخر فصل 03-2002 توانست بر مشکلات مالیاش غلبه کند.
و سپس نوبت به مالکیت رومن آبراموویچ رسید و استعدادهای چند میلیون پوندی که با او به این تیم آمدند. در آن تابستان 13 خرید جدید انجام شد که شامل کلود ماکلهله و جرمی از رئال مادرید، خوان سباستین ورون از منچستریونایتد و جو کول از وستهام بود. یک بار دیگر موانع مقابل لمپارد به شکل قابل توجهی زیاد شد. او به سبکی کاملا درخشان به مصاف این چالش رفت.
لمپارد تحت هدایت رانیری در چلسی به بازیکنی آمادهتر و حتی مصممتر تبدیل شد و به پیشروی از خط میانی عادت کرد- میدانست چه زمانی در جایش باشد، چه زمانی پیشروی کند و چطور نفوذهایش را زمانبندی کند تا در زمان درست به محوطه جریمه حریف برسد، به جای این که صرفا تلاشی بیهوده داشته باشد و زودتر از توپ به آنجا برسد. او آن فصل 10 گل در لیگ برتر و چهار گل در لیگ قهرمانان زد. زمانبندی عالی او به نفوذهای دیرهنگام در تیم ملی انگلیس در یورو 2004 منجر شد؛ او پیش از آن که در مرحله یک چهارم نهایی در ضربات پنالتی برابر پرتغال حذف شوند موفق شد سه گل در چهار بازی به ثمر برساند.
او تحت هدایت ژوزه مورینیو که در تابستان 2004 جای رانیری را گرفت، حتی بهتر هم شد. یک روز عصر در جریان تور پیش فصل در آمریکا، این سرمربی جدید در حالی با لمپارد روبرو شد که او در حال بیرون آمدن از حمام بود. او گفت:” تو بهترین بازیکن دنیا هستی. تو به اندازه زینالدین زیدان، پاتریک ویرا یا دکو خوب هستی. اما برای این که این را ثابت کنی باید جامهایی را به دست بیاوری. این را درک میکنی؟”
لمپارد خیلی مطمئن نبود که این موضوع را درک کرده باشد- این که چنین اظهارنظری چیزی بیشتر از تکنیکهای انگیزشی قوی باشد. در حالی که چلسی تحت هدایت مورینیو به تیمی بسیار قدرتمندتر و با ثباتتر تبدیل میشد، لمپارد یک یا دو سطح دیگر بالا رفت. بهترین بازیکن دنیا؟ نه، نه کاملا، اما مورینیو این موضوع را در آن زمان به صورت علنی مطرح کرد که حاضر نیست لمپارد را با آندری شوچنکو، کاکا، رونالدینیو یا هیچ بازیکن دیگری معاوضه کند. او در آن فصل 19 گل زد که دوتای آن در عصری آفتابی در خانه بولتون واندررز به ثمر رسید؛ روزی که چلسی برای اولین بعد از 50 سال قهرمان انگلیس شد.
لمپارد از سپر بلا در تیم پر از مشکل وستهام به قدرت اصلی تیم چلسی تبدیل شده بود که دو قهرمانی لیگ برتر، دو جام اتحادیه و یک جام حذفی را در سه فصل تحت هدایت مورینیو، یک جام حذفی با گاس هیدینک و یک لیگ برتر و یک جام حذفی با کارلو آنچلوتی به دست آورد. در طول این شش فصل از 05-2004 تا 10-2009، لمپارد 127 گل در تمامی رقابتها به ثمر رساند؛ از خط میانی. و اگر شما جز افرادی هستید که به توانایی لمپارد شک دارند (بله، آنها هنوز وجود دارند) و اولین سوالتان این است که چند گل از این تعداد از روی نقطه پنالتی به ثمر رسیدند، پاسخ 30 گل است که باعث میشود هنوز 97 گل غیر پنالتی در طول شش سال زده باشد. بیشتر از 16 گل غیر پنالتی در هر فصل؛ از خط میانی.
آمار گلزنی او پس از آن کمی افت کرد. مصدومیتها و پا به سن گذاشتن عامل مهمی بود که باعث شد او در نقشی به میدان برود که نیازمند ذهنیت هجومی کمتری بود. در همین حال بیثباتی چلسی در طول دورانی پر رفت و آمد که با تغییر مربی از آنچلوتی به آندره ویلاش بواش به روبرتو دیمتئو به رافائل بنیتس و بار دیگر برگشت به مورینیو همراه بود نیز روی این موضوع تاثیر داشت. زمانهایی خصوصا تحت هدایت ویلاش بواش و بنیتس بود که لمپارد احساس میکرد باشگاه در نظر دارد او را بفروشد.
هرچند حتی در طول این چهار سال هم به ندرت بازیکنی عملکرد بهتری از او برای چلسی داشت. در بازیهای دشوار برابر ناپولی، بنفیکا، بارسلونا و بایرن مونیخ در مسیر کسب عنوان قهرمانی لیگ قهرمانان در سال 2012، سهم او بسیار زیاد بود. با محرومیت جان تری، لمپارد کاپیتان چلسی در فینال لیگ قهرمانان برابر بایرن بود و این اتفاق یک سال بعد در پیروزی برابر بنفیکا در فینال لیگ اروپا نیز تکرار شد. چلسی در هر دو بازی کنترل بازی را از دست داد و مقاومتش در بوته آزمایش قرار گرفت. در هر دو بازی بدون داشتن هم تیمیهای با کیفیت کلود ماکلهله و مایکل اسین در کنارش در خط میانی، لمپارد مجبور بود به عمق برود و شایستگی و صبوریای را از خود به نمایش بگذارد که سنگ بنای تمام کارهایی بود که در طول دوران بسیار درخشان فوتبالش انجام داده بود.
***
در می 2013- در واقع یک روز پس از پیروزی برابر بنفیکا در فینال لیگ اروپا- آدیداس مراسمی را در استمفوردبریج برگزار کرد تا 203 گلی را جشن بگیرد که باعث شده بود لمپارد رکورد بابی تملینگ را شکسته و به بهترین گلزن تاریخ چلسی تبدیل شود. توپهایی در سراسر زمین قرار داده شده بود تا مشخص شود که او گلهایش را از چه نقاطی به ثمر رسانده است. بعضی از آنها در میانه زمین بودند و نشانگر ضربات آزاد از راه دور او برابر هال سیتی و در نیمه نهایی جام حذفی برابر تاتنهام بودند، همچنین گلی که از زاویهای کاملا بسته به بارسلونا در سال 2006 زد. وقتی از او پرسیدند که محبوبترین گلها برایش کدام یک هستند، او بدون مکث دو گلی را انتخاب کرد که برابر بولتون زد تا کسب عنوان قهرمانی لیگ برتر در سال 2005 را قطعی کند. او گفت:” یادآوری آن هنوز باعث میشد ستون فقراتم تیر بکشد.”
لمپارد یک سال بعد با قلبی اندوهگین چلسی را ترک کرد و به دوران حضورش در باشگاهی پایان داد که در 648 بازی 211 گل برایش به ثمر رسانده بود. وقتی زمان جدایی این هافبک نزدیک شد، مورینیو مدعی شد که ” شاید در عرض چند سال آینده مجسمهای از او در سمت دیگر پیتر اوسگود قرار بگیرد”.
این اتفاق هنوز رخ نداده است- و شاید وقتی به جایگاهش در تالار افتخارات استمفورد بریج نگاه کنیم، به این فکر کنیم که او قمار بزرگی با بازگشتش به عنوان سرمربی به این ورزشگاه کرد- اما این بازیکن که به سختی در قسمت شرقی لندن پذیرفته شد توانست عشق و احترام بیپایانی را در این گوشه از لندن پیدا کند. گله و شکایتهایی که از انتقال عجیبش به منچسترسیتی در سال 2014، پیش از حضور در نیویورک سیتی در لیگ فوتبال آمریکا، به گوش میرسید، مطمئنا به فراموشی سپرده شده است.
او بدون شک یکی از بزرگترین بازیکنان لیگ برتر است. تنها بحثی که وجود دارد درباره میزان بزرگی او است چون بهترین سالهای فوتبالش با سوالاتی درباره شایستگیهای پل اسکولز، استیون جرارد و او در زمینه یافتن تعادلی درست در خط میانی تیم ملی انگلیس همزمان شد. از نظر بعضی افراد، قرار دادن لمپارد در این جایگاه که بالاتر از اسکولز، جرارد، روی کین و ویرا است، توهینآمیز به حساب میآید.
نکاتی که علیه لمپارد مطرح میشود این است که او ترکیب ظرافت و قدرت ویرا، کین یا توانایی جرارد در دست گرفتن بازی و پیش بردن آن به شیوه دلخواهش یا دید اسکولز برای دیکته کردن نبض بازی از خط میانی را نداشت. او در چلسی از ساختار تیمیای بهره میبرد که با ماکلهله و اسین در کنارش در خط میانی و حفظ توپ و فضاسازی دیدیه دروگبا در خط حمله، گزینهای بینقص برای یک هافبک بود که پیشروی کرده و گل بزند.
این شبیه به نقشی نبود که جرارد در لیورپول یا اسکولز در یونایتد بازی میکردند (هرچند زمانهایی در دوران فوتبال آنها بود که هر دو بسیار جلوتر از لمپارد توپ میزدند). مقایسههای نظیر به نظیر کار آسانی نیست. بحثی که سالها پس از خداحافظی هر سه آنها از دنیای فوتبال هنوز ادامه داشته مطمئنا به واسطه این که چه کسی رکورد گلزنی، کلکسیون مدال یا ویدیوهای محبوب بیشتر و بهتری در یوتیوب دارد، حل نمیشود. هیچ پاسخ درست یا غلطی وجود ندارد. همه چیز بستگی به سلیقه و در بسیاری موارد، علاقه و وفاداری به تیمها دارد.
با این حال، فقط به آمار لمپارد نگاه کنید: 177 گل در لیگ برتر (24 گل برای وستهام، 147 گل برای چلسی، شش گل برای سیتی) که باعث شده او پنجمین گلزن برتر این رقابتها باشد. بیشترین گلهای زده بعدی در میان هافبکها به جرارد با 120 گل، رایان گیگز با 109 گل و اسکولز با 107 گل تعلق دارد. شاید باعث شگفتی بعضی افراد باشد که لمپارد در زمینه ارسال پاس گل نیز از جرارد و اسکولز بالاتر است؛ تنها گیگز (162)، سسک فابرگاس (111) و وین رونی (103) از مجموع 102 پاس گل ارسالی او در لیگ برتر بالاتر هستند. اگر بخواهیم این آمار را به زبان امروزی بیان کنیم، این یعنی او در 609 بازی لیگ برتر روی 279 گل تاثیر داشته است. از خط میانی.
هیچ یک از هواداران چلسی حاضر نیست لمپارد را با کسی معاوضه کند، درست همانطور که هواداران لیورپول این حس را به جرارد و هواداران یونایتد به اسکولز دارند. اما یکی از بزرگترین تمجیدهایی که لمپارد دریافت کرد از سوی سر الکس فرگوسن کمی پس از جدایی او از منچستریونایتد در سال 2013 بود. این مربی اسکاتلندی گفت:” لمپارد باورنکردنی بوده است. او دوران حرفهای بسیار خوبی داشته است. من باید بگویم که وقتی او به عنوان بازیکنی جوان در وستهام بود زیرنظرش داشتیم و من شاید حسرت میخورم که برای جذبش اقدام نکردم. از چه جای دیگری میتوانستم 200 گل پیدا کنم؟”
صادقانه، هیچ جا. و مسئله هرگز گلزنی نبود. مسئله پاس گلها، ساختن موقعیت از توپهای مرده، هوش بازی که بازیکنان انگلیس غالبا متهم به نداشتن آن هستند و شاید بیشتر از هر چیز، ذهنیتی بود که باعث میشد برای استفاده از آخرین قطره استعدادش هم تلاش کند و همین استاندارد بالایی برای هم تیمیهایش خلق کرد تا برای رسیدن به آن تلاش کنند. او گفت:” هرچیزی که در آن موفق شدم به خاطر سختکوشی بوده است. لحظهای که دست از تمرین یا سختکوشی بردارم، میدانم که چیزی که هستم، نخواهم بود.”
او یک بار در مصاحبهای به من گفت که بدون روحیه و عادتهای خوبی که از سوی پدرش در او درونیسازی شد، بسیار پایینتر از سطح لیگ برتر قرار میگرفت. او گفت:” زندگیام را روی این موضوع شرط میبندم. من نمیتوانستم به این سطح که در آن هستم برسم. شاید به یک سطح پایینتر از آن یا حتی یکی پایینتر از آن هم نمیرسیدم. من مثل لیونل مسی به دنیا نیامدم. اشتباه نکنید، بازیکن خوبی بودم اما مرز باریکی در فوتبال وجود دارد. کسانی که نتوانند از آن عبور کنند در نهایت در عرض شش ماه به تیمی بیرون از لیگ میروند. من نمیگویم که یکی از آنها میشدم اما مطمئنا نمیتوانستم به این جایی که هستم، برسم.”
شاید یک روز، بدون توجه به این که به عنوان سرمربی با چلسی چه دستاوردی خواهد داشت، مجسمهای از لمپارد بیرون استمفوردبریج نصب شد، درست همانطور که مورینیو پیشبینی کرده بود.
مجسمهساز:” چه ژستی برای این مجسمه آقای لمپارد مدنظر دارید؟”
مدیری از چلسی:” منظورت چیست؟”
مجسمهساز:” خودتان میدانید. حرکت مختص به او. او به چه چیزی معروف بود؟”
مدیری از چلسی:” او تکل میزد. شوت میکرد. از خط میانی گل میزد.”
و درست همانطور که شوهرخالهاش گفت به جمع برترین بازیکنان پیوست؛ درست در بین برترینها.
مقاله لمپارد فوق العاده گیرا و جذاب بود مرسی از ترجمه خوبتون ولی انصافا جرارد ازش بهتر بود