در آستانه “دربی فورلان”؛ چرا ستاره اروگوئهای ویارئال را به منچستریونایتد ترجیح داد
هفتیک- پانزدهم آگوست 2004 است و منچستریونایتد در آستانه برگزاری اولین دیدار فصل در خانه چلسی قرار دارد که ژوزه مورینیو را به عنوان سرمربی روی نیمکت خود نشانده است. رود فننیستلروی و لوییس ساها غایب هستند. دیهگو فورلان، مهاجم دیگر تیم، امید دارد در ترکیب اصلی قرار بگیرد اما 2004 تا به اینجا سال دشواری برای او بوده است.
بازیکن اروگوئهای که حالا 41 ساله است، به اتلتیک میگوید:” در ابتدای سال پیشنهادی برای پیوستن به لوانته در اسپانیا داشتم اما نمیخواستم بروم. کمی پس از آن، الکس فرگوسن به من گفته بود که باید استوکهای بزرگتری بپوشم. چند بازی آنها را امتحان کردم و دوستشان نداشتم. این را به آلبرت، تدارکات تیم، گفتم و حرف دیگری مطرح نشد. به استوکهای عادی خودم برگشتم.
سپس پیش از فینال جام حذفی برابر میلوال (سه ماه پیش از آن دیدار افتتاحیه فصل برابر چلسی)، سِر الکس به من گفت که شاید فصل بعد فرصت زیادی برای بازی به من نرسد. من در یونایتد ماندم و در دیدارهای پیش فصل بازی کردم اما باشگاه همان سال ساها و آلن اسمیت را خرید. متوجه شدم که گزینه چهارم در بین مهاجمان خواهم بود و این برایم دشوار بود. حتی با وجود مصدومیت مهاجمان، وقتی فصل برابر چلسی آغاز شد من روی نیمکت قرار گرفتم.”
یونایتد با حضور لیام میلر و اریک دمبا دمبا در خط میانی با یک گل عقب بود که فرگوسن از فورلان خواست گرم کند.
فورلان که در حال رانندگی در حاشیه رود ریورپلاته برای بازگشت از تمرین به خانه است، میگوید:” من در 15 دقیقه پایانی به زمین رفتم و یک شانس گلزنی داشتم اما سُر خوردم و نتوانستم توپ را درست کنترل کنم.” او حالا سرمربی تیمی در دسته دوم اروگوئه به نام آتناس دی سن کارلوس است و رویای پیشروی قدم به قدم را دارد. اما به آن روز تابستانی در غرب لندن برگردیم.
“ما 0- 1 باختیم. میدانستم مربی خوشحال نخواهد شد. به رختکن رفتم تا کفشهایم را دربیاورم، شاید امید داشتم که او آنها را نبیند. خیلی دیر شده بود. او فریاد میزد و بسیار عصبانی بود. کفشهای من را برداشت و آنها را دور انداخت. بر سر تدارکات نیز فریاد زد و آنها را متهم کرد که من را مجبور نکردند کفشهایی که از نظر او بهتر بود را بپوشم.”
فورلان میدانست که دوران حضورش در یونایتد به پایان رسیده است، میدانست که آنها قصد دارند یک مهاجم دیگر را هم به خدمت بگیرند؛ وین رونی که در آخر از اورتون به این تیم پیوست.
فورلان که حالا پدر چهار کودک است، میگوید:” ما روز بعد پیشنهادی از ویارئال دریافت کردیم. این پیشنهاد مطرح شد چون مدیر برنامه من وکالت خوان رومن ریکلمه را نیز بر عهده داشت که از بارسلونا به این تیم منتقل شده بود. من رفتم تا سر الکس فرگوسن را ببینم. او با من خوب بود. او گفت که من بازیکنی بسیار حرفهای بودهام و دوست داشته بیشتر از من بازی بگیرد. او گفت میخواست من را حفظ کند اما اگر میخواهم بروم، میتوانم این کار را انجام دهم.
او دلایلم را درک کرد و پس از آن بارها به من گفت آرزو داشته میماندم اما در آن زمان نیاز داشتم فوتبال بیشتری بازی کنم. جدایی تصمیم من بود.”
***
فورلان از تمرکز روزنامهها روی رکورد ناخوشایند 17 گل زده او در 98 بازی برای یونایتد در تمامی رقابتها آزرده خاطر بود. او مدعی شد:” من در بعضی از آن دیدارها فقط پنج دقیقه بازی کردم. سازگاری با شرایط دشوار است وقتی در یک بازی حضور داری و سپس دو هفته در ترکیب قرار نمیگیری. تطبیق پیدا کردن سخت است.”
فرگوسن گزینههای متفاوتی را با فورلان امتحان کرد، بازیکنی که 27 بازی طول کشید تا اولین گلش را برای یونایتد از روی نقطه پنالتی در دقیقه 89 پیروزی 2-5 در لیگ قهرمانان برای تیمی از رژیم اشغالگر قدس به ثمر برساند. فرگوسن در زندگینامهاش مینویسد:” ما سعی کردیم از فورلان در پستی عقبتر از خط هجومی استفاده کنیم اما بازیهای زیادی را با خوان سباستین ورون، پل اسکولز و روی کین در خط میانی انجام داده بودیم.”
فرگوسن همچنین موقعیت فورلان را به نسبت فرصتطلبی رود فن نیستلروی، مهاجم اصلی تیم، در زمینه گلزنی شرح داده و معتقد است که بازیکن اروگوئهای در برابر تکروی رود به مشکل خورد. فرگوسن گفت:” رود میخواست تمامکننده شماره یک باشد، این طبیعت او بود. دیهگو فورلان به هیچ وجه به چشم او نمیآمد، بنابراین وقتی آنها را در کنار هم در زمین قرار میدادیم، هیچ ارتباطی بین آنها دیده نمیشد. دیهگو با یک همراه بهتر بود. اما گلهای بسیار باارزشی به ثمر رساند. دو گل در آنفیلد، یک گل که ضربه آخر به توپ در بازی برابر چلسی بود. او بازیکنی خوب و ورزشکار حرفهای فوق العادهای بود.”
فرگوسن مشخصا او را دوست داشت و بعدها به ویژگیهای مثبت او به عنوان یک فرد (“حضور او در تیم عالی بود، همیشه لبخند بر لب داشت… به عنوان یک شخص، حضورش مانند اتفاقی هیجانانگیز و خوشایند بود”) و به عنوان یک بازیکن (“او در همه جای زمین حضور داشت… او کوچک بود اما قدرت نیم تنه بالاییاش بسیار خوب بود”) اشاره کرد. اما هیچ یک از این موارد تمایل فورلان به جدایی را تغییر نداد؛ انتقالی که او هرگز از آن پشیمان نشد.
فورلان میگوید:” من فقط نیاز داشتم هر هفته 90 دقیقه بازی کنم. من 25 ساله بودم و ویارئال این پیشنهاد را ارائه کرد. آرزو داشتم شرایط در منچستر بهتر پیش برود اما با این حال چیزهای بسیاری از بازی در کنار بازیکنان بزرگ یاد گرفتم و گلهای مهمی به ثمر رساندم. فقط میخواستم بازیکنی که بودم را نشان دهم و این اتفاق در یونایتد امکان پذیر نبود.”
واکنش فورلان به آن رابطه با فن نیستلروی- مهاجمی که در پنج سال 150 گل در اولدترافورد به ثمر رساند اما به از خودگذشتگی در جریان بازی شناخته نمیشد- سیاستمدارانه است:” رود مهاجم بزرگی بود که دوست داشت خودش بازی را پیش ببرد. او در هنگام بازی کنار یک مهاجم دیگر احساس راحتی نمیکرد. ما بازیکنانی متفاوت در لحظاتی متفاوت از زندگی حرفهایمان بودیم. او میخواست نقطه اتکای تیم باشد و اگر مهاجم دیگری در کنارش بازی میکرد، به این معنا بود که باید از پست مورد علاقهاش به جایی دیگر منتقل میشد. اما او گلهای زیادی به ثمر رساند. او یکی از بهترین مهاجمان جهان بود.”
علاوه بر این انتقال از منچستر به ساحل مدیترانهای اسپانیا مزایای دیگری هم داشت:” من در باشگاهی بلندپرواز که بازیکنان زیادی از آمریکای جنوبی داشت، در کنار ساحل زندگی میکردم. حقوقم نیز افزایش پیدا کرد. چیزهایی که در یونایتد یاد گرفته بودم در ویارئال به کار گرفتم.”
فورلان خیلی زود متوجه تفاوتهای بزرگ بین دو باشگاه شد اما این را نیز فهمید که آنها درجه یکسانی از بلندپروازی دارند:” زمین تمرین و ورزشگاه نیز بسیار خوب بوند. ویارئال تیمهایی مانند دپورتیوو لاکرونیا را سرلوحه کارش قرار داده بود که از شهری کوچک بودند اما در لیگ قهرمانان به میدان رفته بودند. رییس باشگاه (فرناندو روگ که صاحب کارخانه سرامیک بود) بازیکنان آرژانتینی را دوست داشت و ما چند نفر از بازیکنان با استعداد این کشور را در اختیار داشتیم- مانند ریکلمه. من او را از زمانی که در آرژانتین بازی میکردیم، میشناختم.”
ریکلمه منتظر رسیدن او بود:”ما هنوز یکدیگر را خیلی خوب نمیشناختیم اما او در تمرینات با من دست داد و تاکید کرد که برای شام آن شب به خانهاش بروم. از من پرسید چه غذایی دوست دارم. من گفتم میلانزا (فیله گوشت سرخ شده پوشیده از خرده نان). میلانزا و پوره سیبزمینی را در خانه او خوردم که توسط خود رومن پخته شده و فقط با دستپخت برادرم قابل مقایسه بود. رومن متخصص سیبزمینی بود.”
متاسفانه حضور کوتاه دو دقیقهای با پیراهن یونایتد در مسابقات انتخابی لیگ قهرمانان برابر دینامو بخارست در اواسط آگوست به این معنا بود که او باید در تمامی 12 دیدار ویارئال در مسابقات اروپایی آن فصل روی سکوها مینشست که شامل دیداری برابر میدلزبورو هم بود؛ باشگاهی که فکر میکرد فورلان را در سال 2002 به خدمت گرفته اما یونایتد ناگهان دست به کار شد و او را در فرودگاه هیثرو لندن از آن خود کرد.
بنابراین فصل 05- 2004 برای فورلان تنها محدود به لالیگا میشد. او در اولین دیدارش در اولین بازی فصل برابر والنسیا، تیم همسایه، در جریان شکست 1- 2 در دقیقه 78 گلزنی کرد. او سپس چهار بازی کامل بدون به ثمر رساندن هیچ گلی در زمین حضور داشت و پس از آن در هر یک از سه بازی بعد یک گل زد. در شش بازی بعد نیز هیچ گلی زده نشد و ویارئال پس از 14 بازی در رده پانزدهم قرار گرفت.
فورلان که به تازگی به عنوان سرمربی به باشگاهی جدید در اروگوئه پیوسته، میگوید:” سازگاری با لیگی جدید، بازیکنان جدید و کشور جدید زمانبر بود. اما زمانی که سازگار شدم به صورت مداوم شروع به گلزنی کردم.” فورلان سپس در 23 بازی بعدی 21 گل به ثمر رساند که شامل دو گل در پیروزی 0- 3 برابر بارسلونا بود. زیردریاییهای زرد پس از 31 هفته در رده سوم قرار داشتند و منچستریونایتد هیچ جایی در ذهن او نداشت. آیا او دلتنگ چیزی از انگلیس شده بود؟
او میگوید:” فرنی. عادت داشتم پس از تمرین با روی کرول فرنی بخورم. دوستش داشتم. در اسپانیا دوباره در یک جای آفتابی بودم اما فرنی وجود نداشت. دلتنگ فیلمهای زبان اصلی نیز بودم. تماشای صحبت کردن جک نیکلسون با دوبله اسپانیایی را دوست نداشتم چون صدای او را میشناختم.”
***
فورلان موفق شد از نبود فرنی به خوبی عبور کند تا زندگی آرامی را در کنار ساحل در خانه جدید اسپانیاییاش آغاز کرده باشد.
او میگوید:” بازیکنان آشپزی نمیکردند، این کار بر عهده خانواده و دوستان آنها بود. من هر پنجشنبه بازیکنان آمریکای جنوبی و دوستانشان را به خانهام در کاستیون، نزدیکترین شهر به ویارئال، دعوت میکردم. در واقع هیچکس به جز ریکلمه در ویارئال زندگی نمیکرد. بنابراین بازیکنان به خانه من میآمدند و به موسیقیهایی که بلد بودیم، گوش میدادیم. بعضی از بازیکنان اسپانیایی هم میآمدند. ما لحظات خوبی داشتیم، خصوصا وقتی هوا گرم بود.”
فورلان حالا در کورس کسب جایزه پیچیچی بود؛ جایزهای که به بهترین گلزن لالیگا در هر فصل اعطا میشود.
مانوئل پیگرینی، سرمربی ویارئال در آن زمان، به اتلتیک میگوید که چرا مهاجم جدید تیمش ناگهان به طور پیاپی شروع به گلزنی کرد:” بسیاری از گلهای دیهگو روی پاسهای ریکلمه زده میشد و این پاسها شرایط تک به تک شدن با دروازهبان را برای او فراهم میکرد.”
فورلان با این تحلیل مخالف نیست:” ما در زمین ارتباط خوبی داشتیم و یکدیگر را پیدا میکردیم. هر دو دوران سختی در باشگاههای قبلی داشتیم اما در ویارئال تحت هدایت پیگرینی که ما را از آرژانتین و دوران سرمربیگری در سن لورنزو و ریورپلاته میشناخت، جانی تازه گرفته بودیم. ریکلمه نفوذهای من را پیشبینی میکرد و توپهایی را به من میرساند که رویای هر مهاجمی بود. من اکثرا آنها را به گل تبدیل میکردم.”
پیگرینی پیشرفت بسیار زیادی را در طول فصل اول فورلان مشاهده کرد، زمانی که او پس از دوران سختش در اولدترافورد تشنه موفقیت بود:” دیهگو میخواست بهترین گلزن لیگ شود. او چنان برای رسیدن به این عنوان مصمم بود که در اواخر فصل سعی کرد در دیدار برابر مالاگا از میانه میدان با شوتی دروازه را باز کند. شرایط ساموئل اتوئو در بارسلونا نیز مشابه بود.
او گل نزد و من پس از 70 دقیقه تعویضش کردم و در حالی که بر سرم فریاد میکشید گفت چه کار میکنی؟ چه کار میکنی؟ من میخواهم آقای گل شوم. و من به او گفتم اگر آقای گل هستی به دلیل سبک بازی ما است.”
فورلان تایید میکند:” او آرام بود، حتی وقتی من آرام نبودم. من گلهای زیادی میزدم اما وقتی (در هفته یکی مانده به آخر لیگ) برابر بارسلونا قرار گرفتیم، هنوز چهار گل با اتوئو فاصله داشتم. آنها قهرمان بودند اما من در نوکمپ هتتریک کردم و ما بازی را 3- 3 مساوی کردیم. اتوئو یک ضربه پنالتی را از دست داد.” بازیکن مهمان بعدی که در نوکمپ هتتریک کرد، کیلیان امباپه بود که سه ماه پیش این کار را انجام داد.
” باید از اعتماد به نفس بالایی برخوردار میبودم چون با یک بازی پیش رو فقط یک گل از اتوئو عقب کمتر زده بودم اما گاهی نگرانی و اضطراب بر من غلبه میکرد. چنین شخصیتی داشتم و پیگرینی از آن باخبر بود. او همچنین میدانست چطور کنترلم کند و من را در آن بازی بیرون کشید.”
مشخص شد که حق با پیگرینی بود:” ویارئال در آخرین بازی 1 – 4 برابر لوانته به پیروزی رسید و دیهگو دو گل زد. او با یک گل بیشتر از اتوئو بهترین گلزن اسپانیا شد.” فورلان همیشه به این نکته اشاره میکند که پیگرینی در روانشناسی استاد بود:” او میگفت “فردا آرام باش”. کلماتی ساده و آرامش بخش اما تاثیرگذار، مانند شنیدن این حرف از پزشک که “خوب میشوی”. چون من به او اطمینان و باور داشتم.”
فورلان با 25 گل زده فاتح پیچیچی شد و در تمامی 38 بازی لیگ به جز یکی به میدان رفت. این بازیکن احترام بسیاری برای ریکلمه قائل است که به او در رسیدن به این جایگاه کمک کرد:”خوان رومن به عنوان شماره 10 بازیکن بزرگی بود و تکنیک زیبایی داشت. او توپ را از بین پاهای حریفان عبور میداد، از توپ محافظت میکرد بنابراین هیچکس نمیتوانست هرگز آن را در اختیار بگیرد. او پاسهای دقیق و اندازهگیری شده برای بازیکنان در موقعیتهای خطرناک ارسال میکرد. او یک هنرمند به حساب میآمد و تماشایش بسیار لذتبخش بود.”
آن 25 گل همچنین کفش طلای اروپا را به صورت مشترک با تیری آنری ِ آرسنال به ارمغان آورد:”رومن 15 گل زد بنابراین این 40 گل از مجموع 69 گل زده ویارئال در لیگ بود و ما در رده سوم قرار گرفتیم که بالاترین رتبه در تاریخ باشگاه به حساب میآمد. گاهی ما مانند کودکانی در زمین بازی بودیم، پر از عشق به فوتبال.
یک گل برابر رئال سوسیهداد گل محبوب ما بود، هر دو شانس شوتزنی و به ثمر رساندن گل را داشتیم اما به پاسکاری با هم برابر دروازهبان ادامه دادیم تا این که من توپ را وارد دروازه کردم.”
***
انتقال به ویارئال نمیتوانست از این بهتر پیش برود. آنها فصل بعد به نیمهنهایی لیگ قهرمانان رسیدند اما اگر جام اینترتوتو را در نظر نگیرید که احتمال همین کار را هم ترجیح میدهید، این باشگاه هرگز در هیچ رقابتی به دیدار فینال نرسیده است- تا این فصل.
فینال چهارشنبهشب لیگ اروپا بین منچستریونایتد و ویارئال میتواند به عنوان دربی فورلان شناخته شود. فورلان هنوز طرفدار اولین باشگاه اسپانیایی خود است، حتی اگر وفاداریهای او در هنگام رویارویی این دو تیم در شهر لهستانی گدانسک دو پاره شود.
او میگوید:” من دیدارهای هر باشگاهی که برای آن بازی کرده باشم را میبینم و البته به تماشای این فینال خواهم نشست. حمایت از هر یک از این تیمها برایم دشوار است، برای قهرمان خوشحال خواهم شد و بهترین آرزوها را برای هر دو دارم.
من مجبور بودم یونایتد را به مقصد ویارئال ترک کنم. چیزی در دورنم به من میگفت که باید از آن شرایط عبور کرده و مسیر جدیدی را آغاز کنم. و خوشحالم که این کار را کردم. آن فصل همه چیز را در اطرافم تغییر داد اما من میتوانستم بارها به انگلیس برگردم. روی کین وقتی در ساندرلند بود با من تماس گرفت. او گفت دیهگو، من میدانم تو ساحل را دوست داری- ما اینجا در ساندرلند یک ساحل داریم.”
او در حین پایان تماس ما با صدای بلند میخندید.