60 اسطوره تاریخ لیگ برتر؛ یان رایت (28)
هفتیک- آیا تا به حال از آن لحظاتی داشتهاید که سرعت زمان رو به کندی بگذارد و احساس کنید که مواد روانگردان در هوا وجود دارد و از خودتان بپرسید که چطور ممکن است که زندگی شما را به این شرایط کشانده باشد؟
یکی از این لحظات برای من در کافهای دنج در میدان برکلی در بخش میفر لندن در اوایل دهه 1990 میلادی در حضور چند نفر از بازیکنان خاص آرسنال رخ داد. این با بیرون رفتنهای معمول من فرق داشت و جزییات این که چه چیز من را به آنجا کشاند، در غبار زمان از بین رفت. با این حال چیزی که به وضوح به خاطر دارم، صحبت کردن با یان رایت است و وقتی مکالمه به هر دلیلی به شفیلد ونزدی کشیده شد، من شاید برای این که کمی فضا را شاد کنم تصمیم گرفتم که داستان تحقیرآمیزم درباره شفیلدونزدی را تعریف کنم.
“دوست پسر من هوادار شفیلد ونزدی بود و فردای روزی که آرسنال در فینال جام حذفی برابر آنها به پیروزی رسید رابطهاش را با من قطع کرد.”
مطمئن موضوع چندان خندهداری نبود اما به هرحال مطرحش کردم. نگاهی عصبانی روی صورت رایت نقش بست. آیا من جدی بودم؟ این مرد به خاطر شکست در فینال جام حذفی با من قطع رابطه کرد؟
خب، بله.
او با چشمانی تنگ و نگاهی به شدت جدی گفت:” من قولی به تو میدهم. دفعه بعدی که برابر شفیلد ونزدی بازی کنم، من مطمئنا به خاطر این اتفاق به آنها گل خواهم زد.”
این نقطهای بود که همه چیز مانند مواد روانگردان کمی عجیب و غریب به نظر رسید. رایت یک ستاره بود که گلهایش بارها هایبری و فراتر از آن را به وجد آورده بود. آرسنال سریعا عاشق او شده بود. او در اولین بازی خود با پیراهن این تیم گلزنی کرده و نشان داده بود که علیرغم ناهماهنگی، هنوز از شاخکهای هجومی سالمی برخوردار است. او سپس با هتتریک درخشان خود در بازیای که تا ابد بابت آن مورد ستایش قرار خواهد گرفت، ادامه داد. او بی وقفه با تکیه بر آن شروع خیرهکننده به دنبال گلزنی بود. او هر بازی طوری به میدان میرفت که انگار تنها امیدش برای انجام یک بازی خوب است. او قلبش را نه فقط در آستین بلکه در کفشها، چشمها و دهانش هم به همراه داشت. او غیرمنتظره بود. او شبیه به دینامیت فوتبالی بود. یک مجری، یک مهاجم، یک توپ آزاد، گلولهآتشی پر از اشتیاق برای بازی در میدان بود. او با تشریفات قدیمی و رقص والس به ماربل هالز رفته و با شلوغکاری و طراوت و شادی خود همه را شوکه کرده بود. همانطور که روی یکی از لباسهایش با خط بد نوشت تا بعد از گل در دربی لندن آن را نشان دهد “من رفقا را دوست دارم”. نیازی به گفتن نیست که تمام هواداران، زن و مرد، نیز او را بیاندازه دوست داشته و ستایش میکردند.
و او آنجا نشسته بود و به من میگفت که میخواهد از طرف من به خاطر رفتار بد دوست پسر سابقم انتقام بگیرد.
اگر نمیدانید، این اتفاقی است که در دیدار بعدی او برابر تیم اهل هیلزبرو رخ داد: آرسنال 1- 0 شفیلدونزدی (رایت، دقیقه 90). شاید بعضی افراد حاضر تعجب کرده باشند که چرا یک زن کمی دیوانه با فریاد و خنده در شادی پس از این گل دقیقه آخری به سمت راهرو دویده و با خوشحالی فریاد زده “این گل برای من است!”
رایت با یادآوری این خاطره در سالها پس از آن با صدای بلند میخندد. او میگوید:” به یاد دارم که دس واکر در تمام طول بازی من را مهار کرد و من هیچ تماسی با توپ نداشتم. به معنای واقعی کلمه در آخرین ضربه بازی به توپ، گل زدم. صادقانه گل نزدن برابر شفیلدونزدی را به خاطر ندارم. به خوبی از آنها پذیرایی کردم.” بار دیگر با صدای بلند میخندد.
یان رایت همیشه مردی بود- و هنوز هم هست- که از شما حمایت میکند.
***
اگر میکل آرتتا میخواهد نمونه اولیه از مهاجمی که به خوبی با خط حمله آرسنال او سازگاری دارد را به تصویر بکشد، چارهای جز تحلیل ویدیوهای مردی که به سرعت راهش را برای تبدیل شدن به رکوددار گلزنی باشگاه در دهه 1990 باز کرد، ندارد.
رایت قدرت تمامکنندگی فوق العاده را با عطش فرار از حریف ترکیب کرده بود. او میتوانست از طرف بهترین آنها تحت فشار باشد و گلزنی کند. حرکات انفجاری، توپهای قوس دار، شوت ظریف، ضربه والی، جاگیری، پای راست، پای چپ، ضربه سر، شوت سر ضرب، شوت مرگبار، شوتی که با تمام وجود باشد. او در طول دوران حرفهایاش طوری بازی کرد که انگار میخواهد زمان از دست رفته را جبران کند- که همینطور هم بود چرا که او دیر وارد عرصه حرفهای شد. او با نهایت سرعت بازی میکرد که سوختش از طرد شدنهای زمان گذشته تامین میشد.
موفقیتهای او به دورانی مربوط بود که فکر میکرد میتوانست موفق شود اما در به رویاش بسته شده بود. روزهایی که خودش را به دردسر انداخته و فراز و نشیب روی لبه زندگی ویرانگرتری را تجربه کرده بود. هفتههایی که در پروژههای ساختمانی کارگری کرده و در تیمهای خارج از لیگ به میدان رفته بود چرا که شرایط هرگز برایش فراهم نشده بود. بلیت طلایی زمانی رسید که او کمتر از همیشه انتظارش را داشت و او از این فرصت نهایت استفاده را کرد. او در هر بازی در حالی به میدان میرفت که آن فصول از داستان گذشته زندگیاش هنوز باز بود. این او را به جلو برد تا با تمام وجود در زمین تلاش کند، تا بیشتر از حالت عادی بجنگد؛ تا هرگز حتی ذرهای از بازی را از دست نداده و از هر ثانیه استفاده کند.
این مسری بود. این باعث ایجاد اشتیاقی شد که هرگز از بین نرفت. این باعث شد که مردم عاشقش باشند و به او علاقمند شوند. پیش برو رایتی. فقط انجامش بده.
بازگشت به گذشته و تجربه دوباره آن احساسات باعث برانگیخته شدن احساسات او میشود.
او میگوید:”حتی وقتی آنجا بودم و تمرین میکردم، مدام با خودم فکر میکردم من اینجا هستیم. نمیتوانم این را باور کنم. این احساس را داشتم که بدون دعوت وارد شدم. من بیش از هر چیزی میخواستم این را به بازیکنان ثابت کنم که اعتبار، توانایی و استعداد حضور در اینجا را دارم.
چون آنقدر دیر وارد شده بودم که همیشه برای گلزنی و رسیدن به سطح آنها تلاش میکردم. من 22 ساله بودم. افراد تا آن زمان برای تیم ملی انگلیس بازی کرده بودند و پول خوبی درمیآوردند. بنابراین من همیشه در تلاش بودم تا به آنها برسم. به این دلیل بود که در زمین تمرین تلاش زیادی میکردم، سعی میکردم با قدرت بیشتری مهارتها را بیاموزم و تا جایی که میتوانم خوب باشم. من باید خودم را بیشتر ثابت میکردم، من باید بیشتر پیروز میشدم، من باید بیشتر گل میزدم. یکی از چیزهایی که بیشتر از هر موضوع دیگری به خاطر دارم، وقتی است که جرج گراهام گفت:” من میخواهم یان رایت را بخرم چون میخواهم بازیکن کاملی را به خدمت بگیرم.” من شنیدم که در یک مصاحبه این را گفت و نمیتوانستم باور کنم. فکم به زمین خورد. من هرگز خودم را یک بازیکن کامل و آماده استفاده نمیدیدم.”
وقتی یک موقعیت دیگر در کریستال پالاس به وجود آمد، او فکر که رویای کودکیاش از بین رفته است. یک استعدادیاب او را در بازی آماتور دیده بود که برای گرینویچبروگلزنی کرده و هفتهای 30 پوند دریافت میکرد. برای اطلاع باید بدانید که تیری آنری در آن سن- تنها مردی که رکورد ثبت شده یان رایت را شکست- قهرمان جام جهانی شده بود، با موناکو جام قهرمانی لیگ را بالای سر برده بود و میلیونها دلار برای انتقالش به یوونتوس و سپس آرسنال هزینه شده بود.
رایت صیقل نخورده، سخت و آماده بود. وقتی پالاس در سال 1989 به لیگ برتر صعود کرد، او توانست به فرصت بازی در لیگ دسته اول برسد. یک سال پس از این که در نمایش درخشان فینال جام حذفی گلزنی کرد. سپس برای اولین بار به تیم ملی دعوت شد. اما او هرگز فراموش نکرد از کجا آمده و هرگز آن شوق بچهگانه برای گلزنی در سطح اول فوتبال را از دست نداد.
این رفتار طبیعی او بود که روزی که به آرسنال پیوست، وقتی از رقم توافق شده مطلع شد، خشکش زد. وقتی شنید که قرار است به این تیم ملحق شود از استیو کاپل، سرمربی پالاس، پرسید چی؟ کِی؟ و سپس شوکه شد. او به کاپل گفت:” من نمیتوانم. من باید برای مادرم یک تلویزیون بخرم!” در آخر متوجه شد که مغازهها باید کمی صبر کنند و دنیای او به مسیر تازهای رفت.
چرا آرسنال ارزش زیادی برای او داشت؟ او پاسخ میدهد:” دوست داشتن آرسنال آسان بود. به خاطر دیوید روکاسل آسان بود.” علاقه رایت به دوست عزیزش که هر روز خاطراتش را زنده نگه میدارد، بخش بزرگی از شخصیت اوست.
“وقتی دیوید به عنوان بازیکن تیم جوانان قراردادش را امضا کرد، تمام شهر و ایالت شروع به حمایت از آرسنال کردند. وقتی او جوانتر بود و ما یکدیگر را میدیدیم، تمام چیزی که از آن صحبت میکرد، بزرگی باشگاه بود. قرابت من با باشگاه از همین جا شکل گرفت. من انتظار نداشتم که هواداران آنطور من را دوست داشته باشند. منبه این مسئله توجهی نداشتم چون من فقط به خاطر دیوید آنجا بودم.”
بنابراین اساس رابطه با آرسنال در کودکی او ریشه داشت. اما نحوه موفقیت او وقتی در سال 1991 به این تیم پیوست همه را شگفتزده کرد.
برای انتخاب بازیکنان محبوب چه استعداد و کیفیتی را در نظر میگیرید؟ چرا ما به جای سایرین به سوی بعضی افراد خاص کشیده میشویم؟ غیرممکن است که با توجه به تنوع در هر مجموعه هواداری بتوانیم چنین موضوعی که وابسته به شخصیت و طرز تفکر فرد است را تعیین کرد. بعضی افراد به درخشش تکنیکی وابستگی دارند و سایرین روحیه جنگندگی را ستایش میکنند. بعضی تحتتاثیر شخصیت قرار میگیرند و دیگران به پست خاصی کشش دارند. رایت چنان تجسمی از بسیاری از این ویژگیهای دوست داشتنی بود که به نظر میرسید رابطه بین بازیکن و هوادار را به سطح دیگری برده است.
در کمال تعجب چیزی در تضاد با این ارتباط وجود داشت. رایت بازیکنی پر انرژی و غیر قابل پیشبینی با شخصیتی برونگرا که گاهی با بیان آزادانه احساساتش دردسر ایجاد میکرد. آرسنال در لیگ برتر فصل 92- 1991 یک باشگاه بسیار سنتی با ارزشهای درونی زیاد بود. آنها به باشگاه بانک قدیمی انگلیس مشهور بودند. و لقب آنها نیز “آرسنال خسته کننده” بود. آرسنال باید همه چیز را با کلاس خاصی انجام میداد. به شکوه و جلال ماربل هالز نگاه کنید، به شعاری که روکاسل تجسم آن بود، پایبند باشید- به خاطر داشته باشید چه کسی هستید، چه هستید و چه کسانی را نمایندگی میکنید.
رایت آمد، کار خودش را با سبک خودش انجام داد، تصویر قدیمی و کهنه را به چالش کشید و همه تا حد ممکن ستایشش کردند. اما این فقط داستان چیزی که رایت برای آرسنال فراهم کرد، نیست. آرسنال هم چیزهایی برای شماره 8 نمادین خود فراهم کرد- احساس امنیت، حمایت، مراقبت، هر زمان که به آن نیاز داشته باشد، آنها پشت او بودند.
“وقتی در ابتدا به آرسنال رفتم، چند درگیری داشتم. شرایط با پالاس متفاوت بود- آن اتفاقات، خبر سراسری بود. بنابراین وقتی به دیدارهای خارج از خانه میرفتم همه جا هو میشدم. هر تماس و تکلی که میزدم هواداران میخواستند جریمه شوم چون شخصیت یاغی بودم.
حس بدی به این شرایط پیدا کرده بودم چون مجنون یا احمق نبودم. من فقط اشتیاق پیروزی داشتم. من در خارج از خانه با کسی برخورد میکردم و داور من را فرا میخواند و این احساس را به من میداد که انگار در مدرسه هستم، بچه هستم و هوادارانشان فریاد میزدند اخراج! اخراج! اخراج! و سپس صدای هواداران آرسنال را میشنیدم که نام من را شعار میدادند. به همین دلیل عادت داشتم به سمت هواداران بدوم. میدانستم که آنجا حامی من هستند. من به هواداران نیاز داشتم تا آن لحظه را با آنها شریک شوم. من این احساس را داشتم که آنها میدانستند من هم هوادار فوتبال بودم، عاشق فوتبال بودم و از خیابان به آنجا رسیدم. عشق هواداران به من انگیزه و انرژی میداد.”
او پادشاه شادی پس از گل بود. هر بار که گل میزد، نشان میداد که چه ارزشی برایش دارد و به همین دلیل روی سکوها مورد احترام بود، چون چیزی درباره اشتیاق و انگیزه او وجود داشت که هر هواداری خودش را به جای او در زمین تصور میکرد.
واکنش رایت به گلزنی چیزی بود که باید دیده میشد. این ناشی از یک سبک خاصی از اعتماد به نفس بود. او اعتراف کرد که احساس فوق العادهای به او میداد که پل مرسون عادت داشت که با بالا بردن دستهایش در هوا حتی پیش از شوت زدن او، جشن پس از گل را آغاز کند.
البته که او عطشی بیپایان برای گلزنی داشت اما تمرینات منظم و همیشگی نیز در این بین بیتاثیر نبود. او میگوید:” من پس از هر جلسه تمرین 25 ضربه پنالتی میزدم. سه قدم به عقب، نیمه بالایی تور، سمت راست دروازهبان. و سپس سه قدم عقب، نیمه بالایی تور، سمت چپ دروازهبان. فقط برای این که به آنها نشان دهم که میتوانم جهتش را تغییر دهم. دیوید سیمن در کنار دروازه میایستاد و میگفت باید بالاتر بزنی. باید بیشتر به کناره بزنی. پس از 25 پنالتی وقتی توپ را رها میکردم، اعتماد به نفس بسیاری داشتم.”
خاطرات کُلی از رایت ایستادن پشت ضربه پنالتی، یا به ثمر رساندن یک گل با تمام قدرت، یا تغییر مسیر در برابر دروازهبان، یا عقب بردن پایش برای زدن شوت و احساس اطمینان فوق العاده از این است که توپ وارد دروازه خواهد شد. او میگوید:” البته که فرصتهایی را از دست دادم. اما وقتی هواداران را میدیدم شما فکر میکردید که من تمام تک به تکها را تا به حال به گل تبدیل کردهام!”
***
هایبری در سپتامبر 1997 با هتتریک رایت برابر بولتون به او ادای احترام کرد. او در شادی گل معروفش پیراهن خود را درآورد چرا که این گل زودهنگام و رکوردشکن، هیاهویی را به همراه داشت که شایسته تلاشهای بیوقفه او برای گلزنی بود. شکستن رکورد گلزنی تاریخ باشگاه برای بازیکنی که کمی پیش از تولد 28 سالگی جذب شده بود، یک دستاورد درخشان به حساب میآمد.
دوران حضور او در آرسنال با جدایی جرج گراهام و پشت سر گذاشتن یک فصل با رابطه نه چندان خوب با بروس ریوچ همراه شد و سپس آرسن ونگر به این تیم آمد. این باعث شد که او بالاخره به جام قهرمانی لیگ برتر در سن 34 سالگی دست پیدا کند و هیچکس بیشتر از او از این مهمانی لذت نبرد. او تمام طول شب مدالش را بر گردن داشت. این مدال طلایی درخشان روی سینهاش نباید از دست میرفت. قهرمانی فوتبال انگلیس اوج اشتیاق همیشگی او بود که باعث شده بود همیشه برای رسیدن به سطح دیگر بازیکنان تلاش کند- او تمام راه را از حضوری در تیمهای محلی تا اوج طی کرده بود.
او میگوید:” من به خاطر قهرمانیهایی که به دست آوردم، بسیار خوشحالم. من تمام قهرمانیهای داخلی را کسب کردم. اگر فقط فرصت بازی در لیگ قهرمانان را پیدا میکردم، عالی میشد. چیزی که بیشتر از همه به آن فکر میکنم این است که اگر به اندازه کافی جوان بودم که بتوانم در تیم آرسنال که برابر بارسلونا در لیگ قهرمانان قرار گرفت، بازی میکردم میتوانستم گلزنی کنم. فرصتی که تیری آنری از دست داد را به گل تبدیل میکردم. من باور دارم که هدف من این بود که چنین فرصتهایی را گل کنم. اما خیلی پیر بودم. من خیلی دیر وارد شدم. من آرسن ونگر را دیر پیدا کردم. همه چیز برای من دیر رخ داد. همیشه این احساس را داشتم که کاش سه سال دیگر فرصت داشتم. من هرگز از کارهایی که انجام دادهام، راضی نیستم. تنها حسرتی که در آرسنال دارم این است که بارها محروم شدم و اگر اینطور نبود، میتوانستم رکوردم را از دسترس خارج کنم…”
او اساسا به دلیل شخصیت و بازیکنی که بود، مورد ستایش قرار داشت. رایت در دوران پس از بازی همچنان به دلیل کاریزما و صداقتش به ارتباط با مردم ادامه داد. او به عنوان مفسر، تحسین کنندگان جدیدی جدای از هواداران باشگاه سابقش به دست آورده است چون مردم میتوانند با نحوه ترکیب احساسات ورزشی با تلاش زیادی که برای آماده کردن خود به کار میگیرد تا بتواند نظراتش را به شکلی غیرمعمول و عادی بیان کند، ارتباط برقرار کنند.
او همچنین یکی از شخصیتهای مهم در مبارزه علیه نژادپرستی است. وقتی در زمین بود، روی تمام نسل بازیکنان و طرفداران سیاهپوست تاثیرگذار بود. حالا از صدایش برای ادامه بیان چیزهایی که باید مطرح شوند، استفاده میکند. پسران رایت مسیر او را در فوتبال ادامه دادند و حالا نوه او در سطح جوانان حضور دارد. آنها نمیتوانستند الگوی بهتری داشته باشند.