مصاحبه سایمون کوپر با آرسن ونگر در مورد مربیگری و روزهای بعد از آرسنال

دو سال پس از ترک آرسنال، ونگر همچنان ساعت 5:30 صبح از خواب بیدار می‌شود و ورزش 90 دقیقه‌ای همیشگی را انجام می‌دهد ولی می‌گوید:" دلم برای آن آخر هفته‌های پرهیجان تنگ شده. زندگی من روی چمن می‌گذشت."

هفت‌یک- آیا آرسن ونگر توانست بین انسان بودن و مربی بودن یک توازن ایجاد کند؟ او با خنده پاسخ داد:” من نگرش کاملا اشتباهی به مساله داشتم. به هیچ‌کس توصیه نمی‌کنم که زندگی مثل من داشته باشد. گاهی فکر می‌کنم من چگونه انسانی هستم زیرا انقدر وسواس فوتبال داشتن و انقدر فداکاری در این رابطه، عادی نیست. به نظرم زندگی بسیار نامتوازنی داشتم.”

ونگر هنوز در حقه گذاشتن چندین کتاب زیر لپ‌تاپش مهارت پیدا نکرده؛ بنابراین چهره عقابی‌اش از زاویه پایین در مصاحبه‌ای که از طریق زوم (اپلیکیشن تماس تصویری) انجام دادیم، برایم نمایان شد. او تا سال 2018، زمانی‌که پس از 22 سال از هدایت آرسنال کنار گذاشته شد، ساکت بود. حالا از بندها رها شده است. کتاب بیوگرافی جدید او، “زندگی من در لباس قرمز و سفید”، ما را از کودکی او در روستای داتلنهایم در منطقه آلساتیان تا امروز که از آرسنال جدا شده، خواهد برد- یک زندگی که صرف فکر کردن به فوتبال، مربی‌گری و به کارگیری افراد شده است.

داتلنهایم ونگر را ساخت. او چندین سال آنجا زندگی کرد تا این روستا به فرانسه پس داده شد. هیتلر در سال 1940، آلزاس را به صورت دائمی ضمیمه کشورش کرد و مردم این شهر را به صورت اجباری به عنوان سرباز در ارتش خود به کار گرفت. ونگر در کتابش در کمتر از یک پاراگراف به این موضوع پرداخته ولی وقتی از او راجع به این مساله پرسیدم، پاسخ داد:” پدر من در جبهه روسیه برای آلمان‌ها جنگید. مادرم به من گفت که وقتی برگشت، 42 کیلو وزن داشت …. بین مرگ و زندگی بود . او برای ماه‌ها در بیمارستان بستری شد.” میراث جنگ چه تاثیری روی خانواده 5 نفره ونگر که آرسن  فرزند کوچک‌شان بود، داشت؟ او ادامه داد:” در خانواده‌مان خیلی راجع به جنگ صحبت نمی‌کنیم. مثل یک مساله ممنوعه است. در این رابطه اطلاعات چندانی ندارم.”

پدر و مادر او صاحب رستورانی به نام La Croix d’or در روستا بودند و همچنین پدر او که معتاد به کار کردن بود، در تجارت قطعات خودرو هم دستی داشت. آنها بی‌وقفه از 14 سالگی کار کرده بودند. آرسن ادامه داد:” ما خانواده‌ای بودیم که من هیچ درکی از کلمه خانواده نداشتم. ما هیچ‌گاه کنار هم غذا نخوردیم و خیلی کم با هم حرف می‌زدیم. هیچ کتابی در خانه ما نبود.”

او در رستوران پدر و مادرش در کنار بزرگسال‌ها رشد کرد، دیگر کشاورزها را می‌دید که با هم بحث می‌کنند، می‌خندند، نوشیدنی می‌نوشند و دعوا می‌کند. در آن زمان، داتلنهایمی‌ها با گویش آلزاسی-آلمانی صحبت می‌کردند. ونگر در مدرسه فرانسوی یاد گرفت. اصلی‌ترین مبحث صحبت در رستوران فوتبال بود؛ به خصوص عصرهای چهارشنبه که در روستا مسابقات تیم‌های منتخب برگزار می‌شد.

ونگر درباره تصمیماتش در زندگی به شوخی گفت:” آیا این‌که من در محیطی فوتبالی رشد کردم حقیقت دارد؟ به عنوان یک پسربچه، من فقط گوش می‌کردم و فکر می‌کردم. این دو کار بسیار مهم هستند زیرا مردم فقط راجع به همین موضوع (فوتبال) صحبت می‌کردند.” داتلنهایم همچنین او را به آلمان نیز متصل کرد. او هیچ کینه‌ای از آلمان‌ها به دل نگرفت. ونگر در این رابطه گفت:” کنجکاو بودم که بدانم چرا مردم در آن سوی رود راین باید متفاوت باشند. جدا از این موضوع، از لحاظ فوتبالی هم آلمانی‌ها در آن موقع خیلی خوب و از فرانسوی‌ها بهتر بودند.”

 

ونگر (ایستاده، نفر دوم از سمت راست) بین سال‌های 1978 تا 1981 برای استراسبورگ بازی کرد.

 

او به بازیکنی متوسط تبدیل شد که اغلب اوقات نیمکت‌نشین بود و مدتی در استراسبورگ، بزرگ‌ترین باشگاه آلزاس، بازی کرد. در تمام طول دوران فوتبالش، تکنیک ضعیفش مانع پیشرفتش شده بود؛ تکنیکی که در زمین‌های پر چاله چوله روستاهای داتلنهایم، بدون مربی آن را یاد گرفته بود. مطمئنا این موضوع در تصمیم‌گیری او راجع به شغلش تاثیرگذار بود. او در سال 1974 از دانشگاه اقتصاد استراسبورگ فارغ‌التحصیل شد ولی همیشه دوست داشت مربی شود. او با ماشین به آلمان سفر می‌کرد تا بازی‌ها را از مرحله گرم کردن بازیکنان تماشا کند و گاهی 5 صبح به خانه برمی‌گشت. برای کسی که اهل منطقه‌ای دورافتاده بود، ارتباط با قوی‌ترین کشور در فوتبال اروپا باعث شد تا درس‌هایی بیاموزد که تا پایان عمر از آنها استفاده کند. من در سال 2008 در سوئیس میزبان بحثی بین ونگر و اوتمار هیتسفیلد، سرمربی وقت بایرن، بودم. در طول زمان استراحت، ونگر با لهجه تقریبا بی‌نقص به زبان آلمانی از هیتسفیلد اطلاعات کسب می‌کرد. این‌که هافبک‌های میانی بایرن مونیخ در طول بازی چند کیلومتر می‌دوند؟ فرانک ریبری از لحاظ فیزیکی چقدر قدرتمند است؟ (هیتسفیلد پاسخ داد که او یک بار برای شوخی، پزشک 100 کیلویی تیم را به داخل سینک دستشویی انداخت) در کنفرانس‌های خبری، ونگر به نظر مضطرب می‌آید، صاف می‌نشیند و عبوس است ولی در بین فوتبالی‌ها، این رفتار موضوعی طبیعی است . در بارهای هتل‌های پنج ستاره او ناگهان به بذله‌گویی‌ها، داستان سرایی‌ها و شوخی‌های دوران رستوران پدر و مادرش برمی‌گردد.

او از فوتبال آلمان چه چیزی آموخت؟ ونگر گفت:” باید بگویم که دوران فوتبال من در این مدت شکل گرفت؛ این‌که آلمان‌ها همیشه انگیزه زیادی برای بازی کردن داشته‌اند. اینطور نبوده‌اند که “ابتکار عمل را به حریف بده و از نقاط ضعفش استفاده کن”.  آنها ابتکار عمل را در دست می‌گیرند و خودشان را به خوبی در زمین نمایش می‌دهند.” این به ایدئولوژی شخصی ونگر تبدیل شد: بردن بازی‌ها با ارائه نمایشی زیبا. او می‌گوید:” تیم‌هایی که در تاریخ می‌مانند، آنهایی هستند که با سبک و سیاق خاصی بازی می‌کنند. فوتبال باید به هنر تبدیل شود. اساس این است که پیروز شوید ولی به انگیزه‌ای فراتر از این نیاز دارید.”

مثل خیلی از آلزاسی‌ها، ونگر خودش را اروپایی می‌دید. او که تمایل زیادی داشت جهان خارج از داتلنهایم را کشف کند، چندین ماه در سال 1974 در مجارستان سپری کرد تا متوجه شود حکومت کمونیستی چه ساز و کاری دارد. او در این رابطه گفت:” در طول تعطیلات فوتبالی به فرانسه برگشتم و مطمئن بودم که آنجا (مجارستان) دچار فروپاشی خواهد شد.”

4 سال بعد از دوران حضورش در مجارستان، ونگر 29 ساله به دانشگاه کمبریج رفت تا زبان انگلیسی یاد بگیرد که می‌دانست در دوران مربیگری خیلی به کارش خواهد آمد. او گفت:” در آن سه هفته خیلی تلاش کردم.” شنیدن این جمله از او معنای متفاوتی دارد.

او در مربیگری هم سخت تلاش کرد. در زمان حضورش روی نیمکت نانسی، پس از شکست در بازی پیش از کریسمس، خودش را برای روز کریسمس به خانه پدر و مادرش رساند ولی در عوض 3 هفته تعطیلات را در خانه و به تنهایی سپری کرد. او 7 سال در موناکو حضور داشت و در این مدت نامی برای خود دست و پا کرد. در روز سال نو در زمان حضورش در موناکو، او از ترکیه (برای تماشای فوتبال به آنجا رفته بود)  به لندن سفر کرد تا دیدار آرسنال- نوریچ را تماشا کند. روی سکوها، سیگار او را خانمی روشن کرد که بعدا فهمید دوست همسر دیوید دِین، نایب رئیس آرسنال، بود. آن روز عصر، او به خانه دِین‌ها دعوت شد و در بازی پانتومیم، نقشی از رمان “رویای شب نیمه تابستان” را ایفا کرد. ونگر و دین با هم دوست شدند و این به آن معنا بود که با هم راجع به فوتبال صحبت می‌کردند. ونگر از موناکو به ژاپن رفت و یک روز در سال 1996 نماینده‌ای از آرسنال از او خواست که به چهارمین مربی خارجی تاریخ این باشگاه درجه اول انگلیس تبدیل شود.

 

دوستی اتفاقی با دیوید دین باعث شد تا ونگر در سال 1996 هدایت آرسنال را برعهده بگیرد.

 

ونگر مثل مسافری از آینده پا به فوتبال بسته و منزوی انگلیس گذاشت. او به یکی از بزرگ‌ترین افرادی تبدیل شد که تفکراتش در اروپا منتشر شد و به فوتبال اروپا شکل و رنگ داد؛ درست مثل کاری که بلا گوتمن، یوهان کرویف، آریگو ساکی و بعدها، پپ گواردیولا و یورگن کلوپ انجام دادند. او از علم تغذیه سر در می‌آورد، از همان موقع از علم آمار برای ارزیابی بازیکنان استفاده می‌کرد و بالاتر از همه اینها، نقل و انتقالات و بازار خارجی را به خوبی می‌شناخت. او پاتریک ویه را و تیری آنری، بازیکنان فرانسوی را از نیمکت تیم‌های ایتالیایی نجات داد و نیکلاس آنلکا و سسک فابرگاس را کشف کرد.

ونگر این توانایی را داشت که بازیکنان پا به سن گذاشته را به بازیکنان بهتری تبدیل کند. او توضیح داد:” باید کیفیت‌های بنیادی بازیکنان را تقویت کرد. هیچ‌کدام از ما تمام کیفیت‌ها را نداریم ولی شما یک کیفیت اصلی دارید که می‌تواند به شما در ساختن زندگی‌تان کمک کند.” زمانی‌که او این کیفیت را در بازیکنی کشف می‌کرد، سال‌ها تلاش می‌کرد تا به آن بازیکن کمک کند این کیفیت را بهبود ببخشد (البته همیشه هم موفق نبود؛ برخی از شاگردان او زمانیکه نمی‌توانستند پس از فرصت بازی در تیم اول، پیشرفتی داشته باشند، باید تیم را ترک می‌کردند).

اما موفقیت بزرگ او، تیری آنری جوان بود؛ یک وینگر تکنیکی ولی بی‌اثر. ونگر به او گفت که قرار است مهاجم باشد. تیری آنری اعتراض کرد و گفت:” مربی، من گلزنی نمی‌کنم”. او به بهترین گلزن تاریخ آرسنال تبدیل شد. ونگر امانوئل پتی، مدافع فرانسوی را به هافبکی تبدیل کرد که گل قهرمانی فرانسه در جام جهانی را زد.  او مدافعان پرخور تیمش را مجاب کرد که با رژیم مناسب، می‌توانند تا اواخر دهه چهارم زندگی، فراتر از آنچه تصور می‌کردند، بازی کنند.

او به من گفت:” وقتی به بالاترین سطح فوتبال می‌رسید، این توانایی فردی بازیکنان است که موثر واقع می‌شود؛ که پیروزی در یک بازی را برای‌تان به ارمغان می‌آورد، ما به عنوان مربی گاهی به حدی تمجید می‌شویم که شایسته‌اش نیستیم.”

او بر این باور بود که بازیکنان بزرگ فوتبال در سن 23 سالگی از توانایی‌های‌شان رونمایی می‌کنند. در این مقطع “بازیکنان بسیار بسیار درجه یک از دیگر بازیکنان جدا می‌شوند. اینها بازیکنانی هستند که چیزی فراتر از دیگران دارند، به خصوص در ثبات انگیزه‌شان و پول تاثیر چندانی روی آنها ندارد. آنها انگیزه فراوانی دارند که تلاش کنند و تا جایی که ممکن است پیشرفت کنند. البته همه آنها به این شکل نیستند.”  بازیکنانی که مد نظر او هستند، به طور دائمی از عملکرد خودشان ناراضی‌اند و “لحظات سخت، یکنواخت و خسته‌کننده‌ای را سپری می‌کنند که این شرایط را تمرینات و شرایط مشابه روزمره برای‌شان به وجود آورده است.

اگر این وظیفه بازیکن است که به خودی خود رو به جلو حرکت کرده و پیشرفت کند، پس چه مقداری از وظیفه مربی، انگیزه دادن به او است؟ ونگر پاسخ داد:” این کار باعث می‌شود بیش از حد به بازیکنی اهمیت داده شود. قید این‌که هر روز هفته به بازیکنی انگیزه دهید که روز شنبه خوش بدرخشد را بزنید. اگر آنها نمی‌خواهند خوب کار کنند و پیشرفت کنند، رهای‌شان کنید، بگذارید در خانه بمانند، وقت‌تان را تلف نکنید. وظیفه شما انگیزه دادن به بازیکنان نیست. در همه جای جهان، بازیکنانی در این سطح انگیزه کافی برای بازی کردن دارند.”

وظیفه مربی این است که “فرهنگ کارآمد بودن” را در تیم ایجاد کند که این فرهنگ بازیکنان را به سمت سوالات اساسی حرکت دهد: چطور می‌توانم بهتر شوم؟ چطور می‌توانم به حداکثر پتانسیلم برسم؟ چه کاری می‌توانم انجام دهم که به این سطح برسم؟” فوتبال باید به هنر تبدیل شود. اساس این است که پیروز شوید ولی به انگیزه بزرگ‌تری نیاز دارید. بازیکنان چقدر اهمیت می‌دهند که مربی چه کسی است؟ ونگر ادامه داد:” هرکسی کیفیتی که می‌خواهد را در مربی پیدا می‌کند. گاهی ارتباط موثر او است؛ گاهی جنبه‌های تکنیکی است، گاهی جنبه‌های تاکتیکی.”

ونگر 22 سال در لندن زندگی کرد ولی احساس کرد که “در آرسنال” زندگی کرده است. او در کتابش نوشت:” این تفکر که تعطیلاتی داشته باشم و کمی خوش بگذرانم، هیچ‌وقت در من ایجاد نشد یا به سختی ایجاد شد.” او ساعت 5:30 دقیقه صبح از خواب بیدار می‌شد، روز را در زمین تمرین سپری می‌کرد و عصرها بازی‌های سراسر جهان را در خانه نه چندان پرزرق و برقش در اطراف لندن، از طریق تلویزیون تماشا می‌کرد. او درباره زمانی‌که تنها فرزندش، لیا در سال 1997 به دنیا آمد گفت:” احتمالا انقدر درگیر کار بودم که متوجه نشدم این یک هدیه الهی بوده است.” او حالا پشیمان است ولی هیچ‌گاه تصمیم نگرفت که فوتبال را به اولویت دوم زندگی‌اش تبدیل کند.

آرسنالِ او در 8 سال اول حضورش، 3 قهرمانی در لیگ کسب کرد که دو قهرمانی آن  به همراه قهرمانی در جام حذفی یا اتحادیه بوده است. در سال 2004،  تیم “شکست‌ناپذیر” او بدون هیچ باختی قهرمان لیگ شد و یکی از بهترین خطوط حمله‌ای که در انگلیس دیده شده را شکل داد. در آن فصل، او خوشحال‌ترین و مفتخرترین مربی فوتبال بود ولی بعدها معلوم شد که آن فصل، آخرین قهرمانی آنها در لیگ بود.

 

در اوج رقابت آرسنال و منچستریونایتد در اواخر دهه 1990، ونگر و فرگوسن رابطه پرتنشی داشتند.

 

در کتابش او از رویکرد ” کسب پیروزی به هر قیمتی” انتقاد می‌کند. یک لحظه صبر کنید. من گفتم او مربی‌ای به نظر می‌آمد که می‌خواهد به هر قیمتی که شده پیروز بازی باشد؛ به داورها اعتراض می‌کرد و یک بار در تونل ورودی ورزشگاه با رقیب قدیمی و دوست صمیمی‌اش، سر الکس فرگوسن دست به یقه شد. او در این رابطه گفت:” بله این موضوع حقیقت دارد. یک تناقض در این رابطه در درون من وجود دارد: من بازنده خیلی بدی هستم.”

سخت‌ترین شکست برای او، فینال چمپیونزلیگ سال 2006 مقابل بارسلونا در شهر پاریس بود. ینس لمن، دروازه‌بان تیم او، اوایل بازی اخراج شد ولی حتی تا اواخر نیمه دوم هم آرسنال 1-0 پیش بود. تیری آنری یک موقعیت تک به تک را از دست داد و بارسلونا دو گل زد.

ونگر گفت:” در حالی‌که 13 دقیقه تا پایان بازی باقی مانده بود، ما از حریف جلو بودیم.  شاید در اواخر بازی می‌توانستم با سه مدافع میانی بازی کنم و امیدوار باشم که این پیروزی را حفظ می‌کنیم. فکر کردم کار ناجوانمردانه و حوصله سربری خواهد بود. می‌دانید، وقتی 5-0 یا 7-0 پیروز می‌شدیم، به خانه که می‌رسیدم پیش خودم فکر می‌کردم “چه اشتباهی کردم؟” البته که وقتی فینال چمپیونزلیگ را 2-1 باختم،  به خانه رفتم و پیش خودم گفتم “چه کار دیگری می‌توانستم انجام دهم؟” ونگر دیگر نتوانست آن بازی را دوباره تماشا کند.

در سال 2007، در فینال چمپیونزلیگ بین میلان و لیورپول در آتن، یک ردیف جلوتر از او روی سکوها نشسته بودم. هنگامی‌که بازیکنان میلان مدال‌های قهرمانی‌شان را می‌گرفتند، ونگر دست‌هایش را محکم به هم می‌زد و فریاد زد:” می‌بینی! برای بردن چمپیونزلیگ به یک تیم معمولی نیاز داری.” او که یک ریاضیدان باهوش است، می‌دانست که موفقیت در دور حذفی خیلی به شانس بستگی دارد. او هیچ‌گاه خوش شانس نبود.

دو سال پس از ترک آرسنال، ونگر همچنان ساعت 5:30 صبح از خواب بیدار می‌شود و ورزش 90 دقیقه‌ای همیشگی را انجام می‌دهد ولی می‌گوید:” دلم برای آن آخر هفتههای پرهیجان تنگ شده. زندگی من روی چمن می‌گذشت.”

سلطه او بر آرسنال ضعیف و ضعیف‌تر شد. هنگامی‌که دیگر باشگاه‌ها، شروع به کشف کردن کاربرد داده‌های بازیکنان، تغذیه و نقل و انتقالات جهانی شدند، آیا او مثل تمام پیشگامان دیگر، از قافله جا ماند؟ او خنده عصبی کرد و گفت:” کار ما به این شکل است که قضاوت‌ها در مورد شما بر اساس کسب پیروزی است. ولی فکر می‌کنم اتفاقی که رخ داد این بود که ما توانستیم از لحاظ اقتصادی تیم را تقویت کنیم و در حالی‌که منابع مالی کمی داشتیم، ورزشگاه ساختیم.”

ورزشگاه امیریتس، ملموس‌ترین میراث ونگر است؛ نه فقط میراثی برای آرسنال بلکه برای شهر لندن. او کاری کرد که نقشه شهر از نو کشیده شود. ورزشگاه امیریتس که 60 هزار نفر گنجایش دارد، 22 هزار نفر بیش از هایبری، استادیوم سابق آرسنال ظرفیت حضور تماشاگران را دارد. آرسنال از ابتدای ساخت ورزشگاه موفق به پر کردن آن شد و توانست بیشترین میزان میانگین حضور تماشاگر در لندن در طول تاریخ را به نام خود ثبت کند ولی باشگاه بیشترِ 430 میلیون پوند هزینه ساخت ورزشگاه را وام گرفته بود و ونگر در یک دهه آخر حضورش در آرسنال، در حال تسویه این هزینه بود.

در همین حال، رومن آبراموویچ، مالک ثروتمند چلسی و مالکان اماراتی منچسترسیتی، ثروت هنگفتی به رقبای آرسنال تزریق کردند. این اتفاق ضربه سختی به ونگر زد: او به فرانسوی‌ترین شکل ممکن اعلام کرد این‌که پول می‌تواند باعث بردن بازی‌های فوتبال شود (او این اتفاق را دوپینگ مالی خواند)، ناجوانمردانه است. آرسنال دیگر نمی‌توانست هزینه جذب بازیکنان برتر جهان را پرداخت کند، خصوصا به خاطر تمایل ونگر به سخت‌گیری در این رابطه. با نگاه به گذشته متوجه می‌شویم که برنامه او جواب نداد: هر چند که حالا باشگاه تقریبا تمام هزینه امیریتس را پرداخت کرده ولی این ورزشگاه آرسنال را به جمع بزرگان برنگردانده که علتش این است که دیگر رقبا هم ورزشگاه‌های جدید ساخته‌اند.

 

ونگر ساختن ورزشگاه امیریتس را بزرگ‌ترین میراثش در آرسنال می‌داند.

 

ونگر در دوران افول، زخم زبان‌های بسیاری شنید. هواداران فریاد می‌زدند:” یکم پول خرج کن لعنتی!” با این حال، او همیشه بر این باور بود که بهترین شغل را در فوتبال دارد. در حالی‌که همتایان موفق‌تر او مثل ژوزه مورینیو برای کوتاه مدت قرارداد می‌بستند و تنها مسئول نتایج تیم اصلی بودند، این مربی اهل آلزاس، آخرین مربی‌ای بود که یک باشگاه بزرگ اروپایی را به تنهایی می‌چرخاند. تمام تصمیمات را به تنهایی می‌گرفت. کار او از لحاظ هوشمندانه بودن، فوق‌العاده هیجان‌انگیز بود. حتی در اواخر دهه هفتم زندگی‌اش که به شدت تحت فشار رسانه‌ها بود، او مثل یک مرد چهل ساله نشان می‌داد که انرژی یک جوان 30 ساله را دارد.

ولی حالا او در این رابطه گفت:” کاری که من می‌کردم، یا فرگوسن می‌کرد، امروز دیگر ناپدید شده است. علتش این است که ساختار باشگاه‌ها عوض شده است. امروزه، نقل و انتقالات به حدی بزرگ و عظیم شده‌اند که دیگر در دست مربیان قرار ندارد بلکه دو متخصص در این امر با هم صحبت می‌کنند.

بنابراین ساختار عریض و طویل‌تر شده است. بخش انسانی داستان پیچیده‌تر شده است و افراد بیشتری برای مدیریت حضور دارند. علم پیشرفت کرده، تیمی که مربی دور خودش جمع می‌کند، به شکل قابل توجهی گسترده‌تر شده است. او باید مشکلاتی را حل کند که نه تنها در داخل تیم بلکه در خارج از تیم ریشه دارند.”

او به خاطر دارد که در روزهای اول حضورش در آرسنال ملاقات‌های هیئت مدیره به شکلی “دموکراتیک” برگزار می‌شد و افرادی که هر کدام 15 یا 20 درصد سهام باشگاه را در اختیار داشتند، با هم بحث می‌کردند. در سال 2011، استن کرونکه، کارافرین آمریکایی به سهامدار اصلی باشگاه تبدیل شد. از آن موقع او کنترل کامل اوضاع را به دست گرفته است. امروز که ونگر تنها شاهد ماجراست، تقریبا تمام باشگاه‌های بزرگ انگلیس مالکان خارجی دارند. او گفت:” در رای‌گیری برای برگزیت (خروج انگلیس از اتحادیه اروپا)، شخصا در بین مردم دیدم که آنها قصد دارند قدرت گذشته را بازیابی کنند. ولی بامزه است زیرا هیچ‌کس راجع به فوتبال صحبت نمی‌کند؛ ورزشی که قدرت تصمیم‌گیری انگلیسی‌ها در آن به طور کلی از بین رفته است.”

آرسنال نهایتا در ماه می سال 2018 از ونگر خواست باشگاه را ترک کند. او در کتابش نوشته:” من آماده جدایی نبودم. آرسنال برای من مساله مرگ و زندگی بود و بدون آرسنال، لحظات بسیار بسیار دردناک و تنهایی را سپری کردم.” او هیچ‌گاه برای تماشای بازی‌ها هم به امیریتس نرفت. ونگر گفت:” امروزه هیچ ارتباطی با تصمیم گیرندگان باشگاه ندارم و احساس می‌کنم اگر به همین شکل ادامه دهیم، بهتر خواهد بود.”

آیا ونگر از این‌که آرسنال نمی‌خواهد او در اطراف باشگاه حضور داشته باشد، ناراحت است؟  او گفت:” ببینید، بله، دردناک است. من زمین تمرینی را ساختم، خیلی برای ساخت ورزشگاه تلاش کردم و وقتی چنین کاری انجام می‌دهید، اینطور تصور می‌کنید که تا همیشه در باشگاه حضور خواهید داشت. ولی زندگی اینگونه نیست. دوره جدیدی شروع شده و وقتی من در باشگاه نیستم، مردم احساس راحتی بیشتری دارند.” نتیجه این اتفاقات این بود که حتی میکل آرتتا، شاگرد سابق ونگر که حالا سرمربی آرسنال است، حتی برای مشورت هم با او تماسی نگرفته است. با این حال، هنوز هم ونگر می‌نویسد که تحت هدایت آرتتا ” ارزش‌ها، روحیه و سبک بازی که زمانی به شخصیت باشگاه تبدیل شده بود، دوباره می‌تواند برگردد”. این نظر ونگر می‌تواند کنایه‌ای به اونای امری، جانشین فوری و کوتاه مدت ونگر هم باشد.

ویروس کرونا محدودیت‌هایی به وجود آورده است و ونگر حالا بین لندن، پاریس و زوریخ زندگی می‌کند، شهری که در ان به عنوان رئیس دپارتمان توسعه فیفا فعالیت دارد و هدف اصلی‌اش، گسترش تعداد مربیان بزرگ در سراسر جهان است. خیلی از بچه‌ها در آفریقا یا خیلی مکان‌های دیگر، هنوز هم بدون مربی بازی می‌کنند، درست مثل ونگر در داتلنهایم.

کنار آمدن با زندگی شهروندی، پس از چند دهه تجربه آدرنالین بازی‌های بزرگ کار دشواری است؟ ونگر پاسخ داد:” بله سخت است. بخش حوصله سر بر زندگی برای هیچ‌کس جالب نیست. من هنوز هم دلم برای هیجان آخر هفته‌ها تنگ می‌شود. زندگی من روی چمن بود. اما از سوی دیگر فکر می‌کنم به اندازه کافی تلاش‌هایم را انجام داده‌ام.”

 

ونگر بعد از جدایی از آرسنال، برای تماشای هیچ‌یک از دیدارهای این تیم به ورزشگاه نرفت.

 

او هنوز هم ساعت 5:30 صبح از خواب بیدار می‌شود و پیش از ورزش 90 دقیقه‌ای روزانه، برنامه بازی‌های روز را چک می‌کند. ولی او حالا زمان بیشتری با دوستان و دخترش سپری می‌کند که در حال حاضر در حال اخذ مدرک دکترا در رشته علوم اعصاب در دانشگاه کمبریج است. او فیلم می‌بیند و کتاب می‌خواند. ونگر گفت:” در حال اتمام کتاب انسان خردمند (نوشته یووال هرری) هستم. بیشتر مقاله می‌خوانم تا کتاب، به خصوص مقاله‌هایی راجع به مدیریت نیروها، انگیزه و روحیه دادن.” او در کنفرانس‌های تجاری راجع به مدیریت صحبت می‌کند. اما بالاتر از اینها، او همچنان به مطالعه راجع به فوتبال ادامه می‌دهد.

ونگر گفت:” در 10 سال اخیر، بزرگ‌ترین تغییر در فوتبال تغییر فیزیکی بوده است. ما ورزشکاران واقعی ساخته‌ایم و از روزی که همه متوجه شدند می‌توان عملکرد فیزیکی را اندازه‌گیری کرد، همه بازیکنانی که از لحاظ فیزیکی خوب نبودند از فوتبال بیرون انداخته شدند.

غم‌انگیز نیست؟ بازیکنی با استعداد مسوت اوزیل که سال 2013 توسط ونگر به آرسنال پیوست، به بازیکنی تبدیل شده که دیگر کسی او را نمی‌خواهد و نمی‌تواند با پرسینگ دیوانه‌وار امروز کنار بیاید. ونگر ادامه داد:” بله،  سبک بازی برمبنای پرسینگ چندین هنرمند را از بین برده است. امروزه فوتبال با سرعت 200 مایل بر ساعت برگزار می‌شود بنابراین باید نشان دهید که به عنوان نفر اول سوار این قطار می‌شوید. وقتی سوار قطار هستید، می‌توانید توانایی‌های‌تان را به عرصه نمایش بگذارید ولی وقتی در قطار نباشید، بازی نخواهید کرد.

فکر می‌کنم بازی بر مبنای پرسینگ، نحوه بازی ما را یکنواخت کرده است. امروزه شما تنها می‌توانید دو سبک بازی کنید. تیم‌ها از خیلی بالا دفاع می‌کنند (تقریبا نزدیک به دروازه حریف) یا خیلی در عمق دفاع می‌کنند (در کنار دروازه خودشان). بنابراین صحبت‌های مربی همیشه یکسان است “باید در سریع‌ترین زمان ممکن توپ را پس بگیریم و سعی کنیم در بهترین موقع ممکن کار را تمام کنیم”. همه سعی می‌کنند روی توپ اول که با دروازه‌بان آغاز می‌شود، پرس را شروع کنند. این روش، دفاع زنجیره‌ای را ایجاد کرده که باعث جلوگیری از حرکت توپ می‌شود. همچنین خلاقیت را نیز کمی از بین برده است.”

او از رد تعداد بیشماری پیشنهاد برای بازگشت به مربیگری نوشته است. با این حال هنوز بازگشت به میادین را رد نکرده، نه؟ او با خنده به من گفت:”من آنقدری جرات ندارم که ببینم در حال حاضر دنیا برای من تمام شده است. بنابراین فضا را کمی باز گذاشته‌ام که تمام احتمالات در مورد چیزی که برایش زندگی کردم را از بین نبرم.”

چطور شخصی که معتاد به کار کردن است با رسیدن به دهه هشتم زندگی‌اش کنار می‌آید؟ ” فراموش می‌کنید که چند ساله هستید. تنها یک راه‌حل وجود دارد که بعدا متوجه‌اش می‌شوید: تا روز آخر زندگی‌تان، بجنگید و دیگر چیزها را فراموش نکنید، فقط کارتان را انجام دهید. زیاد فکر نکنید زیرا خیلی کمک‌تان نمی‌کند. تا وقتی زندگی کنیم، باید کاری انجام دهیم. عشق، خلاقیت و کار. خیلی هم روی زمانی که پیش روی‌تان است حساب نکنید. کسی چیزی نمی‌داند.

آیا او حس می‌کند هفتاد ساله شده؟ ” نه به هیچ‌وجه. هنوز هم فوتبال بازی می‌کنم، بازی‌های رسمی. بازی بعدی‌ام 9 نوامبر است. راستش را بخواهید نمی‌توانم هر سه روز بازی کنم.”

تا به حال شده که فکر کند ” فوتبال فقط یک بازی است؟” او خندید و گفت:” نه، به نظرم فوتبال استثنایی است. شب گذشته بازی تاتنهام و چلسی را در جام اتحادیه تماشا کردم. وقتی به تخت خوابم رفتم، پیش خودم فکر کردم “دلم برای چیزی تنگ شده است.” انگار که برای بار اول فوتبال می‌بینم.”

 

 

عنوان اصلی مقاله: Arsène Wenger on leadership and life after Arsenal نویسنده: Simon Kuper نشریه / وبسایت: Financial Times زمان انتشار: اکتبر 2020
کلمات کلیدی:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

1 دیدگاه ارسال شده است