داستان میلان 88؛ انقلاب تاکتیکی ساکی با لالههای نارنجی
هفت یک– آنها یک کنفرانس مطبوعاتی برای اعلام خداحافظی مارکو فان باستن از فوتبال برگزار کردند. این اتفاق در 17 آگوست 1995، در یک روز داغ و گرم در اواسط تابستان در دفتر مرکزی میلان در مرکز شهر رخ داد. روزنامهنگاری روی صندلی خود جابجا شد و سوالی از آدریانو گالیانی، معاون رئیس باشگاه مطرح کرد:” اگر روبرتو باجو را مانند رافائلو بدانیم، مارکو فان باستن مانند چه کسی بود؟ گالیانی لبخند زد: لئوناردو داوینچی، او همه چیز بود، مهندس و هنرمند.”
سبک منحصر بهفرد، تهدید ظریف و هنرمندانه مهاجم هلندی در مقابل دروازه، چنین تمجیدهایی را هم میطلبید. آخرین بازی فان باستن بیش از دو سال پیش بود و او در جریان شکست در فینال لیگ قهرمانان اروپا مقابل مارسی، از ناحیه مچ پا مصدوم شد. یکی از هواداران میلان، پائولو سیمونتی 21 ساله، اعلام آمادگی کرد که غضروف پای خود را به این بازیکن بدهد. او حتی با کادر پزشکی باشگاه ملاقات کرد، اما عملی شدن چنین پیشنهادی غیرممکن بود. اکنون و در سن 31 سالگی، دوران ورزشی فان باستن به پایان رسیده بود: اولین نفر از مثلث افسانهای olandesi (هلندی) که به باشگاه میلان پیوست و آخرین نفری از که از این تیم جدا میشد.
قوی اوترخت به همراه هموطنان خود رود گولیت و فرانک ریکارد، جامهای زیادی بردند از جمله دو قهرمانی پیاپی در جام باشگاههای اروپا؛ دستاوردی که بعد از آن دیگر تکرار نشد (توضیح مترجم: رئال مادرید با سه قهرمانی پیاپی بین سالهای 2016 تا 2018، این رکورد را شکست). اما سبک این قهرمانیها باعث شد این باشگاه برای خداحافظی فان باستن چنین غمگین شود. پیش از این هیچ تیمی دانش و تکنیک ایتالیایی و استعداد جادویی هلندی را در چنین سطح خیرهکنندهای با هم در اختیار نداشت.
روسونری تحت هدایت کم نظیر و مستبدانه سرمربی خود آریگو ساکی، سبک بازی پرسینگ مدرن را باز تعریف کرد و با بستن فضا، بازی با جابجایی نفرات، بالا قرار گرفتن خط دفاعی و تاکید بر آمادهسازی فیزیکی، ارادهاش را به رقبا تحمیل میکرد. این تاکتیکی است که موفقترین تیمهای قرن اخیر نیز اجرا کردند از جمله منچستریونایتدِ سر الکس فرگوسن و شاید مشهورترین آنها بارسلونای پپ گواردیولا.
آنها تیم کهکشانیها بودند؛ حتی پیش از اینکه این اصطلاح، ابداع شود. یکی از نمونههای پیشرو برای برندهای جهانی شده در بین تیمهای عصر چمپیونزلیگ؛ جایی که ستارههای حاضر در ترکیب به اندازه ستارههای روی لباس مهم هستند. آنها از هر لحاظ، آغازکننده یک دوره بودند و سه ستاره هلندی در قلب این انقلاب قرار داشتند: این سه نام با هم- “گولیت، فان باستن، ریکارد”- تقریبا یک نام جمعی برای سرعت، قدرت و اعتماد به نفس بود. بیست سال بعد، “ژاوی و اینیستا” نیز همین کار را برای تیکی تاکای بارسا انجام دادند. هنگامیکه از ساکی خواسته شد تا این دو تیم بزرگ را با هم مقایسه کند، او کمی دچار تردید شد؛ “آنها دو تیم بزرگ بودند که نقش اساسی در تکامل فوتبال ایفا کردند، اما من بهترین تیم تاریخ را هدایت کردم.”
ساکی؟ کی هست؟
همه چیز از آن زمان شروع شد که سیلویو برلوسکونی در تابستان 1986 ماموریت بازسازی میلان را به دست گرفت، این باشگاه را از ورشکستگی احتمالی نجات داد و در این فرآیند، فوتبال ایتالیا را کاملا متحول کرد. روسونری تحت هدایت نیلز لیدهلم، سرمربی سوئدی و کاپیتان سابق تیم بزرگ میلان در دهه 50، نتوانست از ترومای دوبار سقوط در اوایل این دهه (یکی مجازات برای نقشآفرینی در رسوایی شرطبندی غیرقانونی موسوم به Totonero و دیگری برای عدم داشتن کیفیت مناسب و قابل قبول) بازسازی کند.
برلوسکونی قصد داشت دینامیسم جدیدی در تیم ایجاد کند و خون جدیدی در رگهای باشگاه به جریان بیندازد. در سال 1980، رفع تدریجی ممنوعیت حضور بازیکنان خارجی در سری آ آغاز شد (این قانون در سال 1964 به دلیل نمایش ضعیف ایتالیا در جام ملتهای اروپا و جام جهانی فاجعهآمیز 1962 در شیلی وضع شده بود). در سال 1982 به باشگاهها اجازه داده شد دو بازیکن خارجی داشته باشند و در سال 1988 این قانون به سه بازیکن تبدیل شد.
فان باستن و هموطن او رود گولیت به عنوان جایگزین مستقیم برای دو بازیکن انگلیسی میلان یعنی رِی ویلکینز و مارک هِیتلی در نظر گرفته شدند. حتی گولیت در ژانویه 1987 برای انجام تستهای پزشکی در میلان حاضر شد. باشگاه گولیت یعنی آیندهوون که خطر از دست دادن ستاره اش با سه سال قرارداد را حس میکرد، عصبانی شد. با توجه به اینکه یوونتوس نیز ظاهرا به جذب گولیت علاقهمند بود، میلان به این بازیکن پیشنهاد قراردادی سه ساله و سه برابر دستمزد نسبت به دوران حضور در هلند ارائه داد. آیندهوون با پشتوانه تیم حقوقی اسپانسرش، فیلیپس، بر سر راه انتقال سنگاندازی کرد و مذاکرات ماهها ادامه داشت. این رفتار نامناسب کام باشگاه هلندی را تلخ کرده و الگویی برای شایعات نقل و انتقالاتی در آینده شد؛ بهطوری که پرداخت بیشتری از انتظار برای جذب بازیکنان به “برلوسکونیسمو” معروف شد.
در حالیکه وکلای میلان در حال شکست همتایان خود در آیندهوون بودند، توافق با آژاکس در مورد فان باستن نیز انجام شد. این یک کودتای بزرگ بود. برنده کفش طلایی اروپا به عنوان وارث مربی بزرگش یوهان کرویف، تحسین شده بود. ورود فان باستن به این باشگاه بیزرق و برق بود. در روز 23 آوریل 1987، جمعیت اندکی در اطراف دفتر باشگاه میلان جمع شده و با اضطراب، خیابانهای مجاور را برای تماشای موتور سیکلتهای اسکورت لیموزین حامل فان باستن جستجو میکردند.
مهاجم 23 ساله ناگهان ظاهر شد و در حالیکه آدریانو گالیانی و پائولو تاوجا، در دو طرفش قرار داشتند، قدمزنان پیش آمد. فان باستن بعد از دادن امضا، با ایتالیایی قابل قبولی با خبرنگاران گپ زد. درست همان وقت که فان باستن قصد داشت به سمت در دفتر باشگاه برود، یکی از خبرنگاران سؤال کرد که نظر او در مورد شایعات حضور مربی جدید چیست، که گفته میشود قرار است در تابستان جایگزین لیدنهولم شود. فان باستن اینگونه پاسخ داد:” ساکی؟ من چیزی درباره او نمیدانم. آیا تو میدانی؟”
اینگونه نبود که آریگو ساکی مردی ناشناخته باشد، حتی اگر مطبوعات شکاک به او لقب Signor Nessuno (آقای هیچ کس) داده بودند. ساکی در سال 1986 چهل ساله بود؛ همان سالی که تیم پارمای او از رقابتهای سری C1 قدیمی (دسته سوم ایتالیا) صعود کرد. او هرگز به صورت حرفهای فوتبال بازی نکرد. او شانس خود را به عنوان یک مدافع چپ با تیم آماتور محلی فوسینیانو، در نزدیکی راونادر منطقه امیلیا رومانا امتحان کرد. اما بعد از گذراندن دوره درکوورچانو، مرکز فنی آموزش مربیان در ایتالیا و در حومه فلورانس، روی مربیگری تمرکز کرد.
پس از دورانی کوتاه با تیم جوانان در چزهنا، تیم اولِ ریمینی و یک دوره در فیورنتینا، ساکی هدایت پارما را برعهده گرفت و برای ایدههای تاکتیکی خود از دو قطب کاملا مخالف الهام گرفت: سبک روان و شناور توتال فوتبال رینوس میشل در اوایل دهه 1970 با آژاکس، و شیوه دفاعی کاتناچو که در اوایل دهه 1960 میلادی توسط نرئو روکو در میلان اجرا شده بود.
ساکی در مصاحبه اختصاصی با فورفورتو، نگاهی طعنهآمیز به آن مقطع داشته و میگوید:” من مربی جوانی بودم و همانطور که میدانید “آقای هیچکس” نمیتواند گذشتهای داشته باشد و تنها باید به آینده نگاه کند. آنها از من پرسیدند که با توجه به اینکه هرگز در سطح حرفهای بازی نکردم، چگونه میتوان انتظار داشت سرمربی موفقی باشم. من به آنها گفتم که نمیدانستم که اگر بخواهید سوارکار شوید، باید در زندگی قبلی اسب میبودید.”
بازیکنان سردرگم پارما، به احترام کلمه مورد علاقه ساکی، او را “آقای پرسینگ” صدا میکردند. (دیگر لقب اریگو ساکی، والیوم بود، زیرا او هرگز نمیتوانست شنبه شبها، شب قبل از بازیهای پارما، بخوابد). در آن زمان پارما در سری B بازی میکرد و به دلیل دفاع خیرهکنندهاش مورد توجه قرار گرفت- آنها در یک فصل فقط هفت گل دریافت کردند- و به همان اندازه برای شیوه بازی پرانرژی، اعمال فشار روی رقبا با ضرباهنگ بالا و استفاده از همه قسمتهای زمین.
وقتی پارما دو بار میلان را در سن سیرو و در جریان رقابتهای کوپا ایتالیا فصل 87-1986، یک بار در مرحله گروهی و بعد از آن در مرحله یک چهارم نهایی شکست داد، برلوسکونی برای اولین بار با ساکی آشنا شد. تمرکز کامل و اشتیاق سرمربی پارما مورد توجه رئیس روسونری قرار گرفت.
در آن روزها شایعاتی در مطبوعات مطرح شد که احتمالا میلان در حال مذاکره با پارما در مورد یک معامله احتمالی است. در اوایل ماه آوریل و پس از شکست مقابل سمپدوریا (مقابل جمعیت خشمگین سن سیرو) و کاهش شانس کسب سهمیه اروپایی، لیدهولم به شکلی نامحترمانه کنار گذاشته شد و فابیو کاپلوی جوان از کادر فنی میلان برای در دست داشتن هدایت این تیم در چند بازی باقیمانده انتخاب شد.
برلوسکونی روی پروژه ساکی سخت کار کرده بود و با ورود فان باستن و گولیت، احتمال به خدمت گرفتن او را افزایش داده بود. حالا ساکی به یاد میآورد:” او بسیار پرشور بود، او میخواست فوتبال به روشی درست بازی شود. من نیز او و انرژی و اشتیاقش را دوست داشتم. ویژگی مهم او همیشه این بود که فقط به دنبال پیروز نبود، بلکه میخواست به همگان ثابت کند میتوان با ارائه نمایشی زیبا نیز پیروز شد.”
این دو روحیه خاص مشترکی داشتند و به دنبال غلبه بر نظم حاکم بر سری آ بودند؛ هرچند رسانهها در آن مقطع متقاعد نشده بودند که این مربی با این ظاهر عجیبب، بدون تجربه بازی و با چنین ایدههای غیرمعمولی، میتواند در آوردگاه بزرگی مانند سری آ به موفقیت دست یابد. مربی جدید میلان در اولین کنفرانس مطبوعاتی خود بسیار گیرا ظاهر شد و هرگونه تردیدی را از بین برد. روزنامهنگاران که گوش تا گوش سالن نشسته بودند، مبهوت فلسفه مربیگری جدید او شدند. آریگو ساکی گفت:” فوتبال در آینده بیشتر از آمادگی فیزیکی، مبتنی بر رویکرد عقلگرایانه خواهد بود. اهمیت ذهن بیشتر از آمادگی بدنی است … حریفی که بیشتر از آن میترسم؟ زمان.”
گولیت آزاد و بیاعصاب
تقریبا در تضاد کامل با ورود فان باستن، ورود گولیت به میلان با صدا آژیرهای پلیس که او را در خیابانهای شهر اسکورت میکردند، در یادها مانده است. گولیت احاطه شده توسط پلیسهای اخمو، فلاش دوربینها، هوادارانی که شعار میدادند و جمعیت زیادی از تماشاچیها، به ابراز احساسات پاسخ میداد. او همچنین در همان ابتدا و با گفتن این جمله روی تند خود را نشان داد:” آنها در هلند به من گفتند که در اینجا سه روزنامه ورزشی چاپ میشود که پر از مطالب آشغال هستند. آیا این درست است؟”
گالیانی که نگران پیش داوریها بود در آن لحظه گفت:” گولیت عادت دارد هر آنچه فکر میکند را به زبان آورد.” درواقع هم اینگونه بود.” اگر میلان قادر به کسب سهمیه اروپایی نباشد، چه اتفاقی خواهد افتاد؟ این یک سوال بیمعنی است، خواهیم دید که در پایان فصل چه اتفاقی میافتد. اگر، اگر، اگر … اگر مادرم آلت داشت، آنوقت پدرم بود!”
بعدها این مهاجم خطرناک اینگونه توضیح داد که:” من در محیطی آزاد در آمستردام بزرگ شدم. رشد در چنین محیطی اگر قوی باشید، عالی است. شاید ستاره ماه تولدم ویرگو (صورت فلکی سنله)، نیز به من کمک کرده بود. وقتی بدانم باید از چه مسیری بروم، هیچکس نمیتواند جلوی من را بگیرد. من لجوج هستم؟ شاید، البته قوی و با اعتماد به نفس نیز هستم. ”
روبرتو دونادونی هنوز هم از قدرت باورنکردنی ستاره هلندی، جلوه ظاهری و تطبیقپذیری او یاد کرده و میگوید:” قدرت فیزیکی او بهقدری بالا بود که میتوانست در هر جایی بازی کند. اولینباری که او را دیدم، در خلال برگزاری یک تورنمنت در بارسلونا بود و او در نقش سوئیپر بازی میکرد! سپس او در جناح راست، در خط میانی، مهاجم دوم و هر جای دیگری…”
آریگو ساکی هرگونه مشکل با بازیکنان جدیدش برای انطباق با تاکتیکهایش را رد کرده و میگوید:” مقاومتی به این شکل نبود و بیشتر شک و تردید وجود داشت. بازیکنان واقعا مطمئن نبودند که این مسیر به کجا منجر میشود.” پائولو مالدینی که هنگام ورود ساکی 19 ساله بود، گفت:” تاکتیکهای او بسیار پرفشار بود. شبها و هنگام رسیدن به خانه احساس خستگی میکردم. فاجعه بود. همه چیز واقعا دشوار بود.”
به ویژه فان باستن و گولیت باید درباره روشهای ساکی متقاعد میشدند. آنها هلندی بوده و عادت به آزادی و خلاقیت داشتند و بازی کردن زیر نظر یک فروشنده سابق کفش که هرگز در چنین سطحی به میدان نرفته بود، برای آنها دشوار بود.
یک چالش منظم برای تمرینات در نظر گرفته شد. برای اثبات اهمیت بازی جمعی، پنج بازیکن سازمان یافته- شامل دروازهبان تیم، گالی و چهار مدافع، تاسوتی، بارهسی، کاستاکورتا و مالدینی- توسط ساکی آماده شده و مقابل 10 مهاجم که فان باستن و گولیت نیز در میان آنها قرار داشتند، قرار میگرفتند. تیم مهاجمان 15 دقیقه برای گلزنی زمان داشت و تنها قانون این بود که اگر آن پنج بازیکن دفاعی صاحب توپ میشدند، تیم مهاجم مجبور بود دوباره از 10 متر درون نیمه خودی بازی را شروع کند.
مهاجمان هرگز موفق به گلزنی نشدند؛ حتی یک بار. و اینگونه پذیرفتن بازی سازمان یافته و ترجیح آن بر درخشش فردی متولد شد. فصل خوب شروع شد. هر دو ستاره هلندی در اولین بازی در سری A موفق به گلزنی شدند تا میلان 3-1 پیزا را شکست بدهد. شکست خانگی مقابل فیورنتینا که روبرتو باجو را در اختیار داشت، تردیدهایی ایجاد کرد اما این حس وجود داشت که روند رو به رشدی در جریان است و وقتی همه چیز روی روال افتاد، میلان مانند یک پدیده در فوتبال به نظر میرسید. ساکی شیوه جدیدی از دفاع منطقهای (به عبارت ساده، پوشش یک منطقه از زمین، به جای یارگیری) را معرفی کرد که در آن، منطقه تحت پوشش با پیشروی بازی به سوی جلو، شناور بود. خط دفاعی به جلو حرکت و منطقه موثر بازی را محدود میکرد. توپ هم دائما در گردش بود.
مائورو تاسوتی از جناح راست و مالدینی در سمت چپ، هر دو آزادی عمل برای حرکت به سمت جلو داشتند و کارلو آنچلوتی نیز باید از خط میانی این فضا را پوشش میداد. فرانکو بارهسی خط دفاعی را رهبری میکرد و فیلیپو گالی، مدافع مرکزی میلان همیشه عقب میماند تا دروازهبان تیم، جیووانی گالی (که هیچ نسبتی با او نداشت) آسوده خاطر باشد. در این سیستم خط میانی سختکوش باید هماهنگ، منظم و متمرکز عمل میکرد.
آنچلوتی که در تابستان از رم به میلان پیوسته بود، نماینده ساکی در زمین بود؛ بازیکنی که بیشتر از سایرین صاحب توپ میشد. آلبریگو “بوبو” ایوانی (که به دلیل شباهت ظاهری به خرس یوگی چنین لقبی گرفته بود) سمت چپ و آنجلو کلمبو سمت راست را پوشش میدادند؛ هر دوی آنها باید در هنگام قرار گرفتن مدافعان در موقعیت حمله، نقش یک پشتیبان را ایفا میکردند.
روبرو دونادونی در مقابل این سه هافبک خط میانی قرار میگرفت و نقش mezza punta یا همان هافبک تهاجمی (یا نیمه-مهاجم) را بازی کرده و با دو مهاجم پیوندی قوی برقرار میکرد؛ در حالیکه گولیت پشت سر فان باستن، و گاهی پیترو پائولو ویردیس، اهل سارادینا که در گذشته در کنار هیتلی در این پست قرار میگرفت، بازی میکرد.
ویردیس در آن اولین فصل، بعد از حاشیه نشینی فان باستن به دلیل مصدومیت در اکتبر 1987، تبدیل به بازیکن مهمی شد. میلان نگران این بود که فان باستن از شرایط خود راضی نباشد. او بهندرت به همراه هم تیمیهای جدید خود برای صرف شام بیرون میرفت و ترجیح میداد با همسرش، لیزبِث، در خانه مانده، ” تا کمی هلندی صحبت کند” و به آهنگهای جورج مایکل گوش دهد. پس از تمرین، فان باستن به جای خرید از فروشگاههای داخل شهر یا نوشیدن “کافه ماکیاتو” در یک بار، ترجیح میداد با اعضای تیم جوانان تخته نرد بازی کند. او همیشه رفتاری توام با ادب نشان داده اما به وضوح اهل معاشرت نبود. ایتالیاییها هرگز به افرادی که احساسات خود را نشان نمیدهند، اعتماد نمیکنند. مطبوعات به فان باستن به دلیل داشتن شخصیتی ظاهرا سرد و خونسردی در خارج از زمین، لقب “مرد یخی” دادند.
زمانیکه این بازیکن آماده بازگشت به ترکیب تیم بود، میلان مدافع عنوان قهرمانی ناپولی را تحت فشار گذاشته بود. فان باستن در ماه آوریل در چند بازی به عنوان بازیکن جانشین در نیمه دوم به میدان رفت و آماده جدال مقابل ناپولی در روز 1 می بود. این یک لحظه مهم در تاریخ میلان بود زیرا برلوسکونی از این موفقیت فوتبال به عنوان سکوی پرتابی برای ورود به سیاست استفاده کرد.
میلان در حالی به ناپل رسید که یک امتیاز کمتر از تیم دیگو مارادونا داشت. در حالیکه با پیروزی در دیدار هفته قبل مقابل اینتر در دربی، از اعتماد به نفس بالایی برخوردار بودند. مارادونا از هواداران ناپولی خواسته بود تا استادیو سان پائولو را برای حریف به “گورستان” تبدیل کنند. ویردیس در دقیقه 36 میلان را پیش انداخت، اما مارادونا قبل از پایان نیمه، با یک ضربه آزاد تماشایی، گل تساوی را به ثمر رساند.
با بیشتر شدن سر و صدای هواداران تیم میزبان (ناپولی فقط به یک امتیاز برای اطمینان از حفظ عنوان خود احتیاج داشت)، فان باستن به عنوان بازیکن تعویضی در نیمه دوم به جای دونادونی به میدان رفت. با حضور در کنار ویردیس، او مدام باعث دور شدن مدافعان ناپولی از منطقه تحت پوشش میشد. ویردیس گل دوم را به ثمر رساند و فان باستن نیز با زدن گل سوم حکم پیروزی میلان را امضا کرد تا تک گل دقایق پایانی کارهکا نیز مانع باخت ناپولی نشود. ناپولی در دو بازی بعدی نیز مغلوب شد و میلان از آنها پیش افتاد. ساکی در اولین فصل حضور خود در این باشگاه، اسکودتو را از آن خود کرده بود و این به منزله اثبات تواناییهای کادر فنی و مدیریت بود. دیگر هیچچیز مثل قبل نبود.
ورود رایکارد
در آن تابستان، دو ستاره هلندی، در مسابقات جام ملتهای اروپا، که در آلمان غربی سابق برگزار میشد، چنین عملکردی را تکرار کرده و گل والی مارکو فان باستن در فینال مقابل شوروی، چشمها را خیره کرد. بعد از این مسابقات، کرویف ابراز علاقه کرد که فان باستن را به بارسلونا ببرد و حتی پیشنهاد معاوضه او با گری لینهکر را نیز داد، اما میلان علاقهای به این انتقال نشان نداد.
وقتی فان باستن در همان تابستان به تمرینات باشگاهی برگشت، از اعتماد به نفس بیشتری برخوردار بود. او حالا یک دوست قدیمی دیگر از دوران حضور آژاکس را هم در کنارش میدید: فرانک ریکارد. ساکی علاقمند به استفاده از این بازیکن بود، اما خطراتی نیز در این بین وجود داشت. رایکارد پس از اینکه در آژاکس با کرویف دچار مشکل شد، به اسپورتینگ لیسبون رفته و فصل پیش از آن، به طور قرضی برای رئال ساراگوسا بازی کرده بود.
پیوستن رایکارد به میلان کاملا تحتالشعاع انتقال لوتار ماتیوس به اینتر در همان روز قرار گرفت. اما این اتفاق خیلی هافبک هلندی را اذیت نکرد. او زیاد اهل گفتوگو نبود، اما حس طنز خوبی داشت و همتیمیهای جدید به سرعت با این ویژگیهای او کنار آمدند. همچنین آنها به همان اندازه تحت تاثیر بازیسازی رایکارد در راه انداختن مهاجمان قرار گرفتند. او با حرکات مارپیچ از منطقه خود در پست هافبک دفاعی حرکت کرده و بازیکنان هجومی را تغذیه میکرد.
رایکارد که پیش از این کمتر در خط دفاعی مورد استفاده قرار گرفته بود، از حضور در این منطقه راضی به نظر میرسید اما او در تحمیل خودش به تیم موفق نبود و در عادت کردن به مفهوم دفاع از بالای زمین و پرسینگ دچار مشکل شد. افکار ساکی او را کاملا گیج کرده بود. داستانهایی وجود دارد که هافبک هلندی در حین جلسات توجیهی و بحثهای تاکتیکی چرت میزد و اینکه باید روی بازیهای چند هفته بعد تمرکز کنند را به سخره میگرفت.
به نظر این رفتار سرلوحه فان باستن هم قرار گرفت و با شروع فصل 89-1988 از اینکه سرمربی با او مانند یک ستاره، بازیکنی که نیازهای ویژه دارد، رفتار نمیکرد، ناراحت بود؛ البته زمزمههای ابراز علاقه یوهان کرویف به جذب او نیز همچنان در گوش مهاجم هلندی بود. تیم قهرمان فصل را در شرایطی که سال قبل تمام کرده بود، آغاز کرد و تنها در ماه نوامبر بود که با سه شکست مقابل ورونا، آتالانتا و ناپولی (با نتیجه 4-1 در ناپل)، زنگهای خطر به صدا در آمد. سه ستاره آلمانی اینتر گوی سبقت را از هلندیهای میلان ربوده بودند. دلخوریهای فان باستن روز به روز بیشتر و علنیتر میشد (این بازیکن میدانست که همیشه برلوسکونی حامی او خواهد بود)
در حالیکه گولیت با روحیه خاص و طنزپرداز همیشگی خود نیز انگار از این شرایط رضایت داشت (“من دقیقا مثل زندگی بازی میکنم یا برعکس. وقتی مردم میگویند من آنارشیست هستم، اهمیتی نمیدهم. آیا این اشتباه است؟ من این را یک تعریف از خود میدانم”)
در دسامبر سال 1988، فان باستن به عنوان بهترین بازیکن اروپا موفق به کسب جایزه توپ طلا شده و رود گولیت در مقام دوم و رایکارد در رتبه سوم قرار گرفتند. این اولین باری بود که سه همتیمی در جمع سه نفر برتر قرار گرفتند. این اتفاق فصل بعد هم تکرار شد، اما این بار بارهسی جایگزین گولیت شد. یوهان کرویف پس از اعلام این خبر گفت:” مارکو، توپ طلا؟ این در عین حال هم درخشان و هم عادی است زیرا او در حال حاضر در بهترین شرایط قرار دارد. از نظر ذهنی، او بسیار قوی است، مانند یک دیوار. وقتی مردم ما دو نفر را با هم مقایسه میکنند، میگویم او پسر معنوی من است.”
22 سال گذشت تا مسی، اینیستا و ژاوی سه بازیکن بارسلونا سه جایگاه نخست ردهبندی توپ طلا را به خود اختصاص دهند.
تاریخسازها
در آن مقطع، تمرکز ساکی کامل روی جام باشگاههای اروپا بود. اینکه یک تیم بتواند بر سری آ چیره شده و عناوین قهرمانی را از آن خود کند در دهه 1980 اتفاقی عجیب نبود: ورونا، رم و البته ناپولی همه تلاش خود را برای غلبه بر سلطه یوونتوس در آن دهه انجام داده بودند. اما تسلط بر فوتبال اروپا که از همان مرحله اول در قالب حذفی برگزار میشد، موضوعی کاملا متفاوت بود. همه اتفاقات کاملا طبق برنامه پیش نرفت. تساوی 1-1 در خانه مقابل ستاره سرخ بلگراد میتوانست به حذف میلان منجر شود؛ بهویژه اینکه در دیدار برگشت در بلگراد، یوگسلاوها خیلی زود پیش افتادند.
به نظر میرسید میلان چارهای جز تسلیم شدن ندارد، اما بازی به دلیل مه شدید نیمه کاره ماند. بازی در روز دیگری برگزار شد و با تساوی 1-1 به پایان رسید و در نهایت میلان در ضربات پنالتی موفق به کسب جواز صعود شد. پیروزی مقابل وردربرمن، دیدار نیمه نهایی مقابل رئال مادرید را در پی داشت. گل نیمه اول هوگو سانچس توسط فان باستن پاسخ داد شده و یک تساوی 1-1 دیگر در دیدار رفت، کمترین نشانهای از رخدادهای دیدار برگشت به همراه نداشت.
در حالیکه مطبوعات و هواداران همچنان از تساوی 1-1 خانگی مقابل تیم معمولی لچه در سری A ناراضی بودند، میلان با ساکی در تدارک غلبه بر رئال مادرید بود. بارهسی قبل از بازی هشدار داد:” آنچه نباید انجام دهیم، بازی کردن برای کسب تساوی بدون گل است.” اما اتفاق خطرناکی پیش رو نبود. آنچلوتی با یک شوت 25 متری گلزنی را آغاز کرد، رایکارد با ضربه سر، گل دوم را به ثمر رساند، گولیت با ضربه سر، ارسال دونادونی را تبدیل به گل سوم کرد، سپس فان باستن با توپی که گولیت با ضربه سر زده بود، گل چهارم را زد و در نهایت ارسال-شوت دونادونی از بین جمعیت پرتعداد درون محوطه جریمه، تبدیل به گل آخر شد. رئال مادرید 5-0 در هم کوبیده شده بود و دنیا پیام این نتیجه را دریافت کرد (از اینجا تماشا کنید).
در پایان بازی، برلوسکونی خجالت زده رامون مندوزا، همتای خود در رئال مادرید را در آغوش گرفت و در گوشش زمزمه کرد:” متاسفم.” لئو بین هاکر مربی رئال، که مدت کوتاهی بعد، این باشگاه را ترک کرد، شوکه شده و به خبرنگاران گفت که میلان “فوتبالی استثنایی” ارائه داد. روزنامه اسپانیایی ال موندو دپورتیوو گزارش داد:” این یک رِسیتال میلانی با لهجه هلندی بود: رایکارد، گولیت و فان باستن همگی گلزنی کردند. مادرید شبیه عروسکی در دست ایتالیاییها بود و آنها هر وقت دوست داشتند میتوانستند دروازه این تیم را باز کنند.”
خورخه والدانو، مهاجم و سرمربی سابق رئال مادرید بعدها مدعی شد که “میلانِ ساکی ذهنیت مردم را تغییر داده است. سیستم همیشه هجومی میلان پارامترهای قدیمی کاتاناچو که فوتبال ایتالیا در سراسر جهان با این نام شناخته میشد را عوض کرده است.” تاسوتی ادعا کرد که این پیروزی ” نشانهای از انجام ماموریت میلان است… ما در اروپا ثابت کردیم که میتوانیم بر هر تیمی غلبه کنیم.”
دیدار فینال در استادیوم مملو از تماشاگر نوکمپ و مقابل تیم منسجم اِستوا بخارست، احتمالا بزرگترین تجسم انقلاب ساکی بود. اینترِ تراپاتونی قهرمانی در ایتالیا را قطعی کرده بود، اما هواداران میلان اهمیتی به این موضوع نمیدادند. بازیکنان میلان با پیراهن سفید خیرهکنندهشان از همان ابتدا بازی را هجومی شروع کردند. در یک دوره سرشار از محافظه کاری که با فینالهای یورو در خاطر میماند، رویکرد هجومی میلان نفسگیر بود. میلان با چهار گل پیروز شد و میتوانست گلهای بیشتری نیز به ثمر برساند. گولیت و فان باستن وظیفه گلزنی را بین خود تقسیم کردند، هر چند هر دو بازیکن میتوانستند هتتریک کنند.
بارهسی به یاد میآورد:” وقتی برای گرم شدن وارد زمین شدیم، تعداد زیادی از هواداران را روی سکوها دیده و به این نتیجه رسیدیم غیرممکن است بتوانیم بدون فتح جام به خانه بازگردیم.” سیلویوو لونگ، دروازهبان نگونبخت استوا بخارست در مورد آن دیدار گفت:” اواخر بازی دیگر خسته شده بودم و در تمام طول زندگی ورزشیام اینقدر ضربه به سمت دروازه من نواخته نشده بود.”
جانی مورا، روزنامهنگار ایتالیایی، در لارپابلیکا نوشت که این پیروزی شبیه این بود که گابریله دی آنونزیو، شاعر ایتالیایی، کارل مارکس را مغلوب کرده باشد. مالدینی این موضوع را سادهتر بیان کرد، هرچند شاید فکتهای درستتری در آن نباشد:” برای همه ما انگار این اولین پیروزی بود. همه ما با شور و شوق وارد زمین شده و احساس قدرتمندی میکردیم.” روز بعد روزنامه ورزشی اکیپ مدعی شد:” با تماشای این میلان باید گفت که فوتبال دیگر هرگز نمی پتواند مثل گذشته باشد.”
دستاورد کم نظیر ساکی
چشمان جهان به میلان بود، اما علیرغم داشتن ظاهر یک تیم خوب، آماده و هماهنگ، دعوا و اختلاف هیچگاه خیلی دور نبود. فان باستن که به تازگی 19 گل در سری آ به ثمر رسانده بود، هنوز در ارتباط برقرار کردن با ساکی مشکل داشت. هنگامیکه سرمربی شروع به استراحت دادن به فان باستن برای بازیهای خاص کرد، برلوسکونی از این اتفاق ناراحت شد. فان باستن همیشه بازیکن مورد علاقه سیلویو بود و رایکارد در رده دوم قرار داشت. گولیت پس از گفتن این جمله به یک روزنامه هلندی که برلوسکونی “چه به عنوان یک فرد و چه به عنوان یک رئیس مغرور است”، شرایط را برای خود خراب کرد.
حالا انتظارات جدیدی در این باشگاه وجود داشت و رئیس باشگاه از اینکه همه تشویقها نصیب سرمربی میشد، راضی بود. ساکی تحت فشار بود تا بازیکنان بیشتر احساس رضایت کنند و خود او نیز بیشتر مراقب اوضاع باشد. او به طور پیوسته سختگیرانه عمل میکرد و مصمم بود شاهد پیشرفت بیشتر “پروژه فنی” خود باشد.
این خود گویای قدرت فوتبال داخلی ایتالیا بود که این ماشین قرمز و سیاه حیرتانگیز، علیرغم قهرمانی در جام باشگاههای اروپا، در سری آ شرایط دشواری داشت. غلبه بر یوونتوس و سپس اینتر در بازیهای آخر هفته شیرین بود، اما شکست مقابل کرمونزه و آسکولی قطعا هرگز جزئی از برنامه آنها نبود. علیرغم سپری شدن یک نیم فصل دوم درخشان برای میلان و اینتر، این مارادونا بود که ناپولی را به سمت کسب دومین اسکودتو سوق داد.
بار دیگر عملکرد امیدوارکننده در اروپا روحیه تیمی را بالا برد. رئال مادرید در مرحله دوم با برتری 1-2 در مجموع مقابل میلان زانو زد و سپس تیم بلژیکی میشلن نیز با گلهای وقتهای اضافی مارکو فان باستن و مارکو سیمونه، بازیکن تعویضی روسونری، مغلوب این تیم شد. میلان باید در دیدار نیمه نهایی مقابل بایرن مونیخ به میدان میرفت و در مطبوعات ایتالیایی اخبار حول محور شانس میلان برای تکرار عنوان قهرمانی بود.
این شرایط هرگز مانند اوضاع باشکوه فصل قبل نبود، اما میلان این بار در فینال وین در پراتراستادیون مقابل بنفیکای اسون گوران اریکسون قرار گرفت. رایکارد گل پیروزی را به زیبایی به ثمر رساند اما احتمالا این دیدار اکنون به عنوان یکی از بهترین نمایشهای بارهسی با پیراهن میلان در اذهان مانده است. ساکی با کسب قهرمانی متوالی در اروپا به آنچه سرمربی دیگری تا آن زمان انجام نداده بود، دست یافت.
یک انقلاب واقعی
ساکی برای یک فصل دیگر در میلان میماند، اما در اوایل سال 1991 حال و هوای سردی در این باشگاه حاکم بود. ساکی مدعی شد دیگر بازیکنان تشنه موفقیت نبودند:” اگر کسی گرسنه است و چیزی برای خوردن داشته باشد، نگاه کنید که چه میشود. و بعد ببینید اگر آنها برای اولینبار در طی سالها چیزی خورده باشند، چه اتفاقی میافتد …”
فان باستن از نیمکت نشینی ابراز ناراحتی میکرد و گولیت نیز درگیر مصدومت بود؛ در حالیکه روزنامهها ادعا میکردند که دوران او در میلان به پایان رسیده است (هرچند به نظر میرسید که رایکارد از شرایط راضی است و نقش مهمتری نیز به او محول شده بود). اما مهمترین موضوع برلوسکونی بود که بیشتر در کار تیم دخالت میکرد و حتی در مقطعی بی سر و صدا به ساکی التیماتوم داده که یا قهرمان لیگ یا اروپا شده و یا با میلان خداحافظی کند. میلان در مرحله یک چهارم نهایی توسط مارسی از اروپا حذف شد و برای دومین سال متوالی فصل سری آ را در رتبه دوم به پایان رساند.
به رغم اعتراضات علنی دونادونی و بارهسی (هیچ یک از هلندیها به طور واضح موضعگیری نکردند) کاپلو به جای ساکی مشغول به کار شد. سرمربی آینده تیم ملی انگلیس چرخه جدیدی از موفقیت را به روی میلان باز کرد. فان باستن یکی از بهترین فصول خود در رقابتهای داخلی را سپری کرد و گولیت و رایکارد همچنان در پیراهن قرمز و سیاه به شکوفایی خود ادامه دادند. کاپلو از بسیاری جهات اولین کسی بود که رویکرد تاکتیکی ساکی را به کار گرفت و از آن به بهترین شکل استفاده کرد تا اینکه مصدومیت فان باستن باعث شد دیگر نتواند بهترین بازیهایش را ارائه بدهد و هموطنانش نیز برای تجربه چالشهای جدید، به تیمهای دیگر رفتند.
سر الکس فرگوسن اخیرا با ادای احترام به میراث ساکی، گفت:” او فوتبال ایتالیا را تغییر داد. او با ارائه بازی با پرس شدید از شر کاتاناچو خلاص شد و از مالدینی خواست از کنار به سمت جلو حرکت کند. در ذهنیت ایتالیایی بنا بر این بود که تیمها با احتیاط حمله کنند. اما در این شرایط علیرغم وجود دفاع چهار نفره دیگر کاتاناچیویی وجود نداشت و تیمها به جای صبر کردن برای ترتیب دادن ضدحمله، خودشان به حمله کردن میل نشان میدانند. این یک تغییر بزرگ بود.”
رافا بنیتس به عنوان طرفدار سبک میلان شناخته میشود (“آنها کیفیت، نظم و شدت داشتند”) و جیمی کرگر در زندگی نامه خود نوشت که چگونه بنیتس از او خواسته که بازیهای اوایل 1990 روسونری را مطالعه کند. کرگر در این رابطه نوشت:” بنیتس دی وی دی بازیهای میلان افسانهای آریگو ساکی را به من داد و خصوصا مشتاق بود که حرکات فرانکو بارهسی و سازمان دفاعی این تیم را تجزیه و تحلیل کنم.”
بارهسی نیز نمیتوانست باور کند که چطور اوضاع در چند سال کوتاه تغییر کرده است. او در سال 2009 به فورفورتو گفت:” ما به دور و برمان نگاه میکردیم و گاهی حیرت زده بودیم. با ورود برلوسکونی، اوضاع واقعا در این باشگاه تغییر کرد. وقتی او به ما گفت ما بهترین باشگاه جهان خواهیم بود، همه تردید داشتیم. اما طی دو سال همه چیز را با ارائه سبکی شگفتانگیز از فوتبال به دست آوردیم.”
جانلوکا ویالی که با سامپدوریا در سال 1991 در رقابت قهرمانی سری A، میلان را شکست داد، موافق این نظر است. او گفت:” آنها انقلابی بودند زیرا به عنوان یک تیم، خیلی خوب بازی میکردند- میلان از نظر تاکتیکی فوقالعاده بود. به جای روی آوردن به دفاع از عقب زمین، از جلو پرس شدیدی اجرا میکرد. این رویکرد واقعا انقلابی بود و از آن زمان بارها تقلید شده است.”
پرس شدید از جلوی زمین: الان همه چیز خیلی آشکار به نظر میرسد. با نگاهی به گذشته، وقتی از ساکی در مورد مثلث هلندی سوال میشود، و اینکه آیا ما تمایل داریم که تاکید بیش از اندازهای روی نقش مثلث هلندی تیم، بیش از سایر اعضای آن تیم فوقالعاده بکنیم، یا نه، او گفت:” همه چیز معطوف به بازیکنان هلندی یا دیگر بازیکنان نبود، گرچه آنها فوقالعاده بودند. این موفقیت بسته به سیستم بود و در واقع سیستم تیم را در زمین رهبری میکرد. یک سیستم هرگز مصدوم و خسته نمیشود. این بازیکنان نبودند که در بازیهای بزرگ پیروز شوند، بلکه این سبک ما بود که به موفقیت دست مییافت.”
اما یک سیستم نمیتواند یک تیم را به روشی که بازیکنان میتوانند، نمایندگی کرده و پیش ببرد. در آن تیم میلان، این افتخارات متعلق به سه Tulipani (لاله نارنجی) است: گولیت، فان باستن و رایکارد.
یادش بخیر اون روزها