آنالیز تاکتیکی: نقش “مثلث هجومی” چگونه در حال تغییر است
هفتیک- فردای روزی که تاتنهام به صورت قرضی گرت بیل را از رئال مادرید به خدمت گرفت، سون هیونگ مین در جریان پیروزی 2- 5 تیمش برابر ساوتهمپتون، 4 گل به ثمر رساند که سازنده تمامی آنها هری کین بود. تاتنهام در یک آخر هفته با چشمانداز متفاوتی از آینده روبرو شد و اگرچه شاید ژوزه مورینیو دیگر پیشگام تحول تاکتیکی در سایر موارد نباشد اما تاتنهام با مثلث مدرن هجومیاش، جنبهای از فوتبال آینده را به نمایش گذاشت.
مثلث هجومی از زمان آغاز فوتبال وجود داشته است. وقتی سیستم 5- 3- 2 در دهه 1870 میلادی به سبک معمول تبدیل شد هم مثلث هجومی درون آن نهفته بود؛ به این شکل که مهاجمان داخلی معمولا عقبتر میرفتند تا وینگرها و مهاجم نوک را تغذیه کنند. این سبک در اواخر دهه 1920 میلادی با ظهور سیستم W- M (3- 2- 2- 3) در پاسخ به تغییر قانون آفساید در سال 1925 شکل گرفت.
در طول دهه 1950 میلادی زمانیکه یکی از وینگرها عقب میکشید و یکی از مهاجمان داخلی پیش میرفت، سیستم W-M به 4-2 -4 تبدیل شد؛ سیستمی که عملا وینگر سنتی را با کاهش فضای سرعت گرفتن او خنثی کرده و با آغاز پیشروی مدافعان کناری، انعطافپذیری بیشتری به خط حمله داد. مثلث هجومی به شکل یکی از انواع نامتقارنش برگشت. برزیل با سیستم 4- 2-4 در جام جهانی 1958 قهرمان شد اما وقتی در سال 1962 بار دیگر این افتخار را تکرار کرد، یکی از وینگرهای آنها عقبتر میرفت تا سیستم را به 3- 3-4 تبدیل کند. و این روند برای مدتی ادامه داشت: مثلث هجومی شامل زوجی در خط حمله بود که یکی از مهاجمان در یکی از دو بال جلوتر قرار داشت. ناتینگهام فارست در 1979 و 1980 به همین شکل قهرمان شد. جان رابرتسون در سمت چپ قرار داشت و در همین زمان مارتین اونیل یا آرچی گمیل، هافبک سمت راست، پوشش لازم را فراهم کرده و عقبتر بازی میکرد و در سمت دیگر فضا را میبستند.
اما یک سنت موازی دیگر نیز وجود داشت که در کشورهایی رشد کرد که استفاده از سوییپر معمول بود. تیم (سوئیسی) سِرِوِت با هدایت کارل راپن احتمالا اولین تیم در اواخر دهه 1930 بود که به این سبک بازی میکرد: از سبک پایه 5- 3- 2 یکی از مدافعان کناری به سوییپر تبدیل میشد، هافبکهای کناری به عقب میرفتند تا در حمله از جناحین به مدافعان کناری کمک کنند، یک هافبک میانی در خط هافبک باقی میماند که از سوی مهاجمان داخلی حمایت میشد. این سیستم عموما یک سیستم متوازن است حتی اگر بازیکن هجومی سمت چپ (شماره 10) معمولا بیشتر از بازیکن هجومی سمت راست (شماره 8) ایجاد موقعیت کند.
این همان سیستم 3-3-4 است؛ همان چیزی که در آرژانتین، هلند و آلمان رواج یافت و به درکی مدرن از سیستم تبدیل شد. با این حال چیزی که در طول نیم قرن گذشته تغییر کرده، نحوه تعامل مثلث هجومی است. ایده وینگرهای وارونه که روی پای قویتر خود به سمت داخل زمین میآیند، چیز جدیدی نیست اما برای مدتی طولانی اصرار بر این بود که بازیکنان کناری در سیستم 3-3-4 سازنده اصلی موقعیتهای هجومی هستند. آنها شاید در یک فصل حدود 10 گل به ثمر میرساندند اما وظیفه اصلی آنها تغذیه مهاجم نوک بود. هرچند به تازگی این شرایط تغییر کرده است.
نقشها در فوتبال همیشه در حال تکامل هستند. از همه واضحتر نقش مدافع کناری است که همانطور که از نامش مشخص است دفاعیترین بازیکن کناره زمین بوده اما با ظهور دفاع 4 نفره به یک منبع ارسال پاس و گلزنی در بازی مدرن تبدیل شده و در واقع وینگری است که بعضی مواقع در عقب زمین حضور دارد. اما ایده اینکه یک مهاجم نوک باید چه کارهایی انجام دهد و گلها را باید از کجا به ثمر برساند در طول یک دهه اخیر با تغییرات بسیاری همراه بوده است. یک مهاجم نوک مجبور نیست شماره 9 کاذب باشد تا بتواند برخی از ویژگیهای این نقش را داشته باشد.
شاید لیورپول واضحترین مثال برای این مورد به حساب بیاید. روبرتو فیرمینو در ابتدای دوران حرفهای خود یک هافبک دفاعی بود. بزرگترین موهبت او درک فضا و جاگیری بود و او این ویژگی را در تفسیرش از نقش هجومی مرکزی حفظ کرد و در هنگام حملات به عقب میرود تا سادیو مانه و محمد صلاح از فضای پشت سرش حرکت کنند. این تعریف البته سادهسازی زیادی دارد اما موقعیت ابتدایی آنها به این معناست که هر دو از پستهای دفاعیتر حرکت میکنند و طبعا فضای بین مدافع کناری و مدافع میانی را تسخیر کرده و نقطه ضعف دفاع 4 نفره را هدف میگیرند- کاری که حضور مدافعان کناری پیشرونده آسانتر میشود چرا که این بازیکنان حداقل میتوانند مدافعان کناری حریف را به خود مشغول کنند.
اما فقط لیورپول نیست که از این سبک استفاده میکند. در آرسنال نیز به محض اینکه الکساندر لاکازت منطقه بازی خود را کمی عقبتر به میانه میدان میبرد، پییر امریک اوبامیانگ از سمت چپ شروع به پیشروی میکند و این یعنی موقعیت بسیار خوبی برای ضربه تمام کننده محبوبش دارد که زدن ضربه چرخشی به توپ با حرکت دادن بدنش و فرستادن آن به سمت تیرک دورتر با پای راست است. تیمهای مختلفی از شفیلد یونایتد تا تیم ملی فرانسه با مهاجمان نوک گل نزن موفق هستند. حتی منچسترسیتی در هنگام استفاده از گابریل ژسوس که به نسبت گلزن بودنش، پرسکننده بسیار بهتری است، تکیه بسیاری به گلهای به ثمر رسیده از کناره زمین دارد.
کین همیشه به شکلی غیرعادی یک مهاجم منعطف بوده که به اندازه کافی به او توجه نشده است. او میتواند مهاجم اول باشد یا پشت او بازی کند و این برای سون و بیل عالی است که از این فضاسازی استفاده کرده و نفوذ کنند. تیم ملی انگلیس نیز با استفاده از دو بازیکن از بین جیدون سانچو، رحیم استرلینگ و مارکوس راشفورد در پستهای کناری میتواند از این موضوع سود ببرد. مثلث هجومی در حال طی کردن یک سیر تکاملی دیگر است.