دومنک تورنت تعریف میکند؛ زیر و بمهای دستیار گواردیولا بودن
هفتیک- دومنک تورنت از سال 2007 و زمانیکه پپ گواردیولا هدایت تیم دوم بارسلونا را برعهده گرفت، به عنوان آنالیزور در کادر فنی او مشغول به کار شد و پس از آن در تیم اول بارسا، بایرن مونیخ و منچسترسیتی هم در کنار او حضور داشت تا اینکه سرانجام در سال 2018 به همکاری با این مربی موفق پایان داد تا خود به عنوان سرمربی، روی نیمکت نیویورک سیتی بنشیند. او که روز گذشته به عنوان سرمربی باشگاه برزیلی فلامینگو انتخاب شد، در این مقاله از دوران همکاری با گواردیولا نوشت:
پس از فصلی با رکورد تاریخی 100 امتیاز در لیگ برتر با منچسترسیتی (18-2017)، در یک مقطع زمانی از دو باشگاه مختلف پیشنهاد دریافت کردم. پیشنهادات از لالیگا اسپانیا و کشوری در حوزه خلیج فارس اما پاسخ من منفی بود. بر خلاف نظر برخی اطرافیانم، معتقد بودم هنوز زمان اینکه هدایت یک باشگاه را برعهده بگیرم، نرسیده است.
به همراه پپ گواردیولا خودمان را برای پیش فصل در ایالات متحده آماده کردیم. چند روز قبل از عزیمت تیم بود که گواردیولا به من اطلاع داد پاتریک ویرا از هدایت نیویورک سیتی کنار کشیده است، راهی نیس شده و باشگاه آمریکایی به دنبال یک مربی جدید است. پپ به من گفت:” اگر تمایل داری این هم یک موقعیت دیگر برای توست. نیویورک شهر فوقالعادهای است (پپ یک سال آنجا اقامت کرده بود) و مکانی عالی برای زندگی. به آن فکر کن.”
پیشنهادات قبلی را به خوبی ارزیابی کرده بودم و از دریافت آنها و اینکه خواهان من بودند نیز کاملا احساس غرور میکردم ولی این بار بحث نیویورک در میان بود. بدون هیچ تردیدی یک پیشنهاد کاملا وسوسه کننده. این مرا به فکر وا داشت. شروع به تماشای چند بازی از نیویورک سیتی کردم تا به طور عمیق از سطح لیگ MLS آگاه شوم. متوجه شدم که بازیکنانی در اختیار دارد که از لحاظ درک تاکتیکی در سطح خوبی هستند و با ایدههایم سازگار خواهند شد. یک بازی ترکیبی- موقعیتی که بتوان با تسلط بر توپ و میدان، بر حریفان غلبه کرد.
چند روز بعد بار دیگر با پپ در مورد پیشنهاد نیویورک صحبت کردم و به او گفتم که اگر یک تیم فنی خوب پیدا کنم، پاسخم مثبت خواهد بود و عجیب اینکه خیلی زود این تیم را پیدا کردم. همگی از بارسلونا آمده بودند و با برخی از قبل سابقه همکاری داشتم.
همه چیز مهیای رفتنم به نیویورک بود ولی هنوز قدم نهایی باقی مانده بود که مرحله مشکل کار به حساب میآمد. نه اینکه نسبت به از دست دادن موقعیت عالی و راحتم در کنار مربیای مثل پپ ترس داشته باشم؛ بلکه این بیشتر مسالهای شخصی و حرفهای بود چرا که کار با پپ ارزشی بالا و گرانبها برایم داشت.
پس از بالا پایین کردنهای زیاد، درنهایت به یک جمعبندی نهایی رسیدم. پپ به من نیازی نداشت و حتی بیشتر، او واقعا هرگز به من نیاز نداشت و در واقع من تنها کمکی برای او در راه انجام مسئولیتهایش بودم. با وجدانی آسوده به نیویورک رفتم در حالیکه میدانستم دوستی با پپ و تماسهای دائمی بین ما برای همیشه حفظ خواهد شد.
این را هرگز برای کسی تعریف نکرده بودم و به یاد ندارم به گواردیولا هم گفته بودم یا خیر؛ اولینباری که با پپ صحبت کردم، احساس ترس داشتم. من همیشه یکی از تحسینکنندگان پپ بودم. همه عمرم هوادار بارسا بودهام و همین الان هم یکی از اعضای این باشگاهم. در فینال ومبلی بین بارسا و سامپدوریا، یکی از حاضران در ورزشگاه بودم. جاییکه بالاخره برای اولینبار قهرمان اروپا شدیم. من عاشق سبک بازی پپ بودم چرا که او دنباله روی یوهان کرویف بود و همیشه هم گفته است که به خاطر یوهان بود که مربی شد.
یادم است اولینبار در راهروهای کمپ ورزشی بارسلونا به یکدیگر برخورد کردیم. پپ در تابستان 2007 تازه سرمربی تیم دوم بارسا شده بود و من هم به تازگی کارم را در بارسا به عنوان مسئول نظارت و ارزیابی بازیکنان 17 تا 20 ساله تیمهای دیگر شروع کرده بودم. پپ به من گفت:” سلام. من پپ گواردیولا هستم. باید کارم را در لا ترسرا (دسته چهارم و پایین تر از سگوندا B) شروع کنم و میدانم که تو این لیگ را خوب میشناسی (من فصل قبل با جیرونا قهرمان لاترسرا شده بودم) و میتوانی به ما کمک کنی.” به او گفتم از نظر من این خیلی هم عالی است ولی باید با مسئولان باشگاه صحبت کنی و پپ به من گفت که از این بابت مشکلی نخواهد بود. با الکسانکو (مدیر تیمهای پایه بارسا) حرف خواهم زد و به توافق میرسیم.
سپس دو مسئولیت به من واگذار شد. از دوشنبه تا جمعه با پپ به آنالیز حریف بعدی و بازیکنانش و کلا هر چیزی که او تقاضا میکرد میپرداختیم و جمعه پس از صحبتهای تاکتیکی با بازیکنان، چمدانم را میبستم و برای شناسایی بازیکن به نقاط مختلف اسپانیا یا فرانسه در منطقه تولوز میرفتم. این شهر نزدیک به جیروناست و برخی مواقع برای شناسایی بازیکنان جوان فرانسوی به آنجا میرفتم.
در ابتدا تیم شروع خوبی در لاترسرا نداشت. شرایط این لیگ به دلایل مختلفی چون زمینهای ناهموار و با ابعاد کوچک، متفاوت با دسته های بالاتر است ولی پپ آنقدر باهوش بود که خیلی زود خودش را با این مشکلات وفق داد و البته تیتو ویلانووا هم در این راه کمک بزرگی بود. تیتو یک سال قبل مدیر فنی تراسا بود و او هم به خوبی با این لیگ و بازیکنانش آشنایی داشت. با یک تلاش جمعی در نیم فصل دوم نتایج بسیار خوبی گرفتیم و تیم راهی دسته بالاتر شد. با فوتبالی که پپ میخواست و با بازیکنان جوانی چون پدرو رودریگز، سرخیو بوسکتس و ویکتور ولاسکز.
به تابستان 2008 رسیدیم. بارسا فصل خوبی را سپری نکرده بود و در نتیجه انتخابات زودرس برگزار شد. در آن مقطع بحث بر سر این بود که ژوزه مورینیو مربی بارسا بشود یا خیر. در نهایت اما خوان لاپورتا بر مسند ریاست باقی ماند و پپ گواردیولا هم سرمربی تیم اول انتخاب شد. چند روز بعد پپ با من تماس گرفت و گفت که به ورزشگاه نوکمپ و رختکن تیم بیایم. واقعیت این است که من هرگز در رختکن نوکمپ حضور پیدا نکرده بودم و حتی نمیدانستم کجا باید بروم و به کمک یکی از ماموران حراست توانستم راه را پیدا کنم. حتی نمیدانستم چرا با من تماس گرفته شده است.
در رختکن را که باز کردم، خوان لاپورتا، تیکی بگریستین (مدیر ورزشی) و پپ گواردیولا منتظرم بودند. لاپورتا شخصی بسیار برونگرا و عاطفی است و بلافاصله از من سوال کرد دوست داری چقدر دستمزد بگیری؟ من هم خیلی صادقانه پاسخ دادم، آقای رئیس من اصلا نمیدانم دستمزدم چقدر باید باشد و بیشتر خوشحالم از اینکه قرار است در تیم اول بارسا مشغول کار شوم و به وجد آمدهام. هر چقدر شما بگویی، همان را در قرارداد مینویسیم. اینطور بود که کارم را در لالیگا به عنوان آنالیزور پپ گواردیولا و با همان افرادی که در تیم دوم باشگاه داشت، شروع کردم. همه با خود پپ بالا آمدیم.
به طرز عجیبی شروع کارمان در تیم اول هم مثل تیم دوم خوب نبود. از دو بازی اول تنها یک امتیاز گرفتیم. یک شکست در زمین نومانسیا و یک تساوی در زمین راسینگ سانتاندر ولی بدون اینکه بخواهم از ارزش کار این دو تیم بکاهم، باید بگویم که نتایج فریبنده بود چرا که ما عالی کار میکردیم و شانسهای گلزنی زیادی ایجاد میکردیم ولی در تمامکنندگی دقت لازم را نداشتیم.
یادم است یوهان کرویف که تاثیرگذاری عمیقی روی پپ داشت، در آن مقطع کمک بزرگی به ما کرد. او در ستونش در یکی از روزنامههای کاتالونیا (ال پریودیکو 18 سپتامبر 2008) نوشت که هیچکس نگران نتایج اخیر بارسا نباشد چرا که این تیم، دورنمای بسیار بسیار خوب و روشنی دارد. واضح است که نوشته یوهان کرویف کمک معنوی بسیار خوبی برای ما بود ولی پپ نگرانیهایی داشت چرا که باید به زمین اسپورتینگ خیخون میرفتیم و اگر میباختیم، برای اولینبار در تاریخ باشگاه، به قعر جدول سقوط میکردیم.
فشار وحشتناکی روی کادر فنی بود ولی بازیکنان اطمینان داشتند که این شرایط عوض خواهد شد و حتی یادم هست با پپ هم صحبت کردند و به او آرامش دادند. واقعیت این است که پپ و بازیکنان، متحد و یکپارچه بودند. در نهایت همینطور هم شد. به زمین خیخون رفتیم و 1-6 پیروز شدیم. از همان روز تیم روند صعودی را پیش گرفت و در نهایت دستاوردی غیر قابل باور را کسب کردیم: شش گانه (لالیگا، لیگ قهرمانان، کوپا دل ری، سوپرکاپ اسپانیا و اروپا و جام جهانی باشگاهها).
برای کسب شش جام در یک سال قطعا باید بازیهای مهمی را با پیروزی پشت سر گذاشته باشید ولی برای من، یک بازی از همه تعیینکنندهتر بود. الکلاسیکوی برگشت لالیگا در سانتیاگو برنابئو برابر رئال مادرید. رئال پس از کسب 17 برد در 18 بازی برابر ما قرار میگرفت و اگر پیروز میشد، به یک امتیازی ما میرسید و همه میدانیم که در چنین موقعیتهایی، رئال مادرید به چه تیمی تبدیل میشود.
ما هم روند بسیار خوبی را پشت سر میگذاشتیم و نتایجی باورنکردنی کسب کرده بودیم ولی آن بازی میتوانست همه چیز را تغییر دهد و بسیار تعیینکننده بود. من و کارلس پلانچارت آنالیزور تیم بودیم ولی به وقت الکلاسیکوها، آنالیز بازیهای رئال همیشه با من بود. یادم است روز قبل از عزیمت به مادرید تا 10 شب در دفترم مشغول آنالیز بودم. در طول هفته بازیهای زیادی از رئال را تماشا کرده بودم تا بتوانم به یک آنالیز کامل از شیوههای هجومی، دفاعی و برنامههای استراتژیکی رئال و طریقه حرکت بین خطوط بازیکنان این تیم دست پیدا کنم.
آن روز پپ به دفترم آمد و گفت چند فیلم از مدافعان میانی رئال بگذار تا ببینم چگونه بازی میکنند. من اما پیش دستی کردم و گفتم که میخواهم با لیونل مسی صحبت کنی و نظرش در مورد این ایده که برابر رئال به عنوان مهاجم نوک بازی کند، بپرسی. میخواهم متقاعد شود که برابر رئال شماره 9 باشد. باورش سخت بود که در مهمترین بازی تاریخ مربیگری پپ در سانتیاگو برنابئو قرار بود بهترین گلزن ما یعنی ساموئل اتوئو به عنوان بال بازی کند و لئو مسی برای اولینبار به نوک خط حمله برود. با خودم فکر میکردم که اگر این ایده جواب ندهد، شاید لالیگا را از دست بدهیم و در این صورت پپ را میکشتند.
پپ اما به من ایمان داشت و در این مورد با مسی صحبت کرد. او پیش من برگشت و از او پرسیدم خب، چه شد؟ لئو را راضی کردی؟ او هم گفت که کاملا استقبال کرد و مشکلی برای بازی در نوک حمله ندارد. اتفاقی بعدی را همه میدانید. ما 2-6 در یک بازی تاریخی پیروز شدیم. بردی که روحیه ما برای ادامه فصل و فتح تمام جامها را مضاعف کرد.
همیشه گفتهام که پپ یک مربی شجاع است. یک مربی شجاع اما واقع بین که نسبت به ایدههایش اطمینان خاطر دارد. او شاید در مقاطع حساس و بازیهای بزرگ، آسوده خاطرتر از هر مربی دیگری باشد. پس از فتح لالیگا و کوپا دل ری، فصل را باید با فینال لیگ قهرمانان در رم تمام میکردیم. حریف ما یکی از بهترین منچستریونایتدهای سر الکس فرگوسن بود. با بازیکنانی مانند وین رونی، کریستیانو رونالدو، رایان گیگز، دیمیتار برباتوف، کارلوس تهبس، پل اسکولز و ….. یک تیم واقعا بزرگ و باکیفیت.
ما اما غایبان زیادی داشتیم و برخی هم برای اولینبار در پستی متفاوت باید بازی میکردند. تعدادی از بازیکنان نیز از لحاظ بدنی در شرایط خوبی قرار نداشتند. یحیی توره زوج جرارد پیکه 21 ساله در قلب دفاع بود. جلوتر سرخیو بوسکتس 20 ساله قرار داشت و سیلوینیو هم باید وینگر چپ بازی میکرد. او تنها در چند بازی در دور مقدماتی در این پست بازی کرده بود. کارلس پویول دفاع راست بود و جلوتر، اینیستا بازی میکرد که پای چپش مصدوم بود و تنها میتوانست از پای راستش برای شوتزنی استفاده کند. تیری آنری هم به تازگی از مصدومیت برگشته بود.
در عوض ما بهترین بازیکن دنیا یعنی لیونل مسی را با روحیهای آهنین در اختیار داشتیم و مربی مثل پپ که همه دنیا پیرو ایدههایش شده بودند. مهمتر از هر چیزی اینکه ما نسبت به پیروزی اطمینان داشتیم. جلوتر از همه، این پپ بود که ایمان داشت ما قهرمان میشویم و این را واضحتر از هر کسی میدید. همین روحیه پپ، فاکتور بسیار مهمی در 4 سال کار او در بارسلونا بود و چه حیف که او تصمیم گرفت به دوران حضورش در بارسا پایان دهد. به شخصه اطمینان داشتم که با پپ فرصت برای کسب جامهای بیشتر را خواهیم داشت ولی او در سرش افکار دیگری داشت.
پس از بازی نیمه نهایی لیگ قهرمانان سال 2012 که به دست چلسی در نوکمپ حذف شدیم (شکست 1-2)، پپ، من و دیگر اعضای کادر فنی را فراخواند و برای ما توضیح داد که به کارش در بارسا پایان خواهد داد. از او خواستیم که بیشتر فکر کند ولی پپ وقتی تصمیم میگیرد، قطعا این کار را نه احساسی که کاملا حساب شده و با قاطعیت انجام داده است. من هنوز دو سال دیگر با بارسا قرارداد داشتم ولی راستش را بخواهید، دوست داشتم از سمتم به خاطر احترام به پپ کنار بروم. این پپ بود که مرا به اینجا رسانده بود و حس میکردم دیگر نباید ادامه بدهم. با او و نیز خانوادهام صحبت کردم و در نهایت مرا متقاعد کردند که در بارسا به کارم ادامه دهم.
با تیتو ویلانووا (سرمربی جدید) شروع به همکاری کردم ولی در درونم این حس را داشتم که در حال خیانت به پپ هستم. خیلی حس راحتی در تیم نداشتم. کمی دیرتر، پپ که در نیویورک ساکن شده بود، با من تماس گرفت و گفت که برای چند روز به بارسلونا میآید و می خواهد با من در منزلش صحبت کند. همان جا به من گفت که قرار است هدایت تیمی جدید را قبول کند و اینکه دوست دارد من هم همراهش بروم. پاسخ من مثبت بود و از اینکه قرار بود بار دیگر آنالیزور پپ باشم، به وجد آمده بودم. به صحبت ادامه دادیم و او گفت که من این بار قرار است دستیار او و مربی دوم تیم باشم. تصور کنید چه حسی به من دست داد. پپ گفت چرا نمیپرسی قرار است به چه تیمی برویم؟ گفتم تیمی از لیگ برتر، نه؟ پاسخ داد خیر، به آلمان و بایرن مونیخ خواهیم رفت.
به بایرن رفتیم که فصل 13-2012 با یوپ هاینکس به سهگانه دست یافته بود. تصور کنید که مدیریت بازیکنانی که به همه چیز رسیده بودند، چقدر میتوانست دشوار باشد ولی از همان روز اول همه چیز برخلاف تصورات من رقم خورد. بازیکنان به طور کامل در اختیار پپ و کادر فنی قرار گرفتند. همه متقاعد شده بودند که با پپ قرار است به سبکی دیگر بازی کنند و هیچکس با این قضیه مشکلی نداشت و این باور را پپ توانسته بود در بازیکنان ایجاد کند.
در واقع نقش من نیز از آنالیزور به دستیار اول پپ تغییر پیدا کرده بود. کمک مربی بودن کلاس بالاتری داشت ولی بهترین روش برای کمک به سرمربی این است که با او کاملا راحت باشید. اینکه همیشه در پلهای پایینتر قرار بگیرید و همیشه و در همه حال حواس شما به همه اتفاقات پیرامون تیم باشد.
پپ به طور ویژه برنامههای مربوط به توپهای کاشته و ارسالها و استراتژی هجومی و دفاعی ما در مقابل توپهای ارسالی از جناجین را به من سپرده بود. همچنین در مورد مسائل تاکتیکی پیش از هر بازی صحبت میکردیم. او به من میگفت قرار است اینطور بازی کنیم. نظر تو چیست؟
من نظرم را میگفتم ولی در نهایت تصمیم گیرنده نهایی خود او بود. به عنوان دستیار معتقدم باید همیشه حقایق را بگویید چه مطمئن باشید، چه نباشید. پپ همچنین کاملا روی بازیکنان نظارت داشت. خیلی وقتها متوجه میشدیم که یک بازیکن ایده واضح و روشنی روی برنامههایی که به وی محول شده ندارد و اینجا بود که باید وارد عمل میشدیم و به دنبال یک راه حل برای متقاعد کردن او میگشتیم. در نهایت یک دستیار باید با مدیریت کردن جزئیاتی کوچک، کمی از بار خستگی روزانه سرمربی کم کند.
در مونیخ از هر لحاظ راحت بودیم. تیمی فوقالعاده در اختیارمان بود و زندگی در شهر هم کم و کاستی نداشت ولی پپ مثل زمان بارسلونا تصمیم به تغییر فضا گرفت. پس از سه فصل در مونیخ، پپ با یک تصمیم حساب شده از بایرن هم جدا شد. او همیشه همینطور است و هرگز احساسی عمل نمیکند.
میدانستیم که مقصد بعدی لیگ برتر خواهد بود ولی چه تیمی؟ پپ نام تیم بعدی را به خوبی تا آخرین روز از همه مخفی نگاه داشت. پپ میتوانست راهی هر تیمی در لیگ برتر شود ولی مقصد نهایی منچسترسیتی بود. معتقدم دلایل زیادی برای این انتخاب بود. در سیتی افراد آشنایی چون فران سوریانو (مدیر اجرایی) و تیکی بگریستین (مدیر ورزشی) حضور داشتند که پپ سابقه کار با آنها در بارسا را داشت.
اینجا در سیتی اما پروژهای کاملا متفاوت را پیش رو داشتیم. سیتی با روبرتو مانچینی و مانوئل پیگرینی توانسته بود قهرمان لیگ برتر شود ولی سران باشگاه به دنبال نهادینه کردن ذهنیت برنده در درازمدت بودند. همان چیزی که در بایرن و بارسا وجود داشت. اینکه تیم در هر بازی اطمینان به برد داشته باشد، سوای هر اتفاقی که قرار بود در زمین رخ بدهد. این همان چیزی است که در منچسترسیتی در حال شکل گرفتن است. اینکه تیم به این باور برسد که کسب پیروزی یک اتفاق عادی است.
شروع ما در لیگ برتر تماشایی و با 10 برد متوالی همراه بود ولی پروژه برای رسیدن به اهدافش نیاز به زمان داشت و در نهایت ما توانستیم سهمیه لیگ قهرمانان را به دست بیاوریم. از جانب سران باشگاه هیچ سرزنشی دریافت نکردیم و تیکی، فران و نیز خلدون مبارک رئیس باشگاه به کار پپ ایمان داشتند و همین اطمینان خاطر، یک نکته کلیدی و مهم برای ادامه راه ما بود.
فصل دوم، بازیکنان مختلفی نزدیک به ایدههای پپ جذب شدند. باشگاه نمیتوانست برای جذب 12 بازیکن جدید هزینه کند ولی کافی بود تعدادی بازیکن نزدیک به ایدههای پپ جذب شوند و این کار نیز انجام شد. ما حالا بازیکنانی در اختیار داشتیم که به سبک بازی تیمهای پپ نزدیک بودند. هرچند در نیم فصل دوم اولین فصل حضور پپ در سیتی (16-2015) سبک بازی تیم بسیار خوب شده بود ولی فصل دوم (18-2017) همه چیز شکل بهتری به خود گرفت. ما به یک ریتم غیر قابل مهار دست یافته بودیم و در نهایت به شکل جالبی هم قهرمان لیگ برتر شدیم.
شنبه برابر تاتنهام پیروز شده بودیم و یکشنبه اگر یونایتد تیم دوم جدول، برابر وست بروم میباخت، قهرمانی ما مسجل میشد. در حال پیادهروی بودم که تلفنم زنگ خورد و به من گفتند یونایتد باخت و ما قهرمان شدیم.. لحظه بزرگی بود ولی قطعا لحظه بزرگتر، هفته پایانی و بازی برابر ساوتهمپتون بود که با گل دقیقه پایانی گابریل ژسوس پیروز شدیم و به امتیاز 100 رسیدیم. اتفاقی که برای اولینبار در تاریخ لیگ برتر رخ میداد.
آن بهترین پایان ممکن بود. قهرمانی با کسب 100 امتیاز ولی مهمتر از هر چیزی این بود که تیم، سبک بازی پپ را گرفته بود و همانطوری بازی میکرد که او میخواست. همانطور که خود پپ میگوید، برای انجام یک ایده، باید به درک واقعی از آن برسید و کار با کپی پیست کردن پیش نخواهد رفت.
این همان کاری بود که من در نیویورک سیتی انجام دادم. پس از 12 سال حضور در تیم فنی پپ، بار دیگر سرمربی شدم. یک مسیر جذاب از لاترسرا اسپانیا به لالیگا، بوندسلیگا، لیگ برتر و حالا MLS. تجربه حضور در نیویورک سیتی بسیار با ارزش بود. ما برای اولینبار در تاریخ باشگاه قهرمان کنفرانس شدیم ولی سوای نتایج خوب، رسانهها از سبک بازی تیم میگفتند و تمجید میکردند.
بازیکنان راضی و خوشحال بودند و هواداران نیز به همچنین. میتوانستم 5 سال دیگر آنجا بمانم؛ در شهری که برای زندگی باورنکردنی است ولی در نهایت مسائلی رخ داد که مناسب من نبود و وقتی نمیتوانید موانع را بردارید و شرایط را تغییر دهید، بهترین راه تغییر مسیر است. این برای هر دو طرف بهترین تصمیم بود.
حالا منتظر یک موقعیت جدید هستم و هیچ عجلهای هم ندارم. آماده پذیرش یک پروژه جذاب هستم که بتواند از لحاظ ورزشی متقاعدم کند. جاییکه بازیکنان به درک واقعی از ایدههایم برسند. مثل نیویورک سیتی و همه سالهایی که با پپ سپری شد. وقتی در نهایت این اتفاق بیفتد، به من باور داشته باشید، حسی فراتر از هر چیزی را تجربه خواهید کرد.