نگاهی به فصل 20-2019 لیگ برتر؛ از نظر تاکتیکی چه یاد گرفتیم؟
هفتیک– این فصل بیش از پیش مشخص شد که در بالاترین سطح، دو ویژگی مربیان درجه یک را از بقیه جدا میکند: توانایی آنها در هدایت تیم از حمله به دفاع و توانایی آنها در سازماندهی یک حمله، به ویژه مقابل حریفانی که از عقب به طور فشرده دفاع میکنند. یورگن کلوپ در هر دو مورد بهترین عملکرد را داشت و شیوه پرسینگی که او یکی از پیشگامان آن است، بیش از قبل گسترش پیدا کرد.
با آسودگی خاطر لیورپول در دیدارهای آخر، آمار این تیم افت کرد اما بعد از 31 بازی فصل، هفتهای که قهرمانی آنها تثبیت شد، منچسترسیتی 7 گل بیشتر از لیورپول زده بود اما لیورپول 12 گل کمتر خورده بود. اساسا چیزی که آنها را در این فصل از هم جدا کرد این بود که لیورپول بهتر دفاع کرد.
البته بازیکنانی که هر تیم در اختیار داشت هم تاثیرگذار بود. سیتی جانشینی برای ونسان کمپانی به خدمت نگرفت و با پیش رفتن فصل، تردیدها در مورد جان استونز و نیکلاس اوتامندی افزایش پیدا کرد. مصدومیت آیمریک لاپورت مشکلات را پیچیدهتر کرد؛ به ویژه اینکه انتقال فرناندینیو به خط دفاعی، سیتی را از هوش تاکتیکی او در خط میانی محروم کرد. اما همچنین این احساس وجود دارد که این موضوعات تنها تردیدها در مورد کلیت فلسفه گواردیولا را افزایش داد. خیلی ساده است که بگوییم او موفق بوده اما واضح است که نقطه ضعفی وجود دارد که میتواند به تیم او لطمه بزند.
بعد از اینکه شوک اولیه سبک گواردیولایی در طول یک دهه گذشته از بین رفت، آسیبپذیری آن بیشتر و بیشتر نمایان شد. اکنون هر تیمی میداند که تقریبا هر توپی پشت خط دفاعی تیم گواردیولا، به طور بالقوه یک موقعیت خطرناک است. تا اندازهای این در مورد هر تیمی که با پرس از جلوی زمین بازی میکند، صدق میکند اما کمتر دیده میشود که لیورپول به این شکل دچار مشکل شود- و این چیزی است که نمیتواند تنها با نمایشهای فوقالعاده ویرژیل فندایک آن را توجیه کرد. مسئله سازماندهی و انرژی پرسینگ است و همینطور دانستن اینکه چه زمانی باید عقبنشینی کرد.
گِگِن پرسینگ غالبا به عنوان یک ابزار هجومی دیده میشود- خود کلوپ از این شیوه به عنوان بهترین بازیساز دنیا یاد میکند- اما این تاکتیک برای مقابله با ضدحملات حریف، حیاتی و حتی شاید پایهای باشد. این تاکتیک که غالبا در آلمان یا اتریش آموزش داده میشد، به بخشی اساسی از فوتبال انگلیس تبدیل شده است؛ از کلوپ در لیورپول تا رالف هاسن هوتل در ساوتهمپتون تا گرهارد استروبر در بارنزلی. این تاکتیک، دینامیکِ یک لایه کلیدی از فوتبال مدرن را مشخص میکند.
دیگر لایه کلیدی این است که یک تیم عقب مینشیند و تنها به دنبال ناکام گذاشتن حریف در گلزنی است. این به میزان قابل توجهی، محصول نابرابری اقتصادی در لیگ برتر است. هرچند نوآوریهای کریس والدر در شفیلد یونایتد موفقیتآمیز بود و مورد توجه قرار گرفت اما مقاطعی هم هست که بیشتر مربیان به فاصله عمیق بین تیمهای خود و رقبا نگاه میکنند و به این نتیجه میرسند که تنها راه نتیجهگیری، دفاع کردن است و امیدوارند که این بهترین نتیجه را بدهد.
بین فصول 04-2003 و 06-2005، وقتی اولین دیدارهای آماری رقابتهای لیگ برتر ثبت شد، اُپتا (Opta) سه دیدار از بازیهای لیگ برتر را ثبت کرد که در آن یک دیدار 70 درصد یا بیشتر مالکیت توپ داشت. در فصل 17-2016، در 36 دیدار چنین آماری ثبت شد. در فصل 18-2017، این به 63 دیدار رسید؛ فصل قبل هم 67 بازی. این فصل در 51 دیدار این آمار ثبت شد- هرچند افت داشت اما باز هم بیش از یک دیدار از هر 8 بازی لیگ برتر بود.
وقتی تیمها به این شکل دفاع میکنند، یک بار اضافی روی شانههای تیم حریف برای رسیدن به دروازه آنها ایجاد میشود. کلوپ و گواردیولا حرکات از پیش تمرین شده که تیم در آن مهارت پیدا کرده، ترجیح میدهند؛ بنابراین وقتی شرایط مساعد است، از این پاسکاریهای سریع نیمه خودکار استفاده میشود. اما ژوزه مورینیو فوتبال را خیلی “اتفاق” میبیند و از پیش برنامهریزی کردن حرکات را بیمعنی میداند. او ترجیح میدهد که ذهنیتی در تیمش ایجاد کند که آنها را قادر میسازد در هر موقعیتی که در جریان بازی قرار گرفتند، بهترین تصمیم را بگیرند. گفتن اینکه یک نگرش درست است و دیگری اشتباه، … اما آنچه واضح است، این است که سازماندهی حمله، به میزان قابل توجهی، در فاصله گرفتن بهترین تیمها از بقیه، اهمیت پیدا کرده است.
این دو ویژگی- کنترل انتقال از حمله به دفاع و سازماندهی حمله- میتواند به عنوان یک تست ساده برای مربیان به کار برود. کلوپ در هر دو مورد عالی کار کرده است. شاید گواردیولا در سازماندهی حمله بهتر باشد اما این فصل در انتقال از حمله به دفاع دچار مشکل شد. فرانک لمپارد در حملات خوب بود اما چلسی در رقابتهای این فصل لیگ برتر، بیش از هر تیم دیگری، روی ضدحملات گل خورد. بهترین نتایج منچستریونایتدِ اولهگنار سولسشر همگی به لطف ضدحمله به دست آمدند؛ سازماندهی حمله مقابل یک خط دفاعی پرتعداد، یک مشکل واضح است.
مورینیو، لسترسیتیِ برندان راجرز و نونو اسپریتو سانتو در وولوز، همگی در متوقف کردن ضدحملات حریف خوب هستند اما در سازماندهی حملات به آن اندازه خوب نیستند- که شاید بخشی از این به بازیکنانی که در اختیار دارند، برگردد. مورینیو چندان به این مسئله باور ندارد، چیزی که در زمان حضور در رئال مادرید هم به خاطر آن مورد انتقاد قرار میگرفت.
هرچند، همه آنها در محیطی فعالیت میکنند که در آن بهترین تیمها انتظار دارند یا از آنها انتظار میرود که میزبان قابل توجهی توپ و میدان را در نیمه زمین حریف در اختیار داشته باشد. در چنین فضایی، طبیعی است که سازماندهی حمله مقابل خطوط دفاعی پرتعداد و ممانعت از ضدحملات حریف، به دو جنبه بسیار مهم برای مربیای که تیمش توپ و میدان را در اختیار دارد، تبدیل شود.