یادگرفتن پرسینگ؛ تحول تاکتیکی که فوتبال آلمان را تغییر داد
هفت یک – عصر جدید فوتبال آلمان در تلویزیون و اندکی قبل از کریسمس 1998 آغاز شد. اواخر شب، یک مجری جوان با موهای فرفری به میلیونها بیننده آخرین نسخه از یک برنامه محبوب ورزشی در آلمان خوشامد گفت. نام او میشاییل اشتاینبرخر بود. او زمانی فوتبالیست نسبتا با استعدادی بود و تقریباً هفت سال در تیم جوانان دورتموند به میدان رفته بود. او بعدها در دسته سوم نیز بازی کرد تا اینکه به این نتیجه رسید که روزنامهنگاری برای او امیدبخشتر از تلاش برای ورود به عرصه فوتبال حرفهای است.
در آن شنبه شب خنک و نهچندان سرد، اشتاینبرخر هنگام معرفی مهمان اصلی خود در برنامه، در مقابل تخته سیاه نمایش دهنده تاکتیکها ایستاد؛ مردی 40 ساله با کت و شلوار تیره با عینکی که به عینک جان لنون معروف بود. بعد از دست زدن تماشاگران حاضر در استودیو، اشتاینبرخر گفت: “ما سالهاست که درباره سیستم چهار مدافع روی یک خط و منطقه یارگیری صحبت میکنیم. اما انگاری وقتی درباره این سیستم بحث میشود، کسانیکه در حال تماشای این نمایش هستند با خود میگویند، من واقعا نمیفهمم این سیستم چیست؟” اشتاینبرخر سپس حرکت کرد و از مهمان خود پرسید:” میتوانید خلاصه آن را برای ما توضیح دهید؟” آن مرد با عینک جان لنون نیز لحظهای توقف کرد، سپس نگاهی انداخت و انگار نمیدانست باید از کجا شروع کند. او سپس گفت که دفاع 4 نفره خطی، ابزاری برای عقب زمین تیم خودش بود که میخواست با استفاده از “پرس شدید” بازی کند.
او با لهجه سوابین (یک لهجه آلمانی) صحبت میکرد، اما گویش او به اندازه یورگن کلینزمن غلیظ نبود و میشد متوجه صحبتهایش شد. حتی وقتی او گرم گرفت و آهنربا را در تخته تاکتیکها جابهجا میکرد، بهشوخی درباره هافبکهای توپ نگهدار از لفظ “جاروبرقی” استفاده کرد و توضیح داد که چگونه همه بازیکنان تیم به صورت واحد به سمت محل توپ حرکت میکنند. این یک لحظه حساس در تاریخ فوتبال آلمان بود، اما قطعا در آن زمان کسی این موضوع را نمیدانست. این شب دسامبر نمادی از فضای تغییر بود که میخواست کل فرهنگ بازی را درگیر خود کند و سرانجام به دوران جدید فوتبال آلمان منجر شود. در اواخر سال 1998، تمام دستاوردهای آن مرد عینکی مورد تمسخر و انتقاد بود.
مدتی بعد، از اریش ریبک که بهتازگی سرمربی تیم ملی آلمان شده بود، درباره بزرگترین اتفاق ناامیدکننده در طول 100 روز اول حضور در این پست پرسیده شد. سرمربی 61 ساله با کینهای حیرتانگیز اینگونه پاسخ داد: “من از بحثهای اغراقآمیز درباره سیستمهای تاکتیکی ناامید شدهام. آنچه در روز شنبه اتفاق افتاد نشان می داد که گویی مربیان شاغل در بوندسلیگا دستهای از انسانهای احمق هستند.”
بسیاری از اهالی فوتبال و بخش زیادی از رسانهها نیز نسبت به تاکتیکهای آن “همکار” انتقاداتی داشتند. از این گذشته او هرگز یک بازیکن حرفهای نبوده و هرگز بالاتر از دسته سوم بازی نکرده است. او هنگام حضور در آن برنامه تلویزیونی نیز در بوندسلیگا مشغول نبود و در یک تیم دسته دومی فعالیت میکرد، پس عجیب نبود که با آن کت و شلوار و عینک، به طعنه و با خنده برای صدا کردن نامش از کلمه پروفسور استفاده شود.
و دلیل دیگری وجود داشت که چرا کسی به آن برنامه ورزشی شبانگاهی به عنوان یک لحظه سرنوشتساز نگاه نمیکرد: “پروفسور” به نظر نماینده تغییری بود که نیازی به آن دیده نمیشد. فوتبال آلمان مثل همیشه موفق و مستحکم بود. علیرغم ناکامی تیم ملی در تابستان گذشته در جام جهانی فرانسه، این تیم مدافع عنوان قهرمانی اروپا بود و باشگاههای آلمانی مانند دورتموند و شالکه در سال گذشته در لیگ قهرمانان و جام یوفا قهرمان شده بودند. او در شرایطی در حال توضیح دادن دفاع چهار نفره روی یک خط بود که در همان مقطع بایرن مونیخ با رهبری سوئیپر خود لوتار ماتیوس 38 ساله، در حال رسیدن به فینال لیگ قهرمانان سال 1999 بود.
بیشتر مردم فکر می پکردند همه چیز خوب است. هیچ دلیلی برای گوش دادن به صحبت مردی که مربی تیم ملی او را بهسادگی “یک همکار” معرفی میکرد وجود نداشت و تقریبا انگار نمیدانست که نام او، رالف رانگنیک است.
***
فرانک ورموت زمانی گفت: “بعضی اوقات باید بیرحم باشید تا مهربان به نظر برسید.” او متولد اوایل دهه 50 بود؛ اما بسیار جوانتر به نظر میرسید. در اواخر سال 1998، هنگامیکه رانگنیک به فوتبال مدرن در تلویزیون مشغول بود، ورموت دستیار یوواخیم لوو در فنرباغچه بود. حالا و 15 سال بعد او مربی تیم زیر 20 سالههای آلمان و از همه مهمتر مربی آکادمی ورزشی فدراسیون فوتبال آلمان در کلن است. این بدان معناست که اگر میخواهید در بالاترین سطح مدرک مربیگری بگیرید، باید بنشینید و به صحبتهای این مرد درباره فوتبال گوش کنید؛ تجربهای لذتبخش. زیرا ورموت فردی باهوش، خوشصحبت و بسیار دوستداشتنی است. حتی وقتی چیزهایی مانند این جمله میگوید که برای مهربان بودن باید بیرحم باشید.
باشگاههای آلمانی مجبور شدند کارهایی را انجام دهند که واقعا نمیخواستند. در اواخر دهه 90 فدراسیون فوتبال آلمان متوجه شد که باید در نحوه یافتن و آموزش استعدادها تغییرات اساسی ایجاد شود. آنها گفتند ما میخواهیم سرمایه گذاری کنیم، اما فقط در صورت همکاری با باشگاهها میتوانیم به هدف خود برسیم. بهطور خلاصه، داستان تحول فوتبال آلمان بود، آنجایی که مردم متوجه شدهاند فوتبال آلمان دستخوش تغییر بزرگی شده است. چه تیمهای بینظم و چه آنهایی که فوتبالی فنی ارائه میدهند.
اما باید به همه کشورها و فدراسیونهای فوتبالی که به آلمان نگاه می کنند تا با اطلاعات بیشتر این مدل را کپی یا پیادهسازی کنند، هشدار داد که داستان بههمین سادگی نیست. حتی اگر پول داشته باشید، حتی اگر به اندازه آلمانیها ثروتمند باشید که هر سال 70 میلیون یورو را به عرصه جوانان اختصاص دهید، مانند کاری که فدراسیون و 36 باشگاه حرفهای طی ده سال گذشته انجام دادهاند، این بدان معنا نیست که درنهایت یازده مسوت اوزیل و یک قهرمان لیگ قهرمانان اروپا در اختیار خواهید داشت.
یک مرد خبره که بهزودی با او ملاقات میکنیم معتقد است در نقش فدراسیون در انقلاب فوتبال آلمان اغراق شده است. حتی وورموت که برای فدراسیون کار میکند معتقد است که “برنامه بزرگ ارتقای استعدادها که در سال 2002 راهاندازی شد، مهمترین دلیل انقلاب فوتبال آلمان نبود. او معتقد است عامل تعیینکننده، تغییر اجتماعی بود.”
درواقع به نظر میرسد موضوع پیشرفت فوتبال آلمان در یک مجله فوتبالی میتواند به یک مقاله دانشگاهی تبدیل شود. وورموت در این باره گفت: “این موضوعی است که میتوانید در تمام طول روز درباره آن صحبت کنید و جنبههای بسیاری درباره این تغییر وجود دارد. اما بهطور کلی، برای توضیح این ماجرا میتوانید نگاه دقیقی به آنچه در دورتموند در طول پانزده سال گذشته رخ داده نگاه کنید.”
***
این روزها رسیدن به دورتموند آسان نیست. منطقه تمرینی در هفت کیلومتری شمال شرقی زمین معروف دورتموند و در بخش متروک شهر واقع شده است. نزدیکترین ایستگاه بیش از یک مایل فاصله دارد، بنابراین بهتر است اتوبوس سوار نشده و با ماشین سفر کنید و اگر این کار را انجام دهید با شیرها ملاقات خواهید کرد. یک جفت شیر سنگی یکی نر و یکی ماده، هر دو اندکی بزرگتر از شیرهای واقعی، در حدود چند صد متری از ورودی مجتمع تمرینی دورتموند قرار دارند. این نمادها منظره عجیبی را ساختهاند، زیرا هیچ تصویری از شیر در لوگوی دورتموند وجود ندارد و نشان آنها زنبور عسل است. هیچ چیزی نیست که وجود شیرها را توضیح دهد، بنابراین باید در این باره از سرایدار مجموعه سوال کرد. او گفت: “اینها شیرهای انگلیس هستند. این مجسمهها اینجا قرار دارند تا به مردم یادآوری کنند که کل این منطقه زمانی به دست نیروهای انگلیسی افتاده بود.”
اگر سرایدار در شرایط خوبی برای صحبت کردن باشد، به شما توضیح میدهد که پیش از احداث این مجموعه، بازیکنان دورتموند در روزگاری که این تیم در جمع بهترینهای اروپا قرار داشت، در این محل تمرین میکردند. وی در ادامه گفت: “شرایط دیوانه کننده است. ما به فینال لیگ قهرمانان اروپا رسیده بودیم اما شکست خوردیم و حالا در ماه می دوباره به فینال لیگ قهرمانان اروپا رسیدهایم.” او به دو شیر سنگی اشاره میکند و میگوید: “هر وقت این دو شیر را میبینم، به تمام آنچه تغییر کرده فکر میکنم.”
آنجا یک ساختمان ساده اما زیبا برای تیم اول و یک محل دیگر برای تیمهای دیگر باشگاه وجود دارد، از تیم ذخیرهها تا تیمهای مختلف جوانان، زیرا همه در اینجا تمرین میکنند، از زیر 9 سالهها تا فینالیستهای لیگ قهرمانان. در پشت این سازه دوم، ساختمانی کوچکتر و شبیه باشگاه وجود دارد. این ساختمان یک سال پیش ساخته شده و یک میلیون یورو قیمت دارد. تصور کنید در یک قفس غول پیکر که از 72 قاب مختلف تشکیل شده، ایستادهاید، حالا تصور کنید این محیط با هشت دستگاه ارسال توپ احاطه شده است. یکی از این ماشینها توپ را به سمت شما شلیک میکند و شما باید آن را کنترل کنید و سپس آن را درون یکی از قابها قرار دهید. البته مسئله این است که شما نمیدانید کدام دستگاه توپ را شلیک میکند و تنها در آخرین لحظه است که یک چراغ رنگی به شما میگوید توپ را کجا قرار دهید. این مکانیزم، مهارت بازی با توپ و سرعت واکنش بازیکنان را بهبود میبخشد. از این روش تنها برای جوانان استفاده میشود، زیرا وقتی درباره آن از ایلکای گوندوغان سوال کردیم ابراز بیاطلاعی کرد.
در سمت چپ این سازه، ساختمان در حال ساخت دیگری است. این یک خانه شبانهروزی برای بازیکنان تیمهای جوانان است که به دلیل دوری، در خانه خود زندگی نمیکنند. در حال حاضر ده نفر از آنها در یک ویلای کوچک در مرکز دورتموند زندگی میکنند و هر روز بعد از مدرسه به این مجتمع تمرینی میآیند. به محض پایان ساخت این ساختمان، این استعدادهای جوان دیگر نیازی به طی کردن هر روزه این مسافت ندارند و میتوانند بیشتر وقت خود را در اینجا بگذرانند.
اما جالب اینجاست که دورتموند علاقهای به بنا شدن این مجموعه نداشته است. شاید به سختی باور کنید که دورتموند باشگاهی که اکنون نماد ارائه فوتبال با سرعت بالا و جنبش جدید جوانان آلمان است، زمانی علاقه کمی به بهبود امکانات آموزشی و پیشرفت استعدادهای خود داشت. در اواخر دهه نود و اوایل دهه گذشته، دورتموند باشگاهی متفاوت بود. در آن زمان دورتموند تیمی بزرگ با ستارههای با استعداد بود و درآمد زیادی کسب میکرد، اما بیشتر این درآمد صرف دستمزد بازیکنان نجومی و مبالغ زیاد نقل و انتقالات میشد. به همین دلیل وقتی فدراسیون به آنها قوانین جدید را تحمیل کرد، دورتموند خیلی مشتاق به اجرای آن نبود.
قانون اول، تمام تیمهای بوندسلیگا مجبور بودند که حداقل سه زمین چمن و یک مجموعه تمرینی داشته باشند که دو تای آنها باید مجهز به نورافکن باشد. در آن زمان دورتموند که قهرمان لیگ قهرمانان 1997 و فینالیست جام یوفا شد، در زمینهایی کوچکتر از حد استاندارد تمرین میکرد، آنقدر کوچک که ماتیاس سامر مجبور بود بپذیرد که تیمش نمیتواند بهدرستی برای ارسال کرنر تمرین کند.
در سال 2002 فدراسیون و سازمان لیگ یک قدم جلوتر رفته و خواستار این بودند که هر باشگاه حرفهای در کشور مجبور به ایجاد محلی برای پرورش استعداد و آکادمی جوانان باشد. قانون جدید بسیار کامل بود، حتی مشخص کرد که چه تعداد بازیکن واجد شرایط برای تیم ملی جوانان آلمان باید در این آکادمی حضور داشته باشند، چه تعداد مربی و بدنساز باید کار کنند و چگونگی تعامل باشگاهها با مدارس محلی و غیره را نیز مشخص کرده بود.
با این وجود بیش از سه سال بعد و در سال 2005 دورتموند هنوز تنها باشگاه بوندسلیگا بود که هیچ مجموعه آموزشی و آکادمی جوانانی در اختیار نداشت. در ابتدا این باشگاه تمایلی به خرج کردن برای این موارد نداشت و به بهانههای بسیاری تاخیر به وجود میآورد، به عنوان مثال بمبهای منفجر نشده از جنگ که در پادگانهای سابق ناپیر باراک کشف شده بود و حالا آنها مجبور به خنثی و پاکسازی منطقه بودند. همچنین در آن مقطع نقل و انتقالات گران باعث شده بود دورتموند به مرز ورشکستگی برسد و بالاخره شش ماه بعد این تیم مرحله ساخت این مجموعه آموزشی را آغاز کرد. یک دلیل این بود که مدیریت جدید این باشگاه امیدوار بود که روزی سود سهام پرداخت شود؛ دلیل بزرگتر اولتیماتوم فدراسیون بود.
ورمووت در این رابطه گفت: “بزرگترین مزیت سیستم آلمان این است که فدراسیون دارای شبکه بزرگی بوده و قدرت خاصی دارد. به عنوان مثال پروانه صدور مجوز.”
در آلمان هر باشگاه حرفهای پیش از آغاز فصل جدید باید درخواست مجوز کند. علیرغم اینکه دورتموند در سال 2005 در آستانه ورشکستگی بود، این موضوع دست فدراسیون را برای اعمال قوانین باز میگذاشت. فدراسیون میتواند مجوز باشگاه را لغو یا ابطال کند و به این ترتیب اگر آنها لیستی از شرایط را برآورده نکنند، مجوز بازی کردن نخواهند داشت. داشتن یک مجتمع تمرینی و اداره آکادمی جوانان بخشی از شرایط اخذ مجوز شد و به همین دلیل باشگاهها چارهای نداشتند. به همین دلیل حتی دورتموند سرانجام مجبور شد طبق قوانین کار کند. همانطور که ورموت گفت:” گاهی اوقات باید بیرحم باشید تا مهربان به نظر برسید.”
او همچنین گفت: “در انگلیس فدراسیون فوتبال هیچ تاثیری در عملکرد باشگاهها ندارد و به همین دلیل است که آنها همیشه در پرورش بازیکنان جوان خود مشکل دارند.”
ادوین بوکمپ هم با ورموت هم عقیده است: “در انگلیس هر کاری انجام میشود، اشتباه است. آنها از فروش حق پخش تلویزیونی، مالکان و حامیان مالی بزرگ پول زیادی بهدست میآورند، اما حتی در بخش جوانان نیز فقط بازیکن میخرند. آنها برای پرورش استعداد هزینه میکنند، اما نه روی استعداهای بومی. آنها به جای اینکه روی استعدادهای انگلیسی سرمایهگذاری کنند، تعداد زیادی از جوانان باشگاههای اروپایی را جذب میکنند. آنها اگر ساختارهای قدیمی را مانند آلمان تغییر ندهند، تفاوتی در شرایط ایجاد نخواهد شد.”
***
ادوین بوکمپ 54 ساله است. او از چند ماه پیش به عنوان مربی جوانان دورتموند مشغول به کار شده، اما بیش از دو دهه در این باشگاه در پستهای مختلف، غالبا در مجموعه جوانان فعالیت کرده است. او هنوز به نقشآفرینی در تیم زیر 19 سال دورتموند که در بین سالهای 1994 تا 1998 پنج بار قهرمان کشور شد، افتخار میکند.
او گفت: “ما در شرایطی موفق به کسب قهرمانی میشدیم که در زمینهای خاکی در مناطق مختلف دورتموند تمرین میکردیم. گاهی اوقات دوشهای حمام کپک زده بود. در زمستان گاهی زمینها هم بسته میشد و ما مربیان مجبور به خلاقیت و بازی در سالن بودیم.” او سرش را تکان میداد و ما نیز لبخند کوتاهی زدیم، اما قابل باور نبود این اتقاقات تنها مربوط به 15 سال پیش است. بوکمپ در ادامه گفت: “آن دوره کاملا متفاوت بود و اکنون همه چیز واقعا حرفهای شده است.”
وقتی آنجا مینشینید، با گوش دادن به این مرد با لباسی شامل یک پیراهن ساده و شلوار جین آبی، نمیتوانید به او کمک کنید، اما میتوانید به سرایدار و ادعای او مبنی بر اینکه همه چیز “غیر از ذهنیت تغییر کرده است” فکر کنید. آیا او نیز تقریبا همان داستان را نگفت؟ بازیکنانی که باید در شرایط غیرحرفهای و در زمینی غیراستاندارد تمرین کنند؟ تصویری عجیب از فوتبال آلمان در دهه 90 در اینجا شروع میشود. آیا اینگونه بود که آلمان که همگان همیشه آن را به عنوان سرزمینی کارا، سازمان یافته، کامل و علمی تصور میکردند، بیشتر شبیه مردابی ناامیدکننده برای فوتبالیستهای آماتور بود؟ تا اینکه فدراسیون فوتبال آلمان از خواب بیدار و احساس کرد که اقداماتی جدی برای تغییر امور لازم است؟
بوکمپ به آرامی در این رابطه گفت: “فکر میکنم بیش از حد به نقش فدراسیون در این تغییرات پرداخته شده است. قطعا درست است که همه چیز کمی سریعتر اتفاق افتاد و فدراسیون همه را تحت فشار قرار میداد و این قانون را وضع میکرد. اما اطمینان دارم که بههر حال این اتفاق رخ میداد و این باشگاهها دیر یا زود این مراکز پیشرفته و بقیه چیزها را میساختند. به همین دلیل ساده که آنها دیگر نمیتوانند مبالغ نقل و انتقالاتی را تحمل کنند و درواقع تنها عامل زمان تعیینکننده است که چه وقت باشگاهها با تکیه بر استعدادیابی، تبدیل به تیمهایی حرفهای شوند.”
احتمالا در حرفهای بوکمپ حقایق زیادی نهفته است. در سال 2002، پنج سال بعد از روزهای باشکوه موفقیت دورتموند در لیگ قهرمانان، دو باشگاه آلمانی بایر لورکوزن و دورتموند در فینال لیگ قهرمانان اروپا و جام یوفا حضور یافتند، اما این بار هر دو شکست خوردند. البته این ممکن است فقط یک اتفاق باشد، اما اتفاقی نمادین بود. در هزاره جدید کار باشگاههای آلمانی در رقابت با تیمهای دیگر بزرگان فوتبال به ویژه انگلیس و اسپانیا در بازار نقل و انتقالات بسیار دشوار بود. دلایل بسیاری درباره عدم درآمدزایی باشگاههای بوندسلیگا به اندازه همتایان خود در لیگ برتر وجود دارد. هواداران نقش مهمی دارند، زیرا قیمت متوسط بلیت و پخش فوتبال از تلویزیونهای رایگان، شرایط کسب درآمد را برای تیمها کاهش داد.
ساختار فوتبال آلمان از مالکیت خصوصی جلوگیری میکند و به همین دلیل در قارهای که میلیاردرها، کارآفرینان روس یا باران پول نفتی اعراب در آن حضور دارد، بازار آلمان از آن بینصیب است. بوندسلیگا فاقد زرق و برق لیگهای ایتالیا، اسپانیا و انگلیس بود، به همین دلیل است که باشگاههای آلمانی هنوز فقط 70 میلیون یورو در سال از فروش حق پخش خود به خارج از کشور دریافت میکنند که در بازارهای پر سود سرمایهگذاری خارج از کشور مانند آسیا یا قاره آمریکا، تنها یک یازدهم آنچه باشگاههای انگلیسی به جیب میزنند، است.
پس در یک مقطع و با توجه به نیاز اقتصادی، باشگاههای آلمانی بر آن شدند که بهجای خرید استعداد از دیگر کشورها با مبالغ هنگفت، خودشان به تولید استعداد بپردازند. اما همیشه در مقابل تغییر، مقاومت وجود دارد و برای قبول این روش نیاز به صبر بود. حتی خود دورتموند (باشگاه ادوین بوکمپ) نیز تا زمانیکه به ورطه ورشکستگی نرسیده بود در مقابل این تغییرات مقاومت میکرد.
بنابراین فدراسیون تصمیم گرفت که چیزی تغییر کند. نخستین “برنامه پیشرفت استعدادها” مبتنی بر مدلهای پیشرفت جوانان بود در فرانسه و هلند در حال اجرا بود. فدراسیون 400 مربی برای جوانان و نوجوانان فوتبال استخدام کرد، سپس به هر 21 انجمن منطقهای حدود یک میلیون یورو برای بهبود شرایط استعدادیابی و مدارس در سطح زیر 13 سال اختصاص داد.
فدراسیون 1.5 میلیون یورو برای 120 پایگاه فوتبال جوانان در سراسر کشور خرج کرد که پسران و دختران بین 13 تا 17 سال، بهویژه آنهایی که پیش از این در یک باشگاه حرفهای بازی نمیکردند، بتوانند با مربیان دارای مجوز و حقوق، کار کنند. بهعبارت دیگر هدف این برنامهها تنها معطوف به استعدداهای بزرگ نبود و همه مردم را نشانه گرفته بود. اگدیوس براون، رئیس فدراسیون آلمان در این خصوص گفت: “ما میخواهیم اطمینان حاصل کنیم که استعدادها لازم نیست صدها مایل را برای یادگیری در شرایط مناسب طی کنند و در هر گوشهای میتوانند از این امکانات بهرهمند شوند.”
اما شاید جالبترین وجه ماجرا زمان و خالق این تغییر بود. این برنامه در آگوست سال 1998، چهار ماه قبل از حضور رالف رانگنیک در تلویزیون برای توضیح سیستم دفاع چهار نفره و شش سال قبل از آنکه عموم مردم فهمیدند که چیزی در فوتبال آلمان بهطور جدی روند اشتباهی را طی میکند، رقم خورد. بعدا فدراسیون اظهار داشت که شکلگیری این روند “تنها به دلیل انتقادات مردم نسبت به خروج زودهنگام تیم ملی از جامجهانی 1998 در فرانسه نبود.” آنچه باعث نگرانی فدراسیون بود، عملکرد ناامیدکننده تیم ملی یا اعتراضات عمومی نبود، بلکه موضوع نگرانکننده میانگین سنی تیم ملی بود.
میانگین سنی تیم ملی آلمان در مسابقات در فرانسه 30.3 سال بود. بسیاری از بازیکنان حاضر در تیم قهرمان جام جهانی 1990 هنوز در تیم حضور داشتند: استفان رویتر، یورگن کوهلر، توماس هالر، آندریاس مولر و لوتار ماتیوس. بهتر است شما بدانید که یکی از بازیکنان رودی فولر موهای خود را رنگ میکرد زیرا رنگ اصلی موهای وی خاکستری بود. مقصر وضعیت نگرانکننده سرمربی تیم ملی نبود. برتی فوگتس 11 سال اول دوران مربیگری خود را در فوتبال جوانان گذرانده بود و دوست داشت برخی بازیکنان جوان را به تیم ملی دعوت کند، اما بازیکن بااستعدادی وجود نداشت. به همین دلیل برنامه پیشرفت استعدادهای اولیه توسط هیچکس غیر از خود برتی فوگتس ترسیم نشد. اما اندکی پس از شروع کار، او از سمت سرمربی تیم ملی استعفا داد و اریش ریبک جانشین وی شد که او نیز پس از نمایش شرمآور ژرمنها در یورو 2000 مجبور به کنارهگیری شد.
این سوال وجود داشت که چرا فوتبال آلمان در اواخر دهه 90 تا این اندازه افول کرد. شاید بخشی از این به دلیل مغرور شدن بود؛ دامی که حاصل موفقیتهای تاریخی طولانی مدت است. ورموت در این باره گفت:” همه چیز خوب به نظر میرسید. جامها تقریبا خودکار فتح میشدند.” اما باید این را هم درک کرد که در هر چند دهه، تغییرات اجتماعی تنها یک بار رخ میدهد.
برای چندین دهه تقریبا هر پسربچه آلمانی با استعداد ورزشی، فوتبال را انتخاب میکرد، اما پس از آن در دهه هشتاد علاقه غیرمنتظره به تنیس به لطف درخشش بوریس بکر و اشتفی گراف کشور را درگیر کرد و علاقه جوانان به سمت آن کشیده شد. ورموت معتقد است:” درنهایت در اواخر دهه 90 فدراسیون متوجه شد باید برای علاقمند ساختن پسران و دختران به فوتبال، فضای فوتبال را سرگرمکننده و مدرنتر کند. مشکل دیگری نیز وجود داشت. آن پسرهایی که در دهه هشتاد و نود میلادی فوتبال را انتخاب کردند، چیزی را یاد میگرفتند که مدرن نبود. تقریبا بدون استثنا، بچهها در تیمهایی بازی میکردند که در عقب زمین دو مدافع مرکزی قدرتمند و عضلانی و پشت سر آنها یک سوئیپر قرار داشت. در پایینترین سطح محلی جاییکه همه پسران شروع به کار کردند، شیوههای فوتبال بهندرت سرگرمکننده بود. من میدانم که درباره چه چیزی صحبت میکنم. تیمهای جوانان در اواخر دهه نود را هدایت میکردم و مرتبا شگفتزده می شدم؛ زیرا همکارانم از بچههای 9 ساله تمرینات طاقت فرسایی میخواستند. اگر بچهها با وجود چنین شرایطی خوش شانس بوده و شکوفا میشدند، یک معجزه بود.”
وقتی از ادوین بوکامپ پرسیدیم چرا هیچ یک از بازیکنان زیر 19 سال بوروسیا دورتموند که در دهه نود موفق به کسب پنج قهرمانی شدند، نتوانستند راهی تیم اول شوند، او خیلی سریع پاسخ داد: “آنها کیفیت بازی در بوندسلیگا را نداشتند. استعدادیابی ما بهتر از استعدادیابی سایر باشگاهها بود، به همین دلیل ما در تمام آن عناوین پیروز شدیم. اما وقتی واقعا به شرایط نگاه کنید، استعدادهای آلمانی که ما تولید کردیم به اندازه کافی خوب نبودند. بر خلاف عرصه باشگاهی، فدراسیون نمیتواند با خرید بازیکنانی از خارج از کشور، به این پیشرفت واکنش نشان دهد، بنابراین باید آموزش استعدادهای آلمانی به شکل قابل توجهی بهبود مییافت.”
***
دو روز بعد از صحبت من با بوکمپ، دورتموند دومین بازی خانگی خود در فصل جدید را برگزار کرد؛ یکی از دیدارهای جمعه شب بوندسلیگا مقابل وردر برمن زیر نور پروژکتورها. این یک بازی خاص است، زیرا دقیقاً 50 سال قبل در 24 آگوست 1963 در همین مسابقه اولین گل در تاریخ بوندسلیگا به ثمر برسد. این موضوع به شما میگوید آلمانیها در برابر تغییر چقدر مقاومت میکنند؛ بیش از شش دهه طول کشید تا فوتبال آلمان لیگ حرفهای داشته و مسابقات به شکل سراسری برگزار شود.
همچنین این مسابقه به دلیل دیگری یک بازی خاص است. سال 2004 همانطور که خواهیم دید، سالی است که آلمان از خواب بیدار شد. وردربرمن بهترین تیم کشور بود و قهرمان لیگ و جام حذفی شد. در همین حال، دورتموند حتی سهمیه اروپا را هم نگرفت و شایعاتی منتشر شد که این تیم تقریبا 100 میلیون یورو بدهی دارد و رئیس و مدیرعامل باسابقه آنها وادار به کنارهگیری شدند.
حالا و تنها 9 سال بعد دورتموند نه تنها شرایط گذشته را تغییر داد، بلکه طی سه سال دو بار عنوان قهرمانی بوندسلیگا را کسب کرد، در دیداری تماشایی و زیبا در فینال لیگ قهرمانان مقابل بایرن مونیخ در لندن به میدان رفت و چنین نمایش هجومیای مقابل وردربرمن، که خود به ارائه فوتبال هجومی مشهور است، ارائه داد، بهطوریکه حریف دفاعی بازی کرده و به ناچار در مقابل دروازه اتوبوس پارک کرده بود. در این شرایط نوری شاهین، خلاقترین بازیکن ترکیب دورتموند که به جای ایلکای گوندوغان مصدوم در مقابل سیستم دفاع چهار نفره به میدان میرفت، مجبور به یافتن فضا بین مدافعان حریف برای موقعیتسازی برای یکی از خیل بازیکنان هجومی تیمش میشد؛ البته بهخوبی نیز موفق به انجام این کار بود. درنهایت بازی در شرایطی تمام شد که دورتموند 32 ضربه به سمت دروازه حریف زد، دیرک را به لرزه درآورد، یک بار بازیکنان برمن توپ را از روی خط بازگرداندند و دروازهبان برمن نیز یک تک به تک را مهار کرد تا نیمه نخست با تساوی بدون گل به پایان برسد. به نوعی داستان دورتموند آینه تغییرات تیم ملی آلمان و بوندسلیگا بهشمار میآید. انگار بایرن مونیخ واقعا نماینده فوتبال آلمان نیست و حداقل از دهه هشتاد در منظومه شمسی خود سکونت دارد، دورتموند فراز و نشیبها را بازتاب می دهد.
آنها در اوایل دهه نود بسیار خوب عمل کردند و یک سال پس از شکست غیرمنتظره آلمان در فینال جام ملتها مقابل دانمارک، آنها نیز در فینال جام یوفا مغلوب شدند. سپس یک سال پس از قهرمانی آلمان در یورو 96 و قبل از دوران سقوط، دورتموند قهرمان لیگ قهرمانان اروپا شد؛ یک سپیدهدم دروغین. یک قهرمانی بوندسلیگا در سال 2002 (در همان سال تیم ملی آلمان با خوششانسی به فینال جامجهانی رسید)، و سپس سقوط ناگهانی در سال 2004.
در آن سال آلمان نیز دوباره و این بار با رودی فولری که دیگر موهایش را رنگ نمیکرد، از یورو حذف شد و کشور، طرفداران و رسانهها، سه واقعیت غیرقابل انکار را درک کردند؛ یکی، تیم ملی افتضاح بود. دو اینکه هیچ بازیکن جوانی در ترکیب نبود. سه اینکه دو سال دیگر جام جهانی در خاک آلمان برگزار میشد.
اما در سال 2008، اندکی قبل از آنکه تیم آلمان به فینال مسابقات یورو در اتریش و سوئیس برسد، دورتموند با یک سرمربی 41 ساله که هرگز در سطح اول بازی نکرده بود و تنها مربیگری ماینتس را در کارنامه داشت، قرارداد امضا کرد. نام او یورگن کلوپ بود. او بهزودی نه تنها در دورتموند، بلکه در آلمان یکی از مردان نماینده نسل جدید نام گرفت؛ احساسی، سرگرمکننده و مدرن.
53 دقیقه از بازی مقابل برمن گذشته که یورگن کلوپ لب خط ایستاده بود، جمعیتی بزرگ بیش از 80 هزار نفر حامی تیم خود برای رسیدن به گل بیقراری میکردند، اما برمن هنوز مقابل فشار مداوم دورتموند مقاومت میکرد. در ادامه کوین گروسکروتز با یک پاس کوتاه، مارکو رویس را صاحب توپ کرد. هر دو بازیکن در دورتموند متولد شده، هر دو برای تیمهای جوانان بوروسیا بازی میکردند و هر دو مدت کوتاهی قبل از ساخت مجتمع تمرینی و افتتاح آکادمی جوانان و بعد از اینکه کلوپ سرمربی این تیم شد، از سوی او به تیم اصلی بازگردانده شدند.
قبل از رسیدن توپ به رویس، او نگاهی انداخت تا بداند آیا لواندوفسکی سر جای خود قرار دارد یا خیر و در ادامه ارسال کوتاهی داشت؛ ستاره لهستانی به راحتی توانست تنها گل بازی آن شب را به ثمر برساند. جمعیت حاضر در استادیوم فوران کرده و سر و صدای زیادی ایجاد شد. کلوپ نیز مشت خود را به سمت آسمان گره کرده و دست زد. به نظر میرسید بیش از آنکه خوشحال باشد، از زیر فشار رهایی پیدا کرده است. لواندوفسکی نیز به سمت رویس رفت تا از پاسور این گل تشکر کند و نوری شاهین یکی از اولین بازیکنانی بود که به جمع شادی آنها پیوست. در پایان بازی، او 94 بار توپ را در اختیار داشت، به مراتب بیشتر از هر بازیکن دیگری.
یکی از ستارههای دورتموند در آن مقطع نوری شاهین بود. شاهین در سال 1988 در 25 مایلی جنوب دورتموند متولد شد. او خود را به عنوان عضو “نسل سوم” معرفی میکند. این بدان معناست که پدربزرگهای آنها به عنوان به اصطلاح کارگران میهمان در دهه شصت از ترکیه به آلمان آمده بودند. آنها تصور میکردند که مقداری پول درآورده و به خانه برمیگردند. هنگامیکه ساکن شدند، یا در آلمان تشکیل خانوادهای دادند یا شرایط مهاجرت خانواده خود به آلمان که هنوز در ترکیه بودند را فراهم کردند. فرزندان آنها نسل دوم را تشکیل دادند. آنها معمولا زبان آلمانی را خیلی خوب یاد نگرفتند و تصور میکردند روزی همه به ترکیه برمیگردند و زندگی میکنند؛ اما آنها نیز درنهایت ماندند. فرزندانشان نسل سوم … خب ترک؟ نه. آلمانی؟ نه، شاید آنها آلمانی ترک باشند شاید آنها ترکهای آلمانی باشند، واقعا مهم نیست.
البته بهجز در فوتبال، زیرا در فوتبال باید انتخاب کنید. شاهین تصمیم گرفت که برای ترکیه بازی کند. اما بسیاری از بازیکنانی که پیشینهای مانند نوری شاهین داشته و در همان سن و سال هستند، برای تیم ملی آلمان بازی میکنند. مسوت اوزیل، هافبک آرسنال (متولد 1988) درحال حاضر از مشهورترین بازیکنان این نسل است، اما سردار تاسکی مدافع پیشین اشتوتگارت (متولد 1987) که زمانی به نظر میرسید آیندهای درخشان دارد و همتیمی نوری شاهین در دورتموند یعنی ایلکای گوندوغان (متولد 1990) نیز در این زمره قرار دارد.
برای بسیاری از غیر آلمانیها جای تعجب داشت که در هزاره جدید، همه این بازیکنان و بسیاری دیگر از افرادی که معمولاً از آنها با نام “دارای پس زمینه مهاجرت” یاد میشود، از جرالد آساموه و دیوید اودونکور گرفته تا سامی خدیرا و ژروم بواتنگ، همگی ناگهان برای آلمان بازی کردند. شاید این نخستین یا فقط قابل توجهترین نشانهای باشد که بیانگر آن بود فوتبال آلمان دستخوش تغییر و تحول شده است. با این حال مردی که همه چیز را درباره انتخاب خود میداند از عباراتی که قبلا هم از دیگران شنیده بودیم استفاده میکند. او میگوید:” تنها مسئله زمان مطرح بود.” او معتقد بود این نتیجهی “تغییرات اجتماعی” است.
باشتورک در 15 مایلی شرق دورتموند در 1978 متولد شد. در دوران اوج خود، او یکی از بهترین و خلاقترین هافبکهای بوندسلیگا و اولین فوتبالیست ترکیهای بود که در فینال لیگ قهرمانان اروپا بازی کرد. در سال 2002 او بازیکن بایر لورکوزن بود، اما در همان سال، باشتورک در جام جهانی و برای ترکیه بازی کرد. او میگوید: “اگر 10 یا 15 سال به عقب برگردید، تقریبا غیرقابل تصور بود بازیکنانی با پیشینه خارجی برای آلمان بازی کنند. اکنون همه چیز تغییر کرده و چند فرهنگی شده است.”
او حالا و بعد از اینکه مدتی است از فوتبال حرفهای خداحافظی کرده، دوست دارد در فوتبال جوانان فعالیت کند و نشان مربیگری بالاترین سطح را در آلمان بهدست آورد. (به این معنی که او بهزودی در کلاسهای فرانک ورمووت شرکت خواهد کرد) او پیشنهادی به فدراسیون فوتبال ترکیه که از سال 1998 شعبهای در کلن دارد، ارائه داده است. وظیفه باشتورک این بود بازیکنانی که در اروپا و بهویژه در آلمان، واجد شرایط بازی در ترکیه هستند را شناسایی کرده و شرایطی را فراهم کند که در آینده آنها بتوانند برای تیم ملی ترکیه به میدان بروند. باشتورک نمیخواست به جزئیات بپردازد (او گفت: “البته از زمان اخراج مربی ملی همه چیز روی هوا است”) اما با بررسی نظرات او به این نتیجه میرسیم که باشتورک فکر میکند ترکیه برای پیشرفت باید مدل آلمانی را دنبال کند و بهبود یابد. توسعه استعدادها در خانه به جای فشار آوردن به ترکهای جوان در آلمان متولد شده برای انتخاب کشوری که آنها واقعا آن را نمیشناسند.
باشتورک گفت: ” لایل مختلفی وجود دارد که چرا هر روز بیشتر و بیشتر بازیکنان آلمانی- ترکیهای تصمیم به پوشیدن لباس آلمان میگیرند. نکته مهم این است که فکر میکنند اگر آنها آلمانی باشند، شرایط آموزشی بهتری خواهند داشت و احتمالا طرز فکر آنها درست هم هست. البته فدراسیون نیز تلاش بیشتری برای قبول چنین بازیکنانی انجام داد، اما باید گفت که دیر یا زود این اتفاق میافتد. بسیاری از اعضای نسل سوم بیشتر از ترکیهای بودن، احساس آلمانی بودن میکنند. همه برادرها و خواهرزادههای من آلمانی را خیلی بهتر از ترکیهای صحبت میکنند. واقعیت این است که هر روز تعداد بیشتری بازیکن با سابقه مهاجرت، بازی کردن برای آلمان را انتخاب میکنند و این امری عادی است.” (نوری شاهین هم گفت تعجب نمیکند روزی یکی از نسل چهارم مهاجران ترک، صدراعظم آلمان شود).
اما در سال 2002 اتفاقات بسیار متفاوتی رخ داد. گرچه برزیل فاتح تورنمنت شده و آلمان در رده دوم قرار گرفت، اما زیباترین فوتبال توسط ترکیهای ارائه شد که در رتبه سوم حضور یافت. در ترکیب این تیم سه بازیکن حضور داشت که میتوانستند برای آلمان هم بازی کنند؛ باشتورک، ایلهان مانسیز (متولد بایرن) و اومیت داوالا (متولد مانهایم). این همان سالی بود که فدراسیون فوتبال آلمان “برنامه پیشرفت استعدادهای درخشان” را تهیه کرد و این برنامه توسط برتی فوگتس معرفی شد. این تلاش فراوان باعث راهاندازی پروژه “برنامه پیشرفت استعدادهای بزرگ” شد.
***
پس از جام جهانی ناامیدکننده 1998، اکثر آلمانیها میدانستند که مسابقات قهرمانی اروپا 2000 در هلند و بلژیک به قهرمانی ختم نمیشود. با این حال کمتر کسی انتظار فاجعهای را داشت که رخ داد. در بازی اول، میانگین سنی تیم آلمان 29.9 سال بود و لوتار ماتیوس، تقریبا 20 سال پس از اولین بازی ملی خود هنوز در ترکیب اصلی و پست سوئیپر بازی میکرد. آلمان تنها یک گل زد و در گروه خود آخر شد.
این تورنمنت نشان داد برنامه استعدادیابی که از دو سال قبل آغاز شده به تنهایی کافی نیست و نیاز به حمایت مالی دارد. فقط یک ماه بعد از یورو و در اگوست 2000 کارگروه فدراسیون تشکیل شد. این نمایندگان از هفت باشگاه بوندسلیگا در غیاب دورتموند و به ریاست کارل هاینس رومینیگه، نایب رئیس بایرن مونیخ که یورو 2000 را “یک شوک بزرگ برای همه آلمانیها” خوانده بود تشکیل شد. ولفگانگ هولزهاوزر، نائب رئیس بایرلورکوزن، عضو دیگر بود. در روزی که اولینبار این گروه با هم دیدار کردند، او گفت: “همه ما باید مراقب تیم ملی باشیم. انگار که این تیم، تیم نوزدهم و بهترین تیم بوندسلیگا است.”
این یک نقطه عطف بسیار نمادین بود؛ حداقل برخی از باشگاههایی که بهطور سنتی به همکاری با فدراسیون علاقهای نداشتند متوجه شدند که در صورت موافقت برای کمک به تیم ملی، این اتفاق برای آنها نیز سودمند خواهد بود. چند ماه بعد، تعهد به راهاندازی آکادمی جوانان، به بخشی از مراحل صدور مجوز برای باشگاههای بوندسلیگا تبدیل شد.
در همین حال فدراسیون دو سال بعد را صرف برنامهریزی برای تجدید ساختار دیگری در مجموعه جوانان کرد که در ابعاد وسیعتر از نسخه سال 1998 بود. این برنامه در ژوئن 2002 به عموم مردم ارائه شده و در ماه سپتامبر آغاز به کار کرد. تعداد باشگاههای فوتبال جوانان به 390 و تعداد مربیان شاغل با حقوق به 1170 نفر افزایش یافت و فدراسیون قول داد برای مدت زمان نامحدود 10 میلیون یورو در سال برای این پروژه هزینه کند. (باید به این رقم، بودجه 36 باشگاه حرفهای که در فوتبال جوانان هزینه میکنند را اضافه کرد. تنها در چند سال اخیر این بودجه از 55 میلیون یورو به 77 میلیون یورو افزایش یافته است. این بدان معنی است که فوتبال آلمان در مجموع، میانگین هر سال بیش از 70 میلیون یورو برای پرورش استعداد، از سال 2002 به بعد خرج می کند.)
وقتی یورگ دانیل، دروازهبان سابق دوسلدورف و مدیر پروژه، “برنامه ارتقای استعدادها” را ارائه داد، هدف را اینگونه توضیح داد که هیچ استعدادی هدر نرود. او گفت: “اگر یک استعداد در یک دهکده کوچک در پشت کوه متولد شود، ما از این پس او را پیدا خواهیم کرد.”
داستان میروسلاو کلوزه یکی دیگر از بازیکنان مهاجر احتمالا همینگونه بود. علیرغم استعداد بارز، کلوزه هرگز در رده فوتبال جوانان برای یک باشگاه بزرگ بازی نکرده بود، چه برسد به تیم ملی جوانان آلمان. در حقیقت او تا 21 سالگی در لیگ دسته پنجم فوتبال آماتور بازی میکرد و سرانجام یک پیشکسوت کایزرسلاترن او را کشف کرد. اگر کلوزه در این راه علاقه یا اعتقاد خود را از دست داده و بعد از اتمام مدرسه به سمت یک شغل عادی میرفت، آلمان بهترین گلزن تاریخ جامهای جهانی را از دست میداد.
اما هنوز هم موانعی بر سر راه وجود داشت و برنامه بزرگ استعدادهای درخشان هنوز باید بر یک مشکل اساسی غلبه میکرد. حتی مقادیر زیادی پول و هزاران مربی جدید و صدها کمپ جدید فوتبال بعید به نظر میرسید بازیکنانی مطابق با استانداردهای مدرن تولید کند. این تغییرات فقط در شرایطی رخ میداد که فرهنگ فوتبالی که آلمان را احاطه کرده بود، عوض شود. مردی که در تلویزیون آلمان درباره دفاع چهار نفره خطی توضیح داد از سوی همگان مسخره شد. شما میتوانید سیستم دفاعی را تغییر دهید، اما چگونه میتوانید نظر مردم را تغییر دهید؟
بسیاری از افکار باید تغییر میکردند. وقتی بیورن اندرسون در تابستان 1995 به مجموعه جوانان بایرن مونیخ پیوست، یکی از بزرگترین وظایفش متقاعد کردن آلمانیها به این بود که “احمقتر از بقیه نیستند.” او به نشریه مونیخی زوددویچه سایتونگ گفت: “هر وقت درباره فوتبال بحث میکنیم، حاضران در اینجا به من میگویند که آلمانیها نمیتوانند 2-4-4 بازی کنند، ما نمیتوانیم بدون سوئیپر بازی کنیم، اما من این را باور ندارم. همه بازیکنان میتوانند در همه سیستمها بازی کنند.”
او شوخی نمیکرد، درواقع اعتقاد رایج در آن زمان بود که مدافعان آلمانی بهاندازه کافی برای بازی کردن بدون سوئیپر هوشمند نیستند. فرانتس بکن باوئر یک بار گفته بود که دفاع چهار نفره روی یک خط برای آلمانیها بسیار پیچیده است. همین روند توضیح میدهد که چرا اندرسون هرگز نتوانسته بود یک سیستم بدون سوئیپر را در بایرن جا بیندازد. دلیل اینکه بایرن پاتریک اندرسون، مدافع سوئدی مونشن گلادباخ را در سال 1999 به خدمت گرفت این بود که آنها به بازیکنی نیاز داشتند که جایگزین ماتیوس شود. زیرا بایرن، بزرگترین باشگاه آلمان با سیستم منسوخ این کشور تا دو سال اول در هزاره جدید گیر افتاده بود.
به همین دلیل آن برنامه حضور رانکینگ در تلویزیون بسیار مهم بود. شاید ابتدا بسیاری به او میخندیدند اما شاید حضور او مانند پدیدار شدن گروه بیتلز در سال 1963 بود و شما دریافتید که دنیای جدید و دیگری نیز وجود دارد.
ورموت در ادامه گفت: “من تا زمانیکه در سال 1998 دستیار یواخیم لوو در فنرباغچه شدم، چیز زیادی درباره دفاع چهارنفره خطی نمیدانستم. اما این بدان معنی نیست که در دهه نود هیچ مربی جوان، مترقی و مدرنی در آلمان وجود نداشت. بسیاری از مربیان در سطح آماتور ایدههای خوبی داشتند. در قدیم بازیکنان همانطور که گفته میشد عمل میکردند. اما در اواخر دهه 90، آنها میآمدند و میپرسیدند که چرا ما این کار را انجام دادیم، چرا ما به این روش بازی میکردیم و نه سیستمی دیگر. آنها اطلاعات میخواستند و به دنبال دانش بودند.”
رالف رانکینگ بهویژه در زمان حضور در باشگاه اولم برای من بسیار تاثیرگذار بود. دو نفر دیگر نیز در جنوب کشور وجود داشتند که از زمان خود جلوتر بودند. یکی وولکر فینکه در فرایبورگ و دیگری نیز ولفگانگ فرانک بود که هدایت یورگن کلوپ را در ماینتس برعهده داشت. فکر میکنم این توضیح میدهد که چرا مدرنیته شدن بازی آلمانی از جنوب آغاز شد.
با این حال، هر سه اینها مشغول به کار در باشگاههای کوچک مانند ماینتس و اولم در دسته دوم بوده و دور از کانون توجه قرار گرفتند. تیمهای بزرگ و پرطرفدار هنوز هم ترجیح میدادند مربیان و بازیکنان مشهور و قدیمیتر را انتخاب کنند. برای همین عموم مردم درک نکردند که فوتبال آلمان پیش از آن شروع به تغییر کرده است.
اما این یورگن کلینزمن بود که ایدههایی در سر داشت و جرقه را آغاز کرد. بعد از استعفای رودی فولر در سال 2004 آلمان به دنبال یک سرمربی جدید بود و با توجه به برگزاری جام جهانی در آلمان و در اختیار نداشتن تیمی باکیفیت، اوتمار هیتسفیلد، آرسن ونگر، مورتن اولسن، فیلیکس مگات، گاس هیدینک، توماس شاف، اتو ریهاگل و یوپ هاینکس همگی پیشنهاد هدایت آلمان را رد کردند. شرایط خندهدار بود و نشریه اشپیگل مطلبی را منتشر کرد که میگفت: “آیا شما همیشه میخواستید کاری برای کشور خود انجام دهید؟ و فوتبال آلمان را نجات دهید؟ حالا درخواست خود را برای پست سرمربی تیم ملی برای ما ارسال کنید، وقت کم است.”
در آن لحظه هراسانگیز بود که آلمانیها به دنبال یورگن کلینزمن رفتند که تا به حال هدایت هیچ تیمی را در سطح اول تجربه نکرده بود. او از رالف رانکینگ خواست دستیارش شود، اما او هم علاقهای به این پست نداشت و یوواخیم لوو این پیشنهاد را پذیرفت. تنها در دومین بازی، کلینزمن از دفاع خطی چهار نفره با میانگین 22 سال استفاده کرد و آنها مقابل برزیل به تساوی 1-1 رسیدند. به یکباره بازیکنان جوان به تیم ملی تزریق شدند و جامجهانی 2006 به یک موفقیت شگفتانگیز چه در داخل و خارج از زمین تبدیل شد و کل کشور را متقاعد کرد که تغییر فقط لازم و نه تنها ممکن، بلکه … خوب و سرگرمکننده است.
ورموت گفت: “نحوه بازی تیم ملی با هدایت کلینزمن و سپس هدایت جانشینش یوواخیم لوو مهم بود. زیرا سیگنال مهمی ارسال میکرد. باشگاهها بیشتر به مربیان جوانتر فرصتی دادند و با سرمربیان به دلیل توانایی او و نه شهرتش قرارداد میبستند.”
همانطور که ادوین بوکمپ گفته بود درباره نقش دو برنامه ارتقای استعداد اغراق شده بود. این فقط یک قطعه از پازل بود، اما با این حال، شما نمیتوانید انکار کنید که این برنامهها موفقیت چشمگیری داشتهاند. شاید مهمترین نمونه این تغییرات در سال 2011 رخ داد. چهار باشگاه بوندسلیگایی مونشن گلادباخ، کایزرسلاترن، فرایبورگ و هانوفر در حال مبارزه برای سقوط نکردن بودند اما در عین حال تصمیم گرفتند تا به استفاده از جوانان ادامه دهند. مارک آندره ترشتگن 19 ساله، کوین تراپ 20 ساله، الیور باومن 20 ساله و ران روبرت زیلر 22 ساله درون دروازه این چهار باشگاه قرار داشتند.
اما بوکامپ معتقد بود بازی دادن به این دروازهبانها ریسک نبود. او در ادامه گفت:” این بازیکنان از کیفیت بالایی برخوردار بودند. بهراحتی میتوان دریافت که آنها تمرینات خوب و مدرنی دیده بودند. همه آنها به عنوان فوتبالیست و نه فقط دروازهبان تمرین داده شده بودند و به همین دلیل نه تنها در بازی با توپ راحت بودند، بلکه میتوانستند شرایط را بهتر پیشبینی کنند، زیرا آنها میدانستند که بازیکنان خط حمله چطور فکر و حرکت میکنند. شاید بازیدادن به آنها به کمی جسارت نیاز داشته باشد، اما ریسک نبود. شما نمیتوانید در رابطه با کیفیت آنها بحث کنید.”
این دو برنامه استعدادیابی مبتنی بر این عقیده بود که شما کار را در سطح بالا شروع نکنید؛ بلکه در عوض آموزش بازیکنان و مربیان را در پایینترین سطح محلی آغاز کنید، نه تنها چند استعداد برجسته، بلکه یک سیل واقعی از بازیکنان درخشان به همراه آورد؛ بازیکنانی آیندهدار درون دروازه و خط حمله. (پیچیدگی طعنهآمیز این داستان این است که باید بگوییم آلمان اکنون هافبکهای با استعدادی که قادر به ارائه بازی تماشایی هستند تقریبا به اندازه برزیل تولید میکند، اما تنها تعداد معدودی از مدافعان، شبیه به مدافعان آلمانی کلاسیک هستند.)
این فقط یک تصور ذهنی نبود بلکه آمار آن را نشان میدهد. در ده سال گذشته تعداد فوتبالیستهای آلمانی در بوندسلیگا از 46 درصد به 54 درصد افزایش یافته است. در طی همین مدت، میانگین سنی بازیکنان در بوندسلیگا از 27.6 سال به 25 سال کاهش یافته است. این بدان معناست که باشگاههای آلمانی دیگر بازیکنان کمتری را از خارج خریداری میکنند زیرا استعدادهای آلمانی که جذب میشوند، اگر از خارجیها بهتر نبوده و بااستعداتر نباشند، چیزی از آنها کمتر ندارند.
فوتبال آلمان از دوران تاریک ابتدا هزاره تا امروز پیشرفتهای چشمگیری داشته است. باید این واقعیت را دید که دو باشگاه بوندسلیگایی برای اولین بار در تاریخ لیگ قهرمانان اروپا به فینال رسیدهاند؛ بایرن و دورتموند در سال 2013 در فینال ومبلی به میدان رفتند. (این البته ممکن است یک تفسیر اشتباه باشد، زیرا دورتموند با به ثمر رساندن دو گل در ثانیههای پایانی در مرحله یکچهارمنهایی مقابل مالاگا موفق به صعود به نیمه نهایی، غلبه بر رئال مادرید و در نهایت حضور در فینال شد). اما باز هم اعداد و ارقام دروغ نمیگویند. شش سال پیش، آلمان در ردهبندی باشگاه یوفا در رده پنجم قرار داشت و در آن مقطع فاصله زیادی با فرانسه رده چهارمی و با یک حاشیه امنیت بسیار کم، بالاتر از پرتغال قرار داشت. اما حالا آلمان در رتبه سوم ردهبندی قرار دارد و بهسرعت در حال کم کردن فاصله خود با انگلیس در رده دوم است.
***
هنگامیکه با سرایدار کمپ دورتموند صحبت میکنم، تعداد بیشتری از افراد از کنار ما قدم میزنند. جلسه تمرینی امروز برای عموم آزاد است. روزگاری این یک قانون بود، اما اکنون این امر کمتر رایج است و این نیز ممکن است نشانه دیگری از حرفهای بودن باشگاه باشد.
این اتفاق دیر یا زود رخ میداد. شاید فوتبال باید در کشوری به اندازه آلمان بزرگ و علاقمند به فوتبال دوباره ظهور کند و دوباره اختراع شود. اگر کلیشه به من اجازه دهد، معتقدم هنگامیکه آلمانیها متوجه شدند که باید تغییر کنند، احتمالا اجتنابناپذیر بود که آنها با دقت، نظم و انضباط، ضربالمثلهای خود را نیز تغییر داده و نگاه سنتی خود را عوض کنند.
در راه بازگشت به اتومبیل، من به آرامی میدان را دور میزدم تا نگاهی دقیقتر به شیرهای سنگی بیندازم. سپس متوجه شدم که سرایدار هنوز در کنار دروازه ایستاده و من را تماشا میکند. کاملا مطمئن نیستم، اما از این فاصله به نظر میرسید که انگار او هر دو دست را بالا آورده و به من علامت پیروزی نشان میدهد.