زندگی عجیب یک دروازه‌بان ذخیره؛ رویاپردازی بلاتکلیف و یک قربانی خوش‌بین

برندان راجرز یک بار هدایت یک تیم فوتبال را به ساخت هواپیما در حین پرواز تشبیه کرد. اگر اینطور باشد - او هرگز حرف مضحکی نمی‎زند - پس دروازه‎بان ذخیره شبیه چتر نجات است. شما ابدا نمی‎خواهید در موقعیت استفاده از آن باشید اما در صورت نیاز قطعا باید چتری در اختیارخود داشته باشید.

هفت‌یک– گاهی فوتبال بازی قهرمان‌ها و اسطوره‌هاست. مهاجمی که گل قهرمانی تیمش را وارد دروازه حریف می‌کند و یا مدافعی که توپ را از روی خط دروازه بیرون می‌کشد. یک سرمربی خارق‌العاده و خوش فکر‎ که در شیوه‎ی تفکر مردم درباره‎ بازی، و این‌که فوتبال مدرن، پدیده مدرنی است، انقلابی به ‎پا می‎کند؛ رویا پردازِ شیک‎پوشی که از یک شیوه جدید برای افزایش حداکثری درآمدش و به عنوان اهرمی برای توسعه‎ی برندش در قلمروهای متعدد خود استفاده می‎کند. اینها مردانی هستند (و به ندرت زن‎ها، فوتبال مدرن چندان هم مدرن نیست) با داستان‎های بزرگ. داستان‎هایی مهم. بدون شک می‎توانید مقاله‎های بسیار خوبی در مورد این افراد در همین شماره مجله بلیزارد پیدا کنید.

ولی زندگی و فوتبال فقط به قهرمان‌های بزرگ ختم نمی‎شود. کسی باید بطری آب را برساند. اگر رباط او دچار آسیب شد، شخصی دیگر باید در دسترس باشد، بازیکن‎های چند پُسته، مدافع کناری ذخیره: فوتبال عوامل پشت صحنه‎ی فراوانی دارد و در این بین کسی باید کمرنگ‎ترین نقش را به عهده گیرد و بازیکنی شود که هیچ کس نمی‎خواهد ورودش را به زمین ببیند. کسی باید دروازه‎بان ذخیره باشد.

برندان راجرز یک بار هدایت یک تیم فوتبال را به ساخت هواپیما در حین پرواز تشبیه کرد. اگر اینطور باشد – او هرگز حرف مضحکی نمی‎زند – پس دروازه‎بان ذخیره شبیه چتر نجات است. شما ابدا نمی‎خواهید در موقعیت استفاده از آن باشید اما در صورت نیاز قطعا باید چتری در اختیار داشته باشید.

اولین تعویض در لیگ فوتبال انگلیس در 21 آگوست 1965 در پی جراحت میک رز از تیم چارلتون اتلتیک انجام شد. آن روزها نیمکت ذخیره، کاربرد یک صندلی را داشت و کیث پیکاک، هافبکِ تیم، به زمین آمد. جان هاوی، مدافع میانی که تجربه دروازه‌بانی هم برای چارلتون را داشت، در درون دروازه قرار گرفت: یکی از 4 بازی آوریل سال 1962، قبل از دوران بازیکنان قرضی اورژانسی، زمانی که باشگاه‌ها می‎بایست به هر ترتیب ممکن، چاره‎ای برای بحران مصدومیت‎ها پیدا می‎کردند. او تصمیم داشت در هیچ یک از بازی‎ها نبازد ولی شانس چندان با او یار نبود. بولتون واندررز با نتیجه‎ی 2-4 پیروز آن رقابت‎ها شد.

 

دروازه‌بان‌های ذخیره معمولا باید منتظر مصدومیت یا لغزش بزرگی از طرف دروازه‌بان اصلی باشند تا فرصتی برای بازی پیدا کنند.

 

حضور یک بازیکن از بیرون زمین در چهارچوب دروازه همیشه جذاب است – روی ریس یک بار هت‌تریک کرد و در همان فینال جام یک پنالتی گرفت، نمایشی بزرگ – ولی در نهایت باعث می‎شود بازی کمی مسخره به ‎نظر برسد. این موضوع به حدی مدیران فوتبال را نگران کرد که وقتی نمیکت ذخیره به 3 بازیکن افزایش پیدا کرده بود، در سال 1994 قانونی تصویب شد که بر طبق آن می‎بایست یک جایگزین به عنوان دروازه‎بان ذخیره معرفی می‎شد و نمی‎توانست جایگزین هیچ بازیکن دیگری شود. در فصل بعد این قانون با جدیت اجرا نشد که اگر می‎شد جهان هرگز این شانس را نداشت که ببیند استوارت پیرس، سرمربی وقت منچسترسیتی، نیکی ویور را راهی زمین کند و دیوید جیمز، دروازه‌بان اول تیم، را به خط حمله بفرستد؛ به این امید که موهای او باعث حواس‎پرتی کسی شود. که البته چنین نشد.

ولی به‎ خاطر همه‎ی این‎  چیزهاست که آنها ماندگار هستند. زندگی بازیکن‎های ذخیره عجیب و پر رمز و راز است. آنها چندان مورد توجه رسانه‎ها نیستند و اگر باشند با چنین جملاتی روبرو خواهیم شد:” او کاملا روی فرم است، ولی من باید روی بازی خودم کار کنم و امیدوار باشم تا بتوانم در تمرین‎ها مربی را تحت تاثیر قرار دهم. دوست؟ نه، من اسمش را دوستی نمی‎گذارم، ما رابطه‎ی حرفه‎ای با هم داریم. البته امیدوارم برای فینال انتخاب شوم.”

محض شفاف‎سازی با یک جستجوی اینترنتی سریع عبارت “مصاحبه با مایک پولیت” -که از سال 2005 تا 2013 برای ویگان اتلتیک تنها 52 بار در درون دروازه قرار گرفته- گفتگوی جالب اما بی‎ربطی با آقای مایکل پولیت، مدیر عملیاتی اسکای تراست، را پیدا خواهیم کرد؛ کسی که مسئول پرواز آخرین بمب افکن والکان بریتانیا بود. نقطه‎ی عطف او در فصل 2009، فرار با تیمش ویگان اتلتیک از منطقه سقوط به چمپیونشیپ بود و این تنها نقطه اشتراک آن دو است.

زندگی این چنینی می‎تواند بسیار پر بار باشد. اگر ارزش موفقیت در فوتبال را با کسب جام بسنجیم، بازیکن‎های ذخیره کمترین افت قیمت را دارند. ریموند فان در گو(دروازه‌بان ذخیره اشمایکل) توانست 2 عنوان لیگ برتر، یک جام حذفی و یک لیگ قهرمانان را با حضور روی نیمکت منچستر یونایتد به ‎دست آورد. در حالی‎که پگی آرپکساد، دروازه‎بان سابق لیورپول، در 6 فینالی که با تیمش حضور داشت به 6 عنوان قهرمانی رسید؛ بدون این‌که مجبور شود، گرمکن خود را در آورد. شاید دستاورد آندرس پالوپ، دروازه‎بان اسپانیایی باشگاه سویا، از آن هم چشمگیرتر باشد؛ کسی که بدون داشتن حتی یک بازی ملی، قهرمان یورو 2008 است. (با نگاهی در اینترنت متوجه می‌شویم که آرپکساد که حالا بازنشسته شده، به عنوان یکی از شخصیت‌های اصلی سریال‌هایی در گوادولوپ معرفی شده اما شاید درسی که از این جستجو بتوان گرفت این است که حضور کمرنگ در ورزش‎های پرطرفدار یک چیز را تضمین می‎کند و آن درج اطلاعات غلط در ویکی‎پدیا است.)

همچنین برای یک دروازه‌بان ذخیره، فرصتی برای اثبات شجاعت و از خودگذشتگی در زمین وجود دارد. بسیاری از دروازه‌بان‌های ذخیره بعد از اخراج شدن دروازه‌بان اصلی تیم، قبل از ضربه پنالتی تیم حریف، فکر می‌کنند که ناگهان و به اجبار به میدان مسابقه پرتاب می‌شوند. همیشه این احتمال وجود دارد که این تعویض درست و به موقع به فریاد گزارشگر منتهی شود:” و چه تعویض فوق العاده‌ای. عجب حضور هیجان‌انگیزی!” یک ناجی نه چندان مشتاق که به خاطر شرایط غیرعادی مسابقه به زمین بازی فرستاده می‌شود تا هم‌تیمی‌های ناامیدش را از شرایط بحرانی نجات دهد: این از آن چیزهایی است که با مونتاژ می‌توان کنار هم چید.

اما چنین نمایش‌های قهرمانانه‌ای تا حدودی در تضاد با ذات یک دروازه‎بان ذخیره است. کسی که حضور همیشه در سایه‌اش، کم‌تر به منظور به ‎دست آوردن افتخارات و بیش‌تر فداکاری آشکار او است؛ کسی که می‌داند هرگز فرصت کافی برای ارائه نمایش‌های قهرمانانه نخواهد داشت. مثل همه‎ی شخصیت‎های معماگونه، دروازه‎بان ذخیره هم با باورهای غلط، تهمت و افترا از همه طرف احاطه شده است. شاید مخرب‎ترینش این باشد که بگویند به دوش کشیدن بار این تهمت‎ها خود نشان از تنبلی او است. از عدم وفاداری به سرافرازی خود، تیم و البته به بازی.

راس ترنبال مثال خوبی در این مورد است. او در سال 2009 به عنوان بازیکن آزاد میدلزبورو را ترک کرد تا در چلسی با پِتر چک و هنریک هیلاریو رقابت کند. اگرچه او در هنگام این انتقال هیچ حرف اشتباهی نزد:” من این را به چشم مبارزه بین هر سه نفر می‎بینم”، ” اینجا برای من هم فرصت وجود دارد”؛ ” بله، من کرفس دوست دارم” – با این حال او باید می‎دانست که نیمکت‌نشین کردن یکی از بهترین دروازه‌‎بان‎های جهان (نه هیلاریو) اتفاقی تقریبا بعید است. درواقع بسیار بعید، زیرا بیش‌تر مردم فکر می‎کردند او گرفتن دستمزد ثابتش را بر ماجراجویی فوتبالی ترجیح می‌داد؛ و شاید هم واقعا چنین بود: پس از تنها 19 بازی برای چلسی در طول 4 فصل حضور، او به دانکستر رفت؛ هنوز هم کسی نفهمید که چرا او آن تصمیم خنده‌دار را گرفت.

اما تنبلی کلمه‎ درستی نیست. قبول، دروازه‎بان ذخیره بیش‌تر وقتش را صرف نشستن روی نیمکت و تماشای بازی می‎کند تا شیرجه زدن و اشاره کردن؛ ولی احتمالا در زمین تمرین شرایط طور دیگری است. بزدلی هم چندان صحیح نیست. گرچه تحمل فشار عادی برایشان راحت‎تر است، ولی ترسناک است وقتی در چشم به هم زدن بفهمی که هم تیمی‎هایت، مربی و همه طرفداران در دل خود دارند می‎گویند: وای نه!

 

با حضور پتر چک، دروازه‌بان‌های ذخیره چلسی فرصتی برای بازی کردن نداشتند.

 

به هر حال آمادگی لازم است: حضور فاجعه بار دیوید جیمز را به عنوان بازیکن جانشین در بازی انگلیس مقابل دانمارک در سال 2005 به یاد بیاورید. او وقتی به زمین مسابقه آمد که بازی بدون گل در جریان بود. جیمز بعدها اعتراف کرد از شرکت در مراسم تشریفاتی اول مسابقه سر باز زده بود چون میدانسته که بازی نخواهد کرد؛ و شاید توضیحی برای این باشد که چرا در اولین فرصت ممکن در محوطه‎ جریمه‎ خودشان خطا کرد و افتضاح‎های بسیاری به بار آورد. بچه‌‎ها همیشه توپ‌‎های دریافتی خود را تصور کنید. همیشه مطمئن شوید بند کفش‎هایتان به هم گره نخورده باشد. شاید بعضی فوتبالیست‎ها بزدل‎ و تنبل باشند ولی یک بازیکن ذخیره‎ واقعی می‎داند که چطور می‌توان هیچ یک از این صفات را نداشت. انگلیس 1-4 باخت.

شاید خوانندگان جوانی مانند شما ندانید که زمانی برای هر مطلبی که در مورد دروازه‌بان ها نوشته می‌شد، ضروری بود که نامی از رمان ” ترس دروازه‌بان از پنالتی” نوشته پیتر هاندِک، که بعدا ویم وندرس هم فیلمی از روی آن ساخت، بیاورند. دروازه‌بان‌های ذخیره هم البته جایی در آثار هنری داشتند. Perseverare Humanum Est نمایش‌نامه‌ای نوشته ماتئو بلّی، نمایش‌نامه‌نویس ایتالیایی، که در آن به ماسیمو پیلونی- دروازه‌بان سابق ایتالیا و یوونتوس که در این تیم جانشین دینو زوف کبیر شد- اشاره شده است.

زندگی حرفه‌‎ای پیلونی – او در دیدار نیمه‌نهایی جام بازار مکاره به لطف مصدومیت دروازه‌بان اصلی تیم به میدان رفت؛ سپس، مچ دستش در ابتدای بازی فینال مقابل لیدز آسیب دید؛ زوف از راه رسید – به نمادی از یک نسل ایتالیایی که در اواسط دهه‎ 60متولد شده بودند و در مشکلات اقتصادی و اجتماعی دهه‎ هفتاد رشد کردند، تبدیل شد. طبق نوشته‎ روزنامه‎ی لارپوبلیکا: “پیلونی دیگر یک فوتبالیست نیست بلکه یک استعاره، شاید قربانی اما به احتمال زیاد اسطوره‎ مقاومت، زود باوری و چشم‎پوشی از حقیقت است، که فردا آینده بهتری در انتظار ماست. ولی تقریبا هرگز چنین نیست.”

این است تصویرِ یک بازیکن ذخیره؛ رویاپردازی بلاتکلیف و یک قربانی خوش‌بین که توسط عوامل بیرونی سنگدل له شده؛ با این حال عاشقانه و ساده‌لوحانه به انتظار می‌نشیند. ولی آنجا جوانان دهه 60 ایتالیا قربانی شرایط بد اقتصادی بودند و کاری از دستشان بر نمی‌آمد؛ جایی‌که پیلونی در عصر پیش از قانون بوسمن و قدرت گرفتن بازیکنان، مجبور بود ریش بگذارد تا بتواند به باشگاه پسکارا فرار کند. بازیکن‌های ذخیره‌ی امروز اما بر سرنوشت خود کنترل بیش‌تری دارند. به این لحاظ شاید چهره‌هایی دوست داشتنی نباشند اما ممکن است ما را کنجکاو کنند. وقتی بازی نکردن با سکوتی مرموز همراه می‌شود، یک سوال همیشه بی‌پاسخ می‌ماند. اگر بازی کردن واقعی هم هدف و هم نتیجه تمام تمرین‌ها، جاه‌طلبی‌ها و ارائه بهترین نمایش در زمین مسابقه است، پس همه اینها چه معنایی دارد وقتی می‌دانید که لذتی از آن نمی‌برید؟ اگر بازی نمی‌کنید، پس به چه دلیل اینجا مانده‌اید؟

استیوارت تایلور، بازیکنی که در بیش‌تر دوران حرفه‌ای روی نیمکت نشست، روزی به نشریه منچستر ایونینگز گفت: “لحظه‌ای که بی‌خیال می‌شوید، همان لحظه‌ی شکستِ کامل شماست. من می‌توانستم هر روز به تمرینات تیم بروم و هیچ کاری هم نکنم و به خودم هم سخت نگیرم. بعد کم کم در جلسات تمرینی کم‌تری حاضر می‌شوید و این همان مسیری است که در پایانش یک احمق به تمام معنا به نظر می‌رسید.”

اگر باور داشته باشیم که سرنوشت از هر فرصتی برای خالی کردن زیر پای‌تان استفاده می‌کند، پس حرف‌های او معنای عجیبی پیدا خواهند کرد. اگر تیلور می‎داند شانه خالی کردن از زیر بار مسئولیت به قیمت احمق به نظر رسیدنش تمام می‎شود، پس با تمرین‎های سنگین نه تنها احتمال موفقیت را پایین می‎آورد، بلکه با تمام قوا جلوی همه‎ احتمالات را می‎گیرد. چون اگر سرنوشت با شما یار نباشد، مربی‌‎تان هم به شما شانسی نمی‌دهد.

نکته کلیدیِ در مورد عجیب بودن یک بازیکن ذخیره‎ واقعی و از خود گذشته، شاید در اینجا نهفته باشد. این‎که شخص، شانس حضور به عنوان بازیکن ثابت را از خودش بگیرد، کاملا در تضاد با باورهای سنتی است که فوتبالیست بودن و اهمیتش را تعریف می‎کنند. عجیب به نظر می‎رسد. با حضور در حاشیه زمین مسابقه، انگار یک زندگی عارفانه برای خودشان انتخاب کرده‎اند. زندگی‎ای نامطمئن و ناتمام ولی درعین حال با آمادگی کامل؛ خود انکاری شدید که چنان ضربه‎ای به فرد می‎زند که نمی‎فهمد از کجا خورده است.

 

تعداد معدودی از دروازه‌بان‌های ذخیره این فرصت را پیدا می‌کنند که به قهرمان تبدیل شوند؛ مانند سرخیو گویکوچه‌آ که یکی از ستاره‌های آرژانتین در جام جهانی 1990 بود.

 

فکر این‌که شخصی با وجود استعداد لازم، شاید واقعا نخواهد کاری را انجام دهد که نیمی از مردم دنیا نصف عمرشان را صرف رویاپردازی درباره‎ی انجام دادنِ آن می‌کنند خیلی عجیب است. یک چیز سر جایش نیست. بسیار شگفت‌آور است که کسی فکر کند فوتبال-این هیاهوی 90 دقیقه‌ای در وسط میدان- به خودی ِخود ارزش انجام دادن ِپیاپی را ندارد. این‌که یک فوتبالیست واقعی بتواند- و می‌بینیم که می‌تواند-در بازی‌های پیاپی بیرون میدان مسابقه، روی نیمکت بنشیند و زمین را تماشا کند، درحالی‌که کل ورزشگاه برای حضور نداشتنش در زمین مسابقه دعا می‌کنند، غیرقابل درک است.

اگر به میدان بروند، خوشحال می‌شوند. اگر هم نروند، باز هم راضی هستند. اگر دروازه‌بان‌ها آدم‌های خاصی هستند، دروازه‌بان‌های ذخیره کلا موجودات متفاوتی هستند. زندگی آنها بیش‌تر اجباری است تا اختیاری. آدمی فکر می‌کند که شاید زندگی آنها، بیش از بقیه بر پایه عقل و منطق استوار است.

عنوان اصلی مقاله: The Waiting Game نویسنده: Andi Thomas نشریه / وبسایت: Blizzard زمان انتشار:
کلمات کلیدی:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *