ژابی آلونسو از راز بزرگ موفقیت میگوید؛ هنر تطبیق پیدا کردن
هفتیک– ژابی آلونسو بعد از یک دوران حرفهای پربار و بازی برای باشگاههای بزرگی مانند لیورپول، رئال مادرید و بایرن مونیخ، بار دیگر به رئال سوسیداد برگشته تا به عنوان مربی کارش را آغاز کند و این بار هم متوجه شده که برای موفقیت، باید از همان فرمول دوران بازی استفاده کند. او در مقالهای در سایت coachesvoice به این موضوع پرداخته است:
من چیزهایی در مورد لیورپول میدانستم اما نه خیلی. چیزی در مورد جادوی ورزشگاه آنفیلد نمیدانستم؛ در مورد انرژی و شور جایگاه کاپ (توضیح مترجم: Kop، جایگاه هواداران افراطی لیورپول). زیبایی شبهایی که کل ورزشگاه، به لرزه در میآمد. همه اینها و خیلی چیزهای دیگر، برای من جدید بود. این در 22 سالگی، قدم بزرگی برای من بود. اما برای این چالش آماده بودم. آماده بودم تا هرچه سریع شرایط را بپذیرم و یاد بگیرم. یاد گرفتن سریع چیزی است که به آن عادت کرده بودم.
در رئال سوسیداد، اولین باشگاه حرفهای من، هرگز در تیم پایه یا حتی تیم جوانان بازی نکردم- در عوض، مستقیما به تیم دوم منتقل شدم. چطور توانستم برای این اتفاق آماده شوم؟ این به لطف آنتیگوکو بود- تیمی از سن سباستین که من تقریبا 10 سال به عنوان بازیکن در آنجا بازی کردم. آنتیگوکو یک باشگاه حرفهای نبود اما خیلی خوب کار میکرد. ما تیمهای خیلی خوبی داشتیم، با بازیکنانی مانند میکل ارتتا، آرتیز آدوریتز، آندونی ایرائولا و برادرم، میکل.
در آنتیگوکو، همه چیز در مورد توپ بود، در مورد تکنیک و در مورد درک از بازی. این پایه خوبی برای همه ما در آینده در حال ساخت بود. این اصول و عادت درستی به ما داد و کمک کرد تا به عنوان بازیکن رشد و پیشرفت کنیم. از لحظهای که اولین بازی را برای تیم بزرگسالان رئال سوسیداد انجام دادم، رویایم بردن جام با آنها بود. چند سال بعد، این رویا تقریبا به حقیقت تبدیل شد. در فصل 03-2002، ما تیمی داشتیم که از جنبه فوتبالی، ارتباط خوبی بین بازیکنانش بود. ما بازیکنان خارجی خوبی مانند دارکو کوواچویچ، نیهات قهوهچی و والری کارپین- داشتیم بازیکنانی که آن کیفیت لازم برای رقابت را به تیم ما دادند.
و با حضور رینالد دنوئه، ما مربی فرانسویای داشتیم که به ما کمک کرد به شکل متفاوتی بازی کنیم. کسی انتظار این را نداشت اما در آن فصل، ما تا آخرین روز با رئال مادرید برای قهرمانی مبارزه کردیم. این برای ما مانند رویا بود و ما خیلی به فتح جام نزدیک بودیم. برای رئال سوسیداد، بردن لیگ تقریبا معادل فتح چمپیونزلیگ یا جام جهانی است. نزدیک شدن به جام تا آن اندازه و نرسیدن به آن… همیشه میگویم مانند نمک روی زخم است.
مسئله کلیدی برای من در تصمیمگیری برای رفتن به لیورپول، جدیت و مصمم بودن هیئت مدیره باشگاه بود- و البته سرمربی. وقتی رافا بنیتس با من تماس گرفت، دقیقا توضیح داد که چه پروژهای دارد. پروژه باشگاه، یک پروژه کوتاه مدت نبود، بلکه پروژهای طولانی مدت بود. رافا همیشه بسیار جاهطلب بود. در آن زمان، او با والنسیا قهرمان لالیگا و جام یوفا شده بود؛ بنابراین، انتظارات خیلی بالا بود. اما او میدانست که باید تیم را قدم به قدم بسازد- نه اینکه همه کارها را در یک سال انجام بدهد.
او گفت که دقیقا چه چیزی از من میخواهد. خواسته او بسیار واضح بود- او میخواست که در خط میانی در کنار استیوی جرارد و دیدی هامان بازی کنم و کنترل بیشتری به بازی تیم بدهم زیرا میدانستیم که لیگ برتر چقدر میتواند پرفشار و پرتنش باشد. تطبیق پیدا کردن با این سرعت، بزرگترین چالش برای من و برای بازی من بود.
اما، همانطور که گفتم، برای چالش آماده بودم. میدانستم که اگر نتوانید با جنبه فیزیکی لیگ برتر تطبیق پیدا کنید، آن وقت نمیتوانید موفق شوید. بنابراین برای این مسئله آماده بودم. اما من همچنان میخواستم بازی خودم را انجام بدهم. کنترل، سازماندهی و کمک کردن به هم تیمیهایم برای ارائه بازی بهتر. این ایده من برای فوتبال بازی کردن بود.
وقتی به رختکنی میروید که خیلی باثبات است- با بازیکنانی که برای مدت زیادی آنجا هستند- مهم است که آنها از شما خوب استقبال کنند. در لیورپول، بازیکنان اصلی استیوی، جیمی کرگر، دیدی [هامان] و سامی هیپیا بودند. آنها لیدرهای تیم بودند. و خیلی سریع من را پذیرفتند. فکر میکنم آنها چیزی در من دیدند و این باعث شد تا استقبال از من گرمتر و دوستانهتر شود. این حقیقت که میتوانستم از آنها یاد بگیرم- با استفاده از تجربیات آنها- به این معنی بود که زمان زیادی طول نکشید که با تیم جدید تطبیق پیدا کردم.
چند ماه بعد از اینکه به لیورپول ملحق شدم، به یاد دارم که با آرسنالِ شکستناپذیر (توضیح مترجم: منظور تیم آرسنال فصل 04-2003 که بدون شکست قهرمان لیگ برتر شد) در آنفیلد بازی داشتیم: پاتریک ویرا، فردی لیونگبرگ، روبرت پیرس، تیری آنری. تیم فوقالعادهای بودند. اما ما آنها را 2-1 شکست دادیم و من گل اول را به ثمر رساندم.
چنین دلگرمیای در همان روزهای ابتدایی… برای من خیلی فوقالعاده بود. این بازیای بود که دوست داشتم. این چیزی بود که عاشقش بودم. میخواستم در تیم تاثیرگذار باشم. میخواستم از بازی لذت ببرم. لیگ برتر خیلی از این لحظهها به شما میدهد. دیدارهای ما مقابل چلسی در اولین مقطع حضور ژوزه مورینیو، مانند جنگهای بزرگ بود در اولین سال، ما آنها را در نیمهنهایی چمپیونزلیگ شکست دادیم. سال بعد، در نیمهنهایی FA Cup آنها را بردیم. سال بعد دوباره در نیمهنهایی چمپیونزلیگ.
ما هر سال حداقل 4 بار مقابل هم بازی میکردیم. اما برای من مهم نبود: عاشق این بازیها بودم. و عاشق بازی کردن مقابل فرانک لمپارد، یک بازیکن بسیار قوی اما جوانمرد. و هر کسی که مبارزهجو و صادق است- این از نظر من خوب است. البته، اولین فصل من در لیورپول همیشه به عنوان راهی که به فینال استانبول منجر شد، در یادها میماند. میتوانم در مورد این مسیر خیلی صحبت کنم.
هرچند، به نظرم، یک قدم در این مسیر هست که مهمتر از بقیه است. قدمی که بدون آن، ما نمیتوانستیم در آن سال به فینال چمپیونزلیگ برسیم. آن قدم در شب 8 دسامبر 2004 برداشته شد: اولین شب جادویی که در آنفیلد تجربه کردم. ما مقابل المپیاکوس بازی میکردیم. آن دیدار، آخرین بازی ما در مرحله گروهی بود و در پایان نیمه اول، 1-0 باخته بودیم. برای رفتن به مرحله بعد، باید سه گل میزدیم. ما یکی یکی به این گلها رسیدیم. نیاز نیست که به یادتان بیاورم که آخرین گل را استیوی در دقایق تلف شده بازی زد.
اما مطمئنم که حداقل یکی از آن گلها به کاپ تعلق داشت. به خاطر انرژی و شوری که آنها، آن شب به ما منتقل کردند- باورنکردنی بود. آنفیلد به لرزه در آمده بود. باید آنجا باشید که آن شب زیبا را تجربه کنید. واقعا جادویی بود. وقتی به پشت سر و پنج سال حضورم در لیورپول نگاه میکنم، فکر میکنم در آخرین فصل احتمالا تیم بهتری داشتیم. ما در آن فصل، امتیازات زیادی در لیگ گرفتیم اما در آن سالها، منچستریونایتد تیم فوقالعادهای بود و چلسی هم؛ بنابراین رقابت سختی بود. قهرمانی در لیگ در آن فصل میتوانست گیلاس روی کیکِ دوران حضورم در لیورپول باشد. اما در نهایت، ما این احساس را داشتیم که در هفتههای ابتدایی فصل، امتیازات زیادی را از دست دادیم و این سرنوشت ساز شد. ما با 86 امتیاز فصل را تمام کردیم اما منچستریونایتد 90 امتیاز کسب کرد.
احساس میکردم که زمان مناسبی است تا به دنبال چالش جدیدی باشم. و چالش بزرگتر یا مهمتری از رفتن به رئال مادرید وجود نداشت. آنها سالهای سختی را سپری میکردند که شایسته آن نبودند- سالهای زیادی در مرحله یک هشتم نهایی چمپیونزلیگ شکست میخوردند. حالا پروژه جدیدی را شروع کرده بودند. و باشگاه اعتماد زیادی به من داشت؛ بهویژه از لحاظ نقش مهمی که میتوانستم در تیم داشته باشم. این خیلی به من انگیزه داد. وقتی به بازیکنی انگیزه میدهید و به او توضیح میدهید که چه انتظاری از او دارید- اینکه چه میخواهید- این اعتماد به نفس او را افزایش میدهد.
من به عنوان یک بازیکن پخته به رئال رفتم اما برای کنترل خط میانی رئال مادرید به چیز بیشتری نیاز دارید. باید به خودتان باور داشته باشید. و باید مطمئن باشید که بقیه به شما باور دارند. در آن سال، بازیکنان زیادی به خدمت گرفته شدند: کاکا، کریس رونالدو، کریم بنزما، آلوارو آربلوا، رائول آلبیول، استبان گرانرو. ما با سه امتیاز اختلاف، در لیگ دوم شدیم و در چمپیونزلیگ نتیجه ناامیدکنندهای گرفتیم اما فکر میکنم آن سال، سالی بود که پایههای یک پروژه فوقالعاده گذاشته شد؛ چیزی که در نهایت به فتح دسیما منجر شد.
هرچند، پذیرفتن آن ناکامی برای ما دشوار بود. در آن سالها، ما چالش دشواری مقابل بارسلونا داشتیم؛ تیمی که معمولی نبود. آنها به طور معمول تیم خوبی هستند- اما بارسلونای پپ گواردیولا، تیمی استثنایی بود. بعد از انجام بازیهای زیاد مقابل آنها، ما همدیگر را با جزئیات زیاد میشناختیم. و ما شروع به تغییر جزئیات کوچکی کردیم که به ما اجازه میداد با آنها رودررو مبارزه کنیم. بعد از آن، نتایج خیلی نزدیک شد.
و سرانجام فتح لا دسیما.
قبل از فینال چمپیونزلیگ در لیسبون، دیدار نیمهنهایی مقابل بایرن مونیخ، یکی از سختترین و پرفشارترین بازیهای ما بود. ما در دیدار رفت در خانه 1-0 پیروز شدیم- اما در دیدار برگشت، من یک اشتباه کردم و کارت زرد گرفتم و به این معنی بود که در فینال بازی نخواهم کرد. در آن لحظه، دنیا روی سرم خراب شد. یک ماه بعد، من از کنار زمین، بازی فینال را تماشا میکردم. از اینکه در زمین نبودم، خیلی احساس ناامیدی میکردم؛ بازی کردن برای چیزی که من برای آن خیلی جنگیده بودم. مانند بسیاری از هواداران، آن بازی تجربه خیلی سختی بود. برای دقایق زیادی از بازی، به نظر میرسید که جام از دست ما خارج شده است. اما در یک ثانیه، همه چیز تغییر کرد. با یک ضربه سر سرخیو راموس، همه چیز تغییر کرد.
این همان چیز فوقالعاده در فوتبال است. این ورزش شگفتیهای بزرگ و خوشیهای زیاد به شما میدهد. این یکی از دلایلی بود که وقتی دوران بازیام تمام شد، نتوانستم آن را ترک کنم. وقتی مربیگری را در تیم جوانان رئال مادرید شروع کردم، یک چالش برای من بود زیرا مدت زیادی در بالاترین سطح بازی کرده بودم. تطبیق پیدا کردن با بچهها، با سطح بازی آنها، با کارها و رفتارشان- اینها شیوه ارتباط برقرار کردن من را تغییر داد. این باعث شد تا از این کار احساس رضایت زیادی پیدا کنم.
من نمیتوانم به این بازیکنان جوان کمک کنم، مگر اینکه بخشی از خودم را در آنها ببینم- در چشمها، در امیدها و در اشتیاق آنها. رویاهایی که دارند و همه سالهایی که پیش روی آنها است. حالا من به ابتدا برگشتهام. به آغاز خودم. به رئال سوسیداد، جایی که اولین رویایم تقریبا برآورده شد. من بار دیگر، آماده چالش هستم؛ آماده یاد گرفتن چیزهای جدید.
گفته میشد طرفدار ارسنال هم هست