توشاک و دستورالعملی که از شنکلی گرفت؛ چالشهای یک مربی جوان
هفتیک– جان توشاک 29 ساله بود که به دلیل مصدومیت، مجبور شد بازی کردن در بالاترین سطح فوتبال انگلیس را رها کند و به دسته چهارم برود تا به عنوان بازیکن- مربی در سوانسی فعالیت کند. او در این نوشته توضیح میدهد که چگونه آنچه در لیورپول و از مربیانی مانند بیل شنکلی و باب پیسلی یاد گرفت، به او کمک کرد تا در عرصه مربیگری به موفقیت برسد:
تقریبا در طول یک ماه بعد از جدایی از سوانسی، نمیتوانستم صبحها از رختخواب بلند شوم. من جوانی 35 ساله بودم اما کار مربیگری تمام انرژی من را گرفته بود. خسته بودم. فرسوده از فراز و نشیبها و ناکامیها. اولین سالهای کار من به عنوان مربی، چندان فوقالعاده نبود. چطور همه چیز اینقدر بد پیش میرفت؟ از این به بعد باید چه کار کنم؟
حرفهای بیل شنکلی، مربی سابقم در لیورپول، در گوشم صدا میکرد:” تو دستورالعمل را دریافت کردی پسر، حالا برو و از آن استفاده کن.” حق با او بود. من باید تلاش میکردم. اگر فوتبال فقط یک چیز به من یاد داده بود، این بود که هرگز نباید با اولین مانع، تسلیم شوم. وقتی نوجوان بودم، هرگز به چیزی جز فوتبال فکر نمیکردم. در واقع، زمانی که 9 ساله بودم، برای تیم زیر 11 سالههای مدرسه بازی میکردم. هرچند راه پیدا کردن به فوتبال حرفهای کمی دشوارتر بود.
در پانزده سالگی، در تاتنهام و لیدز تست دادم- اما به من گفته شد که در سطحی نیستم که به درد آنها بخورم. این اتفاق حالم را گرفت. تصمیم گرفتم درجاییکه در کاردیف بودم، بمانم، یک سال دیگر را در مدرسه گرامر بگذرانم و به عنوان یک بازیکن نیمه حرفهای، با باشگاه شهرم، کاردیف سیتی، قرارداد امضا کنم. پس از آن همه چیز خیلی سریع اتفاق افتاد. وقتی اولین بازی را در 16 سالگی برای کاردیف سیتی انجام دادم، به جوانترین بازیکن باشگاه که در یک دیدار بزرگسالان حضور پیدا کرد، تبدیل شدم.
این پنج سال پیش از آن بود که کاردیف را ترک کنم. من چند سال پیش از آن، یک پیشنهاد بزرگ از فولامِ بابی رابسون دریافت کرده بودم اما هنوز جوان بودم و مطمئن نبودم که رفتنم به لندن، تصمیم درستی برایم باشد. جدا از این، در آن زمان کاردیف در آستانه بردن جام حذفی ولز و راهیابی به رقابتهای اروپایی بود؛ بنابراین من هر سال تجربیات اروپایی ارزشمندی به دست میآوردم.
18 ماه بعد بود که من تماسی از طرف لیورپول دریافت کردم؛ لیورپولِ بیل شنکلی. البته که آن پیشنهاد بهتر از آن بود که بتوانم رد کنم. من با همسرم سو (Sue) به آنجا رفتیم. ما پای پرواز بودیم اما پروازها به دلیل شرایط بد جوی، کنسل شد. بنابراین ما با قطار به کرو (Crewe) رفتیم و سپس با یک قطار دیگر به لیورپول.
آنجا بود که از قطار پیاده شدیم و من برای اولین بار بیل شنکلی را دیدم. او با آن ظاهر کلاسیکِ شبیه جیمز کاگنی (توضیح مترجم: بازیگر آمریکایی که به دلیل بازیها در نقشهای خشن در سالهای دهه 1930 و 1940 شهرت زیادی داشت) روی سکو ایستاده بود- با دست در جیب و کلاه تریلبی روی سر- و خیلی محکم با من دست داد:” به لیورپول خوش اومدی پسر. مدرسههای یکشنبه (توضیح مترجم: Sunday school موسسات آموزشی برای افرادی است که میخواهند یکشنبه ها به کلیسا بروند، میتوانستند فرزندان خود را به آنجا بسپارند.) را ترک کردی و حالا وقتش است که به کلیسا بیایی.”
در هتل لرد نلسون، جاییکه شنکلی قول “استیکی که تا به حال مانند آن را در زندگیات نخوردی” داد، ما درباره فوتبال صحبت کردیم و ترتیب همه جزئیات را دادیم. با مبلغ مجموع 110 هزار پوند و دستمزد هفتگی 80 پوند، من بازیکن لیورپول شدم. وقتی به آنجا رفتم، رانندگی نمیکردم. اما به محض اینکه امتحان رانندگی را پشت سر گذاشتم، یک ماکسی قرمز بزرگ و براق خریدم. شنکلی عاشق آن بود:” یا مسیح، عجب ماشینی پسر. به رنگ ماشین نگاه کن، باب. عجیب ماشینیه.”
علاوه بر زدن اولین گلم برای لیورپول در دیدار دربی مقابل اورتون، فکر میکنم این ماکسی قرمز رنگم بود که من را در دفتر خوبهای شنکلی قرار داد. به عنوان یک بازیکن جوان، من هر کلمه او را در ذهنم حفظ میکردم. در آن سالهای اولیه، او باب پیسلی و جو فاگان را در کنار خودش داشت اما این شنکلی بود که در همه کارها با اشتیاق وارد میشد. باب آدم ساکتتری بود. همیشه فکر میکردم اگر بتوانی مانند شنکلی حرف بزنی و مثل باب، فکر کنی، به چیزی که میخواهی، میرسی. هرچند، چند سال طول کشید تا من به این فکر کنم که راه آنها را در مربیگری ادامه بدهم.
من این کار را در اوایل دوره حرفهای مزه مزه کرده بودم؛ زمانیکه هنوز در کاردیف بودم و برای گرفتن مدارک اولیه مربیگری اقدام کردم. چیزی که در آن جلسات ساعت 12 شب پنج شنبه من را بیش از همه تحت تاثیر قرار داد، جان چارلز بود- کسی که به نظر من، فوقالعادهترین آدمی بود که دیده بودم- که در آن جلسات شرکت داشت.(توضیح مترجم:جان چارلز، مهاجم افسانهایی تیم ملی ولز، لیدزیونایتد و یوونتوس بود. از دید بسیاری،او موفقترین لژیونر تاریخ فوتبال بریتانیاست.) خب، جان در امتحانات رد شد و این کمی من را از فکر مربیگری خارج کرد. اما بعد از آن من دچار مشکلی شدم.
در سال 1974، من برای بستن قرارداد با لسترسیتی، تست پزشکی را پشت سر گذاشتم اما به دلیل مشکل ماهیچهای، در تست رد شدم. به عنوان یک جوان 25 ساله که باید از خانوادهام مراقبت میکردم، شنیدن اینکه یک متخصص بگوید که شاید تنها یک سال دیگر بازی کنم، ضربه بزرگی برای من بود.
به لیورپول برگشتم اما دوران سختی برای من بود. باب پیسلی جانشین شنکلی شده بود و احساس میکردم او 100 درصد به من اعتماد ندارد. خوشبختانه هنوز 18 ماه از قرارداد من باقی مانده بود؛ بنابراین تلاشم را بیشتر کردم. تمرینات تخصصی بیشتری انجام دادم؛ چند بار در هفته به استخر میرفتم؛ روی تمرینات کوتاهتر و پرفشارتر تمرکز کردم. به این ترتیب، توانستم شرایط را تغییر بدهم و برای مدت قابل توجهی به بازی کردن ادامه بدهم.
اما آن دوره باعث شد به فوتبال بیشتر فکر کنم. من شروع به استفاده از دورهای کردم که شاید بقیه بازیکنان با بیخیالی از آن رد میشوند. شروع به فکر کردن در مورد مربیگری کردم. دوره من در لیورپول وقتی به پایان رسید که آنها با اندرلخت توافق کردند که من را به قیمت 800 هزار پوند بفروشند. به آنجا رفتم و تست پزشکی دادم اما مانند لسترسیتی، آنها هم قرارداد را فسخ کردند.
اگر نمیتوانستم تستهای پزشکی را با موفقیت پشت سر بگذارم، لیورپول نمیتوانست پولی از من در بیاورد. به همین دلیل از آنها سوال کردم که آیا میتوانم به صورت آزاد جدا شوم. به این خاطر که میتوانستم به لیگهای پایین بروم و ببینم که میتوانم در جایی، به عنوان بازیکن-مربی مشغول به کار شوم یا نه. اول از همه به کاردیف فکر کردم اما آنها خیلی از ایده استقبال نکردند. فکر میکنم جیمی اندروز، سرمربی کاردیف، کمی نگران آیندهاش بود. در نهایت شانس ملاقات با رئیس سوانسی در یک نمایشگاه ورزشی پیش آمد که باعث شد پیشنهاد پست بازیکن- سرمربی در این باشگاه را دریافت کنم. این فرصتی بود تا به خانهام در جنوب ولز برگردم و کار مربیگری را یاد بگیرم. من مستقیما وارد این کار شدم. در 29 سالگی، جوانترین مربی لیگ فوتبال بودم.
آن زمان سوانسی سیتی در دسته چهارم بود و در وچ فیلد (Vetch Field) بازی میکرد- جایی کاملا متفاوت با ورزشگاه لیبرتی که این روزها در آن بازی میکنند. فکر میکردم رفتن به دستههای پایینتر، بهترین راه برای یاد گرفتن است. هنوز میتوانستم بازی کنم، به ویژه در آن سطح و این برای من به عنوان مربی، خیلی مفید بود.
ما در طی چند فصل، صعودهای متوالی به لیگهای بالاتر داشتیم و من دیگر تصمیم گرفتم بازی نکنم. هرچند، بعد از اولین فصل کاملم، تماسی از مایک اسمیت، سرمربی ولز دریافت کردم که از من پرسید آیا میخواهم در رقابتهای بریتیش هوم، برای ولز بازی کنم، یا نه.(توضیح مترجم:رقابتهای بریتیش هوم، تورنمنت چهارجانبهایی بود که تیمهای انگلستان، اسکاتلند، ولز و ایرلند شمالی به رقابت میپرداختند و در سال 1984 نیز آخرین دوره آن برگزار شد.)
من در خط حمله در کنار رابی جیمز و آلن کورتیس- دو بازیکن سوانسی- بازی میکردم و در اولین دیدار، 3-0 اسکاتلند را شکست دادیم. من هت تریک کردم. آلن هنسن، کنی دالگلیش، گرام سونس- سه بازیکن لیورپول که من دو سال قبل از آنها جدا شده بودم- همگی برای لیورپول بازی میکردند. به دلایلی واضح، آن یکی از رضایتبخشترین روزهای زندگی فوتبالیام بود. چند سال بعد، یکی دیگر از این روزها از راه رسید.
2 می 1981؛ بعد از سه صعود در 4 سال، سوانسی برای اولینبار در تاریخ باشگاه، به دسته اول صعود کرد. وقتی به مربیای که آن روزها بودم، نگاه میکنم، متوجه میشوم که عادتهایی داشتم که از دوره حضور در لیورپول به دست آوردم. در اتاق کفشکَنی آنفیلد (توضیح مترجم: Boot Room که مربیان لیورپول برای بحث در مورد تاکتیکهای تیم در آنجا جمع میشدند)، جو فاگان، رونی موران و روی اونز را میدیدم که هر روز از تمریناتی که برگزار کرده بودند، یادداشت برمیداشتند. من هم همین کار را میکردم.
میتوانم به شما بگویم که در 22 نووامبر 1987، ما دقیقا در سن سباستین چه کاری انجام دادیم.(توضیح مترجم: توشاک در آن سالها سرمربی رئال سوسیهداد بود.) یا در 8 مارس 1989 در مادرید- اینها همه در دفترچههایی که در خانه دارم، نوشته شده است. وقتی سالها میگذرد، جالب است که برگردید و به آن یادنامهها نگاه کنید. همیشه به آن جملهای که شنکلی به من گفت، فکر میکنم:” تو دستورالعمل را دریافت کردی پسر. حالا برو و از آن استفاده کن.” این کاری بود که من مصمم بودم که انجام بدهم.
اما در آخرین روزهایم در سوانسی، همه چیز خیلی دگرگون شد. احساس میکردم همه چیز علیه ماست- در چنین زمانی، نمیتوانید به خوبی قبل کار کنید. نمیخواهم از بدشانسی حرف بزنم اما در آن دوره خاص، اتفاقات بد زیادی برای ما رخ داد. ما چند بازیکن خوب را به دلیل مصدومیتهای جدی از دست دادیم و باشگاه دچار مشکل مالی شد. ما توان خرید بازیکن نداشتیم، بنابراین چندین بازیکن جوان را وارد تیم کردیم؛ در شرایطی که آنها هنوز آماده نبودند. احساس میکردم همه دنیا علیه ماست.
دوران بسیار دشواری بود. وقتی همه چیز تمام شد، همانطور که در ابتدا گفتم، فرسوده شده بودم؛ از فراز و نشیبها و ناکامیها. دائما از خودم میپرسیدم چطور همه چیز بد پیش رفت؟ تقریبا برای یک ماه پس از جدایی، نمیتوانستم صبح ها از رختخواب بلند شوم. اما با گذشت زمان، شرایط آسانتر شد. زندگی به راهش ادامه داد و این به من کمک کرد تا همین کار را بکنم. از منچسترسیتی و ساوتهمپتون پیشنهاد داشتم اما احساس خیلی خوبی به آنها نداشتم.
نمیدانستم دقیقا منتظر چه چیزی هستم تا اینکه تماسی از اسپورتینگ پرتغال دریافت کردم. این فرصتی بود تا در خارج مربیگری کنم؛ انجام دادن یک کار متفاوت. رفتن به آنجا تصمیم بزرگی بود اما به خودم ایمان داشتم و دستورالعملی که از شنکلی، باب و بقیه در اتاق کفشکَنی دریافت کردم.
این دستورالعمل من و سوانسی را از دسته چهارم به دسته اول رساند. حالا میخواستم ببینم که آیا این میتواند به من کمک کند تا در جایی جدید، در بزرگترین باشگاه پرتغال، به چیزی برسم. حالا وقت امتحان کردن دستورالعمل بود.
*توضیح مترجم:جان توشاک بعد از اسپورتینگ، در تیمهای مطرحی مانند رئال سوسیهداد، رئال مادرید، دپورتیوو لاکرونیا، سناتین و بشیکتاش روی صندلی سرمربیگری نشست و در فصل 1990-1989 با رئال مادرید فاتح لالیگا شد.