درباره گِگِنپرسینگ؛ چگونه پپ و کلوپ یک تاکتیک قدیمی را به اوج رساندند
هفتیک– گگن پرسینگ یا پرس متقابل (توضیح مترجم: پرس متقابل به عنوان نزدیکترین ترجمه برای counterpress انتخاب شده اما احتمالا ” پرسینگ موضعی پس از لو رفتن توپ” تعریف بهتری برای این نوع پرس است) در پایه و اساس بسیار ساده و قابل فهم است. این تاکتیک به معنی این است که تیم بلافاصله بعد از دست دادن توپ، تلاش کند تا با پرس کردن توپ، مانع از ضد حمله حریف شود- به جای اینکه به سازماندهی دفاعی معمولی خود برگردد- تا بتواند بلافاصله مالکیت توپ را بار دیگر به دست بیاورد. در تاریخ فوتبال، “پرس متقابل” مفهوم جدیدی نیست. تیمهای بزرگ هلندی- فاینورد ارنست هاپل، آژاکس رینوس میشل و تیم ملی هلند با کاپیتانی یوهان کرویف- از این شیوه استفاده میکردند. تیمهای دیگری هم پیش از آنها به طور غریزی، بلافاصله بعد از دست دادن توپ، پرس میکردند.
برای مثال، تیم منچستریونایتدِ سر مت بازبی هرگز به عنوان تیمی فوقالعاده از نظر تاکتیکی، شناخته نشد اما آنها فوتبالی بر پایه پاسهای کوتاه و دفاع منطقهای به نمایش میگذاشتند و وقتی توپ را از دست میدادند، بلافاصله پرس میکردند تا مانع ضدحمله حریف شوند. اما تیمهایی هستند که در استفاده از این تاکتیک، سرآمد هستند. حتی گروهی بروسیا دورتموندِ یورگن کلوپ را به عنوان تیمی که بیش از همه (و احتمالا بهتر از همه) روی گگن پرسینگ تمرکز دارد، میشناسند؛ تاکتیکی که اساس موفقیت و فلسفه آن تیم دورتموند بود.
مربی دیگری که با این سبک در ارتباط قرار میگیرد، پپ گواردیولاست؛ مربیای که همیشه تیمهایش به دنبال پس گرفتن توپ در کوتاهترین زمان ممکن هستند؛ فرقی نمیکند در بارسلونا باشد یا بایرن. و پدرخوانده این دو تیم از نظر کارهای دفاعی و پرس متقابل، آریگو ساکی است که 25 سال قبل، در دو سال پیاپی قهرمان اروپا شد. اما واضح است که همه این تیمها در استفاده از پرس متقابل، تفاوتهای آشکاری با هم دارند- استراتژیای که در فوتبال روز به یک استاندارد تبدیل شد.
آریگو ساکی؛ نوآوری در اواخر دهه 80
بسیار مهم است بستری که تیم میلان آریگو ساکی در آن به بهترین تیم دنیا تبدیل شد را در ذهن داشته باشیم. فوتبال در دهههای 50، 60 و 70، به وضوح با دهههای 80 و 90 متفاوت بود. تمرکز روی قدرت بدنی بالاتر و سرعت بیشتر از دهههای 60 و 70 آغاز شد و در تیمهای بزرگ هلندی آشکار بود اما در دهه 80، به اولویت اصلی بسیاری از تیمها تبدیل شد- قدرت بدنی بالاتر به نفع کارهای تدافعی و هجومی است اما در دهه 80- به ویژه در سری A- تمرکز به وضوح روی کارهای دفاعی بود.
در فصول 79-1978 و 80-1979، میانگین گل زده در هر بازی به 1.9 کاهش پیدا کرد. در بیشتر فصول دهه 80، این آمار بین 1.9 و 2.1 باقی ماند و تنها در دو فصل 84-1983 و 90-1989، میانگین گل زده در هر بازی بالاتر از این محدوده بود. در مقام مقایسه، این آمار در دو فصل اخیر، 2.7 و بالاتر بود.
در چنین فضایی، ساکی شروع به ایجاد تغییر کرد. در زمانی که همچنان یارگیریهای نفر به نفر سفت و سختی انجام میشد با تعداد بازیکنان هجومی کم بود و دفاعهای فشرده از عقب زمین، او تاکتیک تیمش را به 2-4-4 با ساختار دفاع منطقهای، پرس هجومی (aggressive press)، تله آفساید و بازی مالکانه ماهرانهتر تغییر داد؛ و یکی از جنبههای این سبک بازی، استفاده از پرس متقابل بعد از دست دادن توپ بود. در آن زمان، تیمها بعد از اینکه توپ را از دست میدادند، بلافاصله عقب مینشستند؛ مهاجمان غالبا در جلو زمین به طور غیر فعال میماندند و سایر بازیکنان تلاش میکنند تا جلوی مدافعان قرار بگیرند و مدافعان عملا هیچ پیشرویای نداشتند. اما میلان حداقل از پرس متقابل استفاده میکرد و بازیکنان در جلوی زمین میماندند؛ اگرچه تفاوتهای آشکاری با پرس متقابل تیمهای پپ داشتند.
میلان ساکی همیشه از جلو زمین پرس نمیکرد و همیشه هم پرس متقابل انجام نمیداد. این اتفاق خیلی به برنامه بازی بستگی داشت. در پیروزی معروف مقابل رئال در جام باشگاههای اروپا (از اینجا تماشا کنید)،آنها از پرس متقابل استفاده کردند زیرا حریف قویتر بود، از یارگیری نفر به نفر استفاده میکرد (بنابراین وقتی صاحب توپ میشد، ساختار تیمی بدی داشت) و مقابل پرس، آسیبپذیر بود.
در بازیهای دیگر- برای مثال همان سال مقابل بایرن (از اینجا تماشا کنید)- میلان تنها گاهی پرس متقابل انجام میداد و بیشتر بلافاصله بازیکنان این تیم عقب مینشستند تا به حریف فضا ندهند. به همین دلیل، میلان به اندازه تیمهای مدرنتر، در زدن پرس متقابل سریع، باثبات و یکپارچه نبود- حتی وقتی در یک بازی از این شیوه استفاده میکردند. گاهی بازیکنانی که اطراف توپ بودند، دست به پرس متقابل میزدند اما بقیه بازیکنان عقب مینشستند یا منتظر میماندند. پرس متقابل در بازی آنها وجود داشت اما در سطح تیمهای کلوپ و گواردیولا.
کلوپ و گواردیولا: استفاده متفاوت از یک ابزار
ساکی اساسا از پرس متقابل به عنوان وسیله برای ادامه پرسینگ یا ممانعت از ضدحمله حریف-که البته هدف اصلی است- استفاده میکرد. بازیکنانی که نزدیک توپ هستند، حمله میکنند و بقیه عقب مینشینند که باعث ایجاد فضا میشود-در آن زمان این تاکتیک هجومی به نظر میرسید اما امروزه این تا اندازهی غیرموجه و نادرست به نظر میرسد. همچنین بازیکنانی که برای پرس متقابل، منطقه خود را ترک میکردند، این کار را به طور انفرادی انجام میدانند، نه همراه سایر بازیکنان تیم که باز هم خلایی ایجاد میکرد. کلوپ و گواردیولا در پرس متقابل، ساختار کاملا متفاوتی از تیم ساکی ایجاد کردند.
برای مثال تیمهای گواردیولا از بازی مالکانه (یا آنطور که در اسپانیایی گفته میشود Juego De Posición- خوئِگو د پوسِسیون) که باعث میشود ساختار تیمی آنها در بهترین شکل بماند، به طور تیمی استفاده میکنند تا بتوانند پرس متقابل را به اجرا بگذارند. جاگیری تیمی و دینامیک درونی آن مشخص میکند که تا چه اندازه میتوانید پرس متقابل را اجرا کنید- و هیچ کسی بهتر از گواردیولا این را بلد نیست.
آنها در پرس کردنشان غالبا تلاش میکنند تا حریف را مجبور به استفاده از توپهای بلند کرده یا مسیر پاسهای آنها را قطع میکنند. از سوی دیگر، آنها در هر دیدار و بعد از از دست دادن هر توپ، این کار را تکرار میکنند. هدف گواردیولا مشخص است به حریف اجازه شکل دادن حمله را نده، اجازه نده آنها به راحتی بازیسازی کنند و تلاش کن تا هر چه سریعتر و نزدیکتر به محوطه جریمه حریف، توپ را پس بگیر. بنابراین هدف گواردیولا از پرس متقابل، ممانعت از ضد حمله، ممانعت از بین شکل هجومی تیمش و توانایی در باز پس گرفتن توپ است. اینجاست که تفاوت او با یورگن کلوپ، سرمربی لیورپول مشخص میشود.
شاید یک دلیل فرهنگی وجود داشته اما برخلاف گواردیولا، که انتقال مثبت (فاز انتقال از دفاع به حمله) را به عنوان ابزاری برای انتقال به ساختار موقعیتی میبیند که برای مالکیت سازمان یافته و بازی موقعیتی با توپ لازم است، کلوپ به انتقال مثبت (offensive Umschaltmoment) به عنوان ابزاری هجومی نگاه میکند. به نظر او، پرس متقابل بهترین بازیساز است و بهترین موقعیتهای شوتزنی را ایجاد میکند.
منطق او در این مورد واضح است: وقتی حریف به دنبال ضدحمله است، ساختار دفاعیایاش را رها میکند؛ در حالیکه تیم شما همچنان در ساختار هجومی است. اگر بتوانید توپ را در این لحظه به دست بیاورید، با توجه به اینکه بازیکنان هجومی همچنان در موقعیت و جهتگیری مناسب هستند، میتوانید فضاهایی برای حمله به ساختار حریف پیدا کنید. در اینجاست که گواردیولا و کلوپ با هم اختلاف پیدا میکنند. البته هدف کلوپ هم ممانعت از یک ضدحمله است و البته تیم گواردیولا هم میتواند در صورت لزوم، بلافاصله ضد حمله بزند اما هدف اصلی و انگیزه آنها برای استفاده از پرس متقابل، متفاوت است.
این مسئله همچنین در نحوه از دست دادن توپ مشخص است؛ تیمهای گواردیولا معمولا هنگام پاسهای زمینی در جلو زمین وقتی که بازیکنان زیادی در اطراف توپ هستند، آن را از دست میدهند و بلافاصله آن را به عقب زمین که فضای بیشتری وجود دارد، برمیگردانند؛ در حالیکه تیمهای کلوپ حرکت را با پاسهای رو به جلو یا دربیل شروع میکنند که غالبا با پاسهای بلند رو به جلو، شرایط پرس متقابل را خودشان ایجاد میکنند.
گواردیولا و کلوپ، هر دو، از سال 2008 پرس متقابل را به سطح جدیدی ارتقا دادند. تیمهای آنها به طور جمعی، با تداوم و شدت بیشتری نسبت به هر تیمی بعد از هلند 1974 پرس متقابل میزنند و شاید حتی با سازماندهی، جزئیات و انگیزه بیشتر.
بسیار هم عالی
لطفا در مورد متزالا و پست هافبک دفاعی و تاثیر آن در تفکرات کلوپ در هدایت لیورپول هم مطلب بگذارید
عالی بود این مقاله
سلام
مقالاتی که منتشر میکنیدبسیار جالب ومفیدند ودرضمن سطح بالا وخاص هستند.حقیقتا ازمطالعه مطالب انتخابی ومقالات شما لذت میبرم
بینهایت سپاسگزارم
برایتان بهترینها را آرزو میکنم
ممنون، لطف شماست 🙏
من کیفیت پرس این دو مربی با تیم هاشونو واقعا تحسین می کنم ولی بنظرم پرسی که بایرن هانسی فیلیک انجام میداد هم قوی تر بود و هم نتیجه بخش تر و البته نزدیکتر به سبک لیورپول کلوپ