چگونه فوتبال به شکل گرفتن هویت اوکراینیها کمک کرد؟
هفتیک- جوزف کوردیک در کافهای در کییف نشسته بود که مردی ژولیدی در خیابان توجهش را جلب کرد. او بدون شک مایکلووا تراسویچ، دروازهبان بزرگ دینامو، بود. او با سرعت از کافه بیرون رفت. بهار 1942 بود، چند ماه پس از روزی که شهر به دست نازیها سقوط کرده بود.
کوردیک که اهل موراویا بود، در جنگ جهانی اول برای امپراطوری اتریش- مجارستان جنگیده بود. او از زندگی جدیدش راضی نبود و تماشای فوتبال تنها لذتش به حساب میآمد اما اشغال این شهر فرصتی برای او به وجود آورده بود. او به دروغ مدعی شده بود اصالتی آلمانی دارد اما شهروند این کشور نیست و به عنوان مدیر نانوایی شماره یک انتخاب شد.
اما اشغال کییف برای اکثر مردم دردناک و آزاردهنده بود. تراسویچ همسرش که یهودی بود را به اودِسا (شهری در جنوب اوکراین در حاشیه دریای سیاه) فرستاد تا از جنگ فرار کند. خانهاش نابود و کارتن خواب شد. کوردیک به او کار و درآمدی در این نانوایی پیشنهاد کرد. دیگر بازیکنان آسیب دیده دینامو هم به او پیوستند. وقتی فوتبال به عنوان راهی برای عادیسازی این اشغال مورد استفاده قرار گرفت، این نانوایی تیمی به راه انداخت و خودش را به عنوان بهترین تیم شهر معرفی کرد.
آنها با تیم لوفتوافه بازی کردند و با نتیجه 1-5 پیروز شدند. سه روز بعد در تاریخ نهم آگوست بار دیگر با آنها بازی کردند و این بار در دیداری که به دیدار مرگ معروف است، با نتیجه 3-5 برنده شدند. هیچ دیداری هرگز تا این حد افسانهای و رازآلود نبوده است. در سالهای پس از جنگ برگزاری این بازی عملا مسکوت نگه داشته شد.
آیا این تیم کیف باید با اشغالگران فوتبال بازی میکرد؟ در هر حال، یکی از بازیکنان به اتهام خیانت به پنج سال حضور در اردوگاه کار اجباری در سیبری محکوم شد و دیگری به کانادا مهاجرت کرد: به طورل کلی آنها شهروندان خوبی برای شوروی نبودند. اما پیروزی آنها تا زمان برژنف به عنوان کمونیستهای شجاعی که با غلبه بر نازیها امیدبخش مردم کیف شدند، جشن گرفته میشد.
جزییاتی اضافه شد، از اتفاقات محتمل- یک افسر نازی به آنها هشدار داده بود که پیروز نشوند- تا اتفاقاتی عجیب و غیرقابل باور- بازیکنان در نیمه دوم هدف شلیک گلوله قرار گرفتند. واقعیت اصلی به اندازه کافی تراژیک است. بازیکنان حدود 10 روز پس از این بازی بازداشت شدند و ظاهرا دلیل این اتفاق این بود که برای تیم متعلق به وزارت کشور بازی میکردند پس عملا اعضای پلیس مخفی شوروی (NKDV) به حساب میآمدند.
اول مایکولا کوروتکیخ که برای مدتی کوتاه افسری فعال بود، زیر شکنجه جان سپرد. دیگران به اردوگاهی در نزدیکی “بابین یار” فرستاده شدند؛ درهای در نزدیکی کییف که محل قتل عام یهودیها توسط نازیها در سال 1941 بود. در 24 فوریه 1943 برای تلافی بمبگذاریها در سالگرد تاسیس ارتش سرخ، یکی از هر سه زندانی کشته شد. اولکسی کلایمنکو و ایوان کوزومنکو که هر دو برابر لوفتوافه گلزنی کرده بودند، صبح همان روز به همراه تراسویچ کشته شدند.
این داستانی است که تداعیگر شرایط فعلی تجاوز روسیه به خاک اوکراین است اما مفهوم آن پیچیده است. واژه ورزششویی شاید چند سالی است که بر سر زبانها افتاده و الگوی مدرن دولتها یا افراد بانفوذی که کنترل باشگاهها را در دست میگیرند وارد فاز جدیدی شده است اما فوتبال از وقتی که در اواخر قرن نوزدهم به یکی از دغدغههای بزرگ و قابل توجه تبدیل شد، پتانسیل استفاده ابزاری در جنگ نرم را پیدا کرد.
این میتواند برداشت اشتباهی ایجاد کند اما فوتبال به همان اندازه که یک ابراز است، یک تئاتر هم به حساب میآید: پتانسیل جنگ نرم آن به آسانی مورد استفاده قرار نمیگیرد. همانطور که بازی مرگ نشان میدهد، رویدادها میتوانند برداشتها و تعابیر متفاوتی داشته باشد: چیزی که یک نسل به چشم خیانت به آن نگاه میکند، در نگاه نسل بعدی اقدامی قهرمانانه است. وقتی در سال 1971 یادبودی برای این چهار بازیکن کشته شده بنا شد، از سوی کا.گ.ب با مخالفت روبرو شد. مفاهیم جدید درباره این اسطوره همچنان در حال مطرح شدن است: در فیلمی به نام Match ساخته سال 2012 به کارگردانی آندری مالیوکوف، قهرمانها کمونیستهای روسی زبان هستند و افرادی که با نازیها کار میکنند، اوکراینی صحبت میکنند.
فوتبال که حالا شاید به نوعی گروگان مسائل مالی شده باشد، تمایل خبیثانهای برای برهم زدن بهترین نقشهها دارد: پاریسنژرمن و منچسترسیتی با وجود تمام سرمایهگذاریهایی که انجام دادهاند هنوز موفق به فتح لیگ قهرمانان نشدهاند و چلسی اولین بار با سرمربی موقت و احتمالا بدترین بازیکنانی که از زمان حضور رومن آبراموویچ در این تیم حضور داشتهاند این جام را بالای سر برد.
هفده سال از زمانی که زسکا مسکو، باشگاه ارتشی سابق، به اولین تیم روسی تبدیل شد که جامی اروپایی را بالای سر برد میگذرد. این باشگاه در آن زمان به وزارت دفاع روسیه تعلق داشت و حامی مالیاش سیبنفت (Sibneft)، شرکت متعلق به آبراموویچ، بود، هرچند گازپروم چند ماه بعد سهم او را خرید. وزارت دفاع 25 درصد سهام باقیمانده را به کارگزاری بلوکسل (Bluecastle) فروخت، شرکتی که در لندن ثبت شده بود. هفتاد و پنج درصد دیگر از سهام در اختیار شرکتی دولتی به نام VEB.RF بود که ایگور شووالوف، مدیر آن، روز پنجشنبه در فهرست تحریمهای بریتانیا قرار گرفت. بلوکسل که مدیریت آن برعهده اِوگنی گینر، مدیر زسکا، است همچنان آزادانه به فعالیت ادامه میدهد.
سه سال پس از قهرمانی زسکا، زنیت سنپترزبورگ که مالکیت آن از دسامبر 2005 در اختیار گازپروم است، موفق شد قهرمان جام یوفا شود. به نظر میرسید که فوتبال روسیه در آستانه ورود به دورانی موفقیتآمیز است اما این لیگ حالا پس از اسکاتلند در رده دهم لیگهای اروپایی قرار گرفته است.
شاید سقفی طبیعی برای تلاش روسیه در رسیدن به جمع چهار یا پنج لیگ بزرگ وجود داشت و محدودیت در استفاده از بازیکنان خارجی باعث شد که دستمزد بازیکنان داخلی بیشتر از کیفیت آنها شود اما سرمایهگذاری پس از جام جهانی کم شد، تحریمهای اعمال شده بعد از حمله به کریمه در سال 2014 تاثیر بسیاری داشت و تجارت انرژی گینر نیز آسیب زیادی دید.
سپس به عواقب غیرمستقیم دخالت در فوتبال میرسیم. مالکیت امارات متحده عربی و عربستان سعودی بر منچسترسیتی و نیوکاسل باعث شده که سوابق حقوق بشری این کشورها در بریتانیا بسیار بیشتر از حالت عادی زیر ذرهبین قرار بگیرد. چنین سرمایهگذاریهایی همچنان سودده به حساب میآیند اما عواقبی هم دارند. چه کسی پیش از پیشنهاد قطر برای میزبانی جام جهانی به حقوق کارگران مهاجر در این کشور توجه میکرد؟
نکته کنایهآمیز در اینجا این است که با وجود تمام تلاشهای روسیه که شاخصترین آنها میزبانی از جام جهانی و المپیک زمستانی برای استفاده از ورزش به عنوان ابزار پروپاگاندا بود، این ورزش بود که پیش از این جنگ، بیشترین مثالهای قابل رویت از موجودیت اوکراین را به نمایش درآورده بود. قبل از ظهور ولودیمیر زلنسکی به عنوان قهرمان مقاومت، سرشناسترین اوکراینیها برای سایر مردم جهان ورزشکارانی چون ویتالی کلیچکو و آندری شوچنکو بودند. هرکسی که لیگ قهرمانان را دنبال میکرد، شاختار و دینامو را میشناخت.
همان جنگ نرمی که روسیه سعی داشت از آن استفاده کند، به اوکراین هویت بخشید. این در جنگ اطلاعات موضوع کمی نیست.