مورینیو؛ شیطانی که از بهشت رانده شد

مورینیو برای رسیدن به موفقیت و کامیابی بارسلونا را ترک کرد، اما هنگامی‌که خواهان بازگشت بود، بارسا او را نخواست. او رویکردی عمل گرایانه داشت و این به آن معنا بود که او متناسب با سبک بارسلونا نیست.

هفت یک– در آغاز ماه می سال 2015، چلسی با پیروزی 0-1 مقابل کریستال پالاس قهرمان لیگ برتر شد. چلسی در آن  دیدار بازی فوق‌العاده یا عملکردی دیدنی ارائه نداد. بعد از چند ماه تلاش، چلسی خسته به نظر می‌رسید. آنها به هر ترتیب ممکن با بدن‌هایی خسته از خط پایان گذشته بودند و خوشنود بودند که هیچ یک از مدعیان نتوانستند چالشی جدی یا مداوم ایجاد کنند. آن روز، روز آسودگی خاطر بود و البته شادی؛ سومین قهرمانی مورینیو با این باشگاه، اولین قهرمانی از زمان بازگشت او و تنها پنجمین قهرمانی آبی‌های لندن با وجود تمام سرمایه‌گذاری‌های سال‌های اخیر.

شاید هیچ‌کس دقیق متوجه نشد که آن گام‌های پایانی چه دشواری‌هایی داشت، شاید هیچ تصوری نداشتند که شرایط چقدر دشوار شده بود. قطعا هیچ‌کسی تصور نمی‌کرد که چه اتفاقی در این فصل قرار است رخ دهد، در حالی چلسی با بدترین نتیجه برای یک مدافع عنوان قهرمانی در سه هفته اول کارش را آغاز کرد؛ حتی ضعیف‌تر از لیدز یونایتد که در فصل 93-1992 در نهایت هفدهم شد و حتی بدتر از منچستر سیتی که در فصل 38-1937 سقوط کرد. هیچ‌کس متوجه نشد آنچه شاهدش بودیم لزوما یک قهرمان خسته و مبهوت نیست، بلکه باشگاهی است که وارد یک دوره بحران عمیق می‌شود.

حال و هوای مورینیو نیز عجیب بود. شاید بتوان او را بخشید که خسته به نظر می‌رسید اما حال و هوای او در کنفرانس مطبوعاتی بعد از مسابقه نه از سر خستگی بود و نه حس جشن و خوشحالی داشت. معمولا چنین رویدادهایی در پایان فصل اتفاقا آرامش‌بخش است: “به ما بگو چگونه قهرمان شدی، چه کسی مهم‌ترین بازیکن بود؟، کدام دیدار مهم‌ترین بازی بود؟” و شاید اگر کسی رفتاری موذیانه داشته و نخواهد مانند دیگران برخورد کند، چنین سوالی را مطرح می‌کند؛ “چگونه می‌توانید فصل بعد حتی بهتر از این هم بشوید؟”

 

مورینیو در بازگشت به استمفوردبریج، بار دیگر چلسی را قهرمان لیگ برتر کرد اما تنها چند ماه بعد اخراج شد

 

اما مورینیو مثل همیشه رویکردی تهاجمی داشت. او در آن روز شیرین قهرمانی نیز احساس کرد حالا زمان مناسبی برای طعنه زدن دوباره به دشمن قدیمی، گواردیولا است. مورینیو گفت: “من باهوش‌ترین آدم در انتخاب کشورها و باشگاه‌ها نیستم. من می‌توانستم باشگاه دیگری را در کشوری دیگر انتخاب کنم که راحت‌تر قهرمان شود.” او از گواردیولا نام نبرد، اما منظور او واضح بود. گواردیولا هدایت باشگاه بزرگی را بر عهده گرفت که در آنجا سوال به جای اینکه “چه تیمی قهرمان خواهد شد” معطوف به “بایرن فاتح چند جام خواهد شد” بود. مورینیو معتقد بود جام‌های گواردیولا از همین یک جام او ارزش کم‌تری دارد. البته تا حدودی حق با او بود و اگر او نقدی کلی در مورد بی‌عدالتی مالی جهان فوتبال مطرح می‌کرد، حتی ممکن بود به مثابه نظری سیاستمدارانه در نظر گرفته شود، اما منظور او فقط به گواردیولا و نفرت شخصی از او معطوف می‌شد.

مورینیو ادامه داد: “من باشگاهی را انتخاب کردم که در گذشته آنجا احساس بهتری داشته‌ام و کشوری که در گذشته در آن خوشحال بودم. من ریسک کردم و خیلی خوشحالم، زیرا 10 سال بعد از اولین حضور من، در دوره دوم نیز در این باشگاه موفق به کسب عنوان قهرمانی لیگ برتر شدم. من در هر باشگاهی که مربیگری کرده‌ام، قهرمان شده‌ام. من به اینتر، رئال مادرید و چلسی آمدم. هر جامی مهم است. کسب عنوان قهرمانی در اسپانیا با 100 امتیاز در مقابل بهترین بارسلونای همه ادوار یک دستاورد بزرگ بود که من از آن لذت بردم. شاید در آینده مجبور باشم باهوش‌تر باشم و یک باشگاه دیگر را در کشور دیگری انتخاب کنم که همیشه قهرمان است. شاید من به کشوری بروم که یک عضو تدارکات نیز بتواند مربی شده و عنوان قهرمانی را کسب کند. شاید نیاز به هوش داشته باشم اما هنوز از این دشواری‌ها لذت می‌برم. فکر می‌کنم در موقعیت مناسبی قرار دارم. تا وقتی که رومن آبراموویچ، مالک چلسی من را اخراج نکند، اینجا خواهم ماند.”

حتی با توجه به استانداردهای مورینیو نیز این موضوع عجیب بود. چرا کسی که به تازگی قهرمان شده، رقیبش که در کشور دیگری فعالیت می‌کند را تحقیر می‌کند؟ آنهم نه انتقادی کوچک، بلکه یک حمله بزرگ. مورینیو می‌توانست غیرمستقیم، با بیان اینکه او به عشق چلسی بازگشته، با تشریح مشکلات پیش آمده و با ادای احترام به رقابت‌های لیگ برتر، گواردیولا را نکوهش کند، اما در عوض او تصمیم گرفت پپ را مسخره کند. در لحظه پیروزی نیز مورینیو ترجیح داد درباره گواردیولا صحبت کند.

در ضمن این جمله آخر هم عجیب به نظر می‌رسد: حضور در چلسی تا زمانی‌که آبراموویچ به او بگوید برود؟ مورینیو در هنگام بازگشت به چلسی با اشاره به تغییرات متوالی، مدعی شده بود که بر خلاف گذشته قصد دارد مدتی طولانی در تیمی بماند و البته شاید این فقط بخشی از مذاکرات قرارداد جدید او بود:  به هر حال، چند هفته بعد، قرارداد جدید و چهار ساله مورینیو امضا شد.

هرچند حمله به گواردیولا عجیب به نظر می‌رسید، اما ادامه روند همیشگی بود. با سپری شدن فصل به میزان قابل توجهی مشخص شد که مورینیو به بارسلونا و به‌ویژه به گواردیولا به عنوان مظهر فلسفه بارسلونا حساسیت دارد. مورینیو یکی از آنها بود، اما بارسلونا او را رد کرده بود. در مقطعی که بارسلونا مامن مربیانی بود که فوتبال مدرن را شکل دادند، مورینیو با لوییس فان خال کار می‌کرد.

 

مورینیو با بابی رابسون به بارسلونا رفت و خیلی زود به دستور دادن به بزرگ‌ترین ستاره‌های فوتبال دنیا عادت کرد

 

مورینیو برای رسیدن به موفقیت و کامیابی آنجا را ترک کرد، اما هنگامی‌که خواهان بازگشت بود، بارسلونا او را نخواست. مورینیو کمی متفاوت بود، او بازیکن بارسا نبود بلکه یک مترجم بود که تبدیل به مربی شده بود. مورینیو یکی از آنها نبود و مثل آنها فکر نمی‌کرد. او رینوس میشل را مستقیما تحسین نمی‌کرد. فوتبال را تماشا می‌کرد و نمی‌پرسید چگونه با ارائه فوتبال خوب پیروز شوید، بلکه دغدغه او فقط پیروز شدن بود. او رویکردی عمل گرایانه داشت و این به آن معنا بود که او متناسب با سبک بارسلونا نیست. مورینیو با کوله باری از افتخارات قرار بود در سال 2008 مربی بارسلونا شود، اما آنها یکی از خودشان که فقط سابقه یک فصل هدایت تیم دوم را داشت انتخاب کردند و مورینیو مطرود و شورشگر، فرشته‌ای شد که از بهشت طرد شده بود. با رویه حاکم بر عصر فوتبال، مورینیو خودش را دشمن بارسا دانسته و مانند شیطان در بهشت ​​گمشده‌ی شد که “موفقیت هرگز خشم و عصبانیت او را کم نمی‌کند”. او طبق قوانین آنها بازی نمی‌کرد و کار خود را در تقابلی خودآگاه انجام می‌داد تا ثابت کند که حق با او بود. او مانند شیطان‌های میلتون قول داد؛ “برای غلبه بر جنگ همیشگی، آشتی‌ناپذیر با دشمن بزرگ ما.

***

هنگامی‌که فن خال در سال 1997 در باشگاه بارسلونا مشغول به کار شد، به نظر می‌رسید قرار است وظیفه هماهنگ کننده امور جوانان این باشگاه را بر عهده گیرد، اما خیلی زود از او خواسته شد به دلیل علمکرد ضعیف در لالیگا، با وجود قهرمانی در کوپا دل ری و جام برندگان جام، به عنوان سرمربی جانشین رابسون شود. به توصیه رابسون، فن خال، مورینیو را به عنوان “دستیار سوم” خود برگزید. در 34 سالگی، این یک قدم بزرگ برای مورینیو بود؛ اولین نشانه واقعی مورد احترام قرار گرفتن مورینیو از سوی چهره‌های درجه یک فوتبال در جهان.

مورینیو در فضایی فوتبالی به دنیا آمده بود. پدربزرگ او رئیس باشگاه ویتوریا ستوبال بود. پدرش دروازه‌بان بود- در اولین بازی اوزوبیو، پنالتی او را مهار کرده بود- و سپس وارد دنیای مربیگری شد. مورینیو می‌خواست بازیکن شود، اما بعد از یک دوره حضور در ریوآوه، تیمی که پدرش مربی آن بود، و پس از آن بِلِنِنسه و سسیمبرا، مورینیو متوجه شد مربیگری برای او آینده امیدوار کننده‌تری به ارمغان می‌آورد. حرفه پدرش به او کمک کرد متوجه شود دنیای فوتبال تا چه حد می‌تواند حق نشناس و ناخوشایند باشد. مورینیو اغلب به کریسمسی اشاره می‌کرد که وقتی 9 یا 10 ساله بود، پدرش از یک باشگاه اخراج شده است. در واقع این اتفاق در سال 1984 اتفاق افتاد و مورینیو 21 ساله بود، اما نکته این بود؛ آنچه در گذشته انجام داده‌اید مهم نیست، پدر مورینیو ریو آوه را به دسته اول آورده و به فینال جام حذفی پرتغال رسانده بود، اما نتایج ضعیف می‌تواند پایان کار شما را رقم بزند.

ژوزه مورینیو در انستیتو عالی تربیت بدنی (Instituto Superior de Educação Física) در لیسبون مشغول به تحصیل شد و تحت تاثیر استاد مانوئل سرجیو قرار گرفت؛ کسی که معتقد بود تنها داشتن دانش فوتبال کافی نیست، بلکه یک سرمربی باید یک روانشناس و یک سخنران عمومی بوده و از علوم مختلف اطلاع داشته باشد. در سال 1987، مورینیو کالج را ترک کرد و مدتی به عنوان معلم تربیت بدنی در مدارس ابتدایی مختلف متخصص در کمک به کودکان معلول، کار کرد.

مورینیو از زمان نوجوانی، به پدرش در تهیه گزارش درباره آنالیز سبک بازی رقبا کمک می‌کرد- احتمالا به طور ویژه در مورد اینکه چگونه می‌توان شیوه بازی آنها را خراب کرد. ویتوریا ستویال، باشگاهی که پدرش در آن بازی و مربیگری کرده بود، او را به عنوان مربی تیم جوانان به خدمت گرفت. او همین مسئولیت را در استرلا دی آمادورا به عهده گرفت و سپس در اووارنسه به عنوان آنالیزور مشغول به کار شد. سرانجام در سال 1992 شانس بزرگ به سراغ او آمد و فرصت کار با بابی رابسون در اسپورتینگ را به دست آورد.

 

مورینیو کارش را با رابسون در اسپورتینگ آغاز کرد و سپس با او به پورتو رفت

 

مورینیو همیشه در کنفرانس‌های مطبوعاتی می‌تواند توجه را به خود جلب کند؛ حتی زمانی که تنها یک مترجم بود!

 

رابسون مردی خوش صحبت و اجتماعی بود و درباره تاکتیک‌های فوتبال با مورینیو صحبت می‌کرد و وقتی به پورتو و سپس بارسلونا نقل مکان کرد، مسئولیت‌های بیش‌تر و بیش‌تری به مورینیو داد. مورینیو مسئول برنامه‌ریزی جلسات تمرینی و مرور سوابق رقبا بود و رابسون دریافت دقت و هوشیاری مرد جوان، پادزهری برای غریزه هجومی و لحظه‌ای‌اش بود.

بارسلونا در اواسط دهه نود نه تنها به دلیل فتح دو قهرمانی متوالی لیگ، بلکه به دلیل افرادی که در آنجا بودند، جای فوق العاده‌ای بود. وقتی فن خال سرمربی بارسا شد، گواردیولا و لوئیس انریکه در میانه میدان بازی می‌کردند. خولن لوپتگی، دروازه‌بان ذخیره بود و لوران بلان با ورود فان خال از این تیم جدا شد. یک سال بعد، فیلیپ کوکو به خط میانی پیوست و رونالد کومان به عنوان دستیار سرمربی کارش را آغاز کرد. سال بعد فرانک دی بوئر جذب شد. در زمان مورینیو در این باشگاه، بارسا نه تنها پذیرای سرمربی چلسی، بلکه سرمربیان فعلی بایرن، بارسا، منچستر یونایتد، پورتو، آیندهوون و ساوتهمپتون نیز بود. آنها با یکدیگر یکسان نیستند، اما در اواخر دهه 90 و در نوکمپ بود که روند غالب فوتبال مدرن شکل گرفت.

البته این سبک غالب بارسلونا چیزی بود که از زمان ویک باکینگام، رینوس میشل و یوهان کرویف (بازیکن) در اوایل دهه هفتاد شکل گرفته بود؛ آنها ایده‌های آژاکس، توتال فوتبال، اعتقاد به مالکیت توپ، خط آفساید بالا، پرس شدید و تغییر جای بازیکنان در میدان بودند. کرویف به عنوان سرمربی این روند را تقویت کرد و اگرچه نسخه بازی تیم فن خال از نگاه او بیش از حد مکانیزه بود، اما نقطه عزیمت مشابهی داشت. این شاید بزرگ‌ترین سمینار مربیگری در تاریخ باشد، و فلسفه مورد آموزش چیزی بود که از آژاکس به سمت بارسلونا سرازیر می‌شد و برای سه دهه همان مفاهیم با پول بیش‌تری همراه بود: آنچه ممکن است ما آن را مدرسه بارساژاکس بدانیم. حتی رابسون نیز در وست برومویچ آلبیون زیر نظر باکینگام بازی کرده بود.

 

تعدادی از بهترین مربیان حال حاضر دنیا در سال‌های پایانی دهه 1990 در بارسا حضور داشتند

 

شاید آن وقت کسی به این موضوع توجه نمی‌کرد، اما مورینیو در آن جمع یک غریبه بود. او در گذشته در آژاکس یا بارسلونا و یا حتی وست بروم بازی نکرده است، بنابراین اگرچه بیش‌تر تجربه‌های او زیر نظر بهترین‌های فوتبال و متفکران بارساژاکس شکل گرفته بود، اما شاید به اندازه دیگران غرق در این آرمان‌ها نبود. فان خال تحت تاثیر عملکرد مورینیو در بازی منطقه‌ای قرار گرفته و به او اجازه داد تا بین دو نیمه توصیه‌های تاکتیکی داشته و در دیدارهای دوستانه  تیم را هدایت کند. با افزایش اعتماد به نفس او، فان خال متوجه حضور “جوانی متکبر شد که به بالا دستی‌ها آنقدرها هم احترام نمی‌گذاشت، اما من او را دوست داشتم. او مطیع نبود، وقتی فکر می‌کرد اشتباه می‌کنم، مخالفت می‌کرد. در نهایت من می‌خواستم آنچه او باید بگوید را بشنوم و بیش از بقیه دستیارانم به او گوش می‌دادم.”

بارسلونا به‌مثابه دوران تحصیلی مورینیو بود و در مرحله بعدی نوبت عملی کردن این داشته‌ها فرا رسید. مورینیو بارسلونا را ترک کرد تا در تابستان سال 2000 دستیار سرمربی بنفیکا شود و متوجه شد که در خانه به احتمال زیاد فرصتی به‌دست خواهد آورد. این اتفاق رخ داد و بعد چهار بازی یوپ هاینکس از این باشگاه جدا شده و مورینیو جای او را گرفت. سلطنت او تنها 9 بازی به طول انجامید: پس از اینکه مانوئل ویلارینو رئیس باشگاه جدید، اعلام کرد که قصد دارد هدایت تیم را به تونی، مدافع سابق بنفیکا بسپارد، مورینیو استعفا داد.

مورینیو در ژوئن 2001 به عنوان سرمربی یونیائو دِ لیریا منصوب شد. آنها یک باشگاه کوچک بوده و بودجه بسیار محدودی داشتند، اما سبک ضد حملات تند و تیز مورینیو باعث شد در ژانویه آنها تا رتبه سوم صعود کنند و هرچند این روند تا پایان فصل ادامه نیافت، اما باشگاه‌های بزرگ پرتغال شرایط را دنبال می‌کردند و در ژانویه بعدی، مورینیو به عنوان سرمربی پورتو منصوب شده و جای اوکتاویو ماچادو را گرفت.

در پورتو بود که برای اولین‌بار ایده‌های مورینیو در جایگاهی که او درخور خود می‌دید، آزمایش شدند. در آنجا بود که او برای اولین بار به آن نوع کنترلی که بر تیمش می‌خواست، دست یافت و در این تیم بود که مورینیو نه برای جلوگیری از سقوط، بلکه برای فتح رقابت می‌کرد. این جایگاه به او اجازه می‌داد تا افکارش را گسترده‌تر پیاده کند. جورج کاستا، کاپیتان آن تیم که به صورت قرضی و با درخواست مورینیو به پورتو پیوسته بود، گفت: “در پورتو تمرینات بر اساس فوتبال هجومی بود، اما در ایتالیا، او فوتبال متفاوتی بازی می‌کرد زیرا تیمی در اختیار نداشت که آن بازی هجومی را به اجرا بگذارد. من فکر می‌کنم اینکه یک مربی را هجومی یا دفاعی بدانیم اشتباه است، زیرا همیشه باید طبق واقعیتی که در آن قرار داریم مربیگری کنیم. مورینیو نمونه‌ای فوق‌العاده از این مفهوم است. او حمله را از دفاع جدا نکرد و در عوض هر دو را به مثابه یک تاکتیک به کار برد.”

با وجود این، حتی در پورتو نیز دادن آزادی عمل از سوی مورینیو به بازیکنان محدودیت‌هایی داشت؛ کاستا گفت: “او به من یا هیچ یک از مدافعان مرکزی دیگر اجازه نمی‌داد که پا به توپ پیش برویم. من بعضی اوقات این کار را می‌کردم و او از آن متنفر بود و بعدها به من گفت که این کار باعث عدم تعادل تیم می‌شود. او اجازه می‌داد که مدافعان کناری نفوذ کنند، اما جای خالی همیشه توسط یکی از هافبک‌ها پر می‌شد.”

 

قهرمانی در چمپیونزلیگ با پورتو، مورینیو را به جمع بهترین مربیان فوتبال دنیا برد

 

در پورتو، مورینیو در لیگ علاقه‌مند به استفاده از روش 3-3-4 و در لیگ قهرمانان 2-4-4 لوزی بود. هرچند این تاکتیک از نظر ژرژ کاستا نشانه‌ای از فوتبال واکنش‌گرایانه نبود. این‌گونه نبود که هدف اصلی مورینیو متوقف کردن بازی رقبا باشد. او گفت: “او هیچ وقت تاکتیک‌های خود را بر اساس بازی رقبا تغییر نداد، بلکه همیشه به فکر ما و تیم خودش بود. تغییرات او بر اساس انطباق ما با استراتژی مورد علاقه‌اش بود. ما همیشه با تاکتیک‌های 3-3-4 و 2-4-4 لوزی بازی می‌کردیم اما این سیستم‌ها به معنای این نیست که ما باید تهاجمی یا دفاعی باشیم: این بستگی به شرایط مسابقه و خواسته‌های مورینیو در هر بازی داشت. بازی تیم ما بیش از سیستم وابسته به پویایی و تحرک بود و با وجود تغییر روش، ما هرگز فلسفه بازی خود را تغییر نمی‌دادیم.”

در دیدارهای لیگ قهرمانان، خط میانی مورینیو شامل کاشتینیای توپ نگهدار، مانیش در سمت راست، دمیتری آلینیچف از سمت چپ، و دکو خلاق پشت سر دو مهاجم یعنی کارلوس آلبرتو و درلی بود. پائولو فریرا و نونو والنته نیز به عنوان مدافعان کناری از عقب به حملات عرض می‌دادند. مانیش گفت: “من سیستم 2-4-4 لوزی را خیلی دوست ندارم، چون من اغلب توپ را لمس نمی‌کردم. در این سیستم هافبک‌های کناره لوزی باید فضای مدافعان کناری چپ و راست که میل به هجوم داشتند را پوشش می‌دادند.”

هرچند فرم، جزئیات کوچکی در کنار سبک بود. مانیش در ادامه گفت: “او می‌خواست که ما به شدت پرس کرده و تیم در هنگام از دست دادن توپ سریع واکنش نشان دهد، بنابراین ما به خط میانی رقیب، بیشتر فشار می‌آوردیم. این فشار از طرف کل تیم و نه تنها از سوی یک یا دو بازیکن انجام می‌شد. مورینیو ما را برای هر بازی در طول هفته آماده کرده و روی این موضوع کار می‌کرد. اگر می‌دانست یکی از مدافعان مرکزی حریف در کنترل توپ مشکل دارد، به ما می‌گفت به مدافع دیگر فشار بیاوریم تا مدافع ضعیف‌تر وادار به پا به توپ شدن بشود. این بستگی به تیمی داشت که با آن بازی داشتیم. مورینیو همچنین به مالکیت توپ نیز علاقه‌مند بود.”

این ذات مکتب بارساژاکس است: پرس و مالکیت. اما پورتو هم سبک خاص خود را داشت. مورینیو به شدت تحت تاثیر مدیر روش‌شناسی، ویکتور فراده، یکی از پیشگامان دوره‌زایی (periodisation) بود که به دفاع عمقی و گرفتن فشار حریف اعتقاد داشت. پورتو علاقه‌مند به پرس بود، اما آنها گاهی نیز عقب می‌نشستند. نکته مهم این بود که هیچ وسواس و تعهدی به مالکیت وجود نداشت. مورینیو گفت: “هرچه توپ در میانه میدان حرکت کند، احتمال بیش‌تری وجود دارد که تیم رقیب اجازه تملک توپ را از ما بگیرد.” این اولین نشانه از نظریه‌ای بود که بعدها موجب بدنامی او شد.

بنابراین اینکه بگوییم پورتو به روش بارساژاکس بازی می‌کرد شاید مغلطه باشد، اما این سبک از آنچه در دهه گذشته در نوکمپ اتفاق افتاد خیلی دور نبود. ویتور بایا، دروازه‌بانی که مورینیو را بهترین سرمربی خود می‌داند، گفت: “نقش من در سازمان دفاعی و همچنین در اولین لحظه انتقال بسیار مهم بود. مورینیو سبک هلندی را دوست داشت و این بدان معنی بود که دروازه‌بان باید در بازی با پا مسلط بوده و بداند چگونه حمله را شروع کند. خط دفاعی ما در وسط زمین قرار داشت و این موید سبک پرس ما از بالاست. این سبک به وضوح برای من خوب بود زیرا بیش‌تر درگیر بازی شدم: من دوست داشتم حملات را شروع کرده و بخشی از انتقال توپ از یک طرف به طرفی دیگر زمین باشم.”

گرچه همه بازیکنان آن تیم پورتو اصرار دارند که سبک مورینیو برای بازی‌های خاص تغییر نمی‌کرد، اما مورینیو گزارش‌هایی از سبک بازی رقبا در اختیار بازیکنانش قرار می‌داد. کاشتینیا گفت: “یکی از مهم‌ترین جنبه‌های ایده مورینیو که من نیز از آن حمایت می‌کنم، این بود که تیم رقیب باید خودش را تغییر دهد و شما باید هویت خود را حفظ کنید. البته او اطلاعات دقیقی در ابتدای هفته در مورد تیمی که با آن بازی داشتیم و به طور دقیق‌‌تر درباره بازیکنی که به منطقه بازی ما نزدیک‌تر بود، به ما ارائه می‌داد. سبک بازی آن بازیکن چطور است؟ آیا کارت‌های زیادی می‌گیرد؟ چه حرکاتی انجام می‌دهد؟ این مفاهیم در آن زمان برای خیلی از ما جدید، اما بسیار مفید بود و این به آن معنا بود که ما برای هر دیداری خیلی آماده‌تر بودیم.”

مورینیو در توجه به جزئیات و به طور خاص پیش‌بینی سناریوهایی ممکن در طول بازی، فوق‌العاده بود. ویتور بایا گفت: “این اتفاقات همیشه رخ می‌داد. گاهی اوقات به نظر می‌رسید مورینیو می‌تواند آینده را ببیند. من یک اتفاق خاص در دیدار مقابل بنفیکا را به خاطر می‌آورم. مورینیو در طول هفته ما را برای کاری که باید بعد از گلزنی انجام دهیم آماده می‌کرد … او به درستی در مورد تعویض‌های (سرمربی بنفیکا خوزه آنتونیو) کاماچو و تغییرات تاکتیکی او اطلاعات داد، بنابراین ما از قبل می‌دانستیم که وقتی او این کار را کرد، وظیفه ما چیست. کاملا برای این اتفاقات آماده بودیم و برای همان دیدار ما با 10 بازیکن آماده بازی شدیم، زیرا ژوزه می‌دانست که داور نمی‌تواند زیر فشار دوام آورد و در طول بازی کارت قرمز نشان می‌دهد که این اتفاق نیز افتاد. اما ما پیش از آن، فیلم بازی‌ها را در طول هفته دیده بودیم و می‌دانستیم که چه باید بکنیم و در نهایت با اختلاف کم پیروز شدیم.”

 

اخراج پدر مورینیو از ریو آوه در شب کریسمس، تاثیر روانی زیادی در شکل‌گیری فلسفه فوتبالی او داشت

 

مورینیو این روزها نیز سناریوهای مختلف تیم‌های حریف را مطالعه می‌کند. به عنوان مثال، وقتی چلسی در لیگ قهرمانان اروپا در سال 2014 با نتیجه 0-2 پاری سن ژرمن را شکست داد و با احتساب گل در خانه حریف راهی دور بعد شد، جان تری فاش کرد که آنها با در نظر گرفتن رخ دادن نتایج مختلف، تمرین کرده بودند. حتی در تمرینات، سیستم بازی با سه مهاجم مرکزی به همراه آندره شورله و ویلیان در 10 دقیقه پایانی، که در نهایت منجر به گل صعود چلسی نیز شد، کار شده بود. آماده‌سازی ویژه نقشی کلیدی دارد: تا آنجا که ممکن است نباید بازی را به دست تقدیر و شانس واگذار کرد.

روشی دیگر مورینیو برای آماده سازی در مسیر بازی‌های بزرگ، جنبه روحی روانی بود. مانیش گفت: “رقابت کار خودش را می‌کرد و البته کنفرانس های مطبوعاتی.” توانایی برخورد با رسانه‌ها همیشه یکی از نقاط قوت مورینیو بوده و او رقبا و داوران را تحت فشار قرار می‌داد. اما نکته مهم ارتباط مورینیو با تیمش بود، توانایی ایجاد یک رابطه قوی و قابل توجه.

این شاید جنبه‌ای از رفتار مورینیو باشد که غالبا از آن چشم‌پوشی شده است، این‌که امکان دارد او در برخورد با رسانه‌ها بدخلقی کرده، با رقبا دشمنی کند و با بازیکنانش درگیر شده باشد، اما او همچنان الهام‌بخش هم است. داستان‌هایی درباره گریه بازیکنان پورتو هنگام جدایی و رفتن مورینیو به چلسی شنیده شده است. ویتور بایا گفت: “او در خارج از تمرین با ما دوست بود و وقت می‌گذراند، اما هنگامی‌که زمان کار فرا می‌رسید بی‌رحم می‌شد. ما فقط هر روز یک ساعت تمرین می‌کردیم، اما همان لحظات پرفشارترین ساعاتی بود که من تا به حال تجربه کرده بودم.”

این دروازه‌بان تاکید کرد که مورینیو در مدیریت بازیکنان با شخصیت‌های مختلف چقدر خوب عمل می‌کرده و چقدر در مدیریت نیروی انسانی، دقیق بوده است. او گفت:” او همه را آنقدر عمیق می‌شناخت که می‌توانست احساسات ما را در هر شرایطی کنترل کند. درباره خودم باید بگویم کافی بود او یک بار به پشت من بزند تا آماده بازی باشم. با این حال بازیکنانی وجود داشتند که نیاز به انگیزه، تعریف و تمجید داشتند و او می‌دانست که چه بازیکنانی به چه چیزهایی نیاز دارند، این چیزی است که باعث شده بود او سرمربی خوبی شود.”

با این حال، این همه داستان که جذابیت ماکیاولیستی مورینیو و برنامه‌ریزی دقیق او در رابطه با همه چیز را توضیح بدهد، نیست. در سپتامبر 2002، ویتور بایا پس از درگیری با مورینیو در تمرینات، به مدت یک ماه از کلیه فعالیت‌ها در باشگاه منع شد. ویتور بایا در این مورد گفت: “این نقطه عطفی در حرفه او بود. مورینیو بسیار جوان بود و می‌خواست خودی نشان دهد و این کار را کرد. ما رابطه بسیار خوبی داشتیم، زیرا ما زیر نظر بابی رابسون در پورتو و سپس به مدت سه سال در بارسلونا با یکدیگر کار کرده بودیم. او همیشه به عنوان دستیار مربی کار می‌کرد، اما وقتی وارد پورتو شد، می‌خواست به همه نشان دهد سرمربی شده؛ دوستی، بیرون زمین، رابطه مربی بازیکن در داخل میدان. معیار، عملکرد بود نه روابط، بنابراین من در بهترین شرایط نبودم و به عنوان درس عبرت انتخاب شدم؛ در واقع من تبدیل به بیانیه مورینیو شدم. البته آن موقع از این اتفاق راضی نبودم، اما حالا و بعد از صحبت‌های زیادی که با او و دستیارانش در آن زمان و برخی بازیکنان داشتم، می‌دانم که اینها همه برنامه بود. همه می‌دانستند که چگونه به من واکنش نشان داده و با من صحبت کنند، زیرا همه آماده بودند. پس از سپری شدن یک ماه محرومیت، ژوزه با آغوش گرم از من استقبال کرد و مستقیم به ترکیب اصلی بازگشتم.”

پورتو در آن فصل با رکورد کسب امتیاز، فاتح لیگ پرتغال و پس از آن، جام حذفی این کشور و جام یوفا نیز شد. رویکرد آنها در دیدار فینال جام یوفا باعث خشم سرمربی سلتیک، مارتین اونیل شد. او بازیکنان پورتو را به تمارض، وانمود کردن به مصدومیت و اتلاف وقت متهم کرد. آنها فصل بعد از عنوان قهرمانی‌شان در لیگ دفاع کرده و لیگ قهرمانان را نیز به دایره افتخارات خود اضافه کردند. مورینیو قدم دیگری رو به جلو برداشت و به عنوان سرمربی چلسی منصوب شد.

***

با توجه به موفقیت‌های پرتعداد و این‌که چگونه او در اولین فصل حضورش فوتبال انگلیس را مجذوب کرد، حالا می‌توان فراموش کرد که اولین هفته‌های مورینیو در چلسی چقدر ناامید کننده بود- حداقل از نظر تاکتیکی. در ابتدا مورینیو از سیستم لوزی در  میانه میدان که با پورتو در لیگ قهرمانان اروپا امتحان کرده بود، استفاده می‌کرد. در اولین دیدار چلسی، که آنها منچستر یونایتد را به دشواری با نتیجه 1-0 شکست دادند، کلود ماکله له مقابل چهار مدافع قرار داشت، فرانک لمپارد پشت سر دو مهاجم چلسی، دیدیه دروگبا و ایور گودیانسن، بازی می‌کرد و جرمی و الکسی اسمرتین در کنار اضلاع لوزی مستقر شده بودند. در لحظاتی جو کول و تیاگو مندز در جناحین نقش‌آفرینی می‌کردند و ماتیا کژمان نیز برای دقایقی به جای گودیانسن بازی می‌کرد، اما این سیستم تنها در شش بازی اول لیگ در این فصل استفاده شد. در آن مقطع چلسی تنها یک گل دریافت و 14 امتیاز نیز کسب کرد، اما آنها فقط شش گل به ثمر رساندند. به نظر می‌رسید که لمپارد در پست شماره 10 راحت نیست و در بازی در شرایطی‌که پشت به دروازه است، دچار مشکل شده و فاقد مهارت‌های فنی لازم یا دید مناسب مانند دکو در پورتوست.

 

مورینیو در اولین کنفرانس مطبوعاتی‌ به عنوان سرمربی چلسی، خود را آقای خاص توصیف کرد؛ لقبی که برای همیشه با او ماند

 

مورینیو در مورد اهمیت تمرین، نه تنها در حمله و دفاع، بلکه در مورد انتقال از حمله به دفاع و دفاع به حمله صحبت کرد و مفهوم “استراحت با توپ” را برای عموم تشریح کرد. این روش به معنای پاس دادن توپ به مدافعان برای ایجاد فرصتی در مسیر تجدید قوای دیگر بازیکنان بود. فوتبال تیم او دلپذیر نبوده و صادقانه کمی کسل‌کننده بود. در دیدار مقابل میدلزبورو در سپتامبر 2004، او سیستم چلسی را به 3-3-4 تغییر داد و این سیستم مشخصه آن دوره در چلسی بود. دیمین داف در سمت چپ و گودیانسن در جناح راست گمارده شدند و لمپارد دوباره به نقش هافبک آزاد که در آن تخصص داشت، بازگشت،  به ویژه آن حضور دیرهنگام در محوطه جریمه که در آن فصل 13 گل برای او به ارمغان آورد.

چلسی به شکلی بی‌پروا و بی‌رحم، فاتح لیگ برتر شد. سیستم پایه تیم 3-3-4  بود اما گاهی تغییراتی هم بود مانند دفاع سه نفره یا بازی آرین روبن به عنوان وینگر. مورینیو محتاط‌تر از دوران حضورش در پورتو بود و این احتیاط خصوصا در مورد دو مدافع کناری چلسی- وین بریج و پائولو فریرا در فصل اول- که به‌ندرت از خط نیمه جلوتر می‌رفتند، رعایت می‌شد. تیم او از بالا پرس نمی‌کرد؛ بخشی به این دلیل که جان تری در مرکز خط دفاعی فاقد سرعت لازم بود. تغییر مسیر سرمربی پرتغالی از خط مشی بارساژاکس آغاز شد. چلسی با کسب 98 امتیاز و تنها دریافت 15 گل در 35 مسابقه، از هر دو نظر رکورددار شد.

اما مشکل اینجا بود که رومن ابراموویچ تصور می‌کرد تیمش به اندازه سرمایه‌گذاری انجام شده، سرگرم‌کننده و زیبا بازی نمی‌کند. هرنان کرسپو، مایکل اسین و شان رایت فیلیپس در آن تابستان راهی چلسی شدند و دوباره در دو بازی ابتدایی فصل مقابل ویگان و آرسنال که هر دو با نتیجه 0-1 به سود چلسی تمام شد، آنها خط حمله دو نفره را امتحان کردند. اما خیلی زود دوباره به سیستم 3-3-4 برگشتند و چلسی بار دیگر به ماشین بی‌رحم کسب پیروزی تبدیل شد. آنها هفت گل بیش‌تر دریافته کرده و چهار امتیاز کم‌تر کسب کردند، اما همچنان با هشت امتیاز برتری نسبت به منچستر یونایتد قهرمان لیگ برتر شدند.

اما زمزمه‌های نارضایتی آبراموویچ در حال افزایش بود. او پس از تماشای پیروزی 3-4 منچستریونایتد مقابل رئال مادرید در استادیوم اولدترافورد در مارس 2003 تصمیم به خرید یک باشگاه فوتبال گرفته بود: او چنین فوتبالی می‌خواست (گرچه هیجان او در مورد این بازی خاص شاید نشان از عدم درک او باشد: رئال مادرید در بازی رفت 1-3 پیروز شده و هرگز در معرض خطر جدی حذف قرار نگرفت). بنابراین او ستاره‌های بیش‌تری خرید: آندری شوچنکو راهی چلسی شد و اشلی کول، میشایل بالاک، سالومون کالو و پس از یک رقابت طولانی در برابر یونایتد، جان اوبی میکل نیز به همین ترتیب وارد رختکن این تیم شدند. اما مورینیو ناراضی بود. تلاش برای قرار دادن شوچنکو در سیستم 2-4-4 یا استفاده از این مهاجم اوکراینی در جناحین در روش 3-3-4 موفقیت‌آمیز نبود. به نظر می‌رسید شوچنکو که به تازگی 30 ساله شده بود، بعد از بازگشت زودهنگام پس از مصدومیت در جام جهانی، هنوز آماده نیست؛ دفعاتی بود که مورینیو آشکارا از عملکرد او ناراضی بود، بعد از اولین لمس توپ از سوی شوچنکو لبخند تلخی می‌زد. چلسی هنوز هم از نظر دفاعی کاملاً محکم بود، اما به نظر می‌رسید فاقد شناوری لازم در بازی است. آنها در این فصل تنها سه بار باختند اما با پنج تساوی پیاپی، با 19 گل زده کم‌تر از منچستریونایتد، جام قهرمانی را به این تیم واگذار کردند.

 

در اولین مقطع حضور مورینیو در چلسی، خریدهای بدون هماهنگی رومن آبراموویچ در نهایت به جدایی آقای خاص منجر شد

 

رابطه بین مورینیو و آبراموویچ در ادامه فصل خراب شد و در دیدار رفت نیمه نهایی لیگ کاپ در وایکومب به نقطه بحرانی رسید. تعدد بازیکنان مصدوم به منزله حضور فریرا و اسین در قلب خط دفاعی بود و تساوی 1-1 برابر تیم دسته دومی باعث فوران آتش خشم مورینیو شد. در اتاق کوچکی در تونل ورزشگاه آدامزپارک، در حالی که بخار لیوان‌های چای داغ، در هوای سوزان ژانویه پخش می‌شد، مورینیو به سبک و شیوه خاص خودش به سیاست نقل و انتقالات باشگاه که باعث شده بود بازیکنان تهاجمی زیادی روی دست او بماند و فاقد نیروهای تدافعی لازم باشد، اعتراض کرد.

این اتفاق مسحورکننده‌ای بود؛ بخشی به دلیل عدم تجانس این مربی بزرگ و آن فضای محقر و بخشی به دلیل بازیکنی که مورینیو اصرار زیادی به خریدنش داشت، تال بن حیم. مدافع ملی پوش اسرائیلی که در آن تابستان به تیم اضافه شده بود و پیش از جدایی، تنها 13 دقیقه در لیگ بازی کرد. سرمربی پرتغالی بعد از آن هیاهو و خشم، هشت ماه دیگر در چلسی ماند اما وقتی آبراموویچ، آورام گرانت را به عنوان مدیر فنی منصوب کرد، فضا به شدت تند شد و در نهایت در سپتامبر 2007 بعد از شکست 2-0 مقابل استون ویلا و تساوی 0-0 در خانه برابر بلکبرن، زمان جدایی مورینیو فرا رسید.

***

به زودی و پس از جدایی مورینیو از چلسی، نوبت رفتن فرانک رایکارد از بارسلونا نیز فرا رسید. فران سوریانو، مدیر اجرایی آن زمان بارسلونا در کتابش نوشت: “توپ شانسی وارد دروازه نمی‌شود. و فرانک نمی‌دانست چگونه دوباره انرژی را به تیم تزریق کند.” بارسا در ژانویه سال 2008 در صدد انتخاب مورینیو بود، اما تصمیم گرفت با رایکارد فصل را تمام کند تا سرمربی جدید از ابتدای فصل بعد کارش را آغاز کند. چیکی بگریستاین، مدیر فنی بارسا، با مورینیو صحبت کرد و به او گفت که تصمیم نهایی توسط یوهان کرویف گرفته می‌شود. یوهان کرویف پست رسمی در باشگاه نداشت اما به عنوان تجسم زنده روح بارساژاکس، دارای اقتدار فراتری از سیاست‌های باشگاه بود. مورینیو که مصمم به رسیدن به این شغل بود، با رئیس باشگاه خوان لاپورتا تماس گرفته و از وی خواست تا با کرویف صحبت کند. لاپورتا پاسخ داد که تصمیم پیش از این گرفته شده است: بارسا قصد داشت پپ گواردیولا را استخدام کند. مورینیو نیز به لاپورتا گفت آنها مرتکب اشتباه بزرگی شده‌اند. سوریانو توضیح داد که باشگاه 9 معیار تعیین کرده بود که براساس آن، نامزدهای هدایت بارسا مورد بررسی قرار گیرند:

 

  1.  احترام به الگوی مدیریت ورزشی و نقش مدیر فنی
  2.  سبک بازی
  3.  بهبود ارزش‌های مناسب در تیم اصلی و توجه ویژه به رشد استعدادهای جوان
  4.  تمرینات و عملکرد
  5.  مدیریت کامل و فعال رختکن
  6.  سایر مسئولیت‌های مربوط به باشگاه و تعهد به آنها، از جمله حفظ مشی‌ای محافظه کار و امتناع از ارتباط بیش از حد با رسانه‌ها
  7.  تجربه بازی و مربیگری در بالاترین سطح
  8.  حمایت از مدیریت درست باشگاه
  9.  شناخت از لیگ اسپانیا، باشگاه و رقابت‌های اروپایی.  به گفته سوریانو، تصمیم‌گیری در نهاییت به جایی رسید که به رقابت مستقیم بین مورینیو و گواردیولا منجر شد.

 

هیچ کدام ویژگی نهم را نداشتند، اما مورینیو فاقد امتیاز در موارد دو، سه، شش و هشت نیز بود. سوریانو گفت: “واضح بود که مورینیو مربی خوبی است، اما ما تصور می‌کردیم که گواردیولا می‌تواند بهتر هم باشد. مسئله مهم دانش و شناخت از این باشگاه بود. مورینیو این ویژگی را داشت، اما گواردیولا بیش‌تر از این شرایط برخوردار بود و وابستگی بیش‌تری به باشگاه داشت. مورینیو یک سرمربی برنده بود، اما برای کسب پیروزی، سطحی از تنش قطعی و تضمین شده بود و این مشکل‌ساز بود.”

مورینیو هرگز بارسلونا را نبخشید.

***

مورینیو در تابستان سال 2008، به اینتر پیوست. مانند دوران حضور در چلسی، اینتر نیز تیمی بود که در قلب دفاع از سرعت لازم برخوردار نبوده و چهار مدافع این تیم عقب می‌نشستند، گرچه به مکسول و مایکون، مدافعان کناری تیم، مجوز لازم برای نفوذ داده شده بود. شکل بخش هجومی به طور مرتب تغییر می‌کرد، اما همچنان متداول‌ترین سیستم، 2-1-3-4 بود، با حضور خاویر زانتی و سولی مونتاری در دو سمت، استبان کامبیاسو، دژان استانکوویچ پشت سر زلاتان و یکی از زوج‌های متعدد او، موقعیت‌سازی می‌کرد. اینتر در فصل اول فقط چهار بار در مسیر قهرمانی لیگ مغلوب شده و با 10 امتیاز برتری، چهارمین عنوان پیاپی را به‌دست آورد. اما فصل بعد شرایط دشوارتر شده و اینتر فقط با دو امتیاز برتری سری آ را فتح کرد، اما در آن سال اینتر برای اولین‌بار طی 45 سال، لیگ قهرمانان را نیز فتح کرد.

 

شکست دادن بارسا در نیمه نهایی چمپیونزلیگ با اینتر، انتقام شخصی مورینیو از باشگاه کاتالانی بود

 

پیروزی 0-2 در فینال مادرید مقابل بایرن مونیخِ لوییس فان خال، راحت و سرراست بود، اما برتری سمبلیک مورینیو با غلبه بر استاد سابق، تحت‌الشعاع پیروزی بزرگ در دیدار نیمه نهایی بر مدافع عنوان قهرمانی، بارسلونای گواردیولا، که با دفاع بتنی نرآتزوری به دست آمد، قرار گرفت. البته مورینیو خوش شانس بود که بارسلونا به دلیل فوران آتشفشان در ایسلند، برای دیدار رفت با اتوبوس به میلان سفر کرده بود و این شاید تا اندازه‌ای نمایش شلخته بارسا در آن شکست 3-1 را توضیح بدهد. اینتر با سیستم 1-3-2-4 راهی زمین شد و کامبیاسو در کنار تیاگو موتا هافبک‌های دفاعی بودند. ساموئل اتوئو، وسلی اسنایدر و گوران پاندف پشت دیگو میلیتو موقعیت‌سازی می‌کردند، اما نکته قابل توجه این بود که آنها چقدر سریع به عقب بازمی‌گشتند تا یک خط هافبک پنج نفری را تشکیل دهند. توانایی‌های میلیتو در هوا نیز نقطه قوت اینتر بود.

اما در نوکمپ بود که مورینیو انتقام خود را از بارسلونا و گواردیولا گرفت. تیاگو موتا در دقیقه 29 به لطف تمارض سرخیو بوسکتس اخراج شد و این اتفاق باعث شد اینتری‌ها بیش از قبل به عملکردی دفاعی روی بیاورند؛ به طوری که هر 9 بازیکن تیم در دفاع شرکت کرده و بعضی مواقع به نظر می‌رسید تعمدا مالکیت توپ را از دست می‌دهند تا شکل دفاعی خود را از دست ندهند.

اتوئو و کریستین چیوو که به جای پاندف وارد زمین شد، به طور کامل به عنوان مدافعان کناری کمکی نقش‌آفرینی می‌کردند. بارسلونا بارها و بارها به سمت جلو حرکت کرد، اما آنها هر بار با یک دفاع فشرده و منسجم، توده‌ای غیرقابل نفود از بازیکنان سفیدپوش که فضا را برای ارسال پاس‌های متوالی از آنها می‌گرفت، مواجه می‌شدند. در مقابل 15 ضربه بارسلونا، اینتر فقط یک شوت به سمت دروازه حریف زد و تنها 19 درصد مالکیت توپ داشت، اما آنها در نهایت تنها 0-1 شکست خوردند و در مجموع پیروز شدند. وقتی هنگام جشن گرفتن بازیکنان اینتر، آب‌پاش‌های استادیوم نوکمپ به کار افتاد، مورینیو احتمالا خوشحال‌تر هم شد. زیرا او نه‌تنها پیروز شده بود؛ بلکه آنها را تحریک کرده بود تا هاله تقدس‌شان را کنار بگذارند و حرکتی سطح پایین انجام بدهند.

***

اینتر مثل همیشه مانند یک پله ترقی به نظر می‌رسید. گرچه دوران حضور مورینیو در این تیم یادآور روزهای هلینو هررا، متخصص بزرگ کاتاناچیو و فاتح دو قهرمانی اروپایی در دهه 60 بود، اما همیشه این حس وجود داشت که مورینیو چشم به بازگشت به انگلیس یا اسپانیا دارد. در این دو کشور پول و قدرت واقعی وجود داشت و این واقعیت که مورینیو با تیم‌هایی خارج از این دو کشور فاتح لیگ قهرمانان شده، تاثیرگذارتر هم بود. شاید مهم‌تر از همه اسپانیا بود؛ جایی‌که بارسلونا و گواردیولا در آنجا حضور داشتند.

رئال مادرید از سال 2007 و هنگامی‌که په په، یکی از موکلان ژرژ  مندس را جذب کرد، با مورینیو در تماس بود. مانوئل پیگرینی هرگز از حمایت کامل هیئت مدیره برخوردار نشد و وقتی دوران حضور او به اتمام رسید، پیروزی اینتر مقابل بارسلونا به آنها نشان داد که مورینیو مردی است که می تواند تیم گواردیولا را متوقف کند. نگرانی برای از دست رفتن امپراطوری، چنان ذهن فلورنتینو پرز را درگیر کرده بود که بر تردیدهای او درباره سبک بازی تیم‌های مورینیو غلبه کرد و رئال مادرید در تابستان سال 2010 او را به خدمت گرفت.

مورینیو با سیستم 1-3-2-4 و با حضور ژابی آلونسو در کنار سامی خدیرا در پست هافبک دفاعی و حضور کریستیانو رونالدو، مسوت اوزیل و آنخل دی ماریا پشت سر گونسالو ایگواین کارش را آغاز کرد. آنها در دیدارهای خارج از خانه مقابل مایورکا و لوانته به تساوی بدون گل رضایت داده بودند اما وقتی، رئال مادرید در 29 نووامبر به نوکمپ رفت با یک امتیاز برتری نسبت به بارسلونا در صدر جدول بود. این لحظه‌ای بود که رئالی‌ها منتظرش بودند؛ لحظه‌ای که مورینیو نشان دهد می‌تواند گواردیولا را به پایین بکشد.

 

اولین تجربه مورینیو در ال‌کلاسیکو به عنوان سرمربی رئال مادرید به یک کابوس تمام عیار تبدیل شد؛ با شکست 5-0 در نوکمپ

 

برنامه او این بود که کاری که هفت ماه قبل انجام داده بود را تکرار کند، دفاع از عقب زمین و تلاش برای متوقف کردن بارسلونا. در حالی‌که بارسا فصل قبل زلاتان را در نوک خط حمله داشت، این بار پدرو، مسی و داوید ویا خط متفاوت و پرتحرک‌تری ایجاد کرده بودند. بارسلونا در 14 دقیقه ابتدایی با دو گل پیش افتاد. مورینیو سیستم را به پرس از بالا تغییر داده و سپس در بین نیمه لاسانا دیارا به جای اوزیل وارد میدان کرد، اولین رونمایی از آنچه به “trivote” (سه محوری) دیارا، خدیرا و ژابی آلونسو معروف شد،- این اصطلاح به سه pivotes یا هافبک دفاعی اشاره دارد. اما این تغییر روش نیز افاقه نکرد و بارسلونا 0-5 پیروز شد.

مادرید در آن فصل تنها در سه بازی مغلوب شد، اما این نیز کافی نبود. بارسا نه تنها عنوان قهرمانی لیگ، بلکه لیگ قهرمانان را نیز از آن خود کرد و در نیمه نهایی، رئال مادرید را شکست داد. استفاده از Trivote در مقابل حریفان قدر، فارغ از اشکال گوناگون بازیکنان حریف، بسیار به چشم می‌خورد؛ یا دست‌کم چیزی است که دیه‌گو تورس در زندگی‌نامه بحث‌برانگیز مورینیو ادعا می‌کند. این کتاب به شکل کاملا روشن، از منظری بسیار انتقادی نوشته شده است، و در عین حال، به شکلی واضح، با منابعی عالی- و شاید جهت‌دار- از داخل رختکن نوشته شد.

او مدعی شد مورینیو در رئال مادرید تنها به دنبال کسب پیروزی نبود- چیزی که تنها هدف او در جاهای دیگر بود- بلکه می‌خواست این کار را به روش خودش انجام بدهد تا خودش را به عنوان یک مربی پیشرو در کارهای تاکتیکی نشان بدهد. مورینیو بارها در مورد trivote، مثلث خط میانی مبارزه‌جو با توانایی تکل‌زنی که می‌توانستند از جلوی زمین پرس کنند، صحبت کرده بود؛ مثلثی که از نظر تئوری، یا توپ را خیلی زود در بالای زمین پس می‌گرفت یا یک سد غیرقابل نفوذ را مقابل دفاع چهار نفره می‌ساخت.

آنچه برای منابع تورس شگفت‌انگیز بود، این بود که مورینیو خودش را مبدع این سیستم می‌دانست، اما این اصطلاح توسط سانتیاگو سگورولا از نشریه ال پائیس در زمان جام جهانی 1998 برای توصیف خط میانی سه نفره ایتالیا شامل دینو باجو، جانلوکا پسوتو و لوئیجی دی بیاجو استفاده شده بود. از نظر این منابع، نکته نگران کننده‌تر این بود که او در زمان‌هایی از این ترکیب بازی می‌گرفت که فایده محدودی داشت و باعث می‌شد بازیکنان خارج از پست‌هایشان بازی کنند. زیرا به نظر می‌رسد هدف مورینیو بیش از هر چیزی، بزرگ جلوه دادن جایگاه خودش بود. شاید این درست باشد و شاید اینطور نباشد- البته کتاب تورس بی‌طرف ترین منبع نیست- اما آنچه حقیقت دارد این است که کارنامه مورینیو در بازی‌های بزرگ به عنوان سرمربی رئال مادرید، به ویژه در دیدارهای خارج از خانه ضعیف بود.

در اولین دیدار مرحله نیمه نهایی برابر بارسا، مورینیو از مثلث (trivote) دیارا، ژابی آلونسو و په په استفاده کرد و همانطور که پیش‌‌بینی می‌شد، په په کارت قرمز گرفت. لیونل مسی دو بار موفق به گلزنی شد تا مسیر بارسا در پیروزی 1-3 در مجموع دو دیدار، هموار شود. سراسر این دیدار به جوی مسموم که بیش از همه توسط مورینیو ساخته شده بود، برگزار شد. رئالی‌ها کار خاصی نمی‌کردند اما بدنام شده بودند. حتی اگر بازیکنان بارسا شیرجه می‌زدند یا دائما اعتراض می‌کردند، تفسیر از این رقابت این شد که یک سو به دنبال پاس دادن و دریبل زدن و دیگری در پی درگیری و خطا کردن است؛ نور در برابر تاریکی، فوتبال مقابل ضد فوتبال. در 17 ال کلاسیکو در دوران حضور مورینیو، تیم او مرتکب 346 خطا شد، در برابر 220 خطای بارسایی‌ها.

طبق ادعای تورس، مورینیو برای پیروزی در بازی‌های بزرگ یک برنامه هفت مرحله‌ای ارائه داده بود:

 

  1. تیمی برنده می‌شود که خطاهای کم‌تری کرده باشد.
  2. فوتبال حکم به برتری تیمی می‌دهد که حریف را مجبور به اشتباهات بیش‌تری کند.
  3. در بازی‌های خارج از خانه، به جای تلاش برای بهتر بازی کردن نسبت به رقیب، بهتر است آنها را وادار به اشتباه کنید.
  4.  هر تیمی که توپ را در اختیار دارد، بیش‌تر اشتباه می‌کند.
  5.  هر تیمی به دنبال تملک توپ نباشد، احتمال اشتباهش را کاهش می‌دهد.
  6. تیم صاحب توپ می‌ترسد.
  7. بر این اساس تیمی که مالک توپ نیست، قوی‌تر خواهد بود.

 

این آنتی‌تزِ رویکرد بارساژاکس بود؛ رد کامل رویکرد مبتنی بر مالکیت توپ و پرواکتیو گواردیولا و هم قبیله‌ای‌هایش.

این دقیقا همان سبکی بود که اینتر بر اساس آن در نیمه نهایی لیگ قهرمانان اروپا بازی کرده بود، اما همیشه در مادرید این حس وجود داشت که این روش متناقض با ارزش‌های باشگاه است. تنها اتفاق تسکین‌بخش آن فصل برتری 0-1 رئال مادرید در فینال کوپا دل ری مقابل بارسلونا بود که نشان می‌داد این رقیب شکست‌ناپذیر نیست و رئال می‌تواند به آنها آسیب برساند. تلخی ناکامی به فصل بعد نیز منتقل شد و بارسا در مجموع دو دیدار سوپرکاپ، رئال را مغلوب کرد.

 

حضور مورینیو روی نیمکت رئال مادرید، دیدارهای ال‌کلاسیکو را به جنگ‌هایی تمام عیار تبدیل کرد

 

تساوی 2-2 در برنابئو با پیروزی 3-2 بارسا در نوکمپ همراه شد؛ با گل پیروزی بخش مسی در دو دقیقه مانده به پایان بازی. مارسلو به دلیل خطای شدید روی سسک فابرگاس در وقت‌های تلف شده اخراج شد و در درگیری‌های پس از آن، مسوت اوزیل نیز کارت قرمز گرفت و مورینیو از پشت انگشتش را در چشم تیتو ویلانووا، کمک مربی بارسا، فرو کرد. این رفتاری بچه‌گانه و بزدلانه بود که عواقب فراوانی را به همراه داشت.

با این وجود، در کوتاه مدت رئال موفق به غلبه بر سلطه بارسلونا در لالیگا شد. با استفاده از روش 1-3-2-4 در اغلب بازی‌های فصل 12-2011، رئال مادرید فقط دو بار مغلوب شد و با 9 امتیاز بالاتر از بارسای خسته، قهرمان شد. در لیگ قهرمانان اروپا، رئال مادرید در ضربات پنالتی در مرحله نیمه نهایی توسط بایرن مونیخ حذف شد. گواردیولا که خسته شده بود، در پایان فصل بارسلونا را ترک کرد تا مسیر مادرید برای ایجاد امپراتوری، روشن به نظر برسد.

اما در فصل 13-2012، رئال مادرید در چهار بازی ابتدایی تنها چهار امتیاز گرفت و مقابل ختافه و سویا مغلوب شد. وقتی آنها در اوایل فوریه 1-0 مقابل گرانادا شکست خوردند، فصل برای آنها به پایان رسید و علی‌رغم مشکلات خراردو مارتینو روی نیمکت بارسلونا، عنوان قهرمانی به آنها رسید (توضیح مترجم: به نظر می‌رسد منظور نویسنده تیتو ویلانووا بوده که به اشتباه مارتینو نوشته شده است). بازیکنان شکایت داشتند- کاری که در دو فصل گذشته هم انجام داده بودند- که مدت زمان زیادی صرف تمرین ضدحمله می‌شد و زمان چندانی برای تمرین مقابل دفاع‌های پرتعداد صرف نمی‌شد. قرار بود ضدحملات نقطه قوت مورینیو باشد، اما رئال مادرید در نیمه نهایی لیگ قهرمانان برابر دورتموند در شرایطی تحقیر شد که به نظر می‌رسید رقیب آلمانی از این حیث سریع‌تر، برنده‌تر و بهتر عمل می‌کند.

***

در تاریخ 7 می 2013 مورینیو، با امتناع از سفر با بازیکنانش، پس از این‌که آنها را به عدم وفاداری متهم کرد، به تنهایی راهی هتل شرایتون میراسیه‌را در مادرید شد تا برای دیدار مقابل مالاگا در لیگ آماده شود. گروهی از اولتراس‌ سورها که خود را متعصب‌ترین هوادار رئال مادرید می‌دانستند، با بنرهایی منتظر او بودند تا علاقه خود را به او نشان بدهند. یک جنگ آشکار بین مورینیو و کاپیتان باشگاه، ایکر کاسیاس، وجود داشت. تردیدی وجود نداشت که دوران ناامید کننده مورینیو در رئال مادرید رو به پایان بود؛ و برای مورینیو اوضاع خیلی بدتر هم شد.

 

انگشتی که مورینیو در چشم ویلانووا فرو کرد، شانس حضور در منچستریونایتد به عنوان جانشین سرالکس فرگوسن را از او گرفت

 

همان شب فاش شد که قرار است منچستریونایتد دیوید مویس را به عنوان جانشین سرالکس فرگوسن منصوب کند. مورینیو معتقد بود رابطه ویژه‌ای با فرگوسن دارد، اما سرمربی یونایتد حتی مورینیو را در جریان تصمیمش نیز قرار نداده بود.  در آن شب مورینیو بی‌قرار و ناراحت، دائما اخبار را پیگیری می‌کرد تا ببیند شاید اشتباهی رخ داده باشد. صبح روز بعد او با ژرژ مندس تماس گرفت تا ببیند آیا ممکن است این تصمیم منتفی شده و مورینیو هدایت یونایتد را بر عهده گیرد. روز بعد مورینیو تاکید کرد که قصدش همیشه بازگشت به چلسی بوده و همسرش علاقه دارد در لندن زندگی کند. شاید این حرف درست باشد، اما مورینیو این اتفاق را به مثابه خیانت دوم به خودش قلمداد کرد. اتفاق بدتر این بود که این تصمیم غیر مستقیم به فوتبال مربوط می‌شد. بابی چارلتون که در آن مقطع مدیر منچستریونایتد بود، در دسامبر 2012 به گاردین گفت: ” سرمربی منچستریونایتد هیچ‌گاه رفتار مورینیو با تیتو ویلانووا را انجام نمی‌دهد … مورینیو واقعا یک سرمربی خوب است، اما تا زمان حضور من شرایط این‌گونه خواهد بود.” رفتار او در مادرید تردیدهای دیگری را ایجاد کرده بود. یک مدیر اجرایی در ژستیفوته (آژانس متعلق به ژرژ مندس) به تورس گفت:” مشکل اینجاست که وقتی اوضاع خوب پیش نمی‌رود، او از مسیر باشگاه پیروی نکرده و مسیر خودش را دنبال می‌کند.”

در آن زمان، گزینه‌های مورینیو محدود بودند: به غیر از پاری سن ژرمن، چلسی تنها گزینه‌ای بود که شایسته حضور مورینیو بود. اما ورای این، حداقل او به باشگاهی بازمی گشت که در آن مورد احترام بود و آنجا خودش را “آقای خاص” خطاب کرده و بین هواداران این باشگاه محبوب بود. جایی‌که هواداران از رویکرد نتیجه‌گرایانه مورینیو لذت می‌بردند (این‌که رومن آبراموویچ به این رویکرد علاقه‌مند بود یا نه، مسئله دیگری بود.)

در تابستان 2013، مورینیو برای بار دوم به چلسی بازگشت و راضی به نظر می‌رسید. اسکار، ادن هازارد و یک نفر دیگر (گاهی کوین دی بروین، گاهی خوان ماتا، گاهی آندره شورله و گاهی ویلیان) که در پشت مهاجم بازی می‌کردند و حتی تلاش‌هایی برای ارائه فوتبالی تماشایی‌تر صورت می‌گرفت. این روند تا شکست در مرحله یک چهارم نهایی جام اتحادیه مقابل ساندرلند در ماه دسامبر ادامه داشت. مورینیو که به نظر خسته و ناامید بود، بعد از بازی در مورد بازگشت به اصولش صحبت کرد. 9 روز تا بازی بعدی چلسی زمان بود و در ادامه آنها در دیداری کسل‌کننده برابر آرسنال در استادیوم امیریتس به تساوی بدون گل رضایت دادند و بعد از بازی مورینیو راضی به نظر می‌رسید. در 13 بازی بعدی چلسی فقط چهار گل دریافت کرد و در لیگ شکست ناپذیر بود. شکست‌های عجیب مقابل تیم‌هایی چون استون ویلا، کریستال پالاس و ساندرلند شانس قهرمانی را از آنها گرفت، اما وقتی چلسی در فاصله چهار هفته به پایان فصل راهی بندر لیورپول شد، هنوز شانس اندکی برای قهرمانی داشت.

یک تساوی می‌توانست لیورپول را در جدول بالاتر از سیتی قرار دهد، اما مورینیو دوباره به دفترچه راهنمای بازی‌های بزرگش در مادرید رجوع کرد. چلسی از ابتدا رویکردی توام با اتلاف وقت داشت و علاقه‌ای به مالکیت توپ نشان نمی‌داد، پس تنها 23 درصد مالکیت توپ را دراختیار داشت و با سر خوردن استیون جرارد درست قبل از نیمه اول و یک گل دیر هنگام از ویلیان روی ضدحمله، برابر لیورپول پیروز شد؛ نتیجه‌ای که گویا این تئوری را تأیید می‌کرد که اگر به اندازه کافی صبور باشید، در نهایت حریف اشتباه می‌کند: “هر کسی توپ را در اختیار داشته باشد، می‌ترسد.”

خرید نمانیا ماتیچ در ماه ژانویه باعث استحکام بیش‌تر چلسی در میانه میدان شد. سسک فابرگاس و دیگو کاستا در تابستان راهی چلسی شدند و به ترکیب خط میانی، هوشمندی و به خط حمله یک رهبر گلزن و سرسخت اضافه شد. از همان بازی اول و کسب پیروزی 1-3 برابر برنلی، چلسی شبیه قهرمان‌ها بود. آنها در طول فصل تنها سه بار مغلوب شدند و یکی از این شکست‌ها نیز بعد از مسجل شدن قهرمانی رقم خورد. برای افرادی که او را برای مدت‌ها می‌شناختند، این همان مورینیو قدیمی بود. مانیش در این رابطه گفت: “من در ارتباط مورینیو با بازیکنان، تفاوتی نمی‌دیدم. من اخیرا با چلسی همکاری‌هایی داشتم و بعضی از روند کار در هنگام تمرینات به همان صورت بود. به عنوان مثال، شکل گرم شدن تقریبا همانند دوران حضور من در پورتو بود.”

کاشتینیا تاکید دارد که اصول در طول دوران حرفه‌ای مورینیو ثابت مانده است. او گفت: “من به اندازه کافی خوش شانس بودم که کار او در پورتو، چلسی، اینتر و اندکی در رئال مادرید را دیدم و تنها چیزی که تغییر کرد، بازیکنان بودند. همه باشگاه‌ها متفاوت بودند و مورینیو بعد از دریافت چگونگی مفید بودن هر بازیکنی برای تیم، بازیکنان را با فلسفه‌اش منطبق می‌کرد.” با افت منچسترسیتی در ژانویه، رسیدن چلسی به قهرمانی بیش از پیش قطعی شد- هرچند آنها نشانه‌هایی از خستگی نشان داده بودند- پس تمرکز از روی این‌که چه تیمی قهرمانی می‌شود، به این‌که تیم قهرمان چطور باید بازی کند، منتقل شد.

چلسی بهتر از هر تیمی در انگلیس می‌توانست در صورت نیاز بازی را کاملا ببندد، بنابراین این سؤال به‌وجود آمد که آیا آنها کسل‌کننده بازی می‌کنند یا خیر. ژرژ کاستا، سرمربی فعلی گابن، در این رابطه گفت: “این سؤال برای من معنی ندارد. بدیهی است که مهم‌ترین جنبه مربیگری پیروزی است. من وقتی بازیکن بودم، از شکست متنفر بودم و حالا که سرمربی هستم نیز این‌گونه است. من واقعا فکر نمی‌کنم تیمی در فصل گذشته بهتر از چلسی بازی کرده باشد.”

به همین ترتیب پاسخ مانیش نیز ساده بود. او گفت: “کار ما در پورتو، ایده‌آل بود. ما هم پیروز می‌شدیم و هم در همه دیدارها بسیار خوب و جذاب بازی می‌کردیم. اما فوتبال کاملا تغییر کرده است و 10 سال دیگر نیز کاملا متفاوت خواهد بود. این منتقدان هیچ تصوری از فوتبال ندارند. به نظر می‌رسد که آرسنال از داشتن یک سرمربی که موفق به کسب عنوان نمی‌شود، لذت می برد. اما از هوادارانشان سوال کنید آیا مورینیو را دوست ندارند، از هر تیمی در جهان بپرسید اگر علاقه ندارند مورینیو سرمربی تیم انها باشد، پس دنبال چه چیزی هستند؟ برنده شدن نه تنها بخشی از فوتبال، بلکه بخشی از زندگی شماست. شما باید پیروز شوید و برای رسیدن به این هدف به مورینیو نیاز دارید.”

 

مورینیو در مقطع دوم حضور در چلسی هم حواشی زیادی داشت؛ از جمله درگیری با آرسن ونگر. او در یک بازی هم به جاناتان ماس (داور چهارم در تصویر) توهین کرد و محروم شد

 

نظر خود مورینیو نیز درباره اولویت پیروزی همین‌گونه است: “من فکر نمی‌کنم شرایط از یک قرن قبل تغییر کرده باشد … هیچ بچه‌ای وجود ندارد که حتی وقتی در باغ با پسر عموی یا پدرش بازی می‌کند به باختن علاقه‌مند باشد. ماهیت و حس این موضوع تغییر نمی‌کند. آنها برای پیروزی بازی می‌کنند. من در محله بارها فوتبال بازی کردم و به یاد نمی‌آورم به چیزی جز مبارزه بزرگ برای پیروز شدن فکر کرده باشم. فکر نمی‌کنم شرایط تغییر کرده باشد و فوتبال در بالاترین سطح، حتی بیش‌تر به این سمت و سو سوق پیدا کرده است، زیرا هدف پیروزی است. من فکر می‌کنم مردم سعی می‌کنند این حس را انکار کرده و چیزی که صحت ندارد را بپذیرند. وقتی مردم در مورد نسل جدید مربیان صحبت می‌کنند … آن نسل جدید چیست؟ نسل افرادی که همیشه می‌خواهند برنده شوند. آنهایی که گاهی موفق می‌شوند یا هرگز پیروز نمی‌شوند، نام دیگری دارند.”

اما فن خال این‌طور به داستان نگاه نمی‌کند. سرمربی منچستریونایتد در کتاب بیوگرافی مورینیو به پاتریک بارکلی گفت: ” او بیش‌تر به دفاع اعتقاد دارد تا حمله. فلسفه من همیشه بازی هجومی است- زیرا من معتقدم که باید مردم را سرگرم کنیم- اما فلسفه او پیروزی است و این تفاوت دارد. ” و البته نکته‌ای درباره نمایش تیم‌های فان خال برای سرگرمی وجود دارد. آیا تیم الکمار تحت هدایت این سرمربی هلندی با سیستم فشرده 2-4-4 واقعا همیشه حمله کرده است؟ آیا تیم هلند او در جام جهانی 2014 با روش 2-3-5 مبتنی بر ضدحمله میل به ارائه فوتبال هجومی داشت؟ آیا واقعا منچستریونایتد در این فصل هجومی بوده در حالی‌که در باز کردن دروازه تیم‌هایی چون استون ویلا، نیوکاسل و کریستال پالاس ناکام بوده‌اند؟

مورینیو در ادامه گفت: “نسل جدیدی وجود ندارد. آنچه وجود دارد افرادی هستند که برخی افکار و فلسفه‌هایی داشته و می‌خواهند چیزی شبیه به این ایجاد کنند که “ما به خوبی از عقب میدان بازیسازی کرده، مالکیت توپ بالایی داریم و تنها به دنبال طراحی ضدحملات نیستیم” اما اگر به دنبال زدن ضد حمله نباشید، دلیل این است که شما احمق هستید. زیرا ضد حمله بخش فوق العاده‌ای از بازی فوتبال است. این روش به نوعی مهمات شماست. بازیکنان حریف از پست خود برای حرکات هجومی خارج و در شرایط نامتعادلی قرار می‌گیرند و وقتی شما توپ را از آن خود کنید، فرصت بسیار خوبی برای باز کردن دروازه حریف دارید. پس اگر در بازی چنین روشی را به کار نبرده و روی دروازه حریف ضدحمله ترتیب ندهید، احمق هستید، زیرا شما باید چنین کاری را انجام دهید. بنابراین من فکر می‌کنم مردم چیزهایی از خودشان ساخته‌اند و این روند در برخی موارد در افکار عمومی تاثیر گذاشته است. اما فوتبال هرگز از این منظر تغییر نخواهد کرد و شما همیشه باید به دنبال پیروز شدن باشید.”

بازی مقابل یونایتد در ماه آوریل سال 2015 نمونه‌ای کامل از این موضوع بود. چلسی که با اقتدار در صدر جدول قرار داشت، بدون در اختیار داشتن دیگو کاستا، عقب نشست، با حضور کورت زوما در کنار نمانیا ماتیچ در پست هافبک دفاعی؛ پس این فرصت به یونایتد داده شد تا توپ را در اختیار داشته باشد و با وجود در اختیار داشتن تنها 30 درصد مالکیت توپ، آنها 0-1 پیروز شدند.

 

کله شقی و گستاخی مورینیو، ویژگی‌هایی بودند که باعث علاقه‌مندی فن‌خال به او شد

 

اگرچه لوییس فان خال که در آن بازی تیمش نمایشی هجومی ارائه داد، در پایان بازی مدعی شد یونایتد بر جریان بازی تسلط داشته است، اما این چلسی بود که در اکثریت قریب به اتفاق دقایقی بازی راحت به نظر می‌رسید. مورینیو گفت: “ماجرا ساده است. ما بازیکنان مهمی در ساختار حمله خود نداریم. ما دیگو کاستا را در اختیار نداشتیم. ما جایگزینی طبیعی برای دیگو نداریم و لوئیک رِمی قادر به انجام چنین وظایفی نیست و امکان ایجاد عمق در حملات وجود نداشت. ما همچنین اسکار را نیز در ترکیب نداشتیم (او به عنوان بازیکن تعویضی به میدان آمد)، پس ما بخش زیادی از پتانسیل هجومی خود را نداشتیم. ما به یک امتیاز نیاز داشتیم- و حریف به سه امتیاز نیاز داشت. به همین سادگی.

اگر گلی دریافت نکنم، به هدفم رسیده‌ام. اگر حریف ما نیاز به گلزنی داشته باشد، ساختار دفاعی آنها، وقتی که توپ را از دست می‌دهند، بسیار نامتعادل است- به دلیل منطقه‌هایی که در آن صاحب توپ هستند، مدافعان بسیار در معرض خطر قرار می‌گیرند زیرا مدافعان کناری خیلی پیشروی می‌کنند و باعث می‌شوند هافبک‌های دفاعی جلوی دو مدافع میانی قرار داشته باشند، درحالی‌که فاصله زیادی بین آنها وجود دارد… سپس وقتی آنها را آنالیز می‌کنید، می‌بینید که آنها دائما این کار را می‌کنند و اگر تیم را برای این موقعیت آماده نکنید، آن‌وقت مربی نیستید.

مربیگری به معنای شناخت نقاط قوت حریف و البته نقاط شکننده و ضعف حریف است. مهم‌تر از آن یک سرمربی باید نسبت به ویژگی‌های مثبت و منفی تیم خود نیز شناخت کافی داشته باشد. از آنجا که تیم من نیز دارای نقاط ضعفی است، بسیار مهم است که من و بازیکنانم، ویژگی‌های بد خود را بشناسیم. یکی از رازهای مربیگری موفق این است: آیا می‌توانید نقاط ضعف خود را از چشم حریفان و حتی از کارشناسان پنهان کنید؟” اما  مخفی کردن نقاط ضعف در این فصل دشوارتر هم شده است. این تنها سومین باری است که مورینیو باشگاه‌هایی که در آن حضور داشته، به فصل سوم رسیده است. در دو نوبت قبلی، در اولین مقطع حضور در چلسی و در ادامه رئال مادرید، شرایط به طرز وحشتناکی پیش رفته است.

این بلا گوتمن، مربی بزرگ مجار، در این مورد گفت: “فصل سوم کشنده است.” گوتمن نیز مانند مورینیو، آتشین مزاج و پرحرارت بود، یک سرمربی قدرتمند و بزرگ که حضور در باشگاه‌های زیادی را تجربه کرده بود. تئوری او این بود که بعد از دو فصل، یک سرمربی هر آنچه باید را ارائه داده و بعد از آن سبک بازی قابل پیش‌بینی می‌شود و دیگر بازیکنان برای مبارزه کردن انگیزه‌ای ندارند و در ادامه دوره نارضایتی و افول فرا می‌رسد. این امری اساسی است و همه مربیان باید دائما با این اتفاق مبارزه کنند؛ تنها موارد معدودی مانند والری لوبانوفسکی و سر الکس فرگوسن که مهم‌ترین آنهاست– موفق به غلبه بر این روند می‌شوند.

شاید دلیل خاصی داشته باشد که بسیاری از متدهای مورینیو روندی فرسایشی به خود می‌گیرند. او معتقد است دیگران دائما در تلاش برای ضربه زدن به او هستند و توطئه‌هایی در ذهنش وجود دارد. ذهن مورینیو درگیر مبارزاتی‌ست که برای دیگران وجود ندارد و این روند در نهایت باعث افت بازیکنانش می‌شود. روزنامه‌نگاران و افکار عمومی از ذهنیت مورینیو مبنی بر اینکه داوران علیه او هستند خسته می‌شوند و این خستگی برای مدیران به دلیل فشارهای مداوم و بازیکنان، به علت شدت کار، نیز به وجود می‌آید.

حداقل این یک تئوری است. هرچه افت بیش‌تر ادامه پیدا می‌کرد، تشویش بیش‌تری در تیم شکل می‌گیرد؛ چیزی که در تور پیش فصل آمریکا کاملا به چشم می‌آمد. شاید مورینیو احساس کرده بود که مشکلی وجود دارد و تیمش دیگر تشنه کسب موفقیت نیست. او همچنین متوجه شده بود که برخی بازیکنان نسبت به او تردید دارند. در اواخر ماه سپتامبر شایعه شد که بازیکنان از حمله مورینیو به برخی از کارشناسان شبکه اسکای اسپورتس که از رفتارهای ناخوشایند دیگو کاستا در فوریه انتقاد کرده بودند، ناراحت شده‌اند.

 

در شرایطی‌که چلسی در اولین دیدار فصل 15-2016، با یک بازیکن کمتر مقابل سوانسی با تساوی 2-2 متوقف شده بود، تمارض ادن هازارد به یک بحران بزرگ منجر شد

 

انتقاد تند مورینیو از اوا کارنیرو، به جدایی پزشک محبوب آبی‌ها منجر شد؛ اتفاقی که اولین نشانه جدایی آقای خاص از چلسی در آخرین روزهای سال 2015 بود

 

بعد از شکست چلسی در جام خیریه مقابل آرسنال و سپس کسب تنها چهار متیاز از چهار بازی ابتدایی فصل در لیگ، رفتارهای همیشگی مورینیو آغاز شد. او بر سر دست دادن با آرسن ونگر یک درگیری جدید ایجاد کرد. او در رسانه از دو عضو کادر پزشکی چلسی به‌خاطر معالجه بازیکنی که مشخص شد تمارض کرده، به‌شدت انتقاد کرد. اوا کارنیرو، پزشک تیم پس از این اتفاق، این باشگاه را ترک و از باشگاه چلسی و مورینیو شکایت کرد.

بعد از چند هفته، محاسبات اشتباه او قابل رویت بود؛ نه تنها به خاطر اشتباهی که مورینیو در رفتار با اوا کارنیرو انجام داد، بلکه به خاطر موقعیت سرمربی پرتغالی در رختکن. کادر پزشکی، به دلیل محرمانه بودن کارشان، غالبا در یک تیم به چهره‌های مهمی تبدیل می‌شوند. آنها وقت خود را صرف صحبت کردن با بازیکنان می‌کنند و هم‌زمان معالجه و معاینه آنها را نیز انجام می‌دهند و بازیکنان می‌توانند به آنها اعتماد کنند. شاید یک بازیکن به عنوان مثال از ناحیه ساق پا مصدوم باشد، اما از ترس تبعید شدن به نیمکت این موضوع را با سرمربی تیم در میان نگذارد. اما بازیکنان معمولا به پزشک این مسائل را می‌گویند و کادر پزشکی نیز وظیفه دارد موضوع را بررسی کرده و به بازیکنان مشاوره دهد. صحبت در مورد زندگی شخصی اغلب بخشی از فرایند تشخیص مشکل است. با توجه به این‌که در ورزش، اعتماد به نفس از اهمیتی زیادی برخوردار است، موضوعاتی که مطرح می شود گاهی روانی هستند و به همین دلیل پزشک به یک فرد قابل اعتماد تبدیل می‌شود. به نظر می‌رسد اوا کارنیرو نیز در بین بازیکنان محبوب بود و اخراج او از منظر سیاستمدارانه، یک اقدام وحشتناک تلقی می‌شد.

برخی بازیکنان که وجود چنین سوءظن‌هایی را قبول داشتند، مدعی شدند این روند از اوایل ماه فوریه آغاز شد. مورینیو به شبکه اسکای اسپورتس به دلیل تکرار صحنه خطای دیگو کاستا روی امره جان در دیدار نیمه نهایی جام اتحادیه که در نهایت منجر به محرومیت سه جلسه‌ای این بازیکن شد، حمله کرده بود. با درز اخبار از رختکن همیشه باید با احتیاط برخورد شود، اما ادعای توطئه علیه چلسی باعث خجالت زدگی بازیکنان شده و بعضی از آنها معتقد بودند که خطای دیگو کاستا به قدری واضح و آشکار است که چلسی باید محرومیت او را قبول کند. این واقعیت عجیب به دو دلیل شگفت‌انگیز بود: اول اینکه این روش آشنای دفاع از منافع مشترک اتخاذ شده از سوی مورینیو دیگر شکست خورده بود و چیزی مشابه دلیل دوم در کتاب تورس نیز عنوان شده است؛ بازیکنان علاقه‌ای به حمایت از ادعاهای مورینیو مبنی بر این‌که برنامه برگزاری مسابقات علیه رئال مادرید تنظیم شده، نداشتند.

با نزدیک شدن به پایان پنجره نقل و انتقالات و هنگامی‌که مشخص شد باشگاه چلسی یک دروازه‌بان ذخیره، یک مدافع میانی ذخیره، یک مدافع میانی ذخیره و یک مدافع چپ آینده‌دار و بی‌تجربه را جذب کرده است، او شروع به انتقاد های ضمنی از سیاست جذب نقل و انتقالاتی باشگاه چلسی کرد. او بعد از تساوی در اولین دیدار فصل مقابل سوانسی، گفت:” به قول شما اگر سرجای خود بایستید، بدترین نصیب‌تان می‌شود. این درست است.” و بعد از شکست مقابل کریستال پالاس، انتقادهای او آشکارتر شد:” من برنامه و طراحی خود را در تاریخ 21 آوریل به باشگاه تحویل دادم.”

ادعایی مبنی بر اینکه او وظیفه خود را در مورد روشن کردن اهدافش در بازار نقل و انتقالات انجام داده است- جان استونز و پل پوگبا مهم‌ترین اهداف او بودند- اگر دیگران قادر به انجام وظایف خود نبودند، نمی‌شد او را سرزنش کرد. این اتفاق یادآور رفتار مورینیو در آن اتاق کوچک در استادیوم آدامز پارک بود و از نظر منتقدان، این یک رفتار کلاسیک از سوی مورینیو بود که بیش‌تر به منافع خودش فکر می‌کرد تا باشگاه.

پرسیدن این سوال منطقی بود که چرا مورینیو آنقدر مشتاق عقد قرارداد چلسی با رادامل فالکائو بود؟ شاید این فقط یک قضاوت اشتباه بوده است. شاید مورینیو واقعا تصور کرده که علی‌رغم شواهد فصل گذشته در منچستریونایتد و کوپا آمه‌ریکا، مهاجم کلمبیایی می‌تواند دوباره به همان مهاجم پیش از دوران مصدومیت زانویش تبدیل شود. اما باز هم برخی موارد کتاب تورس منطقی به نظر می‌رسند؛ تصور برخی از بازیکنان رئال مادرید مبنی بر اینکه موکلان ژرژ مندس از موقعیت ممتازی در این باشگاه برخوردار بودند. فالکائو نیز مانند مورینیو، مندس را به عنوان مدیر برنامه برگزیده بود. البته این کار لزوما به معنای اشتباه و تخلف نیست، اما نزدیکی یک رابطه می‌تواند به قضاوت اشتباه منجر شود.

این یکی از عواقب و نتایج مهمی بود که به دلیل افت دیگو کاستا رخ داد. او از یک تمام‌کننده به یک کشتی‌گیر شباهت پیدا کرده بود، ویژگی‌های که روزی بخشی از عملکرد کاستا بود، حالا تبدیل به صفات اصلی او شده است. او تایید کرد که با اضافه وزن تمرینات پیش فصل را آغاز کرده بود.

به طور کلی تمرینات پیش فصل چلسی برای این فصل در شرایط مناسبی برگزار نشد. مورینیو با آگاهی از این‌که بازیکنانش در اواخر فصل گذشته خسته شده بودند، یک هفته بیش‌تر به آنها مرخصی داد، اما نتیجه این تصمیم این شد که بازیکنان در شرایطی که هنوز کامل آماده نبودند فصل را آغاز کنند. این حداقل توضیح می‌دهد که چرا تعداد زیادی از بازیکنان- مانند دیگو کاستا، برانیسلاو ایووانویچ، سسک فابرگاس، ادن هازارد، نمانیا ماتیچ …- هم‌زمان در شرایط خوبی قرار نداشتند. تنها بازیکنی که فصل را خوب شروع کرد، ویلیان بود که شاید با حضور در رقابت‌های کوپا آمه‌ریکا، آمادگی خود را حفظ کرده بود.

مشکلات دفاعی چلسی از همان ابتدا توجه همگان را به خود جلب کرده بود. دفاع چهار نفره چلسی در برابر سوانسی، منچسترسیتی و وست برومویچ آلبیون با توپ‌های ساده در پشت سرشان غافلگیر شدند و کُندی جان تری و بی‌میلی غیر منتظره تیبو کورتوا برای خروج که یادآور گل فصل قبل چارلی آدام، بازیکن استوک سیتی از وسط زمین بود، باعث باز شدن دروازه چلسی شد. اما در سمت دیگر نیز مشکلاتی وجود داشت. برای مدت طولانی، ضربات آزاد ویلیان تنها روش حمله کردن چلسی بود. پس از برتری با نتیجه 0-5 مقابل سوانسی در ماه ژانویه، چلسی تنها در هشت بار از 47 موقعیت ممکن، بیش از یک بار در جریان بازی موفق به گلزنی شد.

 

در آخرین روزهای حضور مورینیو در چلسی، یورگن کلوپ هدایت لیورپول را برعهده گرفت و چند ماه بعد هم پپ گواردیولا به سیتی رفت تا عملا آقای خاص دیگر جذاب‌ترین مربی لیگ برتر نباشد

 

چلسی مقابل اورتون مغلوب شد و به دشواری در خانه نیوکاسل به تساوی دست یافت. آنها در لیگ قهرمانان اروپا برابر پورتو باختند و در خانه ابتدا مقابل ساوتهمپتون پیش افتادند، اما در نهایت با نتیجه 1-3 مغلوب شدند. مورینیو که در بین نیمه ماتیچ را راهی زمین کرده بود، 28 دقیقه بعد دستور تعویض او را صادر کرد. بعد از بازی و در مصاحبه با شبکه اسکای، او به مدت هفت دقیقه بدون وقفه صحبت کرد: من می‌خواهم این موارد را روشن کنم … 1) فرار نمی‌کنم. 2) اگر باشگاه می‌خواهد من را برکنار کند، آنها باید مرا اخراج کنند زیرا من از مسئولیت خودم و تیمم فرار نمی‌کنم … 3) حتی از دومی مهم‌تر، فکر می‌کنم این یک لحظه مهم در تاریخ این باشگاه است. می‌دانید چرا؟ اگر این باشگاه مرا اخراج کند، آنها بهترین مربی تاریخ خود را اخراج کرده‌اند. و ثانیا پیام، بار دیگر پیامِ نتایج بد است. سرمربی مقصر است، این یک پیام است، نه فقط این بازیکنان، سایر بازیکنان گذشته طی یک دهه این پیام را دریافت کردند. این لحظه‌ای است که همه مسئولیت خود را بر عهده می‌گیرند. باید در کنار هم باشیم و این همان چیزی است که من می‌خواهم.”

هیچ‌کس به‌درستی متوجه منظور مورینیو نشد. سخنوری او فوق‌العاده و البته شامل یک حمله مضحک به داور این دیدار، بابی مَدلی، نیز بود که یک پنالتی برای چلسی و دو پنالتی برای ساوتهمپتون نگرفته بود. همچنین این مصاحبه یک فراخوان عمومی برای همه افراد باشگاه بود تا مسئولیت خود را بر عهده گیرند. از طرفی دیگر  به نظر می‌رسید که او به شکلی عنان گسیخته طغیان کرده و به دشمنان واقعی و خیالی خود حمله‌ور شده است.

اما بخش مربوط به آینده با دقت کارگردانی شده بود. او می‌دانست که در آستانه اخراج قرار دارد و تصریح کرد که اگر این اتفاق رخ دهد خواهان دستمزدش است. او در ماه آگوست یک قرارداد چهار ساله امضا کرده بود، اما یک بند آزادسازی نیز وجود داشت که با پرداخت دستمزد یک سال و حدود 9.5 میلیون پوند فعال می‌شد. همین‌که مورینیو دوباره به عنوان سرمربی این تیم منصوب شده بود، خود نشانگر این بود که مربیان سطح بالای کمی در دسترس چلسی هستند. هیچ مربی که به دنبال ساخت یک امپراطوری است، دوست ندارد به این باشگاه برود. با این حال آنچه در کتاب تورس به آن اشاره شده در ذهن متبادر می‌شد؛ مورینیو کدام مسیر را دنبال می‌کرد: آنچه او گفت برای خودش خوب بود یا برای چلسی؟

با ادامه روند این نتایج، دیگران نیز به سرعت شروع به انتقاد کردند. فابیو کاپلو گفت: “مورینیو یک مربی بزرگ است اما بعد از یک سال و نیم، بازیکنانش را خراب می‌کند. بازیکنان زیر نظر مورینیو از نظر روانشناختی قادر به اجرای آنچه او می‌خواهد نیستند و در چنین شرایطی دوره حضور او به پایان می‌رسد.”

چلسی، استون ویلا را شکست داد، اما آنها در دیداری که ماتیچ در اواخر نیمه اول اخراج شد، مقابل وستهام شکست خوردند. مورینیو در تونل به داور بازی، جاناتان ماس، نزدیک شد و او را “لعنتی ضعیف” خطاب کرد و این اتفاق باعث محرومیتش شد. اما آیا این از دست دادن کامل کنترل اوضاع بود و یا نمونه دیگری از ویژگی‌های مورینیو که تورس به آنها اشاره کرده بود که به او کمک می‌کرد تا توطئه‌ای ظاهری ایجاد کرده و مسئولیت‌ها را از دوش خود بردارد؟

چلسی در خانه 1-3 مغلوب لیورپول شد. در دیدار مقابل ساوتمهپتون چلسی ابتدا پیش افتاد، اما رفته رفته عقب کشید و به تیم مقابل اجازه داد اعتماد به نفس و ابتکار عمل بیش‌تری کسب کند. سپس در روزی که مورینیو به دلیل توهین به جان ماس مجوز ورود به استادیوم را نداشت، آنها با بدشانسی، با یک گل مغلوب استوک سیتی شدند. این اولین‌بار از دوران حضور جانلوکا ویالی روی نیمکت چلسی بود که آنها در سه بازی متوالی در لیگ برتر مغلوب می‌شدند. آنها همچنین مقابل استوک در جام اتحادیه حذف شده و در دو بازی لیگ قهرمانان اروپا برابر دینامو کیف به سختی چهار امتیاز کسب کردند. هدف چلسی در آن فصل به تلاش برای حفظ آبرو تبدیل شد و اگر ممکن بود و اگر همه چیز تا بهار حل و فصل می‌شد، تلاش برای کسب رتبه چهارم در لیگ برتر و حتی شاید فتح لیگ قهرمانان، زیرا شرایط رقابت‌های داخلی به این معنی بود که این جام باید در اولویت قرار می‌گرفت.

با رسیدن به تعطیلات بازی‌های ملی و سپری شدن یک سوم از فصل، به نظر می‌رسد که مورینیو از اعتماد باشگاه برخوردار است؛ چیزی که شاید با سه عامل قابل توضیح باشد؛ اولا این نگرانی وجود داشت که مورینیو به جای دیگری برود و موفقیت‌های بزرگی کسب کند. اگرچه درست است که بیش‌تر چرخه‌های مربیگری در بالاترین سطح، یک دهه طول می‌کشد و 12 سال از قهرمانی او با پورتو در جام یوفا سپری شده، اما او فراتر از انتظارات عمومی کار کرده و می‌توان از او انتظار موفقیت‌های بیش‌تر داشت. ثانیا گزینه‌های چندانی که قادر باشند جای او را بگیرند و نه حتی بهتر، که تیم را در همان سطح نگه دارند، وجود ندارند.

اما شاید مهم‌تر از همه این واقعیت باشد که مورینیو احتمالا حق داشت که درخواست سرمایه‌گذاری بیش‌تری در تابستان داشته است (البته متاسفانه مورینیو علاقه‌ای به استفاده از بازیکنان خوبی مانند کوین دی بروین، محمد صلاح، آندره شورله و خوان کوادرادو نشان نداد و با وجود این‌که چلسی از موفقیت چشم‌گیر و پایدار در سطح جوانان برخوردار است، مورینیو تمایلی نشان نداد به بازیکنان جوان فرصتی بدهد). چلسی اخیرا با جدایی فرانک لمپارد، دیدیه دروگبا و پتر چک، بسیاری از رهبرانش را از دست داده و در نهایت نشانه‌هایی از افزایش سن در جان تری دیده می‌شود. چلسی تیمی است که نیاز به پرورش دقیق دارد. انتخاب یک گزینه موقت نیز شرایط دشواری که سرمربیانی چون روبرتو دی متئو، گاس هیدینک و رافا بنیتس با آن مواجه شده‌اند را ایجاد می‌کند. قانون فصل سوم بلا گوتمن موید آن است که در فصل سوم باید یکی از دو چیز تغییر کند؛ یا سرمربی یا هسته مرکزی بازیکنان. معمولا تغییر سرمربی ساده‌تر است، اما شاید در این مورد استدلال این باشد که بهتر است مورینیو را حفظ کرده و ترکیب را تغییر دهید.

 

شکست مقابل لسترِ کلودیو رانیری، پایان کار مورینیو در چلسی بود؛ مربی‌ای که آقای خاص زمانی او را به دلیل دستاوردهای اندکش در مربیگری به تمسخر گرفته بود

 

شاید تغییر سبک و سیستم، نه فقط برای چلسی بلکه کل فوتبال مدرن چاره کار باشد. هر چقدر شرایط در ابتدای فصل بد پیش رفت، مورینیو به اصول تاکتیکی وفادار ماند و شاید این بخشی از مشکل باشد. برای افرادی که از هوادار مدرسه بارساژاکس هستند، یکی از اصول مهم، تداوم است. به همین دلیل است که سوریانو خواستار استفاده از محصولات آکادمی در هنگام جایگزینی رایکارد بود. این یک رویکرد کل نگر بوده و همان چیزی است که سوریانو تلاش می‌کند آن را در سیتی پیاده کند؛ ایجاد یک فرهنگ در باشگاه (که شاید دلیل ادامه کار مانوئل پیگرینی علی‌رغم نتایج ناامیدکننده فصل گذشته باشد). تاریخ موید آن است اجرای این روند برای مربیانی که فوتبال پرواکتیو بازی می‌کنند، آسان‌تر است. مربیان ری-اکتیو که بیش‌تر علاقه به تخریب دارند تا ساختن، آنها که نه به دنبال ایده‌آل‌گرایی بلکه در تلاش برای مقابله با ساخته‌های دیگران هستند، تمایل به یافتن یک امپراطوری جدید در باشگاهی دیگر وجود دارد.

 

عنوان اصلی مقاله: The Devil’s Party نویسنده: Jonathan Wilson نشریه / وبسایت: Blizzard زمان انتشار: دسامبر 2015
کلمات کلیدی:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

4 دیدگاه ارسال شده است