هفت خان کلوپ شدن؛ پسرک جنگل سیاه چگونه یک مربی در کلاس جهانی شد

سه بخش مهم در دوران حرفه‌ای کلوپ وجود دارد؛ بورسیا دورتموند نبوغ او را تقویت کرد. لیورپول او را به اسطوره‌ای مقدس تبدیل کرد. اما این ماینتس بود که به زندگی حرفه‌ای او سر و شکل داد.

هفت‌یک– اولین‌باری که یورگن کلوپ عبارت “تو هرگز تنها قدم نخواهی زد” را شنید، در لیورپول نبود بلکه در ورزشگاه بروخویگ در ماینتس بود؛ شهری در آلمان که او دوران مربیگری‌اش را از آنجا آغاز کرد. این شعر بخشی از شعارهای هواداران ماینتس بود. وقتی که او موفق شد این تیم را به رقابت‌های بوندس لیگا برساند، همین شعر در گوشش طنین‌انداز می‌شد و روزی که جدا می‌شد نیز اشک را به چشمانش آورد.

سه بخش مهم در دوران حرفه‌ای کلوپ وجود دارد؛ بورسیا دورتموند نبوغ او را تقویت کرد. لیورپول او را به اسطوره‌ای مقدس تبدیل کرد. اما این ماینتس بود که به زندگی حرفه‌ای او سر و شکل داد. او به عنوان یک مهاجم به این تیم دسته دومی پیوست و وقتی 18 سال بعد از آن جدا شد، یکی از معروف‌ترین چهره‌های فوتبالی در آلمان بود و در راه تبدیل شدن به بهترین مربی دنیا قرار داشت. او در میان این بازه زمانی و در اتاق  معمولی یک هتل، تماس تلفنی را پاسخ داد که  زندگی‌اش را تغییر داد.

فوریه 2001 بود. ماینتس در آستانه سقوط از بوندس لیگای 2 قرار داشت. کلوپ که حالا به یک دفاع راست تبدیل شده بود نیز از شرایط خوبی در این تیم برخوردار نبود. جدایی ولفگنگ فرانک، مربی الهام‌بخش این تیم، فقدان بزرگی برای آنها به شمار می‌آمد. فرانک که در دوره خود یکی از مربیان نوآور به شمار می‌آمد، در کشوری که هنوز هم بسیاری به کیفیت فردی بازیکنان و همین‌طور پست لیبرو که توسط فرانس بکن باوئر جاودانه شده بود، علاقه داشتند، دفاع چهار نفره خطی و برنامه تاکتیکی سیستماتیک را به تیم القا کرده بود. بازیکنان ماینتس در فوتبال تیمی بسیار روان بودند اما هیچ یک از جانشینان فرانک نمی‌توانست آنها را درک کرده و ارتباطی مشابه برقرار کند.

کریستین هایدل، مدیر ورزشی وقت ماینتس، می‌گوید:” سطح تیم بالاتر از مربیان بود- مشکل اینجا بود. یورگن می‌تواند مردم را تسخیر کند. وقتی او بازیکنم بود گاهی مکالماتی داشتیم و من همیشه در حالی که به موضوع بحث‌مان فکر می‌کردم، از او جدا می‌شدم اما هیچ‌وقت این احساس را نداشتم که او برایم سخنرانی کرده است. ایده من این بود که اگر او می‌تواند این طور من را مسخ خودش کند، پس می‌تواند همین کار را با بازیکنان نیز انجام دهد.”

 

کلوپ تقریبا همه دوره حرفه‌ای‌اش را در ماینتس سپری کرد و پس از آن هدایت این تیم را برعهده گرفت.

 

هایدل تلفن را برداشت و با کلوپ تماس گرفت. صدای آن طرف خط به مدت 10 ثانیه قطع شد و سپس گفت: “من این کار را انجام خواهم داد.” اولین بازی برابر تیم رده سومی دویسبورگ بود و دو روز بعد برگزار می‌شد. هایدل هنوز اولین صحبت تیمی کلوپ را به خاطر دارد. او می‌گوید: “هرکس آنجا بود به شما می‌گفت که آنها 100 درصد قانع شدند که تیم در بازی فردای آن روز پیروز خواهد بود. قدرت متقاعد کردن او فوق‌العاده است و تا به امروز نیز این ویژگی را حفظ کرده. یک تیم به او اطمینان دارد. فریبندگی، کاریزما و فصاحت کلام. او یا این ویژگی‌ها را از گهواره با خود داشته یا خیلی سریع آنها را یاد گرفته است.” دویسبورگ با یک گل برابر تیمی که با باور و اطمینان کامل بازی می‌کرد، شکست خورد.

اریش روته‌مولر، مدرس کلوپ در کلاس‌های مربیگری فدراسیون فوتبال آلمان، می‌گوید که او از نظر تاکتیکی بسیار ساده است. روته‌مولر می‌گوید:”او مفهومی واضح از چیزی که در هنگام مالکیت توپ و بدون آن می‌خواهد در ذهن دارد. موضوع درس عملی او را که نمره بسیار خوبی نیز برایش دریافت کرد در ذهن دارم: چطور دفاعی که نفرات کافی را در اختیار ندارد، در برابر ضدحملات آسیب‌پذیر خواهد بود.”

کلوپ روند رو به رشد ماینتس را حفظ کرد و در اولین فصل حضور کاملش در این تیم توانست آنها را به صعود نزدیک کند و تا روز آخر نیز در همین شرایط بود. اما مهارت او در بحث تاکتیک‌ها هنوز باعث نشده بود که به رسانه‌ها اعتماد کافی داشته باشد. ماینتس باید با تیم یونیون برلین روبرو می‌شد؛ تیمی که صحبت نامحتاطانه کلوپ باعث تحریک و انگیزه گرفتنش شده بود. او آنها را مانند “مشتی کلوچه” خطاب کرده بود. ماینتس در یک جو پرتنش در برلین با نتیجه 1-3 شکست خورد و نتوانست صعود کند. هایدل به خاطر می‌آورد:” او به مدت ده دقیقه در رختکن نشست و اشک می‌ریخت. کلوپ به شیوه دردناکی یاد گرفت که “نتیجه مسابقات فوتبال همیشه در زمین تعیین نمی‌شود.”

سال بعد از این هم بدتر بود و ماینتس علی‌رغم پیروزی 4-1 در روز آخر، به دلیل تفاضل گل شانس صعود را از دست داد. وقتی اتوبوس تیم به ماینتس برگشت، نزدیک 10 هزار نفر در میدان گوتنبرگپلاتز منتظر آنها بودند و این صحنه شبیه یک مراسم ختم بود. کلوپ میکروفن را در دست گرفت و یک سخنرانی هیجانی کرد تا از قدرت احساسی ایجاد شده در تیم استفاده کرده و انرژی مدنظرش را به بازیکنان و هواداران تزریق کند. هایدل می‌گوید:”همه آن مردم در حالی به خانه رفتند که با خودشان فکر می‌کردند ” سال دیگر صعود می‌کنیم.” و ماینتس این کار را انجام داد.

کلوپ یک درس مشخص گرفته بود. او با انرژی غیر قابل تغییر مثبت نگری‌اش، حتی در بدترین لحظات نیز این قدرت را داشت که مردم را به خواسته‌هایش واداشته و کاری کند که به خودشان باور داشته باشند. و اگر این احتمال وجود داشت که او این موضوع را فراموش کند، با کلماتی از شعری که در طول دوران حرفه‌ای‌اش از دیوانگی با ماینتس تا سرنوشت زیبایش در آنفیلد طنین‌انداز بوده، آن را به خاطر می‌آورد:” وقتی در طوفان پیش می‌روی… با امیدی که در قلبت داری قدم بزن، و تو هرگز تنها قدم نخواهی زد.”

 

پسربچه

داستان یورگن کلوپ در گلاتن، دهکده‌ای زیبا در بلک فارست، آغاز شد. اولریش راث، اولین مربی کلوپ و مدیرعامل افتخاری 79 ساله باشگاه فوتبال محلی “اس وی گلاتن”، با خنده می‌گوید: ” اولین‌بار یورگن را وقتی خیلی کوچک بود شناختم. البته که او همین‌جا بزرگ شد. ما اهالی سوابی ضرب‌المثلی داریم که می‌گوید هیچ چیز شیرینی بدون عرق ریختن به دست نمی‌آید و او این را به صورت عملی نشان داد. او خواهان به دست آوردن موفقیت بود اما از سوی دیگر نیز از همان زمان که بازیکن جوانی در اینجا بود نیز آماده رهبری بود.”

 

کلوپ که در 6 سالگی به باشگاه محلی گلاتن پیوست و به گفته رئیس باشگاه، از همان زمان نشان داد که آماده برعهده گرفتن مسئولیت رهبری تیم است.

 

کلوپ در 6 سالگی به گلاتن پیوست و 10 سال تحت هدایت راث بازی کرد. این مربی سابق آلمانی می‌گوید:” حتی در آن زمان هم مشخص بود که یورگن مهاجمی خوب و سریع است. ویژگی رهبری او کاملا واضح بود. او از نظر تکنیکی خیلی با استعداد نبود اما تلاش زیادی می‌کرد. انگیزه بالایی داشت که باعث می‌شد پیش برود.” کلوپ در اولین بازی‌اش برای گلاتن، استخوان ترقوه‌اش را شکست اما هفته بعد در حالی که دستش از گردنش آویزان بود در کنار زمین حضور پیدا کرد و توپ‌های بیرون رفته را به هم تیمی‌هایش می‌رساند.

علی‌رغم سختکوشی بسیاری که دیده می‌شد، فوتبال برای کلوپ جوان هرگز کار دشواری نبود. شاید این موضوع به این واقعیت مربوط بود که تیم گلاتن تماما از دوستان او، شامل هارتی و اینگو، پسران راث، تشکیل می‌شد. این سال‌های شکل‌گیری او بسیار خوب و همچنین مهم بودند. از اولین تجربه کلوپ در فوتبال، لذت و هدف بازی در پویایی مبتنی بر همکاری تیم، بر افراط در استفاده از استعدادهای فردی ترجیح داشت.

او سال گذشته در مصاحبه با ایندیپندنت گفت:” من از روز اول فوتبال را دوست داشتم چون می‌توانستیم با دوستانم و در کنار هم به آن بپردازیم. این استفاده از توانایی‌های دوستان‌تان برای تبدیل شدن به بهترین تیم ممکن است. من این را دوست داشتم. همه ما از هم سود می‌بردیم. و خود بازی نیز شامل دویدن، شوت زدن و کثیف شدن بود. این‌گونه بود که من عاشق این بازی شدم.”

کلوپ از نوربرت، پدرش، شباهت ظاهری و همچنین رفتار سختگیرانه‌اش را به ارث برد. نوربرت که قدش 191 سانتیمتر بود، علاقه شدیدی به ورزش داشت و به عنوان یک دروازه‌بان جوان با کایزرسلاترن نیز تمرین کرده بود. او یک بازاریاب بود که اگر خوب درباره‌اش فکر کنید شباهت بسیاری به شغل سرمربیگری فوتبال دارد. راث می‌گوید:” پدر او مردی بسیار خونگرم، سرزنده و خوش صحبت بود و این ویژگی‌ها را به یورگن نیز منتقل کرد. اما پشت درهای بسته، یورگن قدرت درونی زیادی داشت و من فکر می‌کنم که این را از مادرش به ارث برده بود چون او اینجا در بلک فارست به دنیا آمده و خانواده‌اش تا چند نسل قبل به همین‌جا تعلق داشتند. این آن روی او نیست که شما زیاد ببینید اما فکر می‌کنم او بدون آن قدرت درونی نمی‌توانست به چنین دستاوردهایی برسد.”

نوربرت سختگیرترین استاد پسرش بود. کلوپ بعدها گفت:” او خیلی صبور نبود بنابراین وقتی من به اندازه‌ای که مدنظرش بود، خوب نبودم، شرایط کمی سخت می‌شد. او در تمرین مثل یک گروهبان بود.” نوربرت از پنج سالگی با یورگن تمرین می‌کرد و از خط کنار دروازه تا نیمه زمین با او مسابقه می‌گذاشت و به سرعت از پسرش عبور می‌کرد. این تجربیات برخلاف روزهای خوب و آرام او در گلاتن هستند. اما پس از 6 سال اتفاقی قابل توجه رخ داد: یورگن شروع به جلو زدن از پدرش کرد. عشق سختگیرانه نوربرت باعث شد که او بسیار سریع باشد. و با این‌که کلوپ در دوران نوجوانی گلاتن را ترک کرد اما هرگز درسی که در کودکی گرفته بود، فراموش نکرد. آن درس این بود که حس سرگرمی و تفریح می‌تواند در کنار عطش سیری‌ناپذیر پیشرفت وجود داشته باشد.

 

بازیکن

کلوپ در سال 1990 و پس از تجربه حضور در چند تیم شامل بازی در تیم دوم اینتراخت فرانکفورت، به ماینتس پیوست. گیدو شیفر، هم تیمی او در 6 فصل اول حضورش در ماینتس، می‌گوید:” یورگن بازیکن بسیار منضبطی بود و وقتی راه می‌افتاد، یکی از سریع‌ترین بازیکنان در لیگ دسته دو بود. او به شکلی استثنایی در نبردهای هوایی، قوی بود و روحیه‌ای باورنکردنی داشت. او از نظر روحی در واقع در حد یک بازیکن لیگ قهرمانان اما از نظر توانایی شاید یک بازیکن در حد لیگ دسته چهارم بود. این دو را در کنار هم قرار دهید و ببینید که او چقدر از حضور در دسته دوم ناراحت بود.”

کلوپ لحظات خوبی را به عنوان مهاجم داشت و بهترین آنها دیدار برابر روتوایس ارفورت در سال 1991 بود که او برابر دفاعی که توماس لینکه، بازیکن آینده تیم ملی آلمان، را در اختیار داشت، 4 گل به ثمر رساند. اما به تدریج تعداد گل‌ها کم‌تر شد و او در سال 1995 به خط دفاع رفت تا از توانایی‌اش در بازی هوایی استفاده کند. او در سازگاری با محدودیت‌هایش فروتنانه رفتار کرد و همین اتفاق باعث شد که به بازیکنی تبدیل شود که بیش‌تر از مغزش کمک می‌گیرد. او بعدها گفت: “وقتی آن‌طور که من فوتبال بازی کردم، فوتبال بازی می‌کنید، مجبور هستید که بیش‌تر درباره بازی فکر کنید، نسبت به وقتی که یک کودک نابغه هستید.”

 

کلوپ بین هم‌تیمی‌های محبوب بود اما اگر از موضوعی ناراحت بود، از درگیری با آنها ابایی نداشت.

 

کلوپ در ماینتس یک کاپیتان محبوب بود اما عضو شایسته‌ای برای باشگاه به حساب نمی‌آمد. او بیش‌تر اوقات بازیکنی قابل اتکا برای تیم بود تا این‌که بازیکنی دوست داشتنی محسوب شود. شیفر می‌گوید:” کنار آمدن با او همیشه کار آسانی نبود. او در بازی تنها با حریف یا داور درگیر نمی‌شد، بلکه گاهی با هم تیمی‌هایش نیز درگیر می‌شد. او به صورت ذاتی بدون این‌که فکر کند واکنش نشان می‌داد و حتی خیلی زود عصبی می‌شد. او خجالتی از این نداشت که در جریان بازی و حتی از فاصله 15 سانتیمتری با عصبانیت تفکراتش را درباره شما به زبان بیاورد. این اتفاق شباهت بسیاری به تاکتیک سشوار الکس فرگوسن داشت. اما پنج دقیقه بعد همه چیز آرام می‌شد.”

زندگی در ماینتس در اواسط دهه 90 میلادی بسیار سخت بود. مانند بیش‌تر بازیکنان، کلوپ- که در این زمان همسر و پسری کوچک با نام مارک داشت- تنها چند هزار مارک در ماه درآمد داشت. شیفر اظهار داشت:” ما از آن دست باشگاه‌هایی نبودیم که همه چیز در زندگی برای‌مان فراهم باشد- بلکه کاملا برعکس بود. ما مدام در تلاش بودیم که از خطر سقوط فرار کنیم. در زمستان روی زمینی سفت با برفی که رویش نشسته بود و نه روی چمن، تمرین می‌کردیم. سونا یا استخری که بدن‌ها را احیا کند نیز وجود نداشت. همه چیز در بی تجمل‌ترین حالت ممکن بود. و آن زمین- می‌توانستید گله را برای چرا روی آن ببرید. من فکر نمی‌کنم که بازیکنان امروزی بتوانند 90 دقیقه روی آنها دوام بیاورند. این یک نبرد بود؛ نبردی برای بقا.”

شاید امکانات باشگاه در شرایط خوبی نبود اما خود تیم نیز استطاعت کافی برای جدایی را نداشت. بازیکنان ماینتس در ترس همیشگی از وخامت اوضاع مالی به دلیل سقوط زندگی می‌کردند و اطمینان نداشتند که بتوانند همچنان اجاره‌های خود را بپردازند یا حتی باشگاه بتواند از این شرایط جان سالم به در ببرد. عدم اتحاد به معنای فراموشی است. آنها باید توسط چیزی کنار یکدیگر نگه داشته می‌شدند؛ یک سیستم، ارزش‌های اخلاقی مشترک، حس رفاقت یا وفاداری. فلسفه فرانک به آنها کمک کرد اما کلوپ وظیفه خود می‌دانست که رشته‌های اتحادی که توسط مربی‌اش ایجاد شده بود، مستحکم کند. شیفر می‌گوید:” یورگن همیشه می‌خواست مطمئن باشد که تیم به هر قیمتی شده در کنار یکدیگر باشد. اگر ما این روحیه را در زمین نداشتیم، هرگز سرپا نمی‌ماندیم. این بزرگ‌ترین درس بود که با تلاش، روحیه جنگندگی و تعهد کامل می‌توان به چیزهای بسیاری دست پیدا کرد. شما می‌توانید با داشتن ایده جمعی، دوندگی بیش‌تر و مجهز بودن، بر تمام کمبودها غلبه کنید.”

با این حال همیشه همه چیز به این دشواری نبود. کلوپ و هم تیمی‌هایش در راه بازگشت از بازی‌های خارج از خانه کنار یکدیگر جمع می‌شدند و در همین حال شیفر که قصه گوی ماهری بود آنها را با حکایات عجیب و غریب سرگرم می‌کرد. او می‌گوید:” یورگن همیشه اولین کسی بود که شروع به خندیدن می‌کرد. دوست دارم بگویم که او بخشی از این حس از خود بی‌خود شدن و شوخ طبعی‌اش را از ردیف آخر اتوبوس ماینتس یاد گرفته است.” کلوپ به نکته ظریفی توجه کرد: داستان‌های سرگرم کننده شیفر به اندازه سخنرانی‌های انگیزشی او در ایجاد ارتباط و اتحاد در تیم تاثیرگذار بود. گاهی برای این که مردم را وادار به نشستن و گوش دادن کنی باید یک نمایش اجرا کنی.

 

زمان مهم

کلوپ در سال 2004 و در سن 37 سالگی به بوندس لیگا رسید. او خیلی سریع تغییر کرد. بزرگان فوتبال آلمان- بکن باوئر، اوتمار هیتسفیلد، اوتو ره‌هاگل، فیلیکس ماگات- برای سال‌ها شخصیت‌های سختگیر و تکنوکراتی بودند که رفتارشان به صورت کامل با بازیکنان‌شان تفاوت داشت و با فاصله از آنها بود. انقلاب کلوپ برای حل کردن این فاصله به صورت کامل بود. او برای تکل‌ها و گل‌های زده شده با چنان اشتیاقی خوشحالی می‌کرد که روزنامه زوددویچه سایتونگ از او با نام “هوادار افراطی در بین مربیان” نام برد. رفتار او نشان می‌داد که مدار احساسی این مرد با تیمش هم تراز است.

 

رساندن ماینتس به بوندسلیگای 1، مهم‌ترین نقطه عطف دوران حرفه‌ای کلوپ بود.

 

این نزدیکی خودش را به شیوه‌های دیگر نیز نشان می‌داد. بازیکنان به جای استفاده از کلمه رسمی شما برای خطاب کردن، او را ” du ” خطاب می‌کردند. او به فابیان گربر، هافبک تیمش، یک روز مرخصی داد تا تولد مادرش را جشن بگیرد. روته‌مولر می‌گوید:” او عادت داشت بگوید “من می‌خواهم مربی‌ای باشم که به عنوان یک بازیکن دوست داشتم با او کار کنم .”

کلوپ در بوندس لیگا باید بازی به بازی بهتر می‌شد و همینطور هم شد. او مهارت خاصی در به نمایش درآوردن ارزش‌های باشگاه در مصاحبه‌های سرخوشانه‌اش داشت و متعهد شد که ماینتس به “نماینده آدم‌های معمولی میخانه‌ها ” تبدیل خواهد شد اعلام کرد که تیمش را با فوتبالی به سبک هوی متال به مصاف تیم‌های بزرگ‌تر با سبک کلاسیک می‌فرستد. او می‌خواست فوتبالش سرگرم‌کننده باشد اما تاکیدی روی زیبایی‌شناسی نداشت. هایدل یک دیدار در جام یوفا برابر سویا را به خاطر می‌آورد:” ما با 10 نفر در نزدیکی محوطه جریمه خودی بازی می‌کردیم و طوری دفاع می‌کردیم که انگار جان‌مان به آن بسته بود…. این پیروزی 0-0 برای او مانند یک پیروزی بود.”

وقتی کلوپ بعد از سقوط با ماینتس در سومین فصل حضورش در این تیم، از سوی دورتموند به خدمت گرفته شد با یک پیراهن و کروات در صحنه حاضر شد اما بعد از یک ماه بار دیگر به لباس گرمکن همیشگی خود بازگشت. او متوجه شده بود که بازیکنان به اعتبار پاسخ می‌دهند، نه به قدرت. در یک باشگاه بزرگ، روابط فردی اهمیت بیش‌تری هم پیدا می‌کند. همانطور که رافائل هونیگشتاین در زندگینامه فوق‌العاده‌اش درمورد کلوپ، “شور به پا کن”،به آن اشاره کرده، او پاسخ تلفن‌ها در دفتر فروش بلیت را می‌داد و اتوبوس را می‌شست. اولیور کِرش، هافبکی که در سال 2012 به دورتموند پیوست، به خاطر می‌آورد که کلوپ با او تماس گرفت تا متقاعدش کند که از کایزرسلاترن به این تیم برود:” من از روی احترام او را آقای کلوپ خطاب کردم و او گفت “این را فراموش کن، من کلوپو هستم”. این رفتار من را جذب کرد.”

درک و همراهی کلوپ از ابزار حیاتی او در ارتش‌اش بود چون فوتبالی که او خواهانش بود، بر پایه پرس متقابل هماهنگ بود و از نظر فیزیکی و روحی بسیار سختگیرانه بود. کرش می‌گوید:” مهم‌ترین چیز در تیم یورگن این است که در هنگام از دست دادن توپ چه کار می‌کنی. تمرینات زیادی انجام می‌شود که این را در مغزت فرو کنی تا به یک واکنش غیر ارادی تبدیل شود.” این اتفاق لازمه تلاش بسیار است اما بازیکنان متقاعد شده بودند. متس هوملس می‌گوید:” ما دست از سوال کردن برداشتیم… و بازی کردن به این شیوه در واقع جالب و کاملا اعتیادآور بود.”

بخشی از نبوغ کلوپ نحوه پیام‌رسانی او بود. او سبک فوتبالش را “فوتبال شکاری” (Jagd-fussball) می‌نامید. او کاری می‌کرد که بازیکنانش احساس کنند که برادر خونی هستند. حتی زمانی که دورتموند در سومین فصل حضور این مربی در صدر جدول قرار داشت، او به بازیکنان گفت:” بایرن مونیخ همیشه قهرمان است- ما قهرمان نیستیم، ما یک رقیب جدی هستیم. ” و حتی بایرن را به چین که یک ابر قدرت لجوج است، تشبیه کرد. تمام این حیله‌های کلامی به کار گرفته می‌شد تا بازیکنانش را به مزاحمانی حریص برای کسب عنوان قهرمانی تبدیل کند.

اما بهترین محرک، موفقیت تیم بود. اسون بندر، هافبک تیم، می‌گوید:” وقتی همه چیز سر جای خود باشد و به درستی انجام شود، تو از دویدن خوشحالی.”- و برای مدتی آنها همینطور بودند. دورتموند در سال‌های 2011 و 2012 به صورت متوالی قهرمان بوندس لیگا شد و فصل بعد به فینال لیگ قهرمانان رسید. فقط یک مشکل وجود داشت: سبک فوتبال با پرس شدید کلوپ به صورت گسترده توسط تیم‌هایی از جمله بایرن مورد تقلید قرار گرفته بود. موفقیت باعث شده بود که سبک آشفته او به یک عرف و استاندارد تبدیل شود. یورگن کلوپ- بیگانه، نوآور، قدرتمند و یک مربی متال- حالا به بخشی از بدنه فوتبال تبدیل شده بود.

 

رسانه

شهر ماینتس یک بنای تاریخی زنده برای راه‌هایی است که از طریق آنها، اطلاعات، مبادله و خرید و فروش می‌شوند. میدان اصلی به یاد یوهانس گوتنبرگ نامگذاری شده که اولین دستگاه چاپ را به آنجا آورد. ماینتس همچنین مقر زد دی اف، یکی از دو شبکه عمومی تلویزیونی آلمان، است. با قدم زدن از یک سوی شهر به سوی دیگر، می‌توانید از کل تاریخ اقتصادی دانسته‌ها، از ریشه‌های اولیه تا دوران مدرنش مطلع شوید. کلوپ در سال 1992 تصمیم گرفت که می‌خواهد بخش کوچکی از این تاریخ باشد.

 

حضور کلوپ در شبکه زد دی اف به عنوان کارشناس در جریان جام جهانی 2006، محبوبیت زیادی برای او به همراه داشت.

 

او در دوران اوج بازی‌اش، در یک دوره سه ماهه کارآموزی در قسمت ورزش‌های محلی در شبکه تبلیغاتی ست وان ثبت نام کرد. کلوپ ارتباطات صنعتی خود را حفظ کرد و وقتی زد دی اف، که حق پخش بازی‌های تیم ملی آلمان را داشت، به دنبال یک مفسر برای پوشش رقابت‌های جام کنفدراسیون‌های سال 2005 و جام جهانی که یک سال بعد در خاک این کشور برگزار می‌شد، بود، این قهرمان کاریزماتیک محلی یکی از گزینه‌های غیر قابل انکار بود. یان دولینگ، سردبیری که با کلوپ در پوشش فوتبال زد دی اف کار می‌کرد، می‌گوید:” او حتی در آن زمان درک خوبی از اهمیت تلویزیون داشت. او به عنوان بازیکن هرگز در لیگ دسته اول بازی نکرد و هرگز سرمربی تیم ملی نبود و هیچ کاری با آنها نداشت. اما این عامل سرگرم کننده را داشت که باعث می‌شد گوش دادن به حرف‌هایش جالب باشد.”

در آن زمان، پخش فوتبال در دوران پیش از روشنفکری بود و بیش‌ترین تمرکز روی شخصیت‌ها و نتایج بود، تا افراد خبره تاکتیکی و تکنیکی اما زد دی اف می‌خواست چیزی متفاوت را امتحان کند و کلوپ یک انقلابی مشتاق بود. او صفحه لمسی‌ای در اختیار داشت که می‌توانست صحنه‌ها را متوقف کرده یا چیزهایی روی‌شان بنویسد و نقشش این بود که تفاوت‌های ظریف استراتژیک بازی را با زبان ساده توضیح داده و به بیننده توضیح دهد که تیم‌ها چگونه عمل کرده و چرا شکست خورده‌اند.

استعداد کلوپ در بیان پیچیدگی‌های تاکتیکی یک بازی به شیوه‌ای ساده، از سوی تماشاگران زیادی که شاهد صعود آلمان به نیمه نهایی جام جهانی بودند، مورد توجه قرار گرفت و او را به یک ستاره تبدیل کرد. دولینگ می‌گوید:” گاهی این سطح از جزییات تاکتیکی در تلویزیون به شیوه‌ای مطرح می‌شود که بیننده درک نمی‌کند اما کلوپ این ویژگی‌ها را دارد- و این بخشی از استعداد او است- که باعث می‌شود نه تنها مردم دنبالش کنند بلکه بسیار لذت‌بخش نیز باشد. شاید این در هنگام برخورد او با یک فرد فوتبالی که دانش پیش زمینه یا علاقه چندانی به ابعاد تئوریک بازی نداشته، نیز به کار بیاید. قوانین یکسان است: باید اطمینان حاصل کنی که مردم تلویزیون را خاموش نمی‌کنند.”

همزمان که کلوپ به چهره‌ای آشنا در خانه آلمانی‌ها تبدیل شده بود، شکل مربیگری فوتبال به شکلی ماهرانه تغییر کرد. افزایش خیره‌کننده علاقه رسانه‌ها به فوتبال، همراه با شیوه‌های مدرن‌تر به خدمت گرفتن بازیکن و آمادگی بدنی که باعث تاکید بیش‌تر روی تاثیر سرمربی می‌شد، این شغل را از یک نقش پشت صحنه به یک چهره عمومی تبدیل می‌کرد. در همین حال، هواداران روشن‌فکرتر و مشتاق‌تر، عطش زیادی برای گفتمان تاکتیکی داشتند که عدالت نتایج را بیش از پیش افزایش می‌داد. توانایی‌های که کلوپ آنها را در تلویزیون به رخ کشیده بود، به ویژگی‌ای ضروری برای مربیان تراز اول تبدیل شد. چیزی که به نظر یک شغل دوم می‌آمد، در واقع بیش‌تر یک خودنمایی حساب شده به نظر می‌رسید.

دولینگ می‌گوید:” من این برداشت را داشتم که او می‌خواست همه چیز را تجربه کند. مشخصا او همیشه می‌گفت ” من باید دیدارهای جام جهانی را تماشا کنم، این عالی است” اما من فکر می‌کنم چیزی که مهم بود این بود که او با نحوه کار رسانه آشنا شد. رابطه او با رسانه‌ها به همکاری تبدیل شد. سه سال حضورش در تلویزیون به او این فرصت را داد که برای درک این چیزها تلاش کند. اگر او تلاش می‌کرد که به نوعی پیام خود را در این مدت بگیرد و این اتفاق رخ داده باشد… او این تجربه را همراهش خواهد داشت.” سال‌های مفسر بودن کلوپ بسیار طلایی بود. او با خوش‌بینی صدایش را در تمام ابعاد فوتبال آلمان طنین‌انداز کرد و جوایز بسیاری به دست آورد. اما در حالی‌که در تلویزیون خورشید همیشه می‌درخشد، در فوتبال ابرها هرگز خیلی دور نیستند.

 

طوفان تمام عیار

پس از قرار گرفتن در رده دوم بوندس لیگا،  پایین‌تر از بایرن مونیخ در سال‌های 2013 و 2014، در هفتمین فصل حضور کلوپ در دورتموند، شرایط دیگر بر وفق مراد او نبود. دورتموند در ابتدای فوریه در آخرین رده جدول قرار داشت. حتی ژوزه مورینیو در بدترین دورانش هرگز چنین رسوایی را تجربه نکرد. تا به امروز درک این که چه اتفاقی باعث این سقوط شتابناک شد، کار دشواری است. غیبت روبرت لواندوفسکی که به بایرن پیوسته بود، به خوبی حس می‌شد. چیرو ایموبیله، جانشین او، آغاز خوبی نداشت اما کلوپ اشتیاق زیادی برای استفاده از پی‌یرر امریک اوبامیانگ در خط حمله‌اش نداشت. مصدومیت‌ها ضربه شدیدی به تیم زد. هوملس و اریک دورم به شکلی دراماتیک از آمادگی دور بودند. کلوپ همچنین این اشتباه را مرتکب شد که فقدان ماریو گوتزه، هافبکی که فصل قبل به بایرن مونیخ رفته بود، را بیش از حد احساسی کرد. او با بازیکنانش تماس گرفت که به آنها تسلیت بگوید و این اتفاق را با حمله قلبی مقایسه کرد- اشتباهی که او پس از جدایی فیلیپه کوتینیو، بازیساز تاثیرگذارش در لیورپول، و پیوستنش به بارسلونا، تکرار نکرد.

دردناک‌ترین موضوع این بود که رابطه ذهنی بین کلوپ و بازیکنانش کمرنگ شده بود. هایدل می‌گوید:” من فکر می‌کنم او از این باور رنج می‌برد که همه افراد حاضر در تیم پشتش نیستند. یک حفره ایجاد شده بود که او باید آن را می‌بست.” کِرش به یاد می‌آورد:” او از اتفاقاتی که در جریان بود، کمی گیج شده بود. اما من فکر می‌کنم که او باور داشت که بعضی موضوعات دیگر به خوبی قابل انجام نیست چون بازیکنان مدت‌های طولانی بود که پیام‌های یکسانی دریافت می‌کردند.”

بخشی از مشکل این بود که تحمل فصاحت کلام کلوپ که تیمش را به تعقیب کنندگانِ حریص یک قدرت باشکوه تبدیل کرده بود، وقتی دورتموند خودش به یک قدرت بزرگ تبدیل شد، سخت‌تر بود. کرش این موضوع را خلاصه کرده و می‌گوید:” نقش شما تغییر می‌کند، وقتی عادت داشتی که شکارچی باشی و ناگهان شکار شوی.” و وقتی دورتموند بار دیگر با جنگندگی خود را به بالای جدول رساند، نشان می‌داد که کلوپ بار دیگر به آن ذهنیت آشنا برگشته و اسم رمز ماموریت ریکاوری آنها ” شکار برای رسیدن به رقیب ” بود.

 

افت عجیب دورتموند در فصل 15-2014، کلوپ را به این نتیجه رساند که وقت جدایی از این باشگاه رسیده است.

 

با این حال شیوه‌ای که دورتموند توانست در آن فصل خود را از فشارهای شدید نجات دهد، قابل توجه است. چهار پیروزی متوالی در فوریه باعث شد که آنها از خطر سقوط فرار کند و در نهایت رتبه هفتم جدول و سهمیه حضور در لیگ اروپا را به دست آورند. روته‌مولر می‌گوید:” برایم حیرت‌انگیز بود که او در نهایت راه فرار آنها از سقوط را پیدا کرد.” با این‌که کلوپ رفتار پر نشاطش را حفظ کرده و با بازیکنان شوخی می‌کرد و حتی تماشاگران یک مراسم اهدای جایزه را با گفتن این جمله که “چرا همیشه خورشید باید از ماتحت من طلوع کند؟” به خنده انداخت اما عمیقا آسیب دیده بود. کرش می‌گوید:” او واقعا با تمام قلبش این کار را می‌کرد. البته که از نظر شخصی ناراحت می‌شوی اگر فکر کنی که تیمت به اندازه سابق حاضر به قبول تو نیست.”

پس از یک شکست عذاب‌آور برابر یوونتوس در لیگ قهرمانان اروپا که بیش از پیش باعث درونگرا شدن این مربی شد، کلوپ پیشنهاد استعفا داد. در یک کنفرانس خبری در آوریل اعلام شد که او در پایان فصل از دورتموند جدا خواهد شد. دور از برق فلاش دوربین‌ها، کلوپ که اعتقادات مذهبی راسخی دارد، نمی‌توانست منطقی در این آزمایش ببیند. آیا او خودش این بلا را سر خودش آورده بود؟ شاید به نوعی همینطور بود. هانس یواخیم واتسکه، نایب رئیس دورتموند، یک بار توانایی کلوپ را به عنوان “ایجاد طوفان در لب خط” توصیف کرده بود و تصویری از او به عنوان فردی غیرقابل مهار که نیروهای طبیعی را برای رسیدن به هدفش به کار می‌گیرد، داد که چندان اشتباه نبود. خود کلوپ نیز درباره سبکش گفت:” من این شدت را وقتی سر و صدای آن در همه جا می‌پیچد، دوست دارم.” اما وقتی با رعد و برق بازی کنی دیر یا زود خود را چشم در چشم طوفان خواهی دید. آشفتگی‌هایی که غیر قابل کنترل شده در نهایت تو را از پا درخواهد آورد. کلوپ نیاز داشت که فوتبالش را تصحیح اما در عین حال شجاعت خستگی‌ناپذیرش را حفظ کند. او در تمام دوران حرفه‌ای‌اش از کنترل کردن اجتناب کرد اما حالا زمان در آغوش گرفتن آن فرا رسیده بود.

 

کیمیاگر

راث از یادآوری لحظه‌ای که فهمید سفر شاگردش به پایان رسیده، دچار لرزش صدا شده و چشمانش پر از اشک شد. او می‌گوید:” وقتی یورگن در ماینتس بازی می‌کرد، عادت داشت که در تعطیلات کریسمس با هم تیمی‌هایش به انگلیس برود. یک روز در خانه من در حال حرف زدن بودیم و من دیدم که چشمان او در حین حرف زدن این موضوع برق زد. آن زمان بود که فهمیدم او یک روز نه به ایتالیا و اسپانیا بلکه به انگلیس خواهد رفت.”

کلوپ به عنوان یک کودک عاشق چیزی بود که آلمانی‌ها آن را فوتبال انگلیسی خطاب می‌کردند؛ یک سبک درونی که او در مصاحبه‌ای با گاردین به عنوان “روز بارانی، زمین سخت و همه که با صورتی کثیف به خانه می‌روند ” یاد کرده بود. باشگاه‌هایی مانند منچسترسیتی، تاتنهام و منچستریونایتد خواهان او بودند اما پیوستنش به لیورپول احساس درستی داشت. آنجا جایی است که فوتبال با احساس بازی می‌شود.

شباهت روحی عمیقی در پیوند بین کلوپ، که یک بار قسم خورده بود که هرگز در زندگی‌اش به یک حزب راست‌گرا رای نخواهد داد، با باشگاهی که با سنت سوسیالیستی بیل شنکلی شکل گرفته بود، احساس می‌شد. می‌توان رد خط خونی تعهد شنکلی که ” همه برای هم کار می‌کنند ” تا فوتبال کمونیستی کلوپ را پی گرفت. پیتر مور، مدیر اجرایی باشگاه، به ال پائیس گفت:” شنکلی عادت داشت بگوید ” من برای لیورپول ساخته شدم و لیورپول برای من ساخته شده است” و کلوپ نیز می‌تواند دقیقا همین را بگوید.”

کلوپ با فراز و نشیب‌هایی مواجه شد که شاید حتی اشتیاق و انگیزه غیر قابل تغییر او را مورد آزمایش قرار داد. لیورپول فصل گذشته با 97 امتیاز که سومین امتیاز به دست آمده در تاریخ لیگ برتر بود، فصل را به پایان رساند و با تنها یک امتیاز کمتر از منچسترسیتی در رده دوم قرار گرفت. آنها فصل قبل نیز به فینال لیگ قهرمانان برابر رئال مادرید رسیدند اما با سه گل در این بازی شکست خوردند. دو گل روی اشتباه لوریس کاریوس و یک گل نیز با ضربه تماشایی گرت بیل به ثمر رسید. این یک ناامیدی خرد کننده بود اما کلوپ فردای آن روز در حالی دیده شد که بالا و پایین می‌پرید و با همراهی سه نفر از دوستانش سرود لیورپول را با صدای بلند می‌خواند.

 

کلوپ در سال 2018 برای دومینگبار در فینال چمیپیونزلیگ شکست خورد اما تیمش یک سال بعد فاتح این رقابت‌ها شد.

 

هایدل می‌گوید:” او پس از بازی می‌تواند روی زمین باشد و یک مرد کاملا در هم شکسته به نظر بیاید. اما 12 ساعت بعد یک مرد کاملا جدید با این خوش بینی و باور- و حتی آگاهی- است که همه چیز بهتر خواهد شد. این یک درس نه تنها برای فوتبال بلکه برای زندگی نیز هست.” محبوبیت کلوپ بسیار فراتر از مرسی ساید رفته است. او حتی در زبان دومش نیز ترکیب کاریزما و حس خوب احترام را به دنبال خود دارد که باعث این شده که هواداران متعصب او، ورای هواداران تیمش باشند. دیتر نوهر، کمدین، یک جمله تکراری در دعای مسیحی خود دارد که در آن به شوخی می‌گوید:” کلوپ تنها آدمی است که می‌تواند تغییرات آب و هوایی را متوقف کند.”

شاید بخشی از محبوبیت او به این دلیل باشد که جای خالی بین رهبران‌مان را پر کرده است. در دورانی که تفرقه و ضد روشنفکری شایع است، او شاخه کمیابی از پوپولیسم را به کار گرفته است؛ شکلی از این اتفاق که فراگیر و خواهان تساوی است، در جستجوی قدرتمند کردن به جای گرفتن قدرت است و از افراد ماهر و خبره دست برنمی‌دارد. شیفر می‌گوید:” او نماینده بسیار مشتاقی است. او می‌داند که حد و حدودش کجاست و چه زمان باید از دانش یک متخصص کمک بگیرد.” لیورپول برای هر چیزی یک متخصص دارد: پزشکانی برای تغذیه، متخصصان آمادگی بدنی و حتی مشاور پرتاب اوت.

کلوپ همچنین باور قابل توجهی به تیم تحلیل و آنالیز لیورپول دارد. این تغییری مشخص برای کسی است که زمانی به استفاده از داده‌ها در فوتبال بسیار بدبین بود. او در طول دوران حضورش در تلویزیون با آمارشناسی به نام رونالد لوی کار می‌کرد که مدل ریاضی را در فوتبال پیاده کرده بود. یکی از یافته‌های لوی این بود که به تکل‌ها بیش از حد نیاز توجه شده است. تیمی که بیش‌ترین تعداد تکل را زده تنها در 40 درصد موارد پیروز میدان بوده است. این برای کلوپ مانند کفر بود- تکل‌ها امضای برجسته سبک فوتبال او بودند- و او با افتخار اعلام کرده بود که هیچ باوری به نتایج لوی ندارد. اما حالا در زمان حضور کلوپ در لیورپول، آنها از تیمی که بیش‌ترین تکل را در لیگ برتر می‌زد به رتبه چهارم کم‌ترین تکل زننده‌ها رسیده‌اند.

کرش می‌گوید:” من فکر می‌کنم که او زمانی را برای بررسی اشتباهاتش صرف کرده و حالا شما نسخه تکامل یافته یورگن کلوپ را می‌بینید. همه چیز بیش‌تر تحت کنترل است.” تیم لیورپول او در مالکیت توپ بسیار راحت‌تر از دورتموند عمل می‌کند. پرس آنها با شدت بیش‌تری است و پایدارتر نیز هست. آنها راه‌های سیستماتیک‌تری برای ایجاد موقعیت در برابر دفاع حریف دارند. و در حالی‌که ترجیح می‌دادند روی یک بازی‌ساز پیشرفته حساب باز کنند اما کلوپ بعد از جدایی کوتینیو، بار خلاقیت را به صورت مساوی روی دوش سه مهاجم خود یعنی روبرتو فیرمینو، سادیو مانه و محمد صلاح و همچنین دو مدافع کناری‌اش، ترنت الکساندر آرنولد و اندی رابرتسون، پخش کرده است.

این جمع‌گرایی به قلب و روح شخصیتی لیورپول راه پیدا کرده و فراتر از تیم رفته است. پِپین لیندرز، دستیار او، می‌گوید:” یورگن یک خانواده ساخته است.” او در ملوود، مجموعه تمرینی لیورپول، نام تمام 80 کارمند را می‌داند و تاکید دارد که آنها در یک سالن به همراه بازیکنان ناهار بخورند. او به کارمندان آنفیلد این احساس را داده که در موفقیت لیورپول سهیم هستند. در زمانه ایجاد فاصله و جدایی و در شهری که این احساسات به خوبی درک می‌شود، کلوپ کاری کرده که همه احساس کنند که سهمی در تیم دارند.

به دلیل تاریخچه اسطوره شناسی که حول محور تلاش لیورپول برای کسب جام قهرمانی وجود داشت، دیدن کلوپ به عنوان شخصی که سرنوشت برای انجام این کار مقدر کرده بود، اغواکننده است. اما چیزی که او پس از دیدار فصل قبل برابر هادرسفیلد گفت، قابل تامل است. او گفت:” شما نمی‌توانید چیزی را در سرنوشت‌تان درخواست کنید. باید برای آن تلاش کنید.” هیچ جمله‌ای بهتر از این نمی‌تواند برای مردی که پرنده لیور را به ققنوس تبدیل کرد، به یادگار باقی بماند. مردی که “فلز سنگین” را به طلا تبدیل کرد (توضیح مترجم: نویسنده در جمله آخر با عنوان heavy Metal که یک سبک موسیقی است و کلوپ برای توصیف سبک فوتبال تیم‌هایش استفاده می‌کند، بازی کرده و معنی تحت الفظی آن را به کار گرفت).

 

عنوان اصلی مقاله: The seven ages of Klopp نویسنده: James Gheerbrant نشریه / وبسایت: The Sunday Times زمان انتشار: ژوئن 2020
کلمات کلیدی:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

1 دیدگاه ارسال شده است