درسهای جیل اِلیس از مربیگری؛ سختی بزرگترین معلم است
هفتیک– وقتی جیل الیس در سال 2014 هدایت تیم ملی زنان آمریکا را برعهده گرفت، از آخرین قهرمانی این تیم در جام جهانی، سه دوره گذشته بود اما او توانست دو بار پیاپی در سالهای 2015 و 2019 این تیم را قهرمان جام جهانی کند. او در این یادداشت از دشواریهای کار مربیگری و تاثیری که این سختیها در تبدیل شدنش به یک مربی در سطح جهانی داشت، نوشت:
” بخشی از آنچه من انجام خواهم داد، این مسیر را برای شما ناخوشایند میکند زیرا سختی، بزرگترین معلم است.” این اولین دیدار من با بازیکنان، بعد از انتخابم به عنوان سرمربی تیم ملی زنان آمریکا بود. و این چیزی بود که به آنها گفتم. وقتی این مسئولیت را برعهده گرفتم، یک سال وقت داشتیم که برای جام جهانی 2015 آماده شویم- تورنمنتی که از سال 1999 در آن قهرمان نشده بودیم. همان ابتدا گفتم:” جاییکه ما اکنون هستیم، برای قهرمانی در سال آینده به اندازه کافی خوب نیست.”
آنها این ذهنیت را پذیرفتند زیرا بازیکنان سطح بالا دوست دارند که به جلو هدایت شوند. آنها میخواهند به بالا رفتن ادامه دهند زیرا برای روبروشدن با چالشها، زندگی میکنند. چند ماه بعد از آن اولین ملاقات، ما تیم را به تورنمنتی در برزیل بردیم؛ جاییکه لوجستیک رقابتها چالش برانگیز بود. یک بازی ما به دلیل آب و هوا کنسل شد، هوا گرم بود، زمینها پر از آب و 10 هزار هوادار هم ما را هو میکردند.
در پایان سفر، من به بازیکنان توضیح دادم که ما به آنجا رفتیم زیرا باید یاد بگیریم که چطور با هر شرایط ناخوشایند و غیرمنتظرهای روبرو شویم. همیشه سختیهایی وجود دارد و تفاوت بین پیروزی و شکست در بالاترین سطح، نه تنها توانایی در کنار آمدن با این سختیها، که شکوفا شدن در این شرایط است. این چیزی است که باید به عنوان مربی یاد بگیرید. بدون چنین اتفاقات غیرمنتظرهای، من مربی نمیشدم. من عاشق شرایط ناشناخته آن هستم.
موضوع جالب اینکه اگر از همتیمیهایم در کالج سوال کنید که آیا من را در جایگاهی که امروز هستم، تصور میکردند، آنها خواهند گفت به هیچوجه. من خجالتی و محتاط بودم- حتی در دانشگاه ویلیام اند ماری. اما من عشقی به فوتبال داشتم که در انگلیس رشد کرد؛ جاییکه به دنیا آمدم و وقتی 16 ساله بودم، با خودم به آمریکا بردم.
من با تماشای بازیهای منچستریونایتد بزرگ شدم و با علاقه به لو ماکاری و استیو کاپل. به یاد دارم با برادرم در حیاط با یک توپ تنیس، فوتبال بازی میکردیم و گلدانها، تیر دروازه بودند و مدرسه هم با پسرها بازی میکردم. پدرم عضو نیروی دریایی سلطنتی بود و در عین حال، مربی فوتبال هم بود و با تیمهای نظامی کار میکرد. زمان زیادی از کنار زمینهای فوتبال، کار او را تماشا میکردم.
تا مدتها بعد متوجه این موضوع نشدم اما همه زمانهایی که در آن جو رقابتی سپری کردم، علاقه به ورزش را در من شعلهور کرد. هرگز به بازی کردن به شکل جدی فکر نکردم زیرا در آن زمان، شانس زیادی برای یک دختر در انگلیس برای این کار وجود نداشت. وقتی به آمریکا رفتم، همه چیز تغییر کرد. برای اولینبار در زندگی به یک تیم دختران رفتم و خودم را غرق بازی کردم. شروع به درک فواید بودن در یک تیم کردم و به خاطر آن خوشحال بودم.
این زمانی بود که تاثیر پدرم، بیشتر از قبل شد. او یک آکادمی را در منطقه واشنگتن دی سی اداره میکرد و میدیدم که او با همه، از مردان بالای 20 سال تا دختران 7 ساله، کار میکرد. او این توانایی را داشت تا با همه ارتباط برقرار کند؛ اینکه بازی را جذاب و هیجانانگیز کند و آنها را درگیر کاری که انجام میدادند، بکند. این مسئله در ذهن من ماند- خیلی زود به من یاد داد که مسئله ارتباط برقرار کردن با بازیکنان است، اهمیتی ندارد در چه سن و سالی هستند.
وقتی کارم را به عنوان مربی شروع کردم، بیشتر به این موضوع اهمیت دادم. از فوتبال باشگاهی تا کالج و تیمهای ملی جوانان، همه سطوح فوتبال در آمریکا را تجربه کردم. به خودم افتخار میکنم که همه ردههای فوتبال در آمریکا را طی کردم اما در سال 2000، مجذوب بازیهای ملی شدم. آن سال به المپیک سیدنی رفتم تا بازیهای تیمهای رقیبِ تیم ملی آمریکا را زیر نظر بگیرم. سبکهای مختلف بازی، بازیکنان و تیمهای متفاوتی دیدم. تفاوتهای ظریف تاکتیکها و سیستمها را مطالعه کردم و این درک کلی تازهای داد که تیمهای کشورهای دیگر چقدر خوب هستند.
به تنها چیزی که میتوانستم فکر کنم این بود که:” وای، چقدر بودن در این فضا، فوقالعاده است.” زمانیکه به عنوان سرمربی تیم ملی آمریکا انتخاب شدم، تجربه زیادی در سطح ملی داشتم؛ با کار به عنوان سرمربی و کمک مربی تیمهای ملی جوانان و کمک مربی تیم ملی بزرگسالان. تحت تاثیر تعهد و تلاش سایر کشورها برای کاهش فاصله با تیمهای برتر دنیا بودم؛ با منابعی که به تیم زنان خود اختصاص میدادند.
هرچند این اتفاق یک شبه رخ نداد. میفهمیم که این در طول سالها اتفاق افتاد. اکنون در بین تیمهای برتر، فاصلهای وجود ندارد- و این دنیای است که ما میخواهیم در آن زندگی کنیم زیرا هرچقدر کشورهای دیگر بهتر باشند، به ما برای بهتر شدن فشار وارد میشود. میخواهم در محیطی باشم که مجبور به سخت کار کردن برای موفقیت شوم. این باعث رسیدن به دستاوردهای بیشتر میشود.
وقتی برای مصاحبه برای برعهده گرفتن پست سرمربیگری تیم ملی آمریکا رفتم، توضیح دادم که نیاز داریم در چه زمینههایی بهتر شویم. نقاط ضعف و قوت را آنالیز و جاهایی که باید بهتر شویم را مشخص کردم. من همه جنبههای اطراف تیم ملی را بررسی کردم: نفرات، آمادهسازی، کادر فنی، بازیکنان. حتی تیمهایی که در طول 12 ماه پیش از سه جام جهانی اخیر مقابل آنها بازی کردیم، بررسی کردم. برای قهرمانی در کانادا، توجه به همه جزئیات مهم بود. ما 16 سال بود که قهرمان نشده بودیم؛ بنابراین از خودم پرسیدم:” شاید انجام کارها، آنطوری که قبلا انجام دادیم، مسیر رسیدن به موفقیت نبود؟”
وقتی من به عنوان سرمربی انتخاب شدم، این تیم قهرمان المپیک و تیم اول رنکینگ فیفا بود اما من احساس میکردم برای قهرمانی در جام جهانی باید بهتر شویم. عبارتی بود که واقعا در ذهنم تکرار میشد:” حتی اگر در مسیر صحیح باشید، اگر بنشینید، بقیه از شما عبور خواهند کرد.” من این را در اولین ملاقاتم با بازیکنان گفتم و در 12 ماه بعد، هر کاری که انجام دادم، برای به جلو راندن بازیکنان در آن مسیر بود. این فلسفهای است که تیم ما هر روز با آن کار میکند: این تیم هرگز راضی نخواهد بود.
در سال 2015، ما احتمالا رقابتیترین مسیر را برای حضور در جام جهانی طی کردیم. ما با برزیل و ژاپن بازی کردیم. سپس بعد از یک کمپ تمرینی پرفشار در ژانویه، بازیکنان را به اروپا بردیم. انگلیس را 1-0 بردیم اما 2-0 به فرانسه باختیم. تیم ما زیاد نمیبازد اما در آن دیدار فرانسه، بازی را از دست ما گرفت. میدانستم که آن مقطع، چیزهای زیادی در مورد خودمان به ما یاد میدهد. اینکه با کسب تجربه، به آنچه میخواهیم میرسیم. آن مقطع در مورد طی کردن خط باریک بین داشتن فروتنی و اشتیاق برای کسب موفقیت و از سوی دیگر، نلغزیدن به هیچ یک از این دو سمت بود. تنها چیزی که برای بازیکنان نمیخواهید این است که بدون اعتماد به نفس به جام جهانی بروند.
وقتی در ماه مارس برای جام آلگاروه به پرتغال رفتیم، اوضاع داشت روی غلتک میافتاد. ما در آن رقابتها فرانسه را 2-0 بردیم، با همان نتیجهای که یک ماه قبل به آنها باخته بودیم. ما با تجربیاتی که در طول شش ماه پیش از آن به دست آوردیم، فشار درون تیم را افزایش دادیم. این چالشبرانگیز بود. ما در دیدارهایی شکست خوردیم. تاکتیکهای متفاوتی را بررسی کردیم. قوانین خودمان را در تیم جا انداختیم.
بعد از جام آلگاروه، فشار درونی کاهش و فشار خارجی افزایش پیدا کرد. باید برای چنین چیزی آماده باشید. به عنوان سرمربی، از ابتدا میدانستم سطح انتظارات چطور است. اگر این چیزی است که نمیتوانید با آن کنار بیایید، این شغل را قبول نکنید زیرا میدانید به هر تورنمنتی که میروید، کسب مدال نقره کافی نیست. وقتی وارد مربیگری شدم، پدرم به من گفت:” مربیگری کن، نه اینکه تلاش کنی کارَت را حفظ کنی.” مربیگری شغل باثباتی نیست اما باز هم ناشناختگی چیزی است که من در مورد این شغل دوست دارم.
انتظارات شخصی من بسیار بالاست و وقتی نباید کاری را انجام ندهم، خودم میدانم. نیاز ندارم که کسی از بیرون به من بگوید که چگونه باید کاری را بکنم یا چقدر موفق یا ناموفق بودهام- خود بازی این کار را برایتان میکند. من مقالات را نمیخوانم. وارد شبکههای اجتماعی نمیشوم زیرا تنها چیزی که برایم اهمیت دارد، بازیکنان، کادر فنی و محیطم است. واقعا احساس میکردم که همه ما به شدت به دنبال قهرمانی در جام جهانی هستیم. من میخواستم بازیکنان باتجربهای که احتمالا آخرین جام جهانی آنها بود، قهرمانی را تجربه کنند و برای سایر بازیکنان، تجربهای برای همه عمر بسازیم. احساس میکردیم یک مسئولیت بزرگ برعهده داریم. فراتر از شادی. این تنها راهی است که میتوانم احساس قهرمانی در جام جهانی را توصیف کنم.
هرچند اگر یک آرزو داشتم، این بود که کمی بیشتر از آن قهرمانی لذت میبردیم زیرا روز بعد، من نشسته بودم و قهوه میخوردم و یک برنامه برای المپیک تنظیم میکردم. فوتبال همین است. همیشه یک تورنمنت جدید در راه است. من به یک هدف رسیده بودم اما بعدی چه بود؟ از آن جام جهانی، من این فرصت را داشتم که به عنوان یک مربی، چیزهای بیشتری یاد بگیرم. فهمیدم همه چیزهایی که تا آن مقطع برای آن کار انجام دادم، یک تجربه آموزشی برای آینده بود. همه چیزهایی که پشت سر گذاشته بودم، پیروزیها و شکستها، من را به مربیای که امروز هستم، تبدیل کرد.
سختی، بزرگترین معلم است. این تنها پیامی برای بازیکنانم نبود. پیامی برای خودم هم بود.