50 سالگی قهرمانی برزیل 1970؛ جشنی برای برنامه‌ریزی و نبوغ

پنجاهمین سالگرد جام جهانی 1970 مکزیک می‌توانست در شرایطی عادی جشن گرفته شود اما شیوع ویروس کرونا این روند را پیش انداخت و باعث شد تا تماشاگران بیش‌تری داشته باشد. تلویزیون برزیل در طول 6 شب در ماه آوریل تمام بازی‌های تیم ملی این کشور در آن رقابت‌ها را پخش کرد.

هفت‌یک– شصت سال پیش، اولین نسخه از مجله ورلد ساکر، دو صفحه به همراه داشت که بر اساس ادعای این مجله مربوط به بزرگ‌ترین دیداری بود که تا آن زمان برگزار شده بود: دیدار نیمه نهایی جام جهانی 1954 بین مجارستان و اروگوئه. با این حال این بازی خیلی زود از خاطره جمعی فوتبال حذف شد و سریعا تحت‌الشعاع قدرت نمایی برزیل قرار گرفت که اولین جام جهانی خود را در سال 1958 به دست آورد.

شماره اول ورلد ساکر به طرز واضحی حرف زیادی درباره قهرمان بلامنازع جهان نداشت. تیمی که در سال‌های بعد از آن نیز همچنان به عنوان بهترین تیم تاریخ شناخته می‌شد و به تنها تیم آمریکای جنوبی تبدیل شد که موفق شده بود در رقابت‌هایی که در یک کشور اروپایی برگزار می‌شد، جام قهرمانی را بالای سر ببرد. اما قهرمانی در جام جهانی 1958 در سوئد، پیش از عصر تلویزیون بود. از این نظر، اکثر مردم دنیا اولین جام جهانی خود را در سال 1970 تجربه کردند و در آن سال برزیل سومین جام ژول ریمه را به دست آورد.

عکس‌هایی که از مکزیک مخابره می‌شد علی‌رغم سفید و سیاه بودن به اندازه‌ای جذاب بودند که تاثیرگذاری عمیق رقابت‌ها، جای تعجب نداشت. خصوصا که فوتبال نیز جذابیت زیادی داشت و عدم وجود حاشیه‌هایی که جام‌های جهانی دهه 60 میلادی را تحت تاثیر خود قرار داده بود، نیز باعث رضایت شده بود. به نظر منصفانه می‌رسد که بگوییم تیم ملی برزیل 1970 قهرمان فوق‌العاده عصر ورلد ساکر بود. آنها بدون شک مسحورکننده‌ترین تیم بودند. شاید این موضوع را نیز باید در نظر بگیریم که افراد بسیاری از جمله مردم برزیل نیز خیلی کم این تیم را درک کردند.

فرانکلین فوئر، نویسنده آمریکایی، در کتاب تحسین شده خود به نام ” فوتبال چگونه جهان را توصیف می‌کند”، نوشته:” برزیل به یک قدرت بین‌المللی تبدیل شد. چون بدون سخت‌گیری‌های استراتژیک خشک بازی می‌کرد. پست‌ها، سیستم‌ها و دفاع به اندازه حرکات خلاقانه فردی، نبوغ و گلزنی اهمیت نداشتند.”

این یک نظر رایج است اما به هیچ وجه منطقی به نظر نمی‌رسد. به هرحال برزیل در کارگیری دفاع چهار نفره و عقب کشیدن یک بازیکن اضافه به قلب دفاع با هدفِ واضح ایجاد پوشش بیش‌تر روی دروازه خود پیشرو بود. وقتی این روشِ بازی در سال 1958 پیاده شد، آنها تا مرحله یک چهارم نهایی، حتی یک گل نیز دریافت نکردند. پست‌ها، سیستم‌ها و دفاع فوق‌العاده حیاتی بودند. اجرای درست این موارد، به تیم اجازه می‌داد که از تمام لحظات هجومی با حرکات خودجوش، نبوغ و گل‌های زده شده، نهایت استفاده را ببرد.

اما این عجیب نیست که خارجی‌ها با گسترش این کارناوال، شیفته افسانه فوتبال شدند. چرا که این در واقع، پیشرفتی در جستجوی لذت و سرخوشی و همچنین فراهم شدن شرایط برای ابراز وجود بود. شرایطی‌که تا وقتی که موفق به زدن هفت گل می‌شدید، خوردن شش گل اتفاق ناگواری تلقی نمی‌شد. این یک عقیده رایج در برزیل است. این توضیح در کنار زیبایی اغواکننده فوتبال، می‌تواند در آثار بانفوذترین نویسنده فوتبالی برزیل نیز دیده شود.

 

 

پله که در جام‌جهانی 1958 یک نوجوان 17 ساله بود، در جام‌جهانی 1970 در اوج پختگی قرار داشت و یکی از ارکان سومین قهرمانی سلسائو بود.

 

نلسون رودریگز در وهله اول یک فرد فوتبالی نبود بلکه یکی از نمایشنامه نویسان پیشرو در برزیل محسوب می‌شد. او سال‌ها در سایه برادر بزرگ‌ترش قرار داشت. ماریو فیلیو یک خبرنگار ورزشی بود که ورزشگاه ماراکانای ریودوژانیرو به یاد او نامگذاری شده است. ماریو فیلیو بی‌وقفه برای ساخت این ورزشگاه غول آسا که برزیل در فینال جام جهانی 1950 در آن برابر اروگوئه شکست خورد، تلاش کرده بود. اما دوره قهرمانی به نلسون، برادر او، تعلق داشت. این صدای او بود که راه را برای تحسین تیم‌های درخشانِ برزیل هموار کرد. ستون‌های او درباره فوتبال به زیباترین شکل به تحریر درآمده، خواننده را شیفته خود می‌کرد و آنها را به دنیای عجیب افسانه‌ها می‌برد.

او در سال 1956 نوشت:” خبرنگاری که از یک واقعیت یک تفکر بسازد، یک شکست خورده مطلق است. واقعیت به خودی خود ارزش ناچیزی دارد یا ارزشی ندارد. چیزی که به آن قدرت می‌دهد اضافه کردن تصورات است.” او با تعریف کردن داستان یک خبرنگار که شاهد یک آتش‌سوزی کوچک و جزئی بود، مطلبش را ادامه داد. این خبرنگار با نوشتن مقاله‌ای درباره این اتفاق برای قناری کوچکی که در میان شعله‌ها به دام افتاده بود و تا لحظه مرگ به خواندن ادامه داد، هیاهویی بر پا کرد. این در حالی بود که این قناری وجود خارجی نداشت. نلسون در ادامه اضافه کرد:” تمام مردم شهر در فقدانِ جبران ناپذیر این حیوان اشک ریختند… بدون این پرنده کوچک، روزنامه‌نگاری ممکن نیست.”

در همان سال وقتی هیچ‌کس برزیل را در بین مدعیان قهرمانی جام جهانی 58 سوئد نمی‌دانست، او کسی بود که پیش از رقابت‌ها، قهرمانی این تیم را پیش‌بینی کرده بود.  او در آگوست 1956 نوشت:” ما در فوتبال بهترین تیم دنیا هستیم.”و این موضوع را بارها و بارها تکرار کرد تا واقعیت‌ها به کمک تخیل پربار او بیاید. امروزه بسیار گفته می‌شود که سطح بینش او پایین و نظراتش درباره آنچه واقعا در زمین رخ می‌داد، محدود بود. شاید این موضوع درست باشد. اما دید او به اندازه‌ای بود که بازیکنانی را که قرار بود در جام جهانی سوئد قهرمان شوند، تشخیص دهد.

او طرفدارِ سرسختِ “دیدی”، اسطوره خط میانی، بود که بسیاری او را یک بازیکن لوکس می‌دانستند. او همچنین خیلی سریع متوجه شد که گارینشا یک نابغه است. او اولین کسی بود که جایگاهی سلطنتی به پله 17 ساله داد. نلسون در مارس 1958 نوشت:” پله از سر تا پا احساس پادشاه بودن دارد. حسن اصلی او، دقیقا نداشتن تواضع و فروتنی است… او خود را بالاتر از همه می‌داند و حتی توپ را می‌‎ترساند که مانند یک سگ کوچک از او تمکین کند. با حضور پله و بازیکنان دیگری مانند او در این تیم، هیچ‌کس با روحیه‌ای ضعیف به سوئد نخواهد رفت. سایرین پیش از رویارویی با ما، از ترس خواهند لرزید.”

این مشاهدات به قلب جهان‌بینی نلسون می‌رسد. می‌شد تمام بازی را به یک سوال از رویکرد ذهنی تقلیل داد. شکست برزیل برابر اروگوئه در 1950 و برابر مجارستان در 1954 به دلیل ضعف تاکتیکی و تکنیکی آنها نبود. آنها شکست خوردند چون خودشان را باور نداشتند. رودریگز در 1956 نوشت:” تنها یک فروید می‌تواند شکست برزیل برابر مجارستان یا اروگوئه یا شکست هر برزیلی در فوتبال یا هر جای دیگری را شرح دهد. وقتی تیم برزیل واقعا به خودش باور داشته باشد، شکست‌ناپذیر می‌شود.” اما به دست آوردن این خودباوری بسیار سخت بود. او اضافه کرد:” برزیلی‌ها دوست دارند که تواضع خود را انکار و عیوب خود را بزرگنمایی کنند. ما دقیقا برعکس واژه خودشیفته هستیم و به بازتاب خودمان تف می‌اندازیم.”

این نظری بود که رودریگز بارها و بارها به آن اشاره می‌کرد و معروف‌ترین آنها شب جام جهانی 1958 بود که مدعی شد:” حقیقت ناب این است که هر بازیکن برزیلی که موانع خود را کنار بزند و خودش را در شرایط تحسین قرار بدهد، به بازیکنی خاص در زمینه فانتزی، ابتکار و ابداع تبدیل می‌شود.” پس از آن بازی به یک درام روانشناسی تبدیل می‌شود که برزیلی‌ها با توانایی‌های ذاتی خود، اگر بتوانند چارچوب ذهنی درستی داشته باشند، در آن پیروز می‌شوند.

همه اینها بسیار جذاب است اما روشنگر نیست. چیزی که اینجا به آن توجه نشده، در نظر نگرفتن بستر یا مفهوم یک روند است. به هرحال برزیل، سال‌ها سومین قدرت آمریکای جنوبی بود و پشت سر اروگوئه و آرژانتین قرار داشت. بازیکنانی که استعدادهای ذاتی داشتند، یکی از دلایل بزرگ موفقیت آنها بودند. اما تلاش زیاد و ذهنِ به شدت باز نیز یکی از دلایل این موفقیت بود.

 

زاگالو مدت کوتاهی پیش از جام جهانی 1970، جانشین ژوائو سالدانیا شد و توانست با ایجاد تغییراتی، یکی از بهترین تیم‌های تاریخ را بسازد.

 

پیشرفت تاکتیکی، استفاده از دفاع چهار نفره و تغییر سیستم به 4-2-4 با کمک مربیانی از اروگوئه و مجارستان جواب داد. و پس از آن نوبتِ توجه به جزییات بود. برزیل در سال 1958 یک تیم کامل پزشکی شامل متخصصان آماده‌سازی فیزیکی، پزشکان، دندانپزشکان و حتی یک تجربه زودهنگام با روانشناس ورزشی داشت. درحالی‌که انگلیس در سال 1962 بدون پزشک به شیلی رفت.

من چهار دهه بعد در این باره با ماریو زاگالو صحبت کردم و او بسیار تعجب کرد. زاگالو که در سال 1958 و 1962 در تیم حضور داشت، نماد خواسته برزیلی برای ایجاد تعادل بین حمله و دفاع بود. او از زمان خودش بسیار جلوتر بود و در پست وینگر چپ بازی می‌کرد که وقتی تیم مالکیت توپ را از دست می‌داد به دفاع برمی‌گشت. او همچنین از اهمیت اعضای ِ حامی و پشتیبان به خوبی آگاه بود. وقتی او سه ماه پیش از جام جهانی 1970 مکزیک هدایت برزیل را در دست گرفت، از تمامی تجربیات خود استفاده کرد.

پنجاهمین سالگرد جام جهانی 1970 مکزیک می‌توانست در شرایطی عادی جشن گرفته شود اما شیوع ویروس کرونا این روند را پیش انداخت و باعث شد تا تماشاگران بیش‌تری داشته باشد. تلویزیون برزیل در طول 6 شب در ماه آوریل تمام بازی‌های تیم ملی این کشور در آن رقابت‌ها را پخش کرد. این کشور جمعیت جوان زیادی دارد و بسیاری برای اولین بار این دیدارها را تماشا می‌کردند. این برنامه همچنین شامل گفتگو با چند نفر از بازیکنان بود.

کسانی که این بازی‌ها را تماشا کردند و به صحبت‌ها توجه کردند، باید به خوبی این نظریه بی‌مورد که این رقابت مجموعه‌ای از نبوغ‌های فردی توسط بازیکنانی که به تازگی از ساحل آمده بودند و علاقه‌‎ای به دفاع و قوانین تیمی نداشتند، رد کنند.

این تیم تحت هدایت متخصص بدنسازی، کلودیو کوتینیو، و دستیارش، کارلوس آلبرتو پریرا- که هر دو مربیان آینده برزیل شدند- به خوبی برای مبارزه در گرما و ارتفاع آماده بود. درحالی‌که بخشی از برنامه تمرینی آنها توسط سازمان فضایی آمریکا، ناسا، طراحی شده بود. آنها فوق‌العاده آماده بودند و بیش‌تر پیروزی‌های خود در بازی‌های حساس را در نیمه دوم به دست آوردند. همچنین 12 گل از 19 گل به ثمر رسیده در نیمه دوم بود.

آنها از نظر تاکتیکی نیز بالاتر از حد استاندارد بودند. زاگالو تیمی را تحویل گرفته بود که هنوز با سیستم 4-2-4 بازی می‌کرد و به خوبی می‌دانست که فوتبال در مسیر پیشرفت قرار گرفته و استفاده از این سیستم قدیمی سال 1958 باعث می‌شود که فضاهای تیم بیش از اندازه باز باشد. بنابراین او تصمیم به ایجاد تغییرات بنیادین در تیم گرفت.

پیازا به دفاع میانی رفت تا فضا برای کلودوآلدو در خط میانی باز شود. رِوِلینو به وینگر چپ کاذب تبدیل شد. ایده کلیدی این بود که وقتی مالکیت توپ از دست رفت، تنها توستائو، مهاجم نوک است که در نیمه زمین حریف باقی خواهد ماند. تمامی بازیکنان دیگر باید مانند یک واحد متحد به کمک دفاع بیایند. با حضور کلودوآلدو و ژرسون پشت سر جرزینیو، پله و رولینو، به نظر می‌رسد برزیل 1970 در استفاده از سیستم 1-3-2-4 پیشرو بود-  عنوانی که زاگالو با رضایت آن را می‌پذیرد.

تماشای این بازی‌ها در نیم قرن بعد فرصت خوبی است که به چنین جزییاتی دقت کرد. برای مثال گلی که در پیروزی 4-2  برابر پرو در یک چهارم نهایی به ثمر رسید، زمانی پایه‌ریزی شد که پله به عنوان یار اضافی در خط میانی حرکتی زیبا را از سوی دیگر میدان آغاز کرد و به خط دفاع حریف زد.

 

سومین قهرمانی برزیل در جام جهانی به این معنی بود که آنها جام ژول‌ریمه را برای همیشه به خانه خواهند برد.

 

و گلی که همه به خاطر دارند؛ چهارمین گل ِبرزیل در این فینال است که نشان‌دهنده تمام تمریناتی است که تیم انجام داده بود. در حالی‌که برزیل هنوز انرژی داشت، ایتالیا در هم شکسته بود. حرکت زمانی آغاز شد که توستائو توپ را تا نیمه زمین خودی دنبال کرد و تکل زد. هیچ‌کس یارای ایستادگی برابر کلودوآلدو را وقتی در میانه میدان با توپ می‌رقصید، نداشت. توپ به سمت چپ فرستاده شد، جایی‌که جرزینیو، وینگر راست، با یک برنامه از پیش تعیین شده جاچینتو فاکتی را در طول زمین به دنبال خود کشیده و فضا را برای کارلوس آلبرتو، مدافع راست، فراهم کرده بود. این فضا با هوش بسیار ایجاد شده بود و پله توپ را سر راه کارلوس آلبرتو قرار داد و او به زیبایی هرچه تمام‌تر آن را وارد دروازه کرد. این گل تلفیقی از استعداد فردی، برنامه‌ریزی تاکتیکی و آماده‌سازی بدنی بود. و به عنوان نمادی مناسب برای موفقیت یک تیم فوق‌العاده شناخته می‌شود.

این گل همچنین یک فرصت یادگیری برای برزیلی‌ها هم بود. تماشای تمام این بازی‌های درخشان و گوش دادن به صحبت‌های پیرامون آن باید کافی باشد که راهی را به یاد بعضی برزیلی‌ها بیاورد که به یکی از موفقیت‌های آنها منجر شد.

آنها با شیفتگی افرادی چون نلسون رودریگز، به این توانایی رسیدند که موفقیت را مانند حقی ببینند که از لحظه تولد همراه‌شان بوده  و آن را در کیفیت ذاتی خود بیابند. درسی که جام جهانی 1970 مکزیک داد این بود که بهتر است به عنوان نتیجه یک روند دیده شوی که در آن تلاش و برنامه‌ریزی تیمی به اندازه توانایی فردی مهم است. و حتی به زبان بهتر، روندی که در آن تلاش و برنامه‌ریزی تیمی شرایطی را مهیا می‌کند که درخشش توانایی فردی به خوبی دیده شود. مانند درخششی که آن پیراهن‌های زرد در آفتاب مکزیک داشتند.

عنوان اصلی مقاله: The Beautiful Plan نویسنده: Tim Vickery نشریه / وبسایت: World soccer زمان انتشار: تابستان 2020
کلمات کلیدی:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *