پنالتی زدن در یک تورنمنت چه حسی دارد؛ قدم زدن به سوی جهنم
هفتیک- موضوع اصلی برداشتن آن قدمهاست. ضربه پنالتی یعنی قدم زدن و قدم زدن همان لحظهای است که فوتبال میایستد؛ همان لحظهای که این بازی غریزه، سروصدا و خشونت به سکون تبدیل میشود. بعد از یک بازی طاقتفرسا، یک تورنمنت پر فشار، یک فصل کمرشکن، هیچ ظرفیتی برای فکر کردن ندارید تا وقتی که به لحظه برداشتن آن قدمهای حماسی میرسید؛ در آن زمان تنها کاری که میتوانید انجام دهید، فکر کردن است. این جا ذهنتان به یک دشمن تبدیل میشود.
برای این که معنی از دست دادن پنالتی و احساسش را بفهمید، باید اول آن قدم برداشتن را درک کنید، تنها لحظهای که حضور فوتبالیستها برای گرفتن نتیجه ضروری است و در عین حال کاملا تنها باید این کار را انجام دهند. یک بازی تیمی و جمعی به یک نبرد گلادیاتوروار خلاصه میشود؛ شما برابر دروازهبان اما حالا فقط خودتان هستید. شما مقابل خودتان قرار دارید. عجیب نیست که این ضربات، بازیکنان (و نویسندگان در سایه کتابهایشان) را به فیلسوف تبدیل میکند.
“حس کردم که از لبه پرتگاه دنیا به سمت سکوت قدم برمیدارم.”. کریس وادل (در بازی انگلیس برابر آلمان غربی در نیمهنهایی جام جهانی 1990؛ او پنالتیاش را از دست داد.)
“قدمهایی بی پایان به سمت ترسهایمان”. آندرهآ پیرلو (در بازی ایتالیا برابر فرانسه، فینال جام جهانی 2006 پنالتیاش را گل کرد، در بازی ایتالیا مقابل انگلیس، نیمهنهایی جام ملتهای اروپای سال 2012 هم پنالتیاش را گل کرد.)
“فقط میخواستم که بایستم و یک دل سیر گریه کنم”. پل گاسکویین (در بازی انگلیس مقابل اسپانیا، یکچهارم نهایی یورو 96، او پنالتیاش را گل کرد. در بازی انگلیس برابر آلمان در نیمهنهایی یورو 96، او پنالتیاش را گل کرد.)
“رفتن از دایره مرکزی زمین [به سمت نقطه پنالتی] طولانیترین و سختترین 45 متری بود که در عمرم طی کردم.” آلن شیرر (در بازی انگلیس مقابل اسپانیا، یکچهارم نهایی یورو 96، او پنالتیاش را گل کرد. در بازی انگلیس برابر آلمان در نیمهنهایی یورو 96، او پنالتیاش را گل کرد. در بازی انگلیس برابر آرژانتین در دور یک هشتم نهایی جام جهانی 1998 او پنالتیاش را گل کرد.)
“به این فکردم که اگر پسربچه بودم این لحظه چه معنی داشت.” کوین کیلبَن (در بازی جمهوری ایرلند برابر اسپانیا در دور یکهشتم نهایی جام جهانی 2002 پنالتیاش را از دست داد.)
“انگار که آن قدمها تمام نمیشدند. ناگهان متوجه شدم که چقدر آن شب تاریک شده بود.” گرت ساوتگیت (در بازی انگلیس برابر آلمان در نیمهنهایی یورو 96، او پنالتیاش را از دست داد.)
“بدترین قسمتش همان است، برداشتن آن قدمهای لعنتی.” استوارت پیرس (در بازی انگلیس برابر آلمان غربی در نیمهنهایی جام جهانی 1990، او پنالتیاش را از دست داد. در بازی انگلیس برابر اسپانیا در نیمهنهایی یورو 96، او پنالتیاش را گل کرد. در بازی انگلیس برابر آلمان در نیمهنهایی یورو 96، او پنالتیاش را گل کرد.)
” انگار که 60 کیلومتر فاصله بود. فشار موقعیت، این که میدانید تمام کشور به شما تکیه کردهاند و یک میلیارد آدم در سراسر جهان تماشایت میکنند، من را از درون نابود کرد.” استیون جرارد (در بازی انگلیس برابر پرتغال در یکچهارم نهایی جام جهانی 2006 پنالتیاش را از دست داد. در بازی انگلیس برابر ایتالیا در یک چهارمنهایی یورو 2012، او پنالتیاش را گل کرد).
” رفتن از دایره وسط زمین به سمت نقطه پنالتی نقریبا 20 تا 30 ثانیه طول میکشد. شگفتانگیز است که در این مدت کوتاه چقدر فکر به ذهنت میآید، آن هم زمانی که فقط میخواهی یک کاری کنی که دنیا تو را نبیند.” فرانک لمپارد (در بازی انگلیس برابر پرتغال در یکچهارم نهایی یورو 2004 او پنالتیاش را گل کرد. در بازی انگلیس برابر پرتغال در یکچهارم نهایی جام جهانی 2004 او پنالتیاش را از دست داد.)
آن پنالتی هر روز همراه من است، اما کابوس درونم طی کردن آن مسیر طولانی به سمت نقطه پنالتی بود.” دنیله ماسارو (در بازی ایتالیا برابر برزیل در فینال جام جهانی 1994 پنالتیاش را از دست داد.)
از دست دادن پناتی فاجعه است، اما در عین حال قابل لمس است و به شما اجازه میدهد که عزاداری کنید. اما برداشتن آن قدمها وحشت خاص است.
بن لیتلتون نویسنده کتاب “دوازده یارد” در سال 2012، که مطالعه تعیینکنندهای در زمینه “هنر و روانشناسی ضربه پنالتی” است، اتفاقا در این باره میگوید درست است که “برداشتن آن قدمها ترسناک است” اما یک “مطالعه روانشناختی نشان داده که پر استرسترین لحظه برداشتن آن قدمها نبوده بلکه انتظار قبلش در دایره وسط زمین استرس بیشتری داشته است.”
او اضافه میکند:” قبل از برداشتن آن قدمها حسی وجود دارد؛ دوباره کنترل سرنوشت خودتان را در دست میگیرید و میتوانید روی روتین و اجرای خودتان تمرکز کنید. صبر کردن برای بقیه و امید داشتن به موفقیتشان از کنترل شما خارج است.”
آلن شیرر، کاپیتان سابق انگلیس و ستوننویس اتلتیک، میگوید:” فقط خود بازی نیست، روزهای قبلش هم هست. شب قبلش، همه را در ذهنت مرور میکنی، چه میشود اگر… و بعد دعا میکنید که کسی شما را از باتلاق بیرون بکشد. بدتر از آن ده دقیقه آخر وقت اضافه است. ترس فلجکنندهای است.”
ایده کنترل جذاب است. فوتبالیستها ورزشکارند؛ برای این کار آموزش دیدهاند، برای این که با هم کار کنند. تماشا کردن پنالتی بقیه (به خاطر مصدومیت، محرومیت یا به عنوان عضو تیم در طول ضربات پنالتی) نهایت از دست دادن قدرت و شروع برداشتن آن قدمها، بازپسگیری آن قدرت است؛ اما شرایط علیه این کنترل دسیسه میچینند.
وادل در باره سال 1990 میگوید:” در قلب تورین، 120 دقیقه عرق ریختم. احساس خستگی زیادی داشتم. به نظر میرسید این تورنمنت تا ابد طول کشیده، آن اولین بازی مقابل جمهوری ایرلند خاطرهای تاریک و تار است… حتی این بازی نیمهنهایی مقابل آلمان غربی هم مثل این بود که انگار ساعتها طول کشیده است. پاهایم مثل سرب بودند، از زمان شروع بازی بدنم سه کیلو سبکتر شده بود. فقط میخواستم تمام شود.”
دوندهها میگویند این احساس شبیه برخورد با “دیوار” است. کسانی که در مسابقه دو ماراتن شرکت کردهاند، گیجی وادل را میفهمند؛ خستگی مرگباری که به مغز راه پیدا کرده، وقتی که همه چیز را زیر سوال میبرید، وقتی که تاریکی مثل خوره است.
سِر برندان فاستر، ورزشکار المپیکی، بنیانگذار Great North Run و مفسر ورزشی با سابقه بیبیسی، میگوید:” کریس وادلی که پشت پنالتی قرار گرفت با آن کریس وادلی که بازی را شروع کرد متفاوت بود. بدنش تغییر کرده بود. وقتی که ضربه را زد، وزن کمتری پشت توپ بود. اما وقتی بدنتان آن قدر انرژی مصرف میکند، دیگر انرژی برای درست فکر کردن ندارید.”
همان طورکه لیتلتون نوشته بود، تیمها حالا در پایان جلسات تمرینی در کنار پنالتی زدن، قدم برداشتن را هم تمرین میکنند؛ در آن زمان بدن و ذهن بیشتر خسته است. با این حال اگر آن قدمها در فوتبال مساوی است با برخورد دونده با دیوار، بازتولید آن آسان نیست چون ترکیبی است از فشار شدید روانی و فعالیت فیزیکی بسیار زیاد. 20 یا 30 سال پیش به هیچ کدام از اینها فکر نکرده بودند.
گاسکوین درباره ضربه پنالتی که در نیمهنهایی یورو 96 مقابل آلمان زد، به اتلتیک میگوید:” مردم نمیدانند چطوری است. همان طور که قدم برمیداشتم، در گلویم تودهای تشکیل میشد. به خاطر این که اضطراب زیادی داشتم در آستانه گریه کردن بودم. با خودم فکر میکردم که من دلم نمیخواهد این کار را انجام دهم.”
شیرر میگوید:” شرکت در ضربات پنالتی را برای بدترین دشمنم هم نمیخواهم. جدآً همین قدر بد است. پنالتی زدنم بد نبود، اما به این معنی نیست که در آن لحظه عصبی و نگران نمیشدم، چون واقعا همین حسها را داشتم. واقعا وحشتناک است. استرس آن قدمها به خاطر این است که نمیخواهی آن ده نفر پشت سرت را ناامید کنی.»
کیلبن که حالا در کانادا زندگی و کار میکند، با اتلتیک گفتگویی داشته است. قبل از این که توپ شوت شود، داستان بزرگ شرکت ایرلند در جام جهانی 2002 شکل گرفته بود، وقتی که روی کین عصبی کنترل خودش را از دست داد و از کمپ تمرینی پیش از مسابقات به خانه بازگشت. رسیدن به مرحله حذفی بعد از این اتفاق، خودش دستاورد خوبی بود. آنها در این مرحله با اسپانیا 1-1مساوی کردند و در ضربات پنالتی حذف شدند.
دیدگاه کیلبن متفاوت است، اما بعدا به آن میپردازیم. او درباره این ضربات میگوید:” فکر کنم بدترین ضربات پنالتی تا به حال باشد.” و درست میگوید؛ اسپانیا و ایرلند روی هم پنج پنالتی از دست دادند و رکورد مشترک بیشترین پنالتی از دسترفته را در اختیار دارند. زمانی که نوبت کیلبن به عنوان پنالتیزن چهارم رسید، مت هالند و دیوید کانلی پیش از آن پنالتیهایشان را از دست داده بودند.
او میگوید:”همیشه میخواستم پنالتی بزنم. از همان لحظهای که رسیدیم، تمرین کردیم. میک (مککارتی، سرمربی تیم) هر روز ما را انتخاب میکرد، در هر تیم پنج نفر بودیم، جلو میرفتیم و ضربه میزدیم، اما به هر حال هر روز تمرین میکردیم. واقعا فکر میکنم که حتی یک پنالتی هم از دست ندادم. روشی برای زدن پنالتی داشتم، بیشتر به سمت چپ دروازهبان میزدم، اما وقتی میدیدم که دارد به آن سمت میرود به سمت راستش میزدم.
بهانه واقعا مسخرهای به نظر میرسد، اما توپهای جام جهانی (آدیداس فیورنووا) خیلی سبک بودند؛ نمونه اولیه جدید بود و با توپ لیگ برتر تفاوت داشتند. مثل توپ ساحلی بود. موقعی که مَتی ضربه را زد، میتوانستید این مساله را ببینید. ارتفاع گرفت.
وقتی دیدم توپش به تیرک افقی برخورد کرد، یک ذهنیت منفی پیدا کردم که باید کار متفاوتی انجام بدهم. پس همان طور که داشتم قدم برمیداشتم فکر میکردم “به بالای تیرک نزن”.
و بعد به مردم در کشورم فکر میکردم. به خوبی میتوانم جام جهانی 1990 را به یاد بیاورم و دیوید اولری در مقابل رومانی پنالتیاش را گل کرد و به آن فکر کردم. [در ذهنم، تفکرِ] “قهرمان باش” نبود. همه آن فکرها به ذهنم هجوم آوردند، از جمله عوض کردن تکنیکم. پنالتی من واقعا ضعیف بود.”
ساوتگیت در کتابش “وودی و نورد” مینویسد: «من ششمین نفر بودم. نوبتم بود. هیچ کس مجبورم نکرده بود که داوطلب شوم. داخل سرم کشمش شروع شده بود:” میتوانی از پسش بریبایی. قاطع باش، مطمئن به نظر بیا. تصمیمت را عوض نکن. به دروازهبان نگاه نکن؛ زمین نخور.” به سمت جلو قدم برداشتم و ناگهان یک سکوت وهمانگیز ورزشگاه را فرا گرفت.” قدم زدن به سمت سکوت.
***
وقتی میشنویم که از دست دادن آن پنالتی هنوز چقدر کیلبن را مضطرب میکند، به شوک فرو میرویم؛ او 110 بازی برای کشورش انجام داد، و بعد از رابی کین، شِی گیون و جان اوشی از این حیث در رتبه چهارم قرار دارد.
ایرلند مثل انگلیس در ضربات پنالتی شکنجه نشده است؛ و با آن شرایط، جام جهانی 2002 آنها مثل موفقیت بود.
کیلبن میگوید:” خیلی به آن فکر میکنم. همیشه در ذهنم است. فراموش کردنش سخت است… به خصوص وقتی که خبرنگاران زنگ میزنند و از من دربارهاش میپرسند.” خوشبختانه با لبخندی بر لب این حرف را زد.
کیلبن برای تیمهایی مثل وستبرومویچ، ساندرلند و اورتون هم بازی کرده است و به او لقب کنایهآمیز “زینالدین” را دادهاند. او که حالا 44 سال دارد، همیشه جذاب و خوشبینبوده است. برای همین حرفهایش شگفتآور است.
“(ماه گذشته) وقتی فینال لیگ اروپا را تماشا کردم، همه آن لحظات برایم زنده شد. منچستر یونایتد به خاطر پنالتی بازی را واگذار کرد. از استرس شدید دلدرد گرفته بودم، همان حسی که سال 2002 بعد از از دست دادن پنالتی داشتم. هر وقت کار به ضربات پناتی میکشد، این حس را دارم. موقع تماشای یورو هم همین طور است. دوباره همه چیز را در ذهنم به یاد میآورم. این حس را برای هیچ کس آرزو نمیکنم.
وقتی بچه بودم تمام چیزی که میخواستم بازی کردن برای ایرلند در جام جهانی بود. آن (مساوی مقابل اسپانیا) بزرگترین بازیای بود که در آن حضور داشتم و بزرگترین هیجان و البته ناامیدی نهایی که تجربه کردم. میتوانست خیلی فراتر از اینها باشد. تلخ است چون آن اتفاقات رخ داد و این که چطور اوضاع میتوانست متفاوت باشد.
آن خاطرات را با ناامیدی به یاد میآورم، به عنوان یک شکست. مساله این بود که من، همتیمیهایم و میک و هواداران را ناامید کرده بودم. تصور میکردم که دوباره بچهام و این که دیدن برد تیم در ضربات پنالتی چه حسی دارد…احتمالا هر فکری که تصورش را بکنید به ذهنم آمد.
خیلیهایش واضح نیستند. گریه کردم. خیلی از اوضاع رختکن بعد بازی چیزی یادم نیست، اما میک به خاطر چیزهایی که به آن رسیدیم و جایی که شروع کردیم به ما تبریک گفت؛ فقط آن چهار بازی نبود (در مسابقات)، دو سال انتخابی هم بود. اما آن قدر ناامید بودم، تنها چیزی که میخواستم این بود که به خانه بروم.
حتی وقتی که به دوبلین برگشتیم و 100000 نفر در پارک فونیکس برای دیدن ما آمده بودند، نمیخواستم آن جا باشم.
به عقب که نگاه میکنم میبینم که در اشتباه بودم و احتمالا خودم نبودم، اما دستاوردمان را نپذیرفتم. نتوانستم. ما در تاریخمان فقط به سه جام جهانی راه پیدا کردیم و بخشی از آن تیم بودن فوقالعاده بود، اما نتوانستم هضمش کنم. آخرین ضربه شماست، نه؟ رهایتان نمیکند.”
***
“در آخرین ثانیه تصمیمم را عوض کردم و به سمت دیگر ضربه زدم. به مچ پایم خورد، پس خوششانس بودم.” گاسکویین
“تمام دنیا داشت مرا تماشا میکرد و حسش میکردم.” ساوتگیت
“وقتی دوباره در تلویزیون تماشایش میکنم، میتوانم ببینم که شکل بدنم درست نبود. یکی از اصول ابتدایی است که یاد میگیری؛ این که خودت را پشت توپ بذاری و ارتفاعش را پایین نگه داری.” وادل
“به شیرر گفتم که میخواهم توپ را محکم به پایین وسط دروازه بزنم. گزینه آسانی بود، بر اساس این تئوری که دروازهبان به یک سمت دروازه میرود. اما در لحظه آخر تصمیم مرگباری گرفتم که توپ را به یک سمت بفرستم.” دیوید بتی (در بازی انگلیس برابر آرژانتین، دور یکهشتم نهایی جام جهانی 1998 پنالتیاش را از دست داد.)
“درست قبل از این که به سمت توپ حرکت کنم، اجازه دادم ذرهای شک به ذهنم نفوذ کند. این طبیعت انسان است و هیچ راهی برای متوقف کردنش نداشتم.” لمپارد
“درست قبل از پنالتی حس بدی نداشتم، تقریباً مطئمن بودم که میتوانم گل بزنم. اما 10 ثانیه بعدش انگار که ذهنم تاریک شده بود. انگار که قبل از زدن ضربه خودم را گم کردم، انگار که رویا بود.” ماسارو
“داور سوت نمیزد. چهار ثانیه به او نگاه کردم، بالاخره قبل از این که علامت بدهد با خودم میگفتم “زودباش داور، شانسی دارم؟”. آن چند ثانیه حیاتی بودند. ذهنم از اطمینان شکننده به سمت اضطراب حرکت کرد.” جرارد
“حس عجیبی داشتم و همان موقع که به توپ نزدیک میشدم، متوجهش شدم. انگار که فقط باید شوت میزدم، و شوت زدم. فقط شوت زدم، انگار که محل فرود توپ قرار است سوپرایز باشد و کلا پنالتی را از دست دادم.” زلاتان ابراهیموویچ (در بازی سوئد برابر هلند در یک چهارم نهایی یورو 2004 او پنالتیاش را از دست داد.)
“روی زمین ول شدم و میدانستم که دیگر زندگیام مثل قبل نمیشود.” وادل
***
لیتلتون که هر هفته یک خبرنامه درباره پنالتی منتشر میکند، میگوید: ” یکی از چیزهایی که تیمهای آماده باید روی آن کار کرده باشند، زبان بدن است. سال 2018 متوجه این موضوع شدم: بعد از این که جوردن هندرسون پنالتیاش را مقابل کلمبیا از دست داد (برای تیم انگلیس در دور یکهشتم نهایی و در ضربات پنالتی)، اگر بعد از این که به سمت تیم برمیگشت او را میدیدید، نمیتوانستید بگویید که پنالتی از دست داده است.
این را با اولین ضربه از دست رفته در ضربات پنالتی مقایسه کنید؛ سال 1982 اولی اشتیلیکه (آلمان غربی مقابل فرانسه، نیمهنهایی) روی نقطه پنالتی خودش را به حالت جنینی جمع میکند و در بازگشت به سمت تیم چشمانش پر از اشک است. تصویر قدرتمندی بود. به جهان نشان داد که اگر ورزشکار نتواند گلش کند، پنالتی قدرت این را دارد که آنها را به حالت یک بچه 2 ساله دربیاورد. نوع واکنشی که بازیکنان بعد از از دست دادن پنالتی دارند باید به دقت دنبال شود.”
ضربات پنالتی دیگر مثل یک مسابقه بختآزمایی نیستند. حالا ساوتگیت میگوید:” در تیم ملی، پنالتی چیزی نبود که خیلی تمرینش کنیم. مربیهای خیلی خوبی داشتیم، اما بیشتر از این که آن را مهارت بدانند، مساله شانس را دخیل میدانستند.” وقتی آن شب در سال 1996، به نقطه پنالتی در ورزشگاه ومبلی رسید ساوتگیت میگوید:” به جای این که روی چیزهایی که مینوانستم کنترل کنم، تمرکز کنم، مثل نفس کشیدن یا این که به کدام سمت تور توپ را بفرستم، نگران بودم که چه مشکلی ممکن است پیش بیاید… ذهنم پر از افکار منفی بود.”
***
پل اینس به اتلتیک میگوید:”خوب قسر در رفتم.”
پنالتی اینس برابر آرژانتین در سال 1998 مثل پنالتی دو سال قبلتر ساوتگیت یا پنالتیهای وادل یا پیرس در سال 1990 بازتاب نداشت. شاید به خاطر کرختی انگلیس آن زمان باشد، اما تمام آن شکستها در مرحله نیمهنهایی رخ دادند و این یکی در دور یکهشتم نهایی اتفاق افتاد. و به هر حال لحظه دیگری هم بود که بقیه روی آن تمرکز کردند.
اینس میگوید:” همه در مورد اخراج دیوید بکام حرف میزدند و وقتی به کشور برگشتیم عواقبش را دیدیم. (این هافبک تهدید به مرگ شد و بیرون از یک کافه ماکتی از او را دار زدند.) بعد از من هم دیوید بتی پنالتیاش را از دست داد. خوشحالم که من را با پنالتی که از دست دادم به یاد نمیآورند و فکر میکنم که هیچ بازیکنی نباید با پنالتی از دسترفتهاش به یاد آورد.
در مورد گرت در سال 1996، ما میزبان بودیم و حس میکردیم که در مسابقات میمانیم. در چنین شرایطی مردم را درک میکنید، اما مهم نیست که به آنها چه بگویید، نمیشود از چیزی که تحمل میکنند، فرار کرد. میتوانید بگویید فراموشش کن، نگران نباش، اما در واقعیت چنین چیزی ممکن نیست. بی معنی است. در فرانسه کمی این را تجربه کردم.
نمیدانستیم که چه کسی قرار است پنالتی بزند. میگفتیم کی دلش میخواهد بزند؟ من به طور طبیعی پنالتیزن نیستم، اما گاهی وقتی که خوب بازی میکنی با خودت میگویی آره، من گلش میکنم. آن اعتماد به نفس را حس میکردم. به خودم گفتم نقطهام را پیدا کنم و توپ را بفرستم. دروازهبان توپ را گرفت. فقط وقتی که تورنمنتی در حال برگزاری است به گذشته نگاه میکنم. فقط به این فکر میکنم که باید توپ را به سمت دیگر میفرستادی.
فقط بعدش است که متوجه میشوید. یادم میآید که از زمین بیرون آمدم و کِلِر، همسرم و توماس، پسرم آن جا بودند. توماس خیلی کوچک بود و گریه میکرد، نابود شده بود. آنها ناراحت بودند و خب شما هم ناراحت میشوید. نمیخواهید ببینید که بچهتان گریه میکند. شاید آن وضعیتی که برای دیوید بکام پیش آمد معنیاش این بود که موضوع مهمی نیست، اما باختن مهم بود هنوز هم فکر میکنم با 11 بازیکن در زمین، ما بازی را میبردیم و بعد برنده جام جهانی میشدیم (انگلستان 70 دقیقه، به علاوه وقت اضافی را با یک بازیکن کمتر بازی کرد).
***
بتی در کتاب زندگینامهاش مینویسد که “یک شب هم بدون فکر کردن” به پنالتیاش نخوابیده، اما همتیمی اینس در سال 1998، بتی، هیچ وقت نشان نداده آن بازی تاثیر عمیقی روی او داشته است. او گفت:” گرچه احتمالا از ناکامی من به عنوان مشهورترین پنالتی ازدسترفته تاریخ یاد خواهد شد، اما من با غرور به گذشته نگاه میکنم.” و “چیزهای مهمتری هم در زندگی وجود دارد.”
داریوژ واسل در کتابش درباره ضربه تعیینکنندهاش مینویسد (در بازی انگلیس برابر پرتغال در یکچهارم نهایی یورو 2004 پنالتیاش را از دست داد). واسل ادامه میدهد:” من هفتمین ضربه از پنالتیهایمان را از دست دادم” و چیز بیشتری نمیگوید، اما در مصاحبهای با لیتلتون، ریکاردو، دروازبان پرتغال که گل پیروزی را به ثمر رساند، به خاطر میآورد که واسل “(قبل از ضربه) مضطرب به نظر میرسید و نمیخواست در آن جا حضور داشته باشد”.
جیمی کرگر که (در بازی انگلیس برابر پرتغال، یکچهارم نهایی جام جهانی 2006 پنالتیاش را از دست داد میگوید “به خاطر از دست دادن پنالتی مغموم شده بودم”؛ او چهارمین و آخرین پنالتی تیمش را زد اما وقتی بعد از یک شکست دیگر انگلیس، کنار همتیمیهایش نشست، کرگر گفته بود که “آن خلائی را که احساس میکردم دیگران داشتند حس نمیکردم.” او گفت:” یک حس ثابت و قدرتمند در ذهنم شکل گرفت، مهم هم نبود که چقدر بقیه ملت سوگواری میکردند. حداقل بازی لیورپول نبود.”
پیرس یک مبارز بود، اما پنالتی از دسترفتهاش در سال 1990 باعث شد او از هم بپاشد. زیر حولهای که همتیمیاش، نیل وب، روی او انداخته بود، پیرس داشت “یک دل سیر گریه میکرد”. او میگوید در رختکن “اشکهای زیادی ریخته شد. من، کریس وادل و بقیه داشتیم گریه میکردیم.” پیرس در مورد سرمربی تیم میگوید که “در طول مسیر به سمت هتل گریه کرد”. چند روز بعد پیرس به همسرش، لیز، و مادر و پدرش پیوست و “و سریعاً آن حس خلأ از بین رفت”.
در فصل بعدش، هواداران تیمهای مقابل چند بار شعار دادند که “پیرس آلمانی است” اما میگوید که “از آن دوره وحشتناک چیز مثبتی گرفتم و بهترین فصلم در (ناتینگهام) فارست را گذراندم؛ در واقع بهترین فصل فوتبالیام”. شش سال بعد، در بازی مقابل اسپانیا در ومبلی کار دوباره به ضربات پنالتی کشیده شد و پیرس پیشقدم شد. البته، موفق شد. تطهیر، پاکسازی، رستگاری…
شیرر میگوید:”استوارت که آن قدمهای برگشتی به سمت دایره مرکزی را تجربه کرده بود، او که وجه دیگر آن استرس و درد را گذرانده بود… آن سرزنشها، واقعا چه جراتی داشت که دوباره بایستد و بعد آن طور شوت کند. وای!”
وادل فرصت دیگری پیدا نکرد، شیرر میگوید که “کریس باید تا ابد با آن درد زندگی کند”؛ ساوتگیت هم همین طور، گرچه سه سال قبل در روسیه، وقتی به عنوان سرمربی انگلیس نظارهگر برد تیم جوانش برابر کلمبیا بود، لحظه رستگاری را تجربه کرد. او کلاسش را هم نشان داد؛ ماتئوس اوریبه چهارمین پنالتی کلمبیا را از دست داد و صحنهای که بعدش ساوتگیت او را بغل کرد واقعا ناراحتکننده بود.
“هیچ کلمهای نمیتواند آن حس ویرانی کامل را از شما دور کند… دوستانی که مثل یک برج مستحکم بودند، تبدیل به یک خرابه میشوند. به هر طرف که نگاه کردم صحنهای از نابودی عاطفی را دیدم. مردان بالغ، محبوبترین مردان برای اتفاقی که افتاده، برای چیزی که ممکن بود اتفاق بیفتد، گریه میکنند.” لمپارد
“آن اتفاق تا آخر عمر مرا رها نمیکند. مهمترین صحنه برای تیم و برای من بود، و من شکست خوردم.» سیمونه زارا (در بازی ایتالیا مقابل آلمان در نیمهنهایی یورو 2016 پنالتیاش را از دست داد.)
“برای سالها روی من اثر گذاشت. هنوز هم خوابش را میبینم. فراموش کردن آن کابوس دشوار بود” روبرتو باجو (در بازی ایتالیا برابر برزیل در فینال جام جهانی 1994 پنالتیاش را از دست داد.)
گاسکویین جمله خوبی درباره ساوتگیت دارد که در گفتگوهایش از آن استفاده میکند. او میگوید:” من پنالیام را فوقالعاده به ثمر رساندم و همه چیز تمام شد. گرت پنالتیاش را از دست داد، یک تبلیغ 30000 پوندی پیتزا گرفت و سرمربی انگلیس شد. این کشور چرا این شکلی است؟!”
در حقیقت، ساوتگیت تنها مانده بود. او در این باره نوشت:” من کسی بودم که رویای یک ملت را به باد دادم. شکست انگلیس تقصیر من بود.” ساوتگیت در گوشه خلوت ومبلی قدیمی اشک ریخت. او ادامه میدهد:” بقیه شانهام را میفشردند و میگفتند که اشکالی ندارد، اما حس کردم که به من نگاه میکنند و میگویند، خدایا، برد را از ما گرفت.” او ایستاد تا با خبرنگاران حرف بزند و گفت:” حس میکنم که کل کشورم را ناامید کردم” و به تیتر فردای رسانهها تبدیل شد.
تری ونبلز، سرمربی انگلیس، آن شب ساوتگیت را به گوشهای برد و برای مدت طولانی با او صحبت کرد.
ساوتگیت میگوید:” او از فردریش نیچه (فیلسوف) نقل قول کرد: چیزی که تو را نکشد، قویترت میکند.”
و بعد ساوتگیت در اظهار نظری پر از ناامیدی (که ممکن است برای بعضی ناراحتکننده باشد) مینویسد:” نقل قول دیگری از نیچه وجود دارد که با کمی فکر کردن میبینیم احتمالاً در آن وضعیت مناسبتر بود. فکر خودکشی منبع خیلی خوبی برای به دست آوردن حس راحتی است: با آن یک مسیر آرام ساخته میشود برای گذر از شبهای بدِ فراوان.”
فوریه سال 1997، گلن هادل، سرمربی جدید تیم، ساوتگیت را از تیم کنار گذاشت. از زمانی که در کریستال پالاس شناخته شد، این اولین باری بود که اسمش از تیم ملی خط خورد. او میگوید:” اشکها دوباره سرازیر شدند، نه فقط به خاطر درد، بلکه به خاطر حس آسایش هم بود. بالاخره یک نفر دیده بود که من چه میکشیدم”. او در ادامه میگوید که از “بازی برای انگلیس میترسیدم، از این که نتوانم بهترین بازیام را انجام دهم.” انگار که باید “خودم را مجازات میکردم.”
ساوتگیت میگوید:” اثرات منفی آن پنالتی از درسترفته بر همه چیز سنگینی میکرد.”
***
به تازگی ساوتگیت کتاب دیگری نوشته است. کتاب “هر چیزی ممکن است” به بچهها درباره رهبری توصیههایی میکند. انسانیت او چراغ راهنماست.
ساوتگیت قبول میکند و میگوید که “تجربه یوروی 96 تقریبا باعث شد که دو دهه مربیگری (انگلیس) را قبول نکنم، چون صادقانه بگویم، دلم نمیخواست دوباره آسیب ببینم”. اما درباره جزئیاتی هم صحبت میکند که به مراحل آمادگی برای پنالتیها اضافه کرده است.
او میگوید که “قبلا فکر میکردیم که به دست آوردن نتیجه مثل انداختن تاس است” اما حالا “ضربات پنالتی را مثل هر چالش دیگری میبینیم. با رویکرد مثبت، تمرینات زیاد و حمایت بازیکنان بود که توانستیم بهتر شویم و در این کار مهارت پیدا کنیم.”. ساوتگیت عقیده دارد که آنها وقتی به روسیه رسیدند “به تواناییهایشان اطمینان داشتند.”
وقتی در بازی مقابل کلمبیا زمان زدن پنالتیها شد، او میگوید که “به جای متمرکز شدن روی نتیجه احتمالی، روی پروسه تمرکز کردیم”. این طوری برابر آن دیوار و آن قدمها تدابیری اندیشیدند. در باره بردن آن بازی در ضربان پنالتی میگوید:” فصل جدیدی در زندگیام باز کرد. البته هنوز آرزو میکنم که در آن سالهای دور، به عنوان یک بازیکن آن ضربه پنالتی را گل میکردم؛ اما میتوانم صادقانه بگویم که در من تغییر مثبتی ایجاد کرد.”
او بیشتر توضیح میدهد:” از دست دادن پنالتیام من را مقاومتر کرد و دید بهتری از زندگی به من داد. به مرور زمان بالاخره متوجه شدم که بدترین چیزی را که در فوتبال میتواند اتفاق بیفتد در گذشته تجربه کردهام. هیچ چیزی نمیتوانست به اندازه آن تجربه دردآور باشد و دانستنش تبدیل به یک نیروی انگیزشی شد. تشویقم کرد که خودم را بهتر بفهمم.”
کیلبن هم با پنالتی از دسترفتهاش در سال 2002، “آشتی” کرده است. او حالا میتواند دوران حرفهاش را در آن پنالتی خلاصه نکند. تا حدی هم درست است، چون او اسطوره کشورش است، و مثل پیرس، وادل و ساوتگیت برای انگلیس، کسی را ناامید نکرده است. ناامیدمان کرده باشند؟ آنها به ما اجازه میدهند رویاپردازی کنیم.
اما با این وجود هم هنوز لحظاتی وجود دارد.
کیلبن میگوید: «هر وقت که در ایرلند بیرون میروم، به آن اشاره میکنند. بیشتر وقتها به شوخی، با خنده؛ میگویند آخ، من پنالتیات را یادم هست. چیزهایی مثل این. میدانم که فکر میکنند نیتشان بد نیست، اما هنوز هم دردآور است. و بعد موقع تورنمنتها میشود و شکمت باز از استرس درد میگیرد. هیچ وقت رهایت نمیکند.”