مصاحبه خواندنی فورفورتو با تیاگو سیلوا: من در زندگی هم قهرمان هستم
هفتیک- بادبادک هوا کردن شاید از نظر بیشتر افراد کاری مربوط به قرن گذشته باشد اما یکی از فعالیتهای محبوب تیاگو سیلواست که به او برای دوری از فوتبال کمک میکند. هرچند فراتر از آن، این کار مدافع 36 ساله چلسی را به روزهای سخت اما لذتبخش کودکی در ریو دو ژانیروی غربی میبرد.
او در اولین مصاحبه بلندش با رسانههای انگلیسی پس از پیوستن به فوتبال این کشور از پاریسنژرمن در تابستان گذشته به فوفورتو گفت:” اشتیاق من به بادبادکها بیشتر از فوتبال است. اگر در حال بازی با دوستانم بودم و بادبادکی در آسمان میدیدم، بلافاصله توپ را رها میکردم، ریسمانم را در دست میگرفتم و برای رقابت میرفتم.”
با این حال بازیکن برزیلی با وجود تمام جنگندگیاش در این زمینه، وقت خود را در طول فصل برای انجام این کار هدر نمیدهد. هرچند با توجه به این که بادبادک دیگری در آسمان لندن نیست، چالش چندانی هم وجود ندارد- باران هم اجازه چنین کاری را نمیدهد. او با لبخند میگوید:” حس پایین کشیدن بادبادک فردی دیگر به اندازه گلزنی خوب است.”
این مدافع میانی همیشه زیبایی را به بیرحمی ترجیح میدهد. پائولو مالدینی اسطورهای، هم تیمی سابقش در میلان، یک بار از او به عنوان “تنها مدافعی که میتواند نتیجه بازی را تغییر دهد” تمجید کرد.
سیلوا مسائلی نیز دارد که میخواهد آنها را مطرح کند. مدافع شماره 6 چلسی در طول مصاحبه قابل توجه سه ساعته با فورفورتو، همراهی فوق العاده بود؛ درباره همه چیز از جدایی ناراحت کنندهاش از پیاسجی و کار با فرانک لمپارد تا دوران سختی که ابتلا به بیماری سل نزدیک بود جانش را در روسیه بگیرد، حرف زد. سیلوا همچنین جزییاتی جدید از آماده سازی شخصی خاص برای حضور در لیگ برتر و نگاه به بازی در قطر 2022 و جام جهانی چهارمش را فاش کرد. قرار است با خواندن این مصاحبه احساساتی شوید…
چرا در تابستان گذشته از پیاسجی جدا شدی؟
صحبتهای زیادی در این باره شد- که من نخواستم دستمزدم را برای ماندن در پیاسجی کاهش بدهم- اما تنها یک حقیقت وجود دارد. من در آغاز شیوع جهانی ویروس کرونا در ماه مارس به برزیل برگشتم. یک روز لئوناردو، مدیر ورزشی پیاسجی، با من تماس گرفت. او از موفقیتهایی که در باشگاه داشتم تقدیر کرد و همچنین از من بابت تعهد و خدماتم به تیم تشکر کرد. او در پایان تماس گفت که باشگاه تصمیم گرفته قراردادم را تمدید نکند اما از من پرسید که آیا حاضر به تمدید قراردادم برای سه ماه جهت ادامه حضور در مراحل پایانی لیگ قهرمانان در لیسبون هستم. تصمیم جدایی از سوی من نبود بنابراین پس از چند ثانیه سکوت تصمیم گرفتم این پیشنهاد را بپذیرم. به او گفتم “لئو، من باید خودم را برای این اتفاق آماده میکردم اما شما حداقل میتوانستید پیشنهادی به من بدهید یا حتی بپرسید چه خواستهای دارم. اما مشکلی نیست.”
ما جلسه دیگری در لیسبون داشتیم که بهتر بود- ما درباره آینده من فقط پشت تلفن حرف زده بودیم که هرگز موقعیت خوبی نیست. لئو گفت که از آمادگی و برخورد خوب من با وجود این که میدانم در تیم نمیمانم، شگفت زده شده است. من به او گفتم که این در شخصیتم است. مهم نیست که تا چه زمانی در باشگاه خواهم ماند؛ میخواهم باشگاه را در حالی ترک کنم که تمام جامهای ممکن را به دست آورده باشد.
چلسی در چه برهه زمانی تماس گرفت؟
من پیش از رفتن به لیسبون به مدیر برنامههایم گفتم که میتواند یافتن باشگاه جدید برایم را آغاز کند اما حق نداشت تا پس از آخرین بازی ما در لیگ قهرمانان حرفی به من بزند. صبح روز پس از فینال برابر بایرن مونیخ در هتل به ناصر الخلیفی، مدیر پیاسجی، برخوردم و او به من گفت که لئو میخواهد پس از بازگشت به پاریس بار دیگر با من حرف بزند. من حدس میزدم که چه در پیش است؛ هرچند ذهنم دیگر از پی اس جی دور شده بود. به محض به صدا درآمدن سوت پایان بازی در پرتغال، من احساس کردم که این آخرین بازی من برای باشگاه بود.
مدیر برنامههایم دوشنبه پس از فینال تماس گرفت تا بگوید که پیشنهادی از چلسی دارم و من تنها چند روز فرصت برای تصمیم گیری داشتم. روز بعد پیش از جلسه با لئو، آن را پذیرفتم. کمی بعد او از من پرسید که آیا به باشگاه دیگری پیوستهام یا خیر اما این سوال هوشمندانهای نبود. من به او گفتم که قراردادی امضا نکردم اما به چلسی قول دادم و این بیشتر از هر پولی ارزش دارد. او پرسید “اما آیا راهی هست که ما بتوانیم…؟” من گفتم:” نه، ذهن من همین حالا از باشگاه و پاریس دور شده است.”
چقدر از نحوه مدیریت پیاسجی در مسئله جداییات ناراحت شدی؟
آنها هرگز هیچ چیزی به من پیشنهاد ندادند؛ حتی نگفتند ” تیاگو، آیا یک دلار برای ماندن با ما را میپذیری؟” واقعا هیچچیز و همین بسیار ناراحتکننده بود. هرچند اتفاقی بدتر از این هم رخ داد. آنها حتی در میانه شیوع ویروس کرونا نیز سه ماه فرصت داشتند که یک خداحافظی ترتیب دهند اما هیچ کاری انجام نشد. پسر، من فقط یک فصل یا چند ماه آنجا نبودم- این دورهای هشت ساله به عنوان کاپیتانی که چندین جام قهرمانی را در باشگاه کسب کرد، بود. من شایسته احترامی بسیار بیشتر از این بودم. اتفاقی مشابه برای ادینسون کاوانی رخ داد.
با این حال من واقعا بابت تمام چیزهایی که آنجا تجربه کردم، قدردان هستم. جدای از اتفاقات پایانی، من خوشحال بودم و همه همیشه رفتار خوبی با من داشتند. من هرکاری میتوانستم کردم تا باشگاه را به جایی که حالا هست، برسانم: ما برای اولین بار در تاریخ به فینال لیگ قهرمانان رسیدیم. پیاسجی همیشه در قلب من خواهد بود.
نقش فرانک لمپارد در انتقالت به استمفوردبریج چه بود؟
به محض این که جواب مثبت دادم، او تصویری از ما دو نفر که در حال دست دادن به عنوان کاپیتانهای تیم ملی در سال 2013 بودیم، برایم ارسال کرد. این سورپرایز خوبی بود. او دقیقا درک کرد که من در این بخش از زندگی حرفهای به چه چیزی نیاز دارم؛ شاید چون وقتی خودش 36 ساله بود انتقالی مشابه از چلسی به منچسترسیتی انجام داد. وقتی شنیدم چلسی به من علاقهمند است، مکث نکردم- نه فقط به خاطر تاریخ آنها بلکه به این دلیل که ویلیان و داوید لوییز همیشه به خوبی از آنها حرف میزدند.
مارینا گرانوفسکایا، مدیر باشگاه، پس از این که موافقت کردم با من تماس گرفت، سپس من را به فرانک متصل کرد. این مکالمه از طریق مترجم بود چون من هنوز انگلیسی حرف نمیزنم و لهجه او برای من حتی سختتر هم بود! (میخندد) او از روز اول رفتار درستی داشت و گفت ” تیاگو، نیازی نیست نگران سنات باشی- این به هیچ عنوان مایه نگرانی من نیست. من کاملا روی تو حساب میکنم و میخواهم به آنچه برای گفتن داری گوش کنم.” من از این موضوع بینهایت خوشحال شدم؛ این که بدانم همه از بالا تا پایین باشگاه خواهان حضورم در اینجا هستند. حالا ماموریت من این است که با انتظاراتی که همه از من دارند کنار بیایم.
او بارها گفت که تحت تاثیر حرفهای گری تو در بیرون و درون زمین قرار گرفته است. فکر میکنی چه چیز برجستهای وجود داشت؟
من بسیار به این موضوع افتخار میکنم چون این صحبت از سوی یکی از اسطورههای فوتبال مطرح شده است- یک قهرمان بالفطره. وقتی او میگوید که من در این سن هنوز میتوانم در بالاترین سطوح بازی کنم چون اشتیاق به فوتبال و تعهد به دوران حرفهای در وجودم هست، ارزش بسیاری دارد. اگر میخواهی بهترین ریکاوری ممکن پس از بازی را خصوصا در فصل فشردهای مثل این فصل داشته باشی، باید از چیزهای بسیاری چشمپوشی کنی. گاهی نمیتوانم با بچههایم بازی کنم چون باید زمانی را برای انجام کاری خاص صرف کنم که بعدها نتیجهاش در بازیام دیده میشود. گاهی میتوانم آنها را در برنامههای روزانه ریکاوری مانند تمرینات در استخر داشته باشم اما همیشه اینطور نیست. در حقیقت همینطور که ما در حال حرف زدن هستیم، من نشستهام و در حال انجام ریکاوری با دستگاه کامپکس با پدهایی روی ران پایم برای شتاب دادن به ریکاوری ماهیچه با استفاده از شبیهساز الکتریکی هستم. داشتن خانوادهای که درک کند تمام وظایف یک ورزشکار حرفهای حیاتی است، اهمیت زیادی دارد؛ به همین دلیل است که من همیشه از بابت همسر و فرزندانم قدردان هستم.
چه تمرینات دیگری را برای طولانی کردن دوران فوتبالت انجام میدهی؟
چند تمرین هست اما برای مثال پیش از این مصاحبه جلسه دو ساعته روزانه درمان با اکسیژن پرفشار برای بالا بردن سرعت ریکاوری را انجام دادم. من سلولی مخصوص در خانه فراهم کردهام که بتوانم در آن در اکسیژن با فشار بالا نفس بکشم- که به بالاتر رفتن سطح اکسیژن خون کمک میکند. من این کار را هفت سال قبل در پاریس شروع کردم، وقتی در درمان کامل یک مصدومیت به مشکل خورده بودم.
مارسلو کاستا، فیزیوتراپیستی که در فلومیننزه و میلان با او کار میکردم، شروع به تحقیق روشهای ریکاوری کرد و روش بازیکنان NBA را بررسی کرد. با توجه به این که آنها دیدارهای بسیاری را در بازه زمانی واقعا کوتاه برگزار میکنند، باید ریکاوری دقیق و درستی داشته باشند؛ بنابراین ما احساس کردیم که این معیاری عالی خواهد بود. این موضوع در بلند مدت به سود دوران فوتبالم بود و من آن را به جای هزینه به چشم یک سرمایه گذاری نگاه کردم- هزینه خرید یکی از این دستگاهها از آمریکا 23 هزار پوند بود! سال گذشته تصمیم گرفتم که یک دستگاه بزرگتر با فضای بیشتر برای حرکت دادن بدنم و راحت بودن را با قیمت 24 هزار پوند خریداری کنم. دستگاه قدیمیام را به لوییز گوستاوو و سپس به دانته که مشغول درمان مصدومیت جدی زانو بود، قرض دادم. جورجینیو عکسی که در فضای مجازی منتشر کردم را دید و پرسید که این چیست؛ بنابراین او را به خانهام دعوت کردم تا امتحانش کند. او پس از آن یک دستگاه برای خودش خرید- اما من هیچ کمیسیونی دریافت نکردم. (میخندد) من معمولا هر روز پس از ناهار از آن استفاده میکنم- اگر مصدوم باشم، این تعداد به دو بار در روز میرسد.
از این که در دومین بازی به عنوان کاپیتان چلسی انتخاب شدی، تعجب کردی؟
این شگفتی بزرگی بود. آسپی (سزار آسپیلیکوئتا) و جورجینیو، دو کاپیتان اول، در آن بازی برابر وستبرومویچ نیمکتنشین بودند و فرانک حتی چیزی از من نپرسید- او فقط بازوبند را داد و گفت ” این امروز برای تو است”. واکنش من اینطور بود که “خدای من!” درست پس از بازی با آسپی و جورجینیو حرف زدم و گفتم که من به چلسی پیوستم تا بدون توجه به کاپیتان بودن یا نبودن به تیم کمک کنم. موقعیتهای این چنینی در فوتبال میتواند منجر به دشمنی شود اما این بازوبند نیست که باعث میشود من بهتر یا بدتر باشم.
رهبر بودن بدون صحبت کردن به زبان تیم چطور ممکن است؟ داشتن دو بازیکن فرانسوی زبان در خط دفاع تا چه حد به برقراری رابطه با هم تیمیهایت کمک کرد؟
درک زبان فوتبال بسیار آسان است. من انگلیسی حرف نمیزنم و در حال حاضر فقط کمی از آن را میفهمم اما آسپی میتواند فرانسوی و اسپانیایی حرف بزند، انگولو کانته نیز فرانسوی حرف میزند و متئو کواچیچ اسپانیایی و ایتالیایی حرف میزند… من چند عبارت برای کمک به هدایت دیگر مدافعان برای جلو یا عقب و راست یا چپ رفتن یاد گرفتم. من بیرون از زمین کاملا خجالتی هستم اما گاهی وقتی حوصله داشته باشم، به زبان اسپانیایی و فرانسوی حرف میزنم و حتی گاهی کلمات غیرمنتظره انگلیسی میگویم که نمیدانستم آنها را بلدم! (میخندد)
دیو، خواننده سبک رپ، در اتفاقی معروف در سال 2019 در گلستنبری از یک هوادار- الکس که پیراهن پیاسجی تو را بر تن داشت-دعوت کرد تا روی صحنه بیاید و آهنگ تیاگو سیلوای خود را بخواند (از اینجا تماشا کنید). چه نظری در این باره داشتی؟
پس از آن پیامهای زیادی دریافت کردم! واکنشم این بود که “وای، آنها آهنگی درباره من در انگلیس میخوانند؟!” این تاثیر بسیاری روی من داشت. با این که پاریس و لندن خیلی از هم دور نیستند اما در آن زمان به نظرم فاصله زیادی میآمد. پیاسجی مراسمی برای این هوادار در پاریس گرفت و من این فرصت را داشتم که با او دیدار کنم و یک پیراهن امضا شده تقدیمش کنم.
جالب اینجا بود که پس از اولین گلم برابر شفیلد یونایتد، ریس جیمز به سمت من آمد و شروع به خواندن کرد “اوووه، تیاگو سیلوا”. وقتی پذیرای بازگشت 2000 هوادار در استمفوردبریج بودیم، هواداران این آهنگ را خواندند و شنیدن آن احساسی باورنکردنی داشت. متاسفانه ما در حال حاضر در شرایط بسیار سختی قرار داریم اما من نمیتوانم برای دیدن استمفوردبریجِ پر از تماشاگر و خواندن سرودها صبر کنم. این اتفاقی بسیار مهیج خواهد بود!
چلسی پیش از این قهرمان لیگ قهرمانان شده است؛ بنابراین تو پس از فشار وحشتناک در پیاسجی لذت بیشتری از این تورنمنت میبری؟
بله، همینطور است. فشار فتح اولین لیگ قهرمانان در پاریسنژرمن بسیار زیاد بود. هدف تیم نه قهرمانی در لیگ فرانسه بلکه قهرمانی در این مسابقات بود. درو کردن تمام جامهای داخلی که ما چند بار انجامش دادیم، با حذف از یک هشتم یا یک چهارم در اروپا بیارزش میشد. همیشه به نظر میرسید که اگر چنین اتفاقی رخ دهد، تمام فصل افتضاح بوده است- وقتی از لیگ قهرمانان حذف میشدیم، چنین حسی به وجود میآمد. با این حال در چلسی جو مربوط به فوتبال اروپا بسیار متفاوت است: باشگاه قبلا موفق به فتح این جام شده و قهرمانی در لیگ برتر نیز یکی از اولویتهای ماست.
قصد داری پیش از بازنشستگی تا چه زمانی به بازی کردن ادامه دهی؟
این موضوع را در ذهنم برنامه ریزی کردهام: من بدنم را طوری تمرین دادم که تا 40 سالگی بازی کنم. شاید این تصمیم به دلیل بازی کنار مالدینی باشد که تا 41 سالگی ادامه داد اما من 6 ماه پایانی دوران فوتبال فوق العاده او را دیدم و متوجه شدم که رسیدن به آنجا ممکن است. نحوه آمادهسازی او برای مسابقات و تعهدی که به تیم داشت بسیار تاثیرگذار بود. برنامه من حضور در جام جهانی بعدی در سال 2022 است.
صحبت از برزیل شد، جام جهانی 2014- بازی به عنوان میزبان، صعود به نیمه نهایی و شکست 1- 7 برابر آلمان- با توجه به این که تو کاپیتان تیم بودی، چه تاثیری روی فوتبال و زندگی تو داشت؟
البته که تاثیر منفی داشت اما از جهتی به من قدرت پیشروی داد. این زخمی بود که من هرگز نتوانستم کاملا از آن رها شوم. در طول آن جامجهانی به چند دلیل شدیدا مورد انتقاد قرار گرفتم: برای مثال چون گریه کردم و پیش از ضربات پنالتی برابر شیلی در یک هشتم روی یک توپ نشستم تا دعا کنم. آن زمان متوجه دلیل انتقاد از این کار نشدم و هنوز هم درکش نمیکنم. بسیاری از مردم گفتند من بچه نُنُر و شکستخورده هستم. چه کسی هرگز در طول زندگیاش گریه نکرده است؟ وقتی در لحظات مهم که بسیار برای ما اهمیت دارد، قرار میگیریم، احساسات غلبه میکند و آن جام جهانی برای من ارزش زیادی داشت. من از روی خوشحالی و نه ناراحتی گریه کردم.
حتی پس از شکست 1- 7 برابر آلمان وقتی من (به دلیل محرومیت) بازی نکردم، مردم سعی کردند من را مقصر جلوه دهند. من هم از روی سکوها به اندازه هر برزیلی دیگری ناراحت شدم. با این که اجازه نداشتم به رختکن بروم، بین دو نیمه پایین رفتم و سعی کردم کمک کنم و حال همتیمیهایم را سرجا بیاورم. من فریاد زدم اما در آن لحظه فایدهای نداشت. آرزو دارم میتوانستم آن روز فاجعه بار را از خاطرهام پاک کنم اما این ممکن نیست.
درست است که میخواهی پس از بازنشستگی مربی شوی؟
اگر بگویم چنین برنامهای ندارم دروغ گفتهام. من درباره آن فکر میکنم اما هنوز امری دور از دسترس است. هرچند شروع به آماده کردن خودم کردهام: سال گذشته اولین مدرکم را از CBF (فدراسیون فوتبال برزیل) گرفتم. خوششانس هستم که مربیان بزرگ بسیاری مانند کارلو آنچلوتی و تیته داشتهام؛ بنابراین چیزهای بسیاری تحت هدایت آنها یاد گرفتم. من همچنین با لمپارد و توماس توخل درباره علاقهام به مربیگری حرف زدم.
***
سیلوا در سانتا کروزِ ریو دو ژانیرو، به دنیا آمده و مجبور به غلبه بر سختی، خشونت، طردشدگی و بیماری کشنده در سفرش برای تبدیل شدن به “او مونسترو” (O Monstro به معنی هیولا) بوده است- لقبی که هواداران فلومیننزه در طول فصلی که در کوپا لیبرتادورس 2008 نایب قهرمان شدند، به او دادند. آنها در نیمهنهایی برابر بوکاجونیوز با رهبری خوان ریکلمه به پیروزی رسیدند و مدافع قدرتمند آنها در دیدار رفت که با تساوی 2- 2 به پایان رسید، یک گل با ضربه سر به ثمر رساند. مدافع میانی برزیلی از آنجا به میلان پیوست، قهرمانی سری A را تجربه کرد و به چنان اسطورهای در جمع روسونری تبدیل شد که هواداران وقتی او در تابستان 2012 به پیاسجی فروخته شد، دست به تظاهرات زدند.
با این حال پیش از آن چالشهایی فراتر از درک و تصور رخ داد. سیلوا در سال 2004 برزیل را به مقصد پرتغال ترک کرد، به تیم دوم پورتو پیوست و سپس یک سال بعد به صورت قرضی به دینامو مسکو ملحق شد. او در گذشته در خانه با مشکلاتی روبرو شده بود اما هیچ چیز او را برای اتفاقی که در روسیه رخ داد، آماده نکرده بود.
وقتی در طول دهه 80 و 90 میلادی در ریو بزرگ میشدی، با چه حجمی از خشونت روبرو بودی؟
این موقعیتی پیچیده بود اما من قویا باور دارم که آن لحظات در بزرگ شدن من باعث شدند که قوی شوم. زندگی همین است، با سختی همراه است اما لحظات خوشی نیز دارد. همه چیز در دوران کودکی من به دلیل خشونت که در آن زمان در ریو بدتر شده بود، سخت بود. بیرون ماندن تا دیر وقت تصمیم خوبی نبود چون پس از ساعتی خاص نمیتوانستی 100 درصد امن به خانه برسی.
خانه خانواده من در محلهای فقیرنشین در ریو دو ژانیروی غربی کمتر از یک کیلومتر با خانه مادربزرگم فاصله داشت و من عادت داشتم تا دیروقت در زمینی نزدیک خانه او فوتبال بازی کنم. با این حال در راه برگشت به خانه باید مسیری را انتخاب میکردم که تاریکتر بود و با دزدها روبرو میشدم. باید خوششانس میبودم که همزمان با یورش پلیسها از کنار آنها عبور نمیکردم. گاهی مجبور میشدم در خانه مادربزرگم صبر کنم یا به خانه دوستی درست در ورودی آن محله بروم. عادت داشتم سرم را پایین بیاندازم و مستقیم به سمت خانه بدوم- همیشه وقتی به خانه میرسیدم، خیالم راحت میشد.
بهترین خاطرهات از آن زمان در برزیل چیست؟
حتی با این که خانوادهام گاهی در تامین هزینهها مشکل داشتند اما من خاطرات خوبی دارم. با مقایسه جایی که الان هستم و جایی که به عنوان یک کودک بودم، درک میکنم که فوتبال چطور خوشحالی و امید را به زندگی مردم میآورد. وقتی در محله فقیرنشین گونگولو زندگی میکردم، واقعا رویای فوتبالیست شدن داشتم. به خوبی روزی که برزیل در فینال جام جهانی 1994 پیروز شد را به خاطر دارم. به محض این که روبرتو باجو پنالتیاش را به بیرون زد، تمام محله به شکلی دیوانهوار شروع به خوشحالی کردند- و مشخصا ما پسرها مستقیم به زمین رفتیم تا فوتبال بازی کنیم. در آن زمان خودم را یک مهاجم میدیدم. سعی میکردم از روماریو و بهبهتو تقیلد کنم چون آنها زوجی اسطورهای را تشکیل داده بودند.
با توجه به زندگی در حومه ریو چه فداکاریهایی کردی تا رویای فوتبالت را دنبال کنی؟
من عادت داشتم تمام روز را بیرون خانه بگذرانم، به مدرسه و سپس تمرین بروم- سفرهای بسیار طولانی به تنهایی با اتوبوس وقتی که فقط 12 سال داشتم و تمرین در آکادمی فلومیننزه در ژِرِم. گاهی این مسافت دو ساعت با محل زندگیام فاصله داشت! ناپدری من که متاسفانه چند سال قبل از دستش دادم، گاهی همراهم میآمد اما ما پول زیادی نداشتیم؛ بنابراین او نمیتوانست هر بار با من باشد. من در مسیر رفتن به تمرین بلیت رایگان داشتم چون لباس مدرسه را بر تن میکردم اما بعد از ظهر باید برای خرید بلیت اتوبوس پول میدادم. گاهی فقط به اندازه خرید بلیت یا خوراکی پول داشتم اما مجبور بودم به خانه برگردم!
این موضوع زیاد طول نکشید چون وقتی در آستانه حضور در تیم زیر 14 سال بودم، بازیکن آزاد اعلام شدم. مربی سبک بازیام را دوست نداشت؛ در آن زمان من هافبک دفاعی بودم. هرچند خدا رو شکر که این اتفاق رخ داد. شاید اگر بازی به عنوان هافبک را ادامه میدادم، نمیتوانستم تیاگو سیلوایی شوم که مردم امروز در فوتبال میشناسند.
کمی بعد فلامینگو پس از یک جلسه تمرین آزمایشی تو را رد کرد. آیا در هیچ برههای به تسلیم شدن نزدیک بودی؟
بله، آن لحظه بزرگی بود. من دیگر حس بدی به فلامینگو ندارم اما مشخصا آن روز بسیار از این موضوع عصبانی و ناراحت بودم. وقتی مورد آزمایش قرار میگیری، حداقل انتظارت از مربیان این است که کاملا کارت را تماشا کنند. وقتی بازیکنی جوان هستی، طبیعی است که پس از تلاش برای بازیسازی یا ارسال پاس به آنها نگاه کنی تا واکنششان را ببینی. اما هربار که نگاه کردم، پشت همه آنها به زمین بود و با یکدیگر حرف میزدند. آنها به هیچوجه جلسه آزمایشی من را ندیدند و من عصبانی شدم. به خانه رفتم و گفتم:”مامان، من کم آوردم.”
او برای چند دقیقه کاملا ساکت ماند، سپس به برادر بزرگترم زنگ زد. مادرم به من گفت:” تو رویایی داری و نمیتوانی اجازه دهی افراد دیگر اینطور آن را نابود کنند. تو باید قوی بمانی و پیش بروی. اگر دیگر این را نمیخواهی، اشکالی ندارد- این کاملا به تو بستگی دارد. من مجبورت نمیکنم. اما درباره یک چیز مطمئنم: اگر تصمیم بگیری از رویایت دست بکشی پس باید 4 صبح فردا بیدار شوی و به برادرت در ون حمل و نقل ملحق شوی. او در ساعت 4:30 برای حضور در کار از خانه میرود.” برادرم پیش من آمد و او هم گفت:” این راه را برای زندگیات انتخاب نکن.” (صدای سیلوا میلرزد) کلمات آنها باعث شد مدتی واقعا به فکر فرو بروم. امروز میتوانم با افتخار بگویم که با حمایت آنها موفق شدم.
در جریان مبارزهات با بیماری سل در سال 2005 چه اتفاقی رخ داد؟
این اتفاق زمانی رخ داد که من برای تیم دوم پورتو بازی میکردم و احساس دردی در سینه داشتم. دوستانم در این باره شوخی میکردند و میگفتند من فقط دلم برای نامزدم و خانوادهام در برزیل تنگ شده است. چند ماه بعد چند بازیکن پرتغالی و من به دینامو مسکو پیوستیم. ما برای پیشفصل به پرتغال برگشتیم و احساس درد بدتر شد. پس از چندین تست پزشکی متوجه شدند که من سل دارم. اما بلافاصله به من نگفتند بنابراین همه ما به مسکو برگشتیم.
وقتی نتایج را نشانم دادند که یکی از ریههایم کاملا سفید شده بود. چون این بیماری مسری بود، پزشک گفت که من باید بلافاصله به مدت چهار ماه بستری شوم که ضربه سنگینی برایم بود. اتاق بسیار کوچک بدون دستشویی بود- فقط حفرهای روی زمین داشت.
در آخر نه چهار ماه بلکه 6 ماه طول کشید. در سه ماه اول نتوانستم کسی را ببینم. مادرم و نامزدم به روسیه آمدند- در واقع ایزابل به آنجا آمد تا با من بهم بزند اما شرایط اینطور پیش نرفت! او همه چیز را در برزیل رها کرد و ما هنوز با هم هستیم. حضور او قدرت بسیاری به من داد. تنها خدا میداند که اگر او با من بهم زده بود، چه اتفاقی رخ میداد.
پس از شش ماه توانستم بیمارستان را ترک کنم اما هنوز کاملا درمان نشده بودم. مداخله مهمی از سوی ایوو وورتمان، مربی دینامو، که سرمربی من در یوونتود هم بود، انجام شد. او و مدیر برنامهام به پزشک اجازه ندادند که من را برای برداشتن بخشی از ریه به اتاق عمل ببرد. من به پرتغال برگشتم که آپارتمانی در آن داشتم و ریکاوری را در آنجا ادامه دادم. یک متخصص بیماری سل پیشنهاد داد که صبحها نیمساعت پیاده روی انجام دهم تا احساس خستگی کنم، سپس بار دیگر شروع کنم. ایزابل با دوچرخه همراهیام میکرد- اما پسر، من نمیتوانستم حتی پنج دقیقه این کار را انجام دهم. احساس خستگی شدید داشتم. اما دست برنداشتم- آرام آرام پیشرفت کردم سپس آهسته دویدن را شروع کردم. پس از سه ماه درمان شده بودم.
وقتی به برزیل برگشتم فرصت پیوستن به فلومیننزه، تیم محبوب کودکیام، پیش آمد. فهمیدم این ایوو بوده که خواهان جذب من شده است. اما در آستانه انجام اولین بازی از ناحیه مچ پا مصدوم شدم- سپس ایوو با کسب چندین نتیجه بد اخراج شد. من در دینامو یا فلومیننزه برای او بازی نکردم اما او فرشته نگهبانی بود که برای ایفای نقشی مهم در زندگیام فرستاده شده بود. (سیلوا احساساتی شد) مهم نیست چندبار این داستان را بگویم، هربار منقلب میشوم. زمانی که بازی کردم، تبدیل به بازیکن ثابت فلومیننزه شدم و هرگز به گذشته برنگشتم. سپس نوبت میلان، پیاسجی و حالا چلسی رسید. من با افتخار میگویم که در زندگی هم یک قهرمان هستم!