9-0، 8-2 و 7-1؛ شکستهای سنگین چه حس و چه عواقبی دارد
هفتیک- دیدارهایی هستند که دو گروه از هواداران نسلها به خاطر خواهند داشت. روزی که بسته به پیراهنی که تیم شما پوشیده است، همه چیز بسیار درست یا بسیار اشتباه پیش میرود.
ساوتهمپتون علیرغم این که سایر نتایجش در مجموع درخشان بوده، حالا در دو فصل متوالی شکست 0- 9 در کارنامهاش به ثبت رسانده است. بنابراین چنین تحقیری چه احساسی دارد؟ آیا در دسته اتفاقات نادر قرار میگیرد یا محصول مشکل عمیقتری است؟ ما این سوال را از افرادی که به خوبی از این موضوع مطلع هستند پرسیدیم.
***
این اتفاق از نظر روانی بسیار بسیار سخت بود؛ دلتان میخواهد زمین دهن باز کرده و شما را ببلعد. حتی در گل چهارم یا پنجم هنوز میگویید:” بیخیال، آنها نمیتوانند بیش از این گل بزنند. ما باید آنها را همین جا متوقف کنیم و ببینیم که میتوانیم یک یا دو گل را جبران کنیم و سعی کنیم نتیجه را کمی آبرومندانه کنیم.” و این اتفاق رخ نمیدهد انگار که تقدیر همین بوده است. هر تلاش آنها منجر به گل میشود.
در بعضی لحظات احساس میکنید در بدترین شرایط قرار دارید اما باز هم بدتر میشود. فصل اینطور پیش میرود. ما در استوک توانستیم 1- 6 لیورپول را شکست دهیم و هیچ راهی نداشت که هیچ فردی روی کره زمین چنین چیزی را پیشبینی کند، سپس به زمین میروید و همین اتفاق برای شما رخ میدهد. انگار تغییر آن غیرممکن است.
در بازی لیورپول همه چیز دیوانهوار بود، شوتها به سمت گوشه بالای دروازه پرواز میکرد… اتفاقاتی که در آن بازی رخ میداد، بسیار عجیب بود. در بین دو نیمه، همه به شکل هیستریکی میخندیدند. ما با ناباوری فکر میکردیم که چرا همه چیز بسیار آسان است. کاری به جز خنده از ما بر نمیآمد و فکر میکنیم “امروز چه خبر است؟”
و وقتی در سمت بازنده هستی انگار گیر افتادهای. احساس میکنی نمیتوانی کار متفاوتی انجام بدهی، شرایط چنان به تو ضربه میزند که بیهدف فقط حرکت میکنی. انگار طولانیترین بازی زندگی را در پیش داری و احساس میکنی 5 ساعت است که در حال بازی هستی.
در فصلی که توسط میدلزبورو تحقیر شدیم، از ژانویه به بعد شرایط به یک سیرک تبدیل شد و شایعاتی در رسانهها درباره تاکسین شیناواترا، مالک باشگاه، به گوش میرسید. در آخرین ماه فصل صحبتهای بسیاری درباره اخراج اسون گوران اریکسون و زندانی شدن تاکسین مطرح بود. با خودمان میگفتیم ” در باشگاه ما چه خبر است؟” همه چیز بهم ریخته بود.
(در آخرین دیدار فصل برابر میدلزبورو) صحبت پیش از بازی سون این بود که “ببینید رفقا، من رفتنی هستم. این آخرین بازی من است”، او سپس خارج شد و بعضی از افراد گفتند “هدف از انجام این بازی چیست؟” و چنین چیزهایی را مطرح کردند. به یاد دارم ریچارد دان گفت “ما باید به خاطر سرمربی پیروز شویم، ما حالا چیزی برای از دست دادن نداریم”… ما به زمین رفتیم و او خیلی زود اخراج شد (پس از 15 دقیقه وقتی نتیجه 0 – 0 بود)!
پس از آن همه چیز مثل کابوس بود. آنها حتی تلاش زیادی برای گلهایشان انجام ندادند. وقتی پنج گل عقب بودیم، جورج بواتنگ، هافبک میدلزبورو، خندید و گفت:” باشد دوستان، دیگر بس است. بیاید بازی را همین جا تمام کنیم.”
مشخصا میخواستم او را بزنم اما چه کاری میشد کرد؟ این یک تحقیر تمام عیار بود و هواداران سعی میکردند وارد زمین شوند. این چیزی بود که هرگز پیش از آن تجربه نکرده بودم. سرمربی پس از بازی در رختکن گفت “باشد، این اتفاقی است که رخ داده، بابت این فصل سپاسگزارم.” او واقعا نمیتوانست حرفی بزند و همه غمگین و شرمنده بودند و ماههای آخر واقعا پر از آشفتگی بود.
من حاضر نشدم به سفر یا تعطیلات بروم چون بسیار ناراحت و عصبانی بودم. تمام تابستان را به تمرین کردم اختصاص دادم تا با شرایطی جدید به باشگاه برگردم. مارک هیوز هدایت تیم را بر عهده گرفت و مالکان جدیدی آمدند بنابراین من باید با ذهنیتی جدید برمیگشتم و فکر میکنم این نقطه عطفی برایم بود.
***
جالبترین نکته این بود که ما در بین دو نیمه 1-1 بودیم. فکر میکردیم نمایش خوبی داشتیم. فقط به خاطر دارم که پس از آن انگار تمام شوتها وارد دروازه میشد. ناگهان به ساعت نگاه کرده و فکر میکردی “خواهش میکنم بیشتر نه.” وقتی تعداد گلها به عدد 9 رسید دعا میکردی که به 10 نرسد. به ساعت نگاه میکردی و ملتمسانه خواهان پایان بازی بودی.
روبرتو مارتینس، سرمربی تیم، در رختکن حرف زیادی نزد. این شرمآور بود. شما میدانستید که دوستان، خانواده و تمام کسانی که شما را میشناسند از نتیجه خبردار هستند. تعداد کمی از ما خواهان بحث و جدایی برخی افراد بودیم. اما مارتینس به ما گفت که روز بعد در این باره بحث خواهیم کرد و سپس ما را ترک کرد.
در آن زمان فکر نمیکردم که شرایط را به خوبی مدیریت کرده باشد چون من میخواستم همه چیز در همان رختکن مشخص شود. این سنگینترین شکست زندگی من بود. حتی در فوتبال دوران مدرسه هم هرگز با چنین نتیجهای نباخته بودم. اما این نحوه روبرو شدن او با شرایط دشوار بود. احساسات همه بسیار برانگیخته بود. بازیکنان عصبانی و ناراحت بودند و میخواستند کسی را متهم کنند اما سرمربی نمیخواست درگیری بیشتر شود. او اجازه نداد شرایط تشدید شود و بدین شکل موقعیت را مدیریت کرد.
بنابراین ما برای بازگشت به ویگان سوار اتوبوس شدیم و این سفر بسیار بسیار طولانی به نظر میرسید و روز بعد او با ما صحبت کرد. در آن زمان احساسات کمی فرونشسته بود و ما فقط میخواستیم بازی بعدی هرچه سریعتر از راه برسد. ما بیشتر از هر چیز میخواستیم شرایط را درست کنیم. در بازی بعدی کلینشیت کردیم. سپس یک سال بعد به تاتنهام رفتیم و آنها را با نتیجه 0- 1 شکست دادیم. ما بیصبرانه خواهان برگرداندن کمی از غرورمان بودیم.
***
لیورپول 9 – 0 کریستال پالاس، سپتامبر 1989، مارک برایت به خاطر میآورد…
دیدار با لیورپول در آنفیلد یکی از آن بازیهایی بود که وقتی صعود کردیم درباره آن رویاپردازی میکردیم- دیداری که وقتی تقویم مسابقات اعلام میشود به دنبال آن میگردی- اما در نهایت به کابوس تبدیل شد. به یاد دارم که به همه گفتم:” خب دوستان، ما باید اینجا محتاط باشیم. آنها طوری بازی میکنند انگار 12 بازیکن در زمین دارند. آنها شما را عصبی میکنند، باعث تغییر واکنش میشود و پیش از این که بفهمید از دست رفتهاید.” اما مطمئن نبودم که کسی واقعا به حرفهای من گوش کرده باشد.
به عنوان یک گروه ترسی وجود نداشت. فقط هیجان بود. همه ما بیصبرانه خواهان آزمایش خودمان و نشان دادن این بودیم که میتوانیم برابر تمام این نامهای بزرگ بایستیم:” من این کار را با او خواهم کرد، سپس آن کار را با او خواهم کرد.” ما در نهایت واقعا تحقیر شدیم. آنها قهرمان جام حذفی بودند و قهرمانی لیگ را در آخرین بازی فصل قبل از دست داده بودند و در تمام زمین از ما برتر بودند. این یک تحقیر کامل بود. منظورم این است که آنها حتی از جان آلدریج برای ضربه پنالتی استفاده کردند تا بتواند پیش از پیوستن به رئال سوسیهداد با جایگاه هواداران افراطی لیورپول خداحافظی کند.
ما به شکلی فاجعهبار ساده لوح بودیم. همه ما که شامل استیو کاپل، سرمربی تیم، هم میشد. نکته ترسناک این بود که ما همه تلاششان را به کار گرفتیم. همه با تمام وجود تلاش کردند. اما هیچ تجربهای در تیم نبود.
اما میدانید چه اتفاقی رخ داد؟ این بازی شخصیت ما را شکل داد. ما از بالا تا پایین باشگاه دیگر چنین ساده لوح نبودیم. این شکست بیرحمانه بود اما همه ما باید با آن کنار میآمدیم. آن شب تیمی متولد شد. همه ما مجبور شدیم از خودمان بپرسیم که بنای وجودمان چیست.
چند روز بعد با ساوتهمپتون مساوی کردیم. باشگاه یک میلیون پوند برای جذب نایجل مارتین هزینه کرد و اندی ثورن با تجربه را خرید و ما برگشتیم و توانستیم سرپا شویم. و در آخر فصل همان تیم لیورپول را در نیمه نهایی جام حذفی با نتیجه 3- 4 شکست دادیم. شکست 0- 9 با تمام فاجعه بار بودنش، ما را ساخت.
***
این بدترین اتفاق دوران حرفهای من بود. از آن دست دیدارهایی بود که کاملا صفر و صدی بود- یونایتد قهرمان بود اما در روند بدی قرار داشت بنابراین سم آلاردایس، سرمربی تیم، شاید فکر میکرد این بهترین زمان برای شکست دادن آنهاست.
آلاردایس پیش از بازی ویدیوهای انگیزشی به ما نشان داد و گائل گیوت (زوج دفاعی سامبا) نقش مردی 196 سانتی در نبردی رومی را ایفا میکرد اما پس از 10 دقیقه با سه گل عقب افتاده بودیم. ما در زمین به هم نگاه میکردیم و فکر میکردیم “وای لعنتی”. نمیدانم که وقتی آرسنال (9 ماه بعد) با هشت گل در اولدترافورد شکست خورد هم همین حس را داشت یا خیر اما این واقعا “وای لعنتی” بود.
روزهایی بود که میتوانستیم در خط دفاعی به گائل نگاه کنم و بگوییم “امروز چیزی علیه ما رخ نخواهد داد” اما آن روز ما نگاههای متفاوتی به یکدیگر داشتیم… عجب روز بلندی بود. در این مورد، شما باید فراموشش کنید چون ما تیم خوبی بودیم و با نتیجه 1- 7 تحقیر شدیم. هر تیمی که بود، میخواست رئال مادرید باشد یا منچستریونایتد؛ به هرحال 7 گل خورده بودیم. این زخمی روی ذهن شماست و میتواند آغاز شرایط بسیار بد روانی باشد. ما نیاز داشتیم که آن را از خاطرههایمان پاک کنیم و فراموش نکنیم که در انجام چه کارهایی خوب بودیم.
***
نیوکاسل یونایتد 8 – 0 شفیلد ونزدی، سپتامبر 1999، جان نیوسام به خاطر میآورد…
روزی که از آغاز تا پایان افتضاح بود. ما جز دو تیم قعر جدول در لیگ برتر بودیم؛ بنابراین این فرصتی بزرگ بود تا بتوانیم چند امتیاز به دست آوریم. اما آلن شیرر غیرقابل مهار بود. هر ضربهای که به توپ زد وارد دروازه شد و همهچیز یک کابوس کامل بود. هیچ تیم حرفهای نباید هرگز با چنین اختلافی شکست بخورد اما این نشانهای از شرایطی بود که باشگاه در آن قرار داشت. هیچ اتحادی در رختکن نبود. دستهبندیهای بسیاری وجود داشت و همه در برابر هم صف کشیده بودند. ونزدی آن فصل سقوط کرد و بعید میدانم که کسی شگفتزده شده باشد.
از نظر شخصی، آن روز دوران حرفهای من را به پایان رساند. ضربه شدیدی به زانویم وارد شد؛ بازیکنی داشت رد می شد و به من برخورد کرد. یک اتفاقی که کاملا تصادفی رخ داد. اما در نهایت من دو یا سه عمل انجام دادم و دیگر هرگز نتوانستم بازی کنم. من 28 ساله بودم.
به خاطر داشته باشید که من در آن دیدار برابر نیوکاسل حضور داشتم. اساسا به این دلیل که من و دنی ویلسون، سرمربی تیم، رابطه خوبی نداشتیم. او مدام در پست دفاع راست از من بازی میگرفت اما من نمیخواستم آنجا بازی کنم. چه کسی در تاریخ چیزی از یک مدافع راست 193 سانتیمتری شنیده است؟
ما بر سر این موضوع اختلاف داشتیم بنابراین امکان نداشت من تعویض شوم. حتی بین دو نیمه که با 4 گل عقب بودیم و من واقعا با زانویم مشکل داشتم. این موقعیت را به سرمربی اطلاع ندادم که فکر کند کم آوردهام.
نیمه دوم باعث شرمساری بود. من میخواستم زمین دهان باز کرده و من را ببلعد چرا که نیوکاسل توانست ششمین، هفتمین و هشتمین گل را (در بین دقایق 78 تا 84) به ثمر برساند. شیرر در نهایت 5 گل زد. به یاد دارم که به ساعت نگاه کردم و فکر کردم “زمان متوقف شده است؟” فقط میخواستم آن بعدازظهر به پایان برسد.
***
نیوکاسل یونایتد 7- 1 سوییندن تاون، مارس 1994، یان آگه فیورتوفت به خاطر میآورد…
ما روانشناسی استخدام کرده بودیم و او به ما گفت که خودمان را در دو دسته متفاوت قرار دهیم. من در آن زمان مشکل داشتم. فکر میکنم تنها کسی بودم که خودش را در دسته چمپیونشیپ قرار داده بود. همه خودشان را در دسته لیگ برتر قرار داده بودند. من تنها کسی بودم که صادق بود!
در حالی که 24 دقیقه از بازی گذشته بود، ما فقط دو گل عقب بویم. این بازی کمی شبیه به دیداری بود که در گودیسون پارک برابر اورتون (دو ماه قبل) انجام دادیم و در فاصله 20 دقیقه به پایان بازی توانستیم نتیجه را 2- 2 کنیم- اما ناگهان با نتیجه 2- 6 شکست خوردیم. ما مثل یک بسته کارت بودیم. گاهی شکست میخوردیم.
پس از ترک نیوکاسل در اتوبوس نشستیم و شان تیلور، مدافع تیم، به من گفت:”خب، اندی کول گل نزد.” من گفتم:” لعنت بهت، همه بازیکنان دیگر نیوکاسل گل زدند!” سه یا چهار روز بعد با جان گورمن (سرمربی تیم) شام خوردم. جان یکی از بهترین و مهربانترین افراد حاضر در فوتبال است و من احترام بیاندازهای برای او قائل هستم. او به من گفت:” یان، میخواهم به تو بگویم که ما پاسکاری خوبی داشتیم.” او حتی پس از کسب نتیجه 1- 7 توانست نکته مثبتی از بازی بیرون بیاورد. نقطه قوت جان این بود که پس از قبول چنین شکستی هیچ بحرانی در باشگاه به وجود نیامد.
ما آن فصل تمام تلاشمان را کردیم- جان فکر میکرد که ما 100 درصد نیوکاسل را شکست خواهیم داد و میخواست با روش خودش این کار را انجام دهد، او میخواست بازیکنانی را در ترکیب قرار دهد که میتوانستند گل بزنند. ما 5 گل برابر لیورپول و 5 گل برابر ساوتهمپتون دریافت کردیم… من این را به شوخی میگویم و منظورم واقعا این نیست اما ما مصداق بارز “عقل ندارد و راحت است” بودیم.
یک هفته پس از شکست برابر نیوکاسل، منچستریونایتد را با تساوی 2- 2 متوقف کردیم.
***
من طعنه مختصری از یکی از دوستانم که هوادار فارست بود خوردم:” پس در زمین بودی که اولهگونار سولسشر از روی نیمکت آمد و گل چهارم را زد؟” در واقع وقتی نتیجه 1- 4 بود، من تعویض شدم. من در دقیقه 74 تعویض شدم. سولسشر (در دقیقه 71) وارد شد و گل چهارم را زد- اما همه اتفاقات در 10 دقیقه پایانی رخ داد.
من با انصاف به آن تیم یونایتد نگاه میکنم و میگویم که آنها عالی بودند. این تیمی بود که فاتح سه گانه شد. من به تیمی نگاه میکنم که ساوتهمپتون را با نتیجه 0- 9 شکست داده و با این که تیم خوبی هستند اما به هیچ وجه حتی نزدیک به سطح تیمی نیستند که ما را شکست داد. حضور در چنین دیداری مایه ناامیدی است- اما آن تیم یونایتد واقعا باورنکردنی بود.
روآن اتکینسون به تازگی هدایت تیم را بر عهده گرفته بود و زیاد در رختکن حرف نمیزد. هرچند کارلتون پالمر این کار را انجام میداد. کارلتون آمد و از همه انتقاد کرد. او گفت:” گوش کنید. من خودم هم خوب نبودم اما شما نمیتوانید اینطور تسلیم شوید.”
روآن آمد و گفت:” من میتوانم فردا همه شما را تنبیه کنم اما چه فایدهای دارد؟ آخر هفته را با فکر کردن به عملکردتان و درسی که از آن گرفتید سپری کنید.” ما دوشنبه بعد برگشتیم. به یاد دارم که برف میآمد. و ما در تمام طول صبح فقط دویدیم.
***
شفیلد ونزدی 6 – 0 لیدزیونایتد، ژانویه 2014، مت اسمیت به خاطر میآورد…
اولین نکتهای که باید به آن اشاره کنم این است که اگر به خاطر کارت قرمز من نبود، فکر نمیکنم که مردم انقدر درباره این بازی صحبت میکردند. شاید بازی به جای شش گل نهایتا 0 – 3 یا 0 – 4 میشد اما این اتفاق رخ داد و حس آن به همان بدی است که به نظر میآید. این تنها بازی تا به امروز است که من در آن حضور داشتم و پدر و مادرم پیش از پایانش ورزشگاه را ترک کردند. تحمل توهینهایی که به من میشد از توان آنها خارج بود. اما نمیشد هواداران تیم مهمان را بابت این خشم مقصر دانست.
من بین دو نیمه وارد ترکیب شدم و حدود یک دقیقه در زمین بودم. هیچ بدجنسی در خطای من نبود اما روی یک ضربه سر با آرنجم به ردا جانسون ضربه زدم و لی پروبرت، داور بازی، به سوی من آمد و گفت: « اسمیتی، این کارت قرمز دارد. » من باورم نمیشد. من هنوز تصویری در تلفن همراهم دارم که از طعنه یکی از کاربران توییتر به من پس از بازی است: پوستر فیلم از دست رفته در 60 ثانیه با عکس من و براین مک درموت ( سرمربی وقت لیدز ) به عنوان نیکلاس کیج و بقیه مواردی که از ابتدا روی آن قرار داشت.
یک هفته بعدی در جام حذفی برابر روچدیل شکست خوردیم و اگر صادق باشم باید بگویم که آن باخت بدتر بود. براین پس از پایان بازی ما را فرستاد تا برای هواداران دست بزنیم و قابل درک بود که آنها ما را مورد اهانت و ضرب و شتم قرار دادند. پس از شکست برابر روچدیل، رختکن ساکت بود و حرف زیادی زده نشد. بدون اشاره به جزییات، در هیلزبرا حرفهای زیادی زده شد. این به نوعی از غرور شخصی تبدیل شد. وقتی شرایط تا این حد بد است نمیتوانی عقب بکشی.
ما هرگز به عنوان یک تیم ریکاوری نشدیم. اتفاقات آن ژانویه باعث شد که باشگاه به طور کامل وارد بحران شود. براین اخراج شد، ماسیمو چلینو هدایت تیم را بر عهده گرفت، با افراد رفتار بسیار بدی میشد و باشگاه از تیمی پر انرژی قبل از کریسمس به گورستان تبدیل شد.
بازی برابر شفیلد ونزدی کار را یکسره کرد. هیچ راه برگشتی از آن وجود نداشت.
***
آرسنال 2- 6 منچستریونایتد، نوامبر 1990، نایجل وینتربرن به خاطر میآورد…
هیچکس دوست ندارد در سمت غرق شده قرار بگیرد. این نتیجه برای نسل ما در آرسنال بیش از هر چیزی بد بود. ما از دریافت حتی یک گل متنفر بودیم چه برسد به این که چنین نتیجهای کسب کنیم. ما طوری رشد کرده بودیم که احساس کنیم دریافت یک گل هم جرم است. حتی اگر در تمرینات هم گل میخوردیم، از همدیگر شاکی میشدیم.
جرج گراهام عادت داشت که ما چهار مدافع را در زمین تمرین در پست خودمان قرار دهد و سپس تمام تیم جوانان را برابر ما به میدان بفرستد. ما به صورت مداوم مالکیت توپ را پس میگرفتیم و سپس آن را به آنها میسپردیم تا برگردند و به ما حمله کنند. ما احساس میکردیم نمیتوانیم به آنها اجازه گلزنی بدهیم. بنابراین میتوانید تصور کنید که دریافت شش گل در یک بازی واقعی چه احساسی داشت.
به نظر میرسید که تمام ضربات منچستریونایتد در آن بازی وارد دروازه شد. لی شارپ هتتریک کرد و بعضی از گلها بسیار خوب بوند. آیا یک فاجعه بود؟ آیا نمایش کاملی از خط دفاع ارائه شد؟ شما شروع به زیر سوال بردن خودتان میکنید. اما میتوانید از آن برای انگیزه دادن به خودتان استفاده کنید و به یاد بسپارید که نمیتوانید هرگز اجازه تکرار چنین اتفاقی را بدهید. این اتفاق میتواند به سود شما باشد اما مطمئنا در آن زمان چنین حسی ندارد.
تا زمانی که این اتفاق به صورت مداوم رخ ندهد، میتوانید به عنوان اتفاقی نادر با آن کنار بیایید. در آخر موقعیتی عجیب است- این بازی جام اتحادیه بود، ما حذف شدیم و تمرکزمان را روی لیگ گذاشتیم. در بازی بعدی لیورپول را با نتیجه 0- 3 شکست دادیم و آن فصل با تنها 18 گل خورده قهرمان شدیم که نشان دهنده این بود که دریافت شش گل در یک بازی تا چه حد از شخصیت ما دور بود.