ورود به دومین عصر اَبَرباشگاهها؛ باهوشها علیه تنبلها
هفتیک- از 84 تیم حاضر در نیمه نهایی چمپیونزلیگ در قرن جاری، 30 تیم از لالیگا بودند و 22 تیم از لیگ برتر؛ ولی خبری از انگلیسیها و اسپانیاییها در فینال این هفته لیسبون نبود و تیمهای این دو کشور، پیش از مرحله نیمه نهایی، چمدانها را بسته و به کشور خود بازگشتند. در چنین مواقعی، نوشتن یادبودهای پرسوز و گذار برای تیمها خیلی هم دور از ذهن نیست. همه میدانند که شرکت در یک بحث درباره قدرت یک لیگ در مقابل لیگی دیگر در پی نتایج نزدیکی که بین تیمهایشان به ثبت رسیده، چقدر آسان و لذتبخش است. چیزی که چمپیونزلیگ را آنقدر جذاب میکند – که حتی این فصل با بازیهای تک حذفی نسبت به دیدارهای رفت و برگشتی سنتی، جذابیت بیشتری داشت – موفقیت همیشگی برخی تیمهایش نیست؛ بلکه احتمالات عجیب و غریبی است که به واقعیت میپیوندد.
در هفتههای پایانی رقابتها، در برخی دیدارها لحظاتی بوده که سرنوشت بازی در آنها تعیین شده؛ لحظاتی که ممکن بود به شکل دیگری رقم بخورند. لیورپول در دیدار برگشت مرحله یک هشتم نهایی در آنفیلد اتلتیکو را در هم کوبیده بود ولی اشتباهات آدرین، دروازهبانشان، بود که به اتلتیکو، گل زده در خانه حریف را هدیه داد و مدافع قهرمانی نتوانست اختلاف را جبران کند. آتالانتا 1-0 از پاری سن ژررمن تا دقیقه 89 مرحله یک چهارم نهایی پیش بود تا بالاخره مقاومتش شکست. اگر شوت تایلر آدامز با برخورد به پای استفان ساویچ وارد دروازه اتلتیکو نمیشد، شاید لایپزیش نمیتوانست به مرحله بعد صعود کند. و اگر رحیم استرلینگ مقابل لیون آن موقعیت فوقالعاده را به گل تبدیل کرده بود، کسی چه میدانست که در وقتهای تلف شده چه نتیجهای رقم میخورد.
تفاوتهای کوچک در شرایطی که مطرح شد، میتوانست تیمهای دیگری را راهی نیمه نهایی رقابتها کند. درست مثل صعود تاتنهام به فینال سال گذشته که البته روحیه بالای این تیم نقش بسزایی در آن داشت؛ همچنین جزئیات احتمالی دیگر – مقابل منچسترسیتی؛ ضربه پنالتی آگوئرو در دیدار رفت از دست رفت؛ گل دوم فرناندو یورنته توسط داور تایید شد؛ در حالیکه گل استرلینگ مردود شد. مقابل آژاکس، درحالیکه بازی 2-2 بود، شوت حکیم زیاش به تیرک دروازه خورد و سر خوردن لیزاندرو ماگالان که باعث زمین خوردن یورنته و گل شدن پنالتی توسط دله الی شد.
اسپرز یکی از خوششانسترین فینالیستهای سالهای اخیر بوده است. در ماه می سال گذشته، کسی بحثی نداشت که مجموعهای از اتفاقات باعث شد آنها به فینال برسند. پس حالا زمان مناسبی برای اعلام رسمی مرگ لیگ برتر یا پیداش قدرت جدیدی به نام لیگ فرانسه یا تسلط جبهه فرانسه- آلمان بر چمپیونزلیگ برای یک دهه آینده نیست. تمام روزنامهنگاران تا حد زیادی به مهندسی معکوس الگوها و روندهای مشهور به واسطه بالا و پایین پریدنهای تصادفی توپ تکیه میکنند- صعود فلان تیم، سقوط فلان تیم. ولی حداقل کاری که میتوانیم انجام دهیم این است که با چشمانی باز اتفاقات را زیر نظر داشته باشیم.
با این حال، تماشای چمپیونزلیگ در چند هفته اخیر این حس را متبادر میکند که وارد دوره مدرنی از تاریخ این رقابتها میشویم. میتوان آن را فاز دوم دوره ابرباشگاهها نامید؛ دورانی که به دو قسمت تبدیل شده است: باشگاههایی که از موفقیت خسته شدهاند و باشگاههایی که در تلاش برای بهبود و پیشرفت هستند.
تا اواسط دهه قبل، داستان رقابتهای اروپایی محدود به چند باشگاه بود – که نامشان را میدانید- با در نظر داشتن این موضوع که آنها در لیگ کشورشان نیز سلطه داشتند. آنها تمام پول، تمام قدرت، بهترین بازیکنان، بهترین مربیان، توجه عموم و همینطور جامها را در تصرف خود داشتند. چمپیونزلیگ نیز یکی از فتوحات آنها بود که هم نشانه تسلطشان بر فوتبال بود و هم دلیل تداوم موفقیت.
به طور خلاصه، در 15 سال اخیر این اتفاقات در فوتبال اروپا رخ داد. برای همین است که مراحل پایانی چمپیونزلیگ برای مدتهای مدید قابل پیشبینی بوده است (بله دیدارها به تنهایی سرگرمکننده هستند ولی به همان اندازه که تکرار صدم یک تقابل میتواند سرگرم کننده باشد). و همچنین این اتفاقات توضیح میدهد که چرا مرحله حذفی در چند سال اخیر معمولا این حس را در بیننده ایجاد میکرد که در حال تماشای تیمهای تکراری در یک چرخ و فلک است.
بایرن مونیخ که در مرحله نیمه نهایی به راحتی از سد لیون گذشت، 7 بار در 9 سال اخیر به نیمه نهایی رسیده است. رئال مادرید که در دو سال اخیر در نیمه نهایی غایب بوده، 8 بار پیاپی بین سالهای 2011 تا 2018 به نیمه نهایی رسید و چهار بار قهرمان رقابتها شد که سه قهرمانی آن پیاپی بود؛ دستاوردی که از دهه هفتاد هیچ تیمی نتوانست به آن دست بیابد. بارسلونا بین سالهای 2008 تا 2013، شش بار پیاپی به نیمه نهایی رسید؛ منچستریونایتد بین سالهای 2007 تا 2011، 4 بار به نیمه نهایی رسید؛ چلسی در 6 سال 5 بار راهی نیمه نهایی شد (بین 2004 تا 2009). بنابراین عجیب نیست که رقابتی که به هیجانانگیز و ماجراجویانه بودنش مشهور است، شبیه نمایشی شده که بازیگرانش ثابت هستند. پس امسال چه چیزی تغییر کرده است؟
مشخصا، هنوز هم دوران ابر باشگاهها جریان دارد. بله، لیون و لایپزیش با رسیدن به نیمه نهایی عملکرد فوقالعادهای داشتهاند و از موقعیتهایشان بیشترین بهره را گرفتهاند ولی مثل هر تیمی که در مراحل حذفی بالا میرود، بخت با آنها هم یار بوده است. در حالیکه لیون با 28 امتیاز اختلاف با پاریسنژرمن، لیگ فرانسه را در رتبه هفتم به پایان رساند و لایپزیش با 16 امتیاز اختلاف نسبت به بایرن، سوم شد، رسیدن آنها به نیمه نهایی سال آینده یک اتفاق عجیب خواهد بود.
چمپیونزلیگ رقابت تیمهای درجه یک است و هنوز راهی برای شناخت برنده فینال نیست؛ هر چند که بایرن از اعضای ثابت فینالهاست – این ششمین فینال آنها از فصل 99-1998 است- و پاری سن ژرمن برای اولین بار به فینال رسیده است. البته که سبک آنها شباهتی به هم ندارد. بایرن یک ابرباشگاه سنتی واقعی است که تاریخی غنی پشت سر خود دارد؛ آهنربایی برای جذب اسپانسرها و سرمایهگذاران است و تیمی است که میتوان آن را الگوی فوتبال آلمانی دانست؛ در حالیکه سبک بازیاش با تمام تیمهای بوندس لیگا متفاوت است.
دارایی پاری سن ژرمن اما به شکل دیگری است. آنها سال 1970 تشکیل شدند و سال 2011 توسط قطریها خریداری شدند، سرمایهگذارانی که در طی 9 سال، حتی هزینه بیشتری از مالکان اهل ابوظبی منچسترسیتی در نقل و انتقالات فوتبال انجام دادند. آنها سه سال پیش، نیمار را با 198 میلیون پوند و امباپه را با 165 میلیون پوند خریدند؛ سرمایهگذاریای که بالاخره این فصل (با صعود پیاسجی به فینال) معنی پیدا کرد.
چیزی که دو باشگاه را به هم نزدیک میکند، تسلط ناسالم آنها بر رقابتهای داخلی است. پاری سن ژرمن در 8 سال اخیر، 7 قهرمانی در لیگ فرانسه به دست آورده و بایرن در این 8 سال، 8 قهرمانی. هر نتیجهگیری که درباره قدرت لیگها و تاثیرش بر رساندن دو تیم به فینال داشته باشید، قدرت به معنی سلامت نخواهد بود. با این حال تماشای چمپیونزلیگ در چند سال اخیر این حس را در بین تماشاگران ایجاد کرده که اطمینان از درخشش “ابر باشگاههای قدیمی” دچار خدشه شده – که این را در ناکامی رئال مادرید و بارسلونا برای رسیدن به نیمه نهایی رقابت ها هم میتوان دید-و انگار عضویت در این گروه (ابر باشگاههای قدیمی) دیگر کافی نیست.
بیش از پیش، به نظر میرسد که ابر باشگاهها به دو دسته هوشمند و تنبل تقسیم شدهاند؛ باشگاههایی که خودشان را به چالش میکشند که بهترین عملکرد را با هویتی اصیل در سبک بازی داشته باشند و دیگر باشگاههایی که تسلیم شدهاند. چطور میتوان فروپاشی دراماتیک برخی باشگاههای بزرگ اروپا در چند سال اخیر را توضیح داد؟ هیچ توضیحی واضحتر از شکست 8-2 بارسلونا مقابل بایرن مونیخ در مرحله یک چهارم نهایی رقابتهای امسال نخواهد بود. وقتی فیلیپه کوتینیو، بازیکنی که کمتر از دو سال پیش بارسلونا برای جذبش، 142 میلیون پوند به لیورپول پرداخت کرد، در پیراهن باشگاهی که به صورت قرضی به آن پیوسته دو گل زد، تماشای بازی دیگر دشوار شد؛ انگار که به طور ناخواسته وارد یک مصیبت خانوادگی خصوصی شدهاید.
با این حال، تحقیر بارسا حاصل سالها سوء مدیریت بود. از تابستان 2014 که آخرین پنجره نقل و انتقالاتی موفق آنها بود، بارسا 800 میلیون یورو برای جذب 30 بازیکن هزینه کرده در حالیکه اوضاع تیم اصلی، بدتر و بدتر شده است. تقریبا هر سال تغییر مربی و مدیر را تجربه کردهاند؛ ولی هیچگاه برنامهریزی برای آن وجود نداشته است. فلسفه فوتبالی آنها، فصل به فصل دچار فرسایش شده و با آمدنها و رفتنها شسته شده و از همه بدتر، بهترین سالهای بزرگترین فوتبالیست تاریخ را هدر دادند.
به طور خلاصه، بارسلونا فراموش کرده که تیم بودن یعنی چه. و واکنش آنها به این موضوع، زمانیکه تمام باشگاه خواسته خود یعنی تغییرات اساسی را فریاد میزند، یک انتصاب جذاب ولی بیهوده دیگر، یعنی رونالد کومان است. این انتصاب، کوتهفکری باشگاهی را نشان میدهد که به حدی بزرگ و محبوب شده که رقابت کردن را فراموش کرده است.
رئال مادرید در شرایط بهتری نسبت به بارسلونا قرار دارد ولی نه خیلی بهتر. آنها که با بازگشت سال گذشته زینالدین زیدان به نیمکتشان دوباره سرپا شدند، لالیگا را در این فصل بردند. ولی مثل بارسلونا، بیش از حد به گروهی از بازیکنان وابسته هستند که روزهای اوجشان به پایان رسیده است. خریدهای بزرگشان مثل لوکا یوویچ و ادن هازارد، هنوز جواب ندادهاند. آنها بسیار نامتوازن و شکننده به نظر میرسند و شباهتی با آن ماشین کسب پیروزی اواسط دهه گذشته ندارند. وقتی منچسترسیتی در مرحله یک هشتم نهایی آنها را شکست داد، خانه پوشالی فرو ریخت.
همچنین این اولین فصل پس از فصل 07-2006 بود که نه رئال مادرید و نه بارسلونا در نیمه نهایی رقابتها حضور نداشتند. یوونتوس، مثالی دیگر است. آنها در سال 2015 و 2017 در فینال شکست خوردند و آن موقع، تیمی متوازن، منظم و سختکوش بودند و همچنین ستارههای با کیفیتی در تیمشان حضور داشت. از آن موقع، مانند رئال مادرید و بارسلونا دچار لغزش شدهاند و با تمرکز روی عملکرد انفرادی بازیکنان و قربانی کردن اخلاقیات، اوضاع خود را بدتر هم کردند. از دو سال پیش که آنها کریستیانو رونالدو 33 ساله را با 100 میلیون یورو خریدند، مقابل آژاکس در یک چهارم نهایی و مقابل لیون در یک هشتم حذف شدهاند. مثل بارسلونا، آنها هم به تغییرات گسترده در این تابستان نیاز داشتند ولی تصمیم گرفتند که یک بازیکن سابق محبوب که هیچ تجربهای در مربیگری ندارد، به عنوان سرمربی جدید معرفی کنند.
این مسیری است که ابرباشگاهها میتوانند طی کنند و نکته عجیب اینجاست که چرا باشگاههای بیشتری این مسیر را دنبال نکردند. ولی همچنین، این اتفاقات معنی دیگری نیز دارد؛ باشگاههایی که مدیریت حرفهای در راس آنها قرار گرفته، میتوانند خود را از این مجموعه جدا کنند.
فقط به بایرن نگاه کنید که در این تابستان، مثل تنها باشگاه بزرگ اروپا بازی کرد که به خوبی میداند چطور ترکیبش را بچیند. در حالیکه بارسلونا و رئال مادرید بیش از حد به بازیکنان با تجربه خود وابسته هستند، بایرن هسته تیمش را با نسل جدید بازیکنان جوانش تغذیه کرده است. یوشوا کیمیچ، لئون گورتسکا و سرژ گنابری همگی 25 ساله هستند. آلفونسو دیویس تنها 19 سال دارد. این موضوع که ممکن است تیاگو آلکانتارا در این تابستان بایرن را ترک کند، نشان میدهد که آنها به هیچ وجه به بازیکنان با تجربه وابسته نیستند.
هر چند که لیورپول با حذف مقابل اتلتیکو، فصل ناامیدکنندهای را در اروپا سپری کرد، آنها همچنان تا قبل از فینال امسال، مدافع عنوان قهرمانی بودند و یک سال پیش از قهرمانی نیز در فینال شکست خورده بودند. و اگر موفقیت آنها قرار باشد چیزی به ما یاد بدهد این است که اهمیت تیم از بازیکنان بیشتر است، همچنین باید همواره از مربی حمایت کرد و تنها وقتی نیازی وجود دارد، باید بازیکن جذب کرد – درسهایی که باشگاههای ثروتمند اروپا از آن امتناع میکنند.
منچسترسیتی پیش از اینکه رقابتها به مقطع حساس و جدی خود برسد، راههایی دور از ذهن برای حذف از مسابقات پیدا میکند و در 4 سال حضور گواردیولا به نیمهنهایی رقابتها نرسیده است. ولی اینکه آنها در مسیر فلسفه مربی قرار میگیرند به جای اینکه تنها به دنبال نامها باشند، آنها را در مسیر کاری که در حال انجامش هستند به لیورپول نزدیکتر میکند؛ همچنین نتایج اخیر داخلی نیز این موضوع را اثبات میکند. پول و هوش صرفا از یکدیگر جدا نیستند.
اما مورد عجیب در این میان، پاری سن ژرمن است. 9 روز پیش، احتمالا در موردشان میگفتید که آنها بیشتر شبیه رئال مادرید و بارسلونا هستند تا تیمهای دیگر. کیفیت ستارهها بیش از آرمانهای تیم برایشان اهمیت دارد؛ ترکیبی نامتوازن دارند و همچنین از سوی مربیان متعدد، تغییرات دائمی در تیمشان انجام گرفته است. با این وجود آنها روز یکشنبه در فینال رقابتها حاضر شدند و فرصت کسب اولین قهرمانی را داشتند.
آیا این نتایج، آنها را به تیمی هوشمند تبدیل خواهد کرد که یک مربی منعطف سرانجام توانسته ساختار تاکتیکی بر روی بازیکنان مشهور سوار کند؟ یا اینکه آنها هم یک باشگاه احمق دیگر هستند که بازی را روی حالت آسان تنظیم کردهاند؟ صعود آنها به فینال دشوار نبود، هر چند که آنها در شکست دادن بروسیا دورتموند در دیدار رفت و برگشت خوب کار کردند و تنها چند دقیقه با حذف مقابل آتالانتا فاصله داشتند.
یکشنبه، نتیجه دیدار بیشتر به ما خواهد گفت که آیا پیاسجی به بایرن و لیورپول نزدیک است یا به بارسلونا و رئال مادرید. در واقع، حضور بهترین بازیکنان هنوز هم میتواند شما را تا مراحل بالای رقابتها پیش ببرد ولی در دوره جدید ابرباشگاهها که برخی تیمها به پیشرفت ادامه میدهند و برخی متوقف شدهاند، هنوز کسی نمیداند پاری سن ژرمن کجا ایستاده است.