آیا انتخاب پیرلو برای هدایت یوونتوس، تنها برای بازاریابی است؟
هفتیک– ” شما برای حضور در چنین پستی چه ویژگیهایی دارید، آقای پیرلو؟” “من 119 بازی در لیگ برای باشگاه انجام دادهام و چهار بار اسکودتو را کسب کردهام.” “صحیح، مدرک مربیگری دارید؟” “آگوست سال قبل برای مدرک حرفهای ثبت نام کردم.” “درسته. تجربه مربوطی دارید؟” “من مربی تیم زیر 23 سال یوونتوس هستم.” “عالیه. برای چه مدتی در این پست حضور دارید؟” “9 روز.” “و نتیجه خوبی کسب کردهاید؟” “در واقع هنوز بازی انجام ندادیم.” “ولی تمرینات خوب پیش رفته؟” “راستش یک بازی زیر 19 سالهها را هفته پیش در مونزا تماشا کردم.” “عالیه. این شغل متعلق به شماست!”
دنیای ابر باشگاهها، در حال حاضر دنیای عجیبی است. فوتبال صنعتی است که دچار وسواس پول و جایگاه شده و هنوز تیمهایی هستند که با درآمد 400 میلیون یورو در سال، کسی را در پستهای کلیدی مربیگری انتخاب میکنند که هیچ تجربه مناسبی ندارد. ایده سرمربیگری آندره آ پیرلو در یوونتوس وسوسهانگیز است. او تصوری از خوش سلیقگی و اعتماد به نفس را در ذهن همه جاری میکند. از تصویر او با ریشهای نامرتب که در تاکستان نشسته اینطور برداشت میشود که شرابهای او به شدت وسوسهکننده و به طرزی هوسانگیز، خطرناک هستند. احتمالا (مربیگری) فوتبالش هم به همین شکل باشد؛ ولی هیچ راهی نیست که از حالا متوجه آن شد. یک قمار است، یک شرطبندی خطرناک بزرگ روی یک روایت رویاگونه. و در عین حال، به طرز عجیب و غریبی تبلیغاتی.
قسمت جذاب ماجرا کاملا مشخص است. همه میخواهند باور کنند که خاص هستند و اینکه تنها خودیها واقعیت را میدانند. همه میخواهند با کمک یکی از افراد نزدیکشان به شکوه برسند؛ همه یک پپ گواردیولا میخواهند. گواردیولا در بارسلونا یک مثال خاص از مربی است که تجسم متحرک خود باشگاهش بود. او محصول لاماسیا بود؛ به این آکادمی باور داشت و ایدهآلهای آن را ادامه داد و در فصل اولش، در حالیکه 7 بازیکن تیمش محصولات لاماسیا بودند، به قهرمانی چمپیونزلیگ رسید.
کلامی که او استفاده میکرد، شبه مذهبی بود. میگفت که صرفا کلیسایی که یوهان کرویف ساخته را حفظ میکند. ولی او مسیحی از سوی بهشت نبود. او یک فوتبالیست باهوش و باپشتکار بود که آخرین سالهای فوتبالش را صرف آماده شدن برای مربیگری کرده بود؛ در فرهنگ فوتبالی بسیار متفاوت ایتالیا کسب تجربه کرده بود، با استادش، خوانما لیو، که حالا دستیارش در منچسترسیتی است، در مکزیک کار کرده بود و به تمام دنیا سفر کرده بود تا با مربیان بزرگ صحبت کند. بارسا پس از موفقیتهای قابل توجه او در یک فصل حضورش به عنوان سرمربی تیم دوم، او را انتخاب کرد. شواهد اینکه او مربی بزرگی خواهد شد، محدود بود ولی وجود داشت.
زینالدین زیدان به نسبت گواردیولا کمتر درگیر تئوریهای فوتبال است ولی او هم حداقل مدتی در کاستیا، تیم دوم رئال مادرید، سپری کرده بود؛ ولو اینکه دوران موفقی هم نبود. منچستریونایتد در ابتدا به این دلیل سراغ اوله گونار سولسشر رفت که او اسطوره محبوب باشگاه بود که پادزهر ژوزه مورینیو محسوب میشد ولی او هم در نروژ تجربیات موفقی با تیم مولده داشت و تجربیاتی کمتر موفقیتآمیز با کاردیف. چلسی نه به خاطر اینکه فرانک لمپارد 13 سال در این تیم بازی کرد بلکه به این خاطر که او دربی را به پلی آف چمپیونشیپ رساند به دنبال به خدمت گرفتنش رفت. اما پیرلو فقط یک تاکستان دارد.
شاید منطقی باشد که بگوییم از کتاب بیوگرافی او میتوان فهمید که او در دسته مربیان ذاتی قرار نمیگیرد. او در این کتاب نوشته:” من حتی یک سنت هم روی سرمربی شدن خودم شرط نمیبندم. این شغلی نیست که من را جذب خود کند. دغدغههای بسیاری در آن وجود دارد و سبک زندگی آن، خیلی با بازیکنان متفاوت است. من وظایفم را انجام دادهام و در آینده دوست دارم یک زندگی خصوصی، حتی به صورت ظاهری داشته باشم.” این جملات 7 سال پیش نوشته شده و غیرمنطقی نیست که فکر کنیم یک بازیکن از زندگی تکراری خسته شده، استراحت میکند و سپس برمیگردد تا درمورد مربیگری تصمیمگیری کند.
ولی دیگر جزئیاتی وجود دارد که به شک و شبهات دامن میزند. برای مثال، او قبلا گفته که از گرم کردن متنفر است: ” با تک تک سلولهای بدنم از گرم کردن متنفرم. حالم ازش بهم میخورد. چیزی به جز خودارضایی مربیان تمرین دهنده نیست…. من هیچ علاقهای به آهسته دویدن برای گرم کردن عضلاتم ندارم. عضلهای که بیش از همه اهمیت دارد قلب است و قلب من همیشه روی صد ضربان بر دقیقه تنظیم شده است.”
ولی مشکل در اینجا، پیرلو نیست؛ یوونتوس است و اینکه چرا آنها سراغ مربیای رفتند که هیچ تجربه مربوطی ندارد. این سومین قمار بزرگ آنها در طی دو سال است. در ابتدا آنها 100 میلیون یورو به علاوه پاداش، به علاوه 31 میلیون یورو حقوق در سال برای کریستیانو رونالدو 33 ساله پرداخت کردند؛ با این باور که گلهای او، آنها را به چمپیونزلیگ میرساند. سپس تابستان بعد آنها آلگری را با وجود 5 قهرمانی پیاپی لیگ اخراج کردند و مائوریتزیو ساری را ظاهرا برای اینکه فوتبال مدرن و روان را به تیمشان بیاورد، جذب کردند. و احتمالا اگر هزینهای که برای رونالدو شده بود، باعث نمیشد که دست آنها برای خرج کردن در راستای دیگر هزینهها کوتاه شود و حضور ثابت او در ترکیب تیم، ساز و کار تیم را کند نمیکرد، آنها به قهرمانی چمپیونزلیگ نزدیکتر میبودند.
اگر نظر هیئت مدیره باشگاه را بپرسیم، آنها دو چیز ناسازگار را کنار هم میخواهند- فوتبال روان و رونالدو- که هیچ مربی تا به حال نتوانسته به این هدف برسد. با این اوصاف، چرا سراغ مربی نرویم که تا به حال مربی نبوده؟ مربی که خوش سلیقه است و جذابیت بصری دارد، آن هم به شکلی که مربی بدخلق و خو و شصت و خوردهای ساله قبلی که پشت سر هم سیگار میکشید، هیچگاه نمیتوانست مثل او باشد.
در نهایت، یووه که از قهرمانی هر ساله در سری A حوصلهاش سر رفته، مثل دیگر ابرباشگاهها میخواهد هویت و سبک زندگی بفروشد. وقتی آنها سه سال پیش از نشان جدید باشگاه رونمایی کردند، از رفتن به ورای فوتبال صحبت کردند؛ از تلاش برای “جذب افرادی که لزوما به ورزش علاقهمند نیستند.” جذب رونالدو، از حداقل کارهایی بود که در مسیر این بازاریابی قرار داشت. اهمیت پیرلو بیشتر چهره او است، تا توانایی مربیگریاش. حتی وسواس کسب چمپیونزلیگ برای اولین بار پس از سال 1996، برای باشگاه از اهمیت کمتری برخوردار است تا بهبود سهم بازارش در دنیا.
شاید پیرلو موفقیتهای بزرگی کسب کند؛ ولی اگر هم بتواند، برنامهریزیای پشت این موفقیت نبوده است. انتخاب او میتواند یک هوس عاشقانه باشد یا رویای یک مدیر برند- ممکن است در دنیایی که هر چیزی قابل فروش است، هوس عاشقانه همان رویای مدیر برند باشد- ولی در هر صورت تصمیمی عقلانی نیست.