آلمان 82 و رسوایی بزرگ
هفت یک – دو روز قبل از یازدهمین سالگرد تولدش، ریچارد گالکه، سوار دوچرخه بدون دنده خود شد و پانزده مایل از زادگاه خود مونهایم تا دوسلدورف، محل برگزاری دیدار دو تیم آلمان و هلند پدال زد. آلمان در این دیدار موفق شد 4-2 هلند را مغلوب و مهاجم بایرن مونیخ موفق شد در اولین بازی خود هتتریک کند، نام او جوزف پوتینگر بود. 60 هزار نفر این تیم بسیار باانگیزه را حمایت کردند. این دیدار در تاریخ 18 آوریل 1926 انجام شد؛ اولین حضور ریچارد گالکه برای تماشای یک بازی ملی که او را تا همیشه اسیر این نمایش جذاب کرد.
البته او در آن زمان او این موضوع را نمیدانست. در سالهای بعد و پس از چند دهه، او اولین بار بازیهای آلمان و سپس آلمان غربی را بهطور پراکنده تماشا میکرد. این اتفاق زمانی رخ میداد که ریچارد در بیشتر مواقع جیبش خالی بود. وقتی ریچارد برای دیدن بازی تیم، اولین بار سوار قطار شد، کلاس سوم بود. بله، در آن زمان کلاس سوم وجود داشت. او سالها بعد به یک خبرنگار گفت: “من هیچوقت پولی نداشتم. اما اینکه به بزرگان نزدیک شدم، ارزش این را داشت. البته ستارههای فوتبال بودند که از ما دور نگه داشته میشدند اما من به نوعی این احساس را داشتم که به آنها تعلق دارم.”
همین چند خط کافی است تا به شما بگویم که گالکه با اعتماد بهنفس، جاهطلب و البته همچنین باهوش هم بود و جمع این صفات تقریبا همیشه ترکیب برندهای است. او یک شرکت خدمات برقی تاسیس کرد که به سرعت رونق گرفت و به یکی از بزرگترین مشاغل مونهایم تبدیل شد. قدرت بهمعنای واقعی کلمه در دستان او بود، زیرا شرکت او نیروگاه برق شهری را پشتیبانی میکرد. سرانجام او به عنوان رئیس باشگاه فوتبال محلی انتخاب شد. در ادامه گالکه تشکیل خانواده داد و در یک ویلا که یک خدمتکار داشت، زندگی میکرد. در مونهایم او را “رئیس” خطاب میکردند. علیرغم ثروت قابل توجهی که داشت، هیچ وقت برای خود تعطیلات در نظر نگرفت. به این دلیل که تنها کاری که حرفه او اجازه میداد تا انجام بدهد این بود که هر دقیقه از زمان فراغتش را با تنها چیزی که بسیار دوست داشت، پر کند: دنبال کردن تیم ملی.
گالکه به جام جهانی سوئیس رفت و در آنجا آلمان غربی، جادوگران مجار را در فینال شکست دادند؛ او همچنین مکانهایی را بازدید کرد که از نظر هموطنانش در دهه 1950 ناشناخته بود: کشورهای پرتغال، نروژ و ایسلند. حتی برای یک مرد پولساز مانند او، چنین سرگرمیهای غیرمعمولی بهآرامی روند پیچیدهای به خود گرفت و بسیار پرهزینه شد. در سال 1959، گالکه به عنوان رئیس باشگاه مونهایم، پائول یانِس را به عنوان سرمربی این تیم بهخدمت گرفت. در آن زمان یانس بیشترین بازی ملی را برای تیم ملی آلمان داشت (که این روند تا سال 1970 ادامه یافت و در نهایت اووه زیلر موفق شد این رکورد را از آن خود کند). دیگر گالکه ارتباط گرفتن در فدراسیون فوتبال آلمان را آغاز کرد. مردم نیز کمکم او را شناختند، برایش بلیت تهیه کرده و او را برای تماشای بازیها دعوت میکردند. مردم او، مسئولان و بازیکنان را نیز به اسم کوچک صدا میکردند. در سال 1965 دوران گالکه آغاز شد. او طی سیزده سال بعدی حتی تماشای یک بازی آلمان غربی را از دست نداد. در سال 1970، او با همان هواپیمای حامل بازیکنان تیم ملی به جام جهانی مکزیک سفر کرد؛ گالکه یک طرفدار سلبریتی بود، بدون اینکه سلبریتی باشد.
تا همین اواخر، من هرگز از ریچارد گالکه چیزی نشنیده بودم، اما حالا فکر میکنم پیوندهای عجیب و غریبی بین ما وجود دارد. من یک سال بعد از شروع دوران او، در سال 1966 و در دورتموند متولد شدم. تصور میکنم شما می دانید معنی این چیست و هرگز سوالی برای شما پیش نیامده باشد که کدام ورزش و کدام تیم را دنبال کردم. برادرم در این راه من را هدایت میکرد. او دوازده سال از من بزرگتر است و البته او بت من بود. برادرم موهای بلندی داشت، شلوار جین آبی پاره میپوشید و به موسیقی پراگرسیو راک گوش میداد. وقتی دورتموند در لیگ دسته دوم بود، بازیهای خارج از خانه این تیم را از نزدیک میدید و هیچ چیز بهتر از این نبود.
فقط یک چیز بسیار عجیب درباه برادرم وجود داشت که من بهعنوان یک کودک نمیتوانستم درک کنم. او از تیم ملی متنفر بود؛ البته باید بگویم فقط تیم ملی “فوتبال” آلمان. به عنوان مثال او هوادار بزرگ رشته هاکی روی یخ بود و هنگامیکه آلمان غربی در المپیک 1976 مدال برنز کسب کرد، جشن گرفت. او فقط علاقهای به تیم ملی فوتبال آلمان نداشت. در سال 1978 و وقتی من 12 سال داشتم، تیم آلمان غربی بدون مانفرد بورگس مولر، مهاجم دورتموند که 20 گل حیرتانگیز بهثمر رسانده بود، راهی جام جهانی آرژانتین شد. هلموت شون مدعی شد که این بازیکن در سن 28 سالگی خیلی مسن است. برخی دیگر گفتند که حمایت بورگس مولر از عفو بینالملل باعث شد که او در تورنمنتی که توسط یک حکومت نظامی خونریز ترتیب داده شده، شرکت نکند.
در هر صورت، من و دوستانم از اینکه قهرمان شهرمان شانس بازی در جام جهانی را پیدا نکرد، عصبانی شدیم، اما برادرم خوشحال شد. او معتقد بود بازی کردن در تیم ملی، بازیکنان را فاسد میکند. هرچند که من تصور واقعی از آن کلمه نداشتم، اما برای اولینبار در زندگی احساس کردم که برادرم اشتباه میکند. هشت ماه پیش از جام جهانی 1982 در اسپانیا، ریچارد گالکه درهای ویلایش در مونهایم را برای یک روزنامهنگار باز کرد. او با افتخار میهمان خود را دور ویلا چرخاند و آن روزنامهنگار همراه با دفتر یادداشت، با تعجب از همه سوغاتها و یادگاریهایی که گالکه در طول بیش از پنج دهه حضورش در تیم ملی جمع کرده بود، شگفتزده شد.
وقتی روزنامهنگار از رئیس سوال کرد که چرا در یک اتاق زیرزمین بزرگ کمتر از پنج میز راحت وجود دارد، گالکه توضیح داد که مربیان و بازیکنان اغلب شبها برای خاطره تعریف کردن و و گپ زدن آنجا میروند. گالکه در طول صحبت تایید کرد که نهتنها مربیان و بازیکنان سابق، مانند سپ هربرگر و فریتز والتر، بلکه بازیکنان فعال مثل یوپ دروال و کلوس آلوفس نیز به آنجا رفتوآمد داشتند.
و گالکه با شخصیتی که از مردی مانند او انتظار می رفت، تایید کرد که شرایط دیگر مانند گذشته نیست. او گفت که در نسل جدید بازیکنان، چیزهای بدی وجود دارد. در زمان سرود ملی آدامس میجوند و امضای آنها، ناخواناست که نشان میدهد این بازیکنان به هواداران اهمیتی نمیدهند. شاید بدتر از همه این بود که بازیکنان زیادی بودند که می خواستند شماره یک باشند و او معتقد بود چنین اتفاقاتی بازی تیم ملی را خراب میکند.
در تاریخ 2 ژوئن 1982، روز بعد از دیداری که به افتخار فرانتس بکن باوئر برگزار شد، بازیکنان آلمان غربی اردوی آمادهسازی برای جام جهانی اسپانیا را در هتلی در “بلک فورست” آغاز کردند؛ اما گالکه آنجا حاضر نبود و این به سود او شد. هتل در نزدیکی دریاچهای قرار داشت و ورزش آلمان نیز درنهایت انگار به دریاچهای سقوط کرد.
پنج سال بعد، هارالد شوماخر دروازهبان، در بیوگرافی جنجالی خو فاش کرد که بعضی از بازیکنان “مثل معتادان” قمار میکردند و برخی دیگر تا طلوع آفتاب سکس داشتند و در جلسه تمرینی صبحگاهی شبیه لباسهای خیس بودند؛ درحالیکه عدهای جوری ویسکی میخوردند که انگار الکلی هستند.” شاید او کمی اغراق کرده باشد اما احتمالا حقیقت را بیان کرده، آنجا که مدعی شد با مدیر برنامهاش تماس گرفته و گفته: من را از این اردو خارج کن، اینجا اردوی آمادگی نیست، اینجا یک تیمارستان تمام عیار است.”
من نمیدانم که آیا گالکه از خوشگذرانیها در هتل بلک فورست اطلاع داشته باشد یا خیر، اما من که به او اطلاع ندادم. شاید اگر میخواهید چیزی را جستجو کنید، میتوانید بین نوشتههای مطبوعات حقیقت را بخوانید. دیتر آدلر، مجری مشهور تلویزیون، در دفترچه خاطرات خود خاطرنشان کرد که چگونه بازیکنان در اواخر عصر به هتل و بعد از آن تقریبا بلافاصله به اتاقهای خود میرفتند؛ آنهم در شرایطیکه 500 هوادار صبورانه منتظر آنها بودند. اما هیچ گزارشی از آنچه در دریاچه سوئیگ رخ داد تا مدتها بعد از مسابقات منتشر نشد. مردم میخواستند بفهمند که چرا و چگونه آن همه اتفاق وحشتناک رخ داده است. درحالیکه تا روز قبل از بازی اول هنوز همه فکر میکردیم این یک جام جهانی عادی است.
همه چیز بهتر از یک جام جهانی معمول پیش رفت. در آلمان غربی، شبکههای خصوصی تازه قانونی شده بودند و هنوز از تاسیس اولین شبکه تجاری دو سال نگذشته بود. طبیعتا در آن شرایط بازیهای زیادی پخش نمیشد، اما برای دو هفته آینده، ما قادر بودیم هر روز دو بازی کامل و اغلب صحنههای مهم از یک بازی دیگر را تماشا کنیم.
به عنوان مثال، در تاریخ 16 ژوئن 1982، اولین مسابقه آلمان غربی مقابل الجزایر در ساعت 17:15 برگزار شد. سه ساعت بعد، قبل از تماشای فوتبال زنده در ساعت 21:00 بین اسپانیا و هندوراس، صحنههای مهم بازی انگلیس برابر فرانسه را از تلویزیون دیدیم. در برخی ایالتهای فدرال و البته نه در بخشی از کشور که من در آن زندگی میکردم، تعطیلات تابستانی آغاز شده بود و این بدان معنی بود که میتوانستم روز بعد در مدرسه درباره بازیها بحث کنم. این بخش مهمی از داستان بود، زیرا هنگام بازگو کردن اتفاقات است که خشم خود را بروز داده و عصبانیت شما بیشتر میشود.
تماشای فوتبال همیشه سرگرمکننده نیست. بازی الجزایر با گزارش رودی میشل باتجربه که کارش را در مسابقات جام جهانی 1954 سوئیس آغاز کرده بود، پخش شد. یک دقیقه مانده به پایان بازی، آلمان که یکی از نامزدهای قهرمانی بود گل خورد و 1-2 مغلوب شد. او با لحنی که بوی تحقیر میداد گفت:” بسیاری از بازیهای تیم ملی آلمان را گزارش کردهام و آنها هیچوقت اینقدر ناامیدکننده ظاهر نشده بودند.”
روز بعد، پنجشنبه تعطیل بود و مجبور شدم تا جمعه منتظر بمانم تا درباره بازی با همکلاسیهایم بحث کنم. هیچکس چنین شکستی با ارائه چنین عملکردی را در خاطر نداشت. خیلی زود فاش شد که دروال، سرمربی تیم، پیش از بازی خیلی زود متوجه وخامت اوضاع شده بود و دستیارانش اریش ریببک و برتی فوگتس را راهی کرد تا دو بار بازیهای الجزایر را تماشا کنند.
هر دو بار گزارشها حاکی از آن بود که این حریف بسیار خطرناک است. اما سرمربی تیم ملی تصمیم گرفته بود این اطلاعات را پیش خودش نگه دارد. او بعدها با دفاع از این تصمیم گفت که اگر او به بازیکنان گفته بود در برابر چنین حریف ناشناختهای مراقب باشند، حرف او را جدی نمیگرفتند. ما فکر کردیم که شرایط نمیتواند از این بدتر شود که البته اشتباه کرده بودیم.
برادر من در آن زمان در دانشگاه مونستر تحصیل میکرد و فقط آخر هفتهها به خانه میآمد. بنابراین در اواخر روز جمعه من فرصتی پیدا کردم که از او بپرسم آیا او تا به حال نمایشی شبیه به دیدار مقابل الجزایر دیده است یا خیر. او پاسخ داد: “من نمیدانم. زحمت تماشای بازی را به خودم ندادم.” لازم به گفتن نیست که ریچارد گالکه در همان هتل تیم ملی در خیخون، پرینسیپه د آستوریاس، اقامت داشت. فدراسیون آلمان تمام ساختمان را برای تیم، همراهان و اهالی مطبوعات رزرو کرده بود. روزنامهنگاران و دوستان مانند رئیس فدراسیون اتاقهای یک تا شش نفره در طبقات پایین داشتند و بازیکنان نیز در سه طبقه فوقانی بین هفت تا 9 نفر در یک اتاق، حضور پیدا کرده بودند.
گالکه نیز مانند هر کس دیگری و شاید بیشتر از همه از بازی با الجزایر شوکه شده بود. دو ساعت بعد از بازی، او دید که دوستش دروال با خبرنگاران آلمانی در هتل روبرو شده است. یکی از آنها پرسید سرمربی تیم ملی قبل از مسابقه آلمان حاضر بوده روی پیروزی تیمش چه شرطی ببندد؟ دروال با صدای لرزان گفت: شرط زندگیام. گالکه سیگار به دست، یکی از افرادی بود که نیمهشب قبل در لابی نشسته و درباره شرمآورترین فاجعه از زمان شکست با یک گل مربوط هشت سال قبل مقابل آلمان شرقی صحبت میکرد. گالکه ساعت چهار صبح از خواب بیدار شد و این اتفاق برای بیشتر افراد ساکت طبقات پایین رخ داد. برای اولینبار و نه البته آخرینبار در این مسابقات، تعداد زیاد هواداران عصبانی آلمانی در مقابل هتل حضور داشته و با صدای بلند شعار میدادند: دروال باید اخراج شود. البته درنهایت پلیس امنیتی این جمعیت را متفرق کرد.
هرچند شرایط بد بود اما آلمان همیشه به تیمی که جام را خوب شروع نمیکند شهرت داشت. چهار روز بعد دیدار مقابل شیلی فرا رسید. این بازی در روز تولد 67 سالگی گالکه بود. او اجازه داشت به همرا تیم غذا بخورد و بعدها روزنامهای نوشت که این بهترین هدیه ممکن برای او بود. (در همان مقاله از او به عنوان “پادشاه ریچارد” یاد شده بود تا نشان دهد او طرفدار مهم تیم است.) چند ساعت بعد از صرف غذا، کارل هاینس رومینیگه که بدون رسیدن به مرز آمادگی کامل در بازی شرکت کرده بود، موفق به گلزنی و هتتریک شد تا در نهایت آلمان غربی 1-4 پیروز شود؛ همه چیز دوباره خوب بهنظر میرسید.
نکته طعنهآمیز اینکه این پیروزی چشمگیر شرایط را برای اتفاقاتی فراهم کرد که بعدها به رسوایی خیخون معروف شد. الجزایر بازی آخر گروهی خود را یک روز قبل از آلمان انجام داد. در بعد از ظهر 25 ژوئن 1982، هنگامیکه مردان دروال از هتل پرینسیپه آستوریاس برای دیدار با اتریش در ورزشگاه ال مولینون که بهسختی یک مایل فاصله داشت رهسپار شدند، جدول به این شکل بود:
این بدان معنی بود که آلمان غربی برای رسیدن به دور بعدی با تفاضل گل، تنها به یک پیروزی نیاز داشت، اما اتریش علیرغم شکست با دو گل نیز میتوانست به دور بعدی برسد. به طور خلاصه شرایط اینگونه بود؛ پیروزی آلمان غربی با یک یا دو گل باعث میشد که آلمان غربی و اتریش صعود کنند، پیروزی آلمان غربی، با سه گل یا بیشتر باعث صعود آلمان غربی و الجزایر میشد، زیرا الجزایر گلهای بیشتری نسبت به اتریش به ثمر رسانده بود، درحالیکه تساوی یا برد اتریش باعث حذف آلمان میشد.
بازی روز جمعه بود و کلمهای که آن صبح در مدرسه روی لب همه نقش بسته بود واژه کوردوبا بود. چهار سال قبل، اتریش شکست مهم و دردناکی را به آلمان غربی در آرژانتین تحمیل کرده بود. حالا و آنگونه که در فوتبال رایج است، فرصتی باشکوه برای انتقام از تیمی وجود داشت که در آن مقطع زمانی هنوز رقیب مهم آلمان بود. وقتی زنگ مدرسه به صدا درآمد، ما راهی خانه شدیم تا ببینیم آلمان چگونه اتریش را از مسابقات حذف میکند.
شاید بیشتر مردم فراموش کرده بودند اما اینگونه و با چنین رویکردی بازی آغاز شد. هورست هروبش خیلی زود آلمان را پیش انداخت و دو دقیقه بعد ولفگانگ درملر یک تک به تک خوب را مقابل فریدل کانسیلیا، دروازهبان مشهور اتریش از دست داد. مشخص بود گل دوم به ثمر میرسد و تنها زمان آن معلوم نبود. دقایقی بعد ضربه پل برایتنر منحرف و در کمتر از بیست دقیقه ابتدایی شش کرنر نصیب آلمان شده بود. بعضی از تماشاگران حاضر در جمعیت بعد از هر پاس کلمه “اوله” را سر میدادند.
تا همین امروز هم مردم علاقمندند بدانند که آیا نوعی توافق کلامی بین آلمانیها و اتریشیها وجود داشته که 65 دقیقه زیر توپ بزنند یا خیر. هانس کرانکل، مهاجم اتریشی که ادعا می کند پل برایتنر در جریان بازی گفته “تمام شد، هر دو صعود میکنیم.” اما اگرچه شما وقتی تبانی کنید باید احساس بدی داشته باشید، اما نکته تلخ اینجا بود که هیچ یک از بازیکنان یا ارکان رسمی فاجعه شرمآور خیخون چنین احساسی نداشتند و انگار دلیلی برای خجالت کشیدن وجود نداشت.
روز دوشنبه در مدرسه دو یا سه نفر بودند که استدلال میکردند شما نمیتوانید آلمانیها را به دلیل امتناع از حمله کردن سرزنش کنید، زیرا آنها صدرنشین بودند. اما هیچ یک از آنها طرفدار واقعی فوتبال نبودند، آنها بچههایی بودند که یک بار هم استادیوم نرفته، طرفدار تیمی نبوده و فقط در جریان تورنمنتهای بزرگ، فوتبال تماشا میکردند. آنها متوجه نبودند که فوتبال چیزی فراتر از گل زدن و نتیجه گرفتن است. بسیاری از دوستان من بسیار ناراحت بودند و این واکنشی به فاجعه خیخون بود.
با بازگشت تیم به هتل، صدها نفر از هواداران آلمانی منتظر بودند تا توضیحی بخواهند. یکی از آنها درحالیکه گریه میکرد به یک خبرنگار گفت:” تعطیلات خود را فدا کردم، پول زیادی خرج کردم و 2000 کیلومتر آمدم اما حالا از اینکه آلمانی هستم، احساس شرم میکنم.”
برخی از بازیکنان روی بالکن رفتند و برای هواداران دست تکان دادند، اما به دلیل اعصاب خراب و یا بدبینی به دلیل اتفاقات درون زمین، تخم مرغ و گوجه فرنگی به سمت آنها پرتاب شد که بالکن نرسید و به پنجرههای اتاقهایی که اهالی مطبوعات و ریچارد گالکه در آن بودند، برخورد کرد. حداقل دو بازیکن با پرتاب کیسههای پر از آب به پایین، جواب هواداران را دادند. دیتر آدلر در دفتر خاطرات خود نوشت که تقریبا همه گزارشگران آلمانی عصر را به جای هتل، در محلی در شهر گذراندند، زیرا هیچکس نمیخواست در نزدیکی بازیکنان باشد. فاجعه خیخون، بازی 171 ریچارد گالکه در تیم ملی آلمان بود. صبح روز بعد، او در اتاق صبحانه نشسته بود و سیگار میکشید و علاقهای به غذا خوردن نداشت. او گفت:” من ناراحت بودم، خیلی ناراحت بودم…”
در همان روز، مردی به هتل آمده و خود را به عنوان شهردار بلمونته دو میراندا، مکانی در حدود 50 مایلی جنوب غربی خیخون معرفی کرد. او گفت که شهر او هدیهای برای بهترین گلزن دور نخست این مسابقات در نظر گرفته و قصد دارد این یادبود را به کارل هاینس رومینیگه اهدا کند. اما وقتی به او گفته شد که رومنیگه ناهار میخورد و نمی خواهد او مزاحم شوند، شهردار که بیمهری دیده بود، جایزه را برداشت و رفت.
در بعدازظهر، تعدادی از نویسندگان با هانس جورج دامکِر رئیس تیم ملی گفتوگوی مفصلی داشتند. مانند گالکه، دامکر از راینلند آمده و از دهه 1960 بهندرت حتی تماشای یک بازی را از دست داده بود. این دو نفر دوست خوبی بودند. گالکه به دامکر گفت:” من هنوز ناراحت هستم، نمیتوانم با این موضوع کنار بیایم.” گالکه پس از این مکالمه برای صرف شام به رستورانی به نام لاس دلیسیاس (10 کیلومتر هتل) رفت. او متوجه حضور چند گزارشگر شد و به میز آنها پیوست. او نیز تکرار کرد که از اتفاقات این بازی ناراحت است و سپس حالش بد شد.
بلافاصله پس از تماس با آمبولانس، روزنامهنگاران با هاینریش هس، پزشک تیم ملی تماس گرفتند. هس نیز همه چیز را رها کرد و شتابزده راهی بیمارستان شد اما دیگر خیلی دیر بود. هنگامی که هس به بیمارستان رسید، به او اطلاع داده شد که حمله قلبی باعث مرگ گالکه، بزرگترین هوادار تیم ملی آلمان شده است.
***
وقتی در آن هفتههای تابستانی سال 1982 در خیابانها بازی میکردیم، هیچکس دیگر علاقه نداشت یک بازیکن آلمانی باشد. همه زیکو، سوکراتس، ادر یا فالکائو را برای خود انتخاب میکردند. برای ما که کوچکتر از آن بودیم که تیم هلند با محوریت یوهان کرویف را به یاد بیاوریم، برزیل قطعا شورانگیزترین تیمی بود که تاکنون بودهایم. آنها هر چیزی که آلمان نداشت را در اختیار داشتند؛ پرشور، سرگرمکننده، ماهر، لذتبخش.
9 روز پس از مرگ ریچارد گالکه، آنها توسط مردی که بهتازگی و بعد از محرومیت تبانی در فوتبال به زمین بازگشته بود، از جام جهانی حذف شدند و چند ساعت بعد، تساوی بدون گل بین انگلیس و اسپانیا به این معنی بود که آلمان غربی به نوعی جواز صعود به مرحله نیمه نهایی را کسب کرده است. تحمل این شرایط به قدری ناامید کننده بود که من واقعا فکر میکردم بازی نیمه نهایی را تماشا نکنم.
البته در نهایت من بازی را تماشا کردم. دیدار آلمان غربی مقابل فرانسه به یکی از درامهای بزرگ و حماسی جام جهانی تبدیل شد. روز بعد در مدرسه، همه درباره این دیدار و حادثه باتیستون صحبت میکردند. این بار، نظرات نسبتا تقسیم شده است. در آن زمان فوتبال بازی بسیار وحشیانهتری بود و شاید به همین دلیل است که برخی از همکلاسیهای من معتقدند که این یک برخورد ناگوار بوده، نه یک یورش سنگین.
تنها بازیکن دورتموند در جام جهانی، دروازهبان ذخیره آلمان ایکه ایمل بود. سالها بعد، ایمل اذعان داشت نمیتوانست باور کند که شوماخر بعد از اینکه با باتیستون برخورد کرد، به دروازه خود تکیه داده بود و آدامس میجوید؛ آن هم در شرایطیکه بازیکنان فرانسوی نسبت سلامتی همتیمی و حتی جان او نگران بودند. ایمل فاش کرد که شوماخر فقط وقتی فهمید چه کار کرده است که مادرش صبح روز بعد با او تماس گرفت و به او گفت که در تلویزیون، چقدر این صحنه افتضاح به نظر رسیده است. ایمل گفت:” مادر شوماخر حسابی او را سرزنش کرد” و شاید کسی باید خیلی زودتر این کار را با کل تیم انجام میداد.
سه ماه بعد از جام جهانی، آلمان غربی برای دیدار مقابل انگلیس در ومبلی به لندن سفر کرد. رومینیگه موفق به ثبت دبل شد و تیم آلمان تبدیل اولین تیم ملی دنیا شد که در دو بازی در خاک انگلیس موفق به کسب پیروزی شده است. برادرم علاقه ویژهای به فوتبال انگلیس داشت. در اتاق او پرچم لیدز یونایتد و دربی کانتی وجود داشت و او بعضی اوقات به من میگفت تیمهایی مانند هادرسفیلد تاون وجود دارند که هیچکدام از هم سنهای من چیزی درباره آن نشنیده بودند. روز بعد او نظرم را درباره یک بازیکن جوان تاتنهام با نام گری مابوت که اولین بازی خود در ترکیب تیم ملی انگلیس در پست دفاع راست مقابل آلمانی انجام داده بود پرسید. من نیز پاسخ دادم: “نمیدانم، به خودم زحمت تماشای این بازی را ندادم.”