تجربه بازی زیر نظر روی کین؛ کابوس یا فرصت؟
هفتیک- شاید بهترین شروع، عصر جمعه ای در ماه نوامبر سال 2006 باشد؛ زمانی که روی کین هدایت ساندرلند را مقابل وولورهمپتونِ میک مککارتی برعهده داشت و تیمش در ورزشگاه مولینکس و در حالی که بازی به صورت زنده پخش میشد، در بین دو نیمه یک گل از حریف عقب بود.
این اولین بار بود که کین و مککارتی به عنوان مربی مقابل هم قرار میگرفتند و پیش از آن، اتفاقاتی که در شهر سایپان در جریان جام جهانی 2002 رخ داده بود، گذشته رابطه این دو را لکهدار کرده بود. کین با مربیاش درگیر شده بود و در آن رقابتها بازی نکرد. حال تیم او در ورزشگاه مولینکس از حریف عقب بود و سرمربی ایرلندی به مسئول لباسهای تیم ، جان کوک، دستور داد که تخته تاکتیکها را برپا کند. در حالی که بازیکنان روی صندلیها مینشستند و منتظر شروع صحبتهای تاکتیکی بودند، کین مانند بروس لی ضربهای به تخته وارد کرد.
کارلوس ادواردز، وینگر سابق ساندرلند، در این رابطه به اتلتیک گفت:” من در ردیف جلو نشسته بودم. قبلتر مربیانی دیده بودم که فحش میدادند و برخوردهای شدیدی میکردند ولی هیچگاه چیزی شبیه به این ندیده بودم. ضربه زدن به تخته تاکتیکها، کار عجیبی بود. تخته تاکتیک بیچاره با سه پایه برپا شده بود و در پایان دو پایه داشت. مسئول لباسها دیگر نتوانست آن را سر پا کند بنابراین مدتی مجبور شدیم آن را به دیوار بچسبانیم.”
این اتفاق شاید کاریکاتوری از روی کین باشد که در بین بینندههای جوان اسکای اسپورتس و همچنین هودارانی که یکدنده ترین فوتبالیست نسلش را به خاطر دارند،آشنا به نظر بیاید. بازیکنی که با زانو ضربه سختی به آلف اینگههالند زد و اختلافاتی علنی با سرالکس فرگوسن داشت. همان روی کین که اعلام کرده از داوید دخیا ” بیزار” است و اگر هم تیمی بودند، گلر اسپانیایی مشتهای زیادی از او میخورد. همان روی کین که کایل واکر، مدافع کناری منچسترسیتی را “احمق” و “فاجعه” خوانده و همچنین اعلام کرده که سرخیو آگوئرو کمی اضافه وزن داشته است. همان روی کین که بارها بر اهمیت “رهبری” و “شخصیت” تاکید فراوان داشته و نتیجه را مهمترین چیز دانسته است. همان روی کین که نسبت به بازیکنانی که روی تصویر عمومی خود کار نمیکنند، به شدت بیاعتماد است.
ولی با این حال، باید توجه داشته بشیم که کین خود را یک مفسر فوتبال نمیداند. او سپتامبر سال گذشته در برنامه Off The Ball گفته بود:” متنفرم که به من مفسر تلویزیونی بگویند، به خصوص از این بابت که سعی دارم به دنیای مربیگری برگردم. نمیگویم به مربیگری اعتیاد دارم ولی دوست دارم یک بار دیگر هم آن را امتحان کنم. من در دنیای واقعی زندگی میکنم و فکر نمیکنم رئال مادرید به سراغ من بیاید ولی باید ببینم چه خواهد شد.”
چهارده ماه گذشت و روی کین به حضور ثابتش در تلویزیون ادامه داد. همکار کین در اسکای یعنی جیمی کرگر، او را “استاد جوکهای کوتاه” دانسته و در دنیای تصاویر کوتاه شبکههای اجتماعی، کین کالای ارزشمندی برای هر شبکه تلویزیونی به حساب میآید. با این حال، او در ماه آگوست 50 ساله خواهد شد و اینطور احساس میشود که باید همین حالا هم راجع به دوران مربیگری او در این سالها صحبت شود. شاید برای مثال او از اینکه در صفحه ویکیپدیایش به عنوان ” مفسر ایرلندی فوتبال” توصیف شده، به جای اینکه به این موضوع اشاره شود که او توانست تیم تحت هدایتش را به لیگ برتر برساند و جامهای بسیاری در دوران بازی اش برده، خوشحال نباشد.
از آنجایی که کین در آخرین تجربه مربیگریاش در ایپسویچ تاون از هدایت تیمش اخراج شد، حال باید تا ماه ژانویه صبر کرد تا تیمی برای او پیدا شود، هر چند در طول سالهای اخیر پیشنهادات خوبی به او ارائه شده که یکی از آنها، سلتیک در سال 2014 بود و حالا پیشبینی موقعیت بعدی، کار دشواری است. البته در فاصله زمانی اخراج او از ایپسویچ تا به امروز، اتفاقات خوبی برایش رخ داده است؛ مثل دستیاری مارتین اونیل در تیم ملی ایرلند و همچنین دوران موفقیتآمیزی مثل دستیاری پل لمبرت در استونویلا و اونیل در ناتینگهام فارست.
در این تابستان شایعاتی در مورد حضور او روی نیمکت تیم ملی آذربایجان مطرح شده بود و همچنین در دورانی کوتاه، او گزینه اصلی شرطبندها برای هدایت سالفورد سیتی در لیگ دو بود. هیچکدام از این دو پست در نهایت به کین نرسید ولی هر دو شایعه، نشان از وضعیت او در نگاه مدیران فعلی دارد.
با این حال آیا این تصورات حقیقت دارد؟ آیا این کاریکاتور واقعی است؟ آیا او میتواند با بازیکنان مدرن خو بگیرد و دوران مربی گریاش را همان قدر امیدوارکننده که با ساندرلند به لیگبرتر صعود کرد، از نو آغاز کند؟ اتلتیک با چندین بازیکن که با کین، هم در دوران مربیگری و هم در دوران دستیاریاش همکاری داشتهاند، صحبت کرده تا بررسی دقیقی بر کلیشههایی که در رابطه با یکی از شگفتانگیزترین و موثرترین بازیکنان لیگ برتر مطرح میشود، داشته باشد. داستانهایی که تناقضاتی در مورد شخصیت او بیان میکنند، مردی که میتواند حملاتی “شرورانه و شخصی” به بازیکنانی که هدایتشان را داشته انجام دهد و در عین حال، سخاوتی خالصانه در مورد آنها داشته باشد؛ مثل آن روزی که هزینه خانواده دیوید نوریس، کاپیتان ایپسویچ تاون را در یک رستوران محلی پرداخت کرد یا روزی که بازیکنان و کادر فنیاش را مستقیما پس از یک بازی به ملاقات گری اَبلت، مدافع سابق اورتون و لیورپول، برد که در بیمارستان با سرطان دست و پنجه نرم میکرد. سپس داستان کارتینگ، پینت بال، ماشینهای های پر زرق و برق و همینطور عصری که بازیکنان ایپسویچ شاهد سلاخی یک خوک بودند و صبح روز بعد با صدای نارنجک صوتی از خواب بیدار شدند؛ بازی کردن برای روی کین چنین شرایطی دارد.
***
آگوست 2006 وقتی روی کین هدایت ساندرلند را برعهده گرفت، باشگاه شرایط خوبی نداشت. آنها فصل قبلش تحت هدایت مککارتی از لیگ برتر به دسته پایینتر سقوط کرده بودند، رکورد کمترین امتیاز کسب شده را ثبت کردند و فصل جدید را تحت هدایت نیال کوئین با 4 شکست پیاپی آغاز کردند. کین به ساندرلند پیوست و در همان فصل آنها را قهرمان چمپیونشیپ کرد. با حمایت سرمایهگذاران ایرلندی باشگاه، آنها خریدهای قابل توجهی انجام دادند ولی کین هم بازیکنانش را آبدیده کرده بود.
آنها در 20 بازی پایانی 16 پیروزی کسب کردند و تنها 3 شکست در 33 بازی به ثبت رساندند. فصل بعد، بار دیگر هزینهای 30 میلیون پوندی برای تیم انجام شد و آنها فصل را در رده پانزدهم به پایان رساندند و در لیگ برتر ماندند. کین پس از 15 بازی در فصل سوم و به ثبت رساندن 5 شکست پیاپی و قرار گرفتن در رده هجدهم از هدایت تیم اخراج شد. با این حال، باشگاه در هنگام جدایی او، وضعیت بهتری نسبت به زمان پیوستن او داشت. در ایپسویچ، کار او دشوارتر بود. با وجود هزینه چشمگیری که انجام شد، پانزده بازی طول کشید که کین در چمپیونشیپ به اولین پیروزی برسد. آنها فصل را در رده پانزدهم به پایان رساندند و کین در ژانویه و در حالی که تیم در رده نوزدهم قرار داشت، اخراج شد. با این حال، ایپسویچ پس از نزدیک به 30 سال به نیمهنهایی جام اتحادیه رسید و کین 8 بازیکن آکادمی را به تیم اصلی رساند. یک ناکامی؟ قطعا. ولی آیا این نتایج به اندازهای ضعیف بود که او فصل آخرش به عنوان سرمربی را تجربه کند؟ کمی عجیب است.
کوین که رئیس باشگاه ساندرلند شد، اخیرا به آیریش پست گفت:” روی کاری را کرد که من فکر نمیکردم ممکن بود- او منچستریونایتد و آن روحیه برندگی را به ساندرلند آورد.” کین این کار را با افرادی که جذب کرد انجام داد. او دوایت یورک را به خدمت گرفت و جانی ایوانز را به صورت قرضی جذب کرد و همچنین مایکل کِلِگ را به عنوان مربی آمادهسازی بدنی، نیل بایلی را به عنوان مربی تمریندهنده و آنتونیو گومز را به عنوان مربی بدنساز از تیم سابقش به ساندرلند آورد. به علاوه رویکرد او در مربیگری تحت تاثیر چیزهایی بود که در الدترافورد از سرالکس فرگوسن مشاهده کرده بود. او دستور داد که بازیکنان با ست ورزشی باشگاه سفر کنند، از آنها خواست که در شب پیش از دیدارها در هتل کنار هم باشند و گاهی مثل فرگوسن، عقب مینشست و کار را به دستیارش، تونی لولان میسپرد. کین توجه ویژهای به تیم ذخیرههای ساندرلند داشت و تقریبا تمامی بازیهای آنها را از روی سکوها تماشا میکرد و اطلاعات زیادی راجع به محصولات آکادمی تیم کسب میکرد.
بسیاری از بازیکنان مدعی شدند که کین شرایط فیزیکی و آمادهسازی آنها را بهبود بخشید، هر دو هفته آنها را وزنکشی میکرد، سعی داشت چربی بدن بازیکنان را کاهش دهد، نمک و شکر را در سالن غذاخوری کاهش داده بود، جلسات تمرینات بدنسازی را مشابه تمرینات بوکس برگزار میکرد و شدت تمرینات دوچرخه ثابت و روئینگ را افزایش داده بود. در تابلو اعلانات باشگاه هشداری نصب شده بود که روی آن درصد چربی بدن را هدفگذاری کرده بود و سرمربی ایرلندی به بازیکنان اخطار داده بود که اگر به این سطح نرسند، در ترکیب جایی نخواهند داشت. کلگ که حالا به منچستریونایتد بازگشته، از ساعت 8 صبح تا زمانی که آنها مجموعه باشگاه را ترک میکردند، در سالن بدنسازی کنارشان بود. ادواردز که هم در ساندرلند و هم در ایپسویچ به جمع شاگردان کین پیوست، به یاد دارد که وقتی بازیکنان کمی وزن اضافه میکردند، کین به آنها رژیم غذایی اختصاصی میداد.
در زمین تمرین، کین به دستیارانش در برگزاری جلسات اعتماد داشت. استیون کالدول که در ابتدای حضور کین در ساندرلند کاپیتان تیم بود، به خاطر دارد که گاهی کین 20 دقیقه اول تمرینات را از دفترش تماشا میکرد و تامی میلر، همتیمی سابق او در ساندرلند در این رابطه گفت:” یادم میآید که روی، بالای تپه روی یک توپ فوتبال مینشست و تمرینات را از دور نگاه میکرد. اگر لازم بود چیزی بگوید، وارد میشد و میگفت. وقتی به تمرینات اضافه میشد و نمیتوانستید پاس محکمی که فرستاده را کنترل کنید، نگاهی مرگبار به شما میکرد.”
کالدول ادامه داد:” او هنوز هم میتوانست بازی کند آن هم به طرزی باورنکردنی. چیزهایی میگفت که ما شگفتزده میشدیم. او مغز فوتبالی فوق العادهای داشت. برخی صحبتهای او برای تیم به شکلی نبوغآمیز، فوقالعاده بودند. او درباره انتظاراتش و اتفاقاتی که در حال رخ دادن بودند، بسیار منسجم برخورد میکرد. او کاملا فوتبال را میشناخت. اینطور نبود که لفاظی کند و حرفهای غیرمنطقی بزند. او پتانسیل تبدیل شدن به یک مربی درجه یک را داشت.”
نوریس، کاپیتان سابق تیم او در ایپسویچ، به خاطر دارد که تحت هدایت کین، آمادهترین شرایط را برای بازی کردن در طول دوران فوتبالش تجربه کرده بود. او گفت:” آمادگی بدنی، تاکتیکی، ضربات کاشته- ما از همه نظر آماده بودیم. میدانستیم چه چیز میخواهیم و حریفمان چه کار خواهد کرد.”
کالدول گفت:” اما ناگهان، مثل همان چیزی که در تلویزیون مشاهده میکردیم، یک چیزی ذهن او را درگیر میکرد، او نمیتوانست اتفاقی که افتاده یا صحبتی که مطرح شده را فراموش کند. در چنین شرایطی او خیلی یکدنده میشد. یک روز خیلی سرد بود و او هم حسابی خودش را پوشانده بود. گراهام کاوانا و من ساقپوشهای مخصوص ریکاوری پوشیده بودیم که در آن دوران به تازگی عرضه شده بود. هم به خاطر گرم شدن و هم به خاطر عضلاتمان آنها را پوشیده بودیم. کین خیلی عصبانی شده بود. او گفت:”چرا این ها را پوشیدهاید؟ محض رضای خدا شما اسکاتلندی و ایرلندی هستید! یورکی (دوایت یورک) میتواند آنها را بپوشد، او اهل تریندیداد و توباگو است!” غر زدنش را ادامه میداد. ما به دلایل علمی آنها را پوشیده بودیم و او، این ساقپوش ها را “آشغالهای مزخرف” میخواند. خیلی اهل شر به پا کردن بود.”
چیزهای غیرمنطقی، کین را دلخور و عصبانی میکرد. در دوران دستیاریاش نیز همینگونه بود. در ناتینگهام فارست، او دستگاه فکس را از دفترش خارج کرد زیرا از نگاه او، صدای دستگاه آزاردهنده بود. در جایی دیگر، یک توپ به سمت بازیکنان خودی پرتاب کرد و بازیکن توپ را کنترل کرد. کین با لحن نسبتا تندی گفت:” تو چی هستی، یک دروازه بان لعنتی؟”
نوریس، هافبک سابق ایپسویچ میگوید که عاشق بازی کردن برای کین بود ولی روزهایی بود که حتی او هم در درک شرایط مربی به مشکل میخورد. او گفت:” به نظر میرسید نیمی از رختکن نمیخواهند برای او بازی کنند و نیمی دیگر نیز از ترسشان میخواستند برای او بازی کنند. او میتوانست برخوردهای تندی انجام دهد و برای برخی از بازیکنان، تحمل چنین چیزی دشوار بود. در تمرینات، بچه ها دور هم جمع میشدند و یک دایره تشکیل میدادند، دو بازیکن در وسط دایره میایستاد و پاس کوتاه تمرین میکردیم و اگر کسی توپ را از بین پاهای بازیکن دیگری عبور میداد، همه بالا و پایین میپریدیم، میخندیدیم و جشن میگرفتیم. بازیکنها این کار را انجام میدهند. به وضوح میشد دید که او ما را نگاه میکند و پیش خودش میگوید “این ها را نگاه کن که میخندند و جشن میگیرند”. میشد دید که حرص و جوش میخورد. وقتی نوبت حمله کردن و عصبانی شدن میشد، او هیچگاه پا پس نمیکشید. حتی گاهی بحثها شخصی هم میشد. ممکن بود در بین دو نیمه یا در پایان بازی سراغ شما بیاید و بر سرتان داد و بیداد کند. پس از یکی از بازیها جوابش را دادم و او من را نابود کرد. میگفت “فکر کردی کی هستی لعنتی؟ وقتی فلان کار را کردی میتوانی با من حرف بزنی….” . او واقعا من را له کرد. بازی را هم بردیم. روز بعدش، برای بازی روز سه شنبه آماده میشدیم و من نیمکت نشین بودم. پیام این بود که هیچگاه نباید جواب او را بدهید.”
ادواردز معتقد بود که انتظارات بالای کین باعث پیشرفت او شد. او گفت:” به خاطر دارم که ما در فصل اول به همراه ساندرلند با پلیموث بازی میکردیم. من دفاع چپ حریف را سوراخ سوراخ کرده بودم. روی به بازیکنان میگفت ‘”توپ را به کارلوس بدهید” دائما آن مسیر را میرفتم و برمیگشتم. عضلاتم کم کم میگرفت ولی هر بار که صاحب توپ میشدم، روی فریاد میزد “به سمتش بدو”. پیش خودم فکر میکردم “آیا او میخواهد از تلاش من سوء استفاده کند؟” با تمام خستگیام میدویدم ولی با لذت این کار را انجام میدادم زیرا میدانستم که از پس حریف برآمدهام و او سعی میکند به من انگیزه بدهد که کمی بیشتر بدوم. بازیکنان زیادی هستند که وقتی خسته میشوند، جا میزنند. او در چنین مواقعی عصبانی میشد.”
آیا عصبانی شدن کلمه درستی است؟ ادواردز با خنده گفت:” میتوانید بزکش کنید. ولی او بازیکنانی که 100 درصد تلاششان را انجام نمیدادند را دوست نداشت. اگر تمام تلاشتان را میکردید، شکست خوردن را میبخشید. وقتی به مسائل مشخصی نگاه میکنید، بازیکنانی که اخلاق او را میشناسند، قبول میکنند و میگویند “حق با او بود”. حالا پای تلفن با او میخندم. حتی یک ذره هم عوض نشده است. در ایپسویچ، او من را در میانه بازی به زمین فرستاد، توپ را لو دادم و 3-1 باختیم. در رختکن، سراغ من آمد و گفت “وقتی تو را به زمین میفرستم، برای این است که به تیم کمک کنی نه اینکه به آنها صدمه بزنی”. بی اختیار شانههایم را بالا انداختم ، انگار که میگویم “بله، حرفت را قبول دارم”. ولی او شانه بالا انداختن من را اینطور برداشت کرد که انگار برایم اهمیت نداشته است. منظور من این نبود. او شروع به فریاد زدن کرد. “آره، شانههایت را بالا میاندازی، شانههایت را بالا میاندازی”. اجازه دادم که خودش را تخلیه کند و او بعدها گفت که دوست دارد در زندگی بعدیاش، یا جای من باشد یا سگش زیرا خیلی آرام هستم. واقعیت هم همین است!
من همیشه دوست داشتم به عنوان بازیکن پیشرفت کنم. راجع به دیگر بازیکنان نمیدانم. شاید در اعماق وجودشان آنها هم میخواستند پیشرفت کنند ولی آیا آنها توان گوش کردن به کین را داشتند؟ در این نقطه است که میتوانیم راجع به انتقاد سازنده صحبت کنیم. خیلی از بازیکنان نازکنارنجی هستند. روی چندین بار با من برخورد تندی کرد. از نظر خودم، اگر که بد بازی کردهام و یا در حد استانداردهایی که او از من انتظار دارد، نبودهام، حق داشته عصبانی شود. به من میگفت “کارلوس تو به درد نمیخوری”. و حالا این به من بستگی داشت که چه برداشتی از این صحبت کنم. آنهایی که با روی درگیری داشتند، گاهی از او انتقاد میکردند که برخورد تندی دارد ولی همچنین بازیکنانی هم بودند که به خودشان باور داشتند و برداشت بدی از حرفهایی که او میزد، نداشتند.”
خود کین هم در کتابش، نیمه دوم، تایید کرد که با بعضیها در باشگاه ایپسویچ جوری صحبت کرده که انگار “چیزی زیر کفشهایش” هستند. در نهایت، بازیکنانش این مسئله را به هیئت مدیره اطلاع دادند.
سیمون کلگ، مدیر اجرایی سابق ایپسویچ، که پیش از آن نایب رئیس کمیته المپیک بریتانیا، بود، به اتلتیک گفت:” بازیکنان بدون اینکه به جزئیات زیادی اشاره کنند، نظراتشان را به من منتقل کردند و در نهایت، من در مورد شرایط به دقت فکر کردم و تلاش کردم تا فضای رختکن را آرام کنم. باید تا زمانی که قصد اخراج مربی را ندارید، از او حمایت کنید. نباید این ارتباطات پشت صحنه را بیاهمیت بدانید و من هم مطمئنا این کار را نکردم. بازیکنان چیزی به شما میگویند و شما آن را به هیئت مدیره منتقل میکنید و باید بپیذیرید که این شیوه سرمربی است.
او معتقد بود که به این شکل میتواند از بازیکنان و کادر فنی بهترین عملکرد را بگیرد. در نهایت، به مرحلهای میرسید که باید بگویید “این شیوه کار میکند؟” مسئله این نیست که آیا این شیوه برای من به عنوان مدیر اجرایی کار میکند یا نه، بلکه مسئله این است که برای بازیکنان کار میکند یا نه.” کاملا شبیه فرگوسن، وقتی کین تصمیم میگرفت که بازیکنی از تیم جدا شود، این اتفاق به شکلی بیرحمانه رخ میداد. کالدول، کاپیتان تیم او، جداییاش از ساندرلند در ژانویه 2007 را به یاد دارد.
کالدول توضیح داد:” او به من بازی میداد زیرا قراردادم تا تابستان بود. هیچ خبری از باشگاه نبود و حدودا اواسط ژانویه رسیده بود. پیش خودم گفتم “خب، به نظر میرسد قرارداد جدیدی در کار نباشد”، پس هر کسی که کمترین بهرههوشی داشته باشد به دنبال گزینههایی برای تابستان میگردد. این خبر به گوش او رسید. از من پرسید که چرا اینور و آنور به دنبال تیم جدید هستم و آیا میخواهم تیم را ترک کنم یا نه. به او گفتم خیلی دوست دارم که بمانم ولی چیزی از باشگاه تا الان به من گفته نشده است. توضیح دادم که ما هم زندگیهای خودمان را داریم و باید برنامهریزی داشته باشیم. به نظرم آمد که مکالمه ما به این معناست که او میخواهد من را حفظ کند. یک روز بعد، در آسدا بودم که یک تماس از او داشتم. او گفت “من پیشنهاد برنلی را قبول کرده ام پس برو با آنها صحبت کن”. با همسرم در حال خرید بودیم. پس از اولین مکالمه من و کین، به او گفته بودم که در ساندرلند همه چیز خیلی خوب پیش رفته است. همسرم باردار بود و میخواست در شمال شرق کشور بماند. سپس با من تماس گرفته شد و همسرم پرسید “چه خبر شده” و من گفتم “تیم را ترک خواهم کرد!” شوکه شده بودم. دیگر هیچ مکالمه ای بینمان نبود.
اگر او فکر میکند من بازیکن خوبی نیستم، یک مکالمه مثل دو انسان عاقل انجام دهیم و در پایان با هم دست بدهیم. من پیشنهاد برنلی را رد کردم. او سراغ من آمد و گفت:” آنها پیشنهاد خوبی برایت دارند”. من گفتم “خودم تصمیم میگیرم چه چیز برایم خوب است.”عصبانی شده بودم. با هم دچار مشکل شدیم. بازوبند کاپیتانی را از من گرفت. به من گفت ” بازوبند را به دین وایتهِد دادم. به بازیکنانی نیاز دارم که متعهدند.”خیلی عصبانی بودم زیرا من با تعهد 100 درصدی بازی میکردم. به خدا قسم میخورم، در آن مقطع میتوانستم با او دعوا کنم. به او گفتم:”منظورت این است که من متعهد نیستم؟” کاش آن لحظه برگردد زیرا با او درگیر میشدم! هیچگاه این کار را نکردم. عقب کشید، گفت که تصمیمش را گرفته و کار تمام است.
به خانه رفتم و گفتم “باید با برنلی قرارداد ببندم وگرنه چهار ماه جهنمی با این مرد خواهم داشت.” بعد از آن چند بار صحبتهای بچه گانهای مطرح کرده بود. خیلی به من برخورده بود. حالا اگر او را ببینم، رو در رو این حرفها را خواهم زد. شاید با هم به آن اتفاقات بخندیم.”
***
کین با تمام عیب و نقصهایش، این توانایی را داشت که کادر فنیاش را با سخاوتش و همینطور تمجیداتی که انجام میداد، غافلگیر کند. بازیکنان به خاطر دارند که کین در زمان حضورش در جلسات تمرین، بالاترین روحیه را داشت و با همه ارتباط برقرار میکرد، همینطور هنگامی که تمرینات گروهی انجام میدادیم.
یک بازیکن ایپسویچ گفت:” روی در چنین مواقعی، انسان مهربانی است. چندین بار شد که در ایپسویچ، به ما میگفت که بعد از تمرین با هم در رستوران غذا بخوریم که روحیه تیم را بالا ببرد. وقتی میرفتید که هزینه رستوران را حساب کنید، او جلوی شما را میگرفت و خودش این کار را انجام میداد.”
این بازیکن ایپسویچ سفری در پیش فصل به پایگاه توپخانه هفتم در کولچستر را به خاطر دارد که بازیکنان تمرینات نظامی انجام میدادند. کین در کتابش توضیح میداد که چتربازها پرواز میکردند و بازیکنان، سلاخی یک خوک را تماشا کردند و شب آن را به عنوان شام خوردند. صبح ساعت 5 نیز با صدای یک نارنجک صوتی از خواب بیدار شدند.
نوریس درباره آن سفر گفت:” سرمربی شخصیت خیلی بزرگی داشت و وقتی کار سخت میشد، او ما را به جلو حرکت میداد. یک امتحان برایمان بود، یک اتفاق دیوانهوار. من واقعا از آن لذت بردم ولی پیش خودم میگفتم “وای!”. فردا باید در تمرین حاضر میشدیم، نیمساعت فرصت داشتیم به آنهایی که دوستشان داریم پیام بدهیم زیرا تلفنهای همراهمان را جمع میکردند. برای مواقع ضروری، باید به مدیر اجرایی، شماره خانواده را میدادیم. به جای تختخواب به ما یک ملافه و کمی چوب داده شد. بچه ها هیچ ایدهای نداشتند که چطور آنها را به درخت ببندند. آنقدری بزرگ نبود که بتوانیم چادر بزنیم پس آن را روی زمین میانداختیم و زیرش میخوابیدیم. نیمه شب نارنجک صوتی میزدند. وقتی اولین نارنجک منفجر شد، خودم را خراب کردم. در دود و مه مانده بودم. ترسیده بودم و پیش خودم میگفتم “چه خبر شده؟” هوا در حد یخ زدن سرد بود، بچه ها تاول زده بودند. یک امتحان بود. بچه ها سعی میکردند به هم کمک کنند. با برانکارد این طرف و آن طرف میدویدیم. وقتی یکی از بچهها به مشکل میخورد، دیگران به کمکش میرفتند. بنابراین حس و حالی در این تمرینات ایجاد شده بود ولی من مطمئنم برخی میگفتند “این کارها دیوانگی است”.
ادواردز در آن سفر حضور نداشت ولی در دو باری که به کارتینگ و پینتبال رفتند، حضور داشت. او گفت:” روی عاشق این کارها بود: دویدن و پریدن از روی موانع در گل و کارتینگ. ولی وقتی کارتینگ میرفتیم، او میخواست برنده باشد. تمام تلاشش را انجام میداد. مطمئن میشد که ماشین همه بچه ها دور خودش چرخیده باشد. بچه ها در مسیر از دست او فرار میکردند و او هم فحش میداد و فریاد میزد. خیلی سریع ناراحت میشد. روحیه برنده بودن در او موج میزد. هر کاری میکرد که پیروز شود و برای همین بود که بازیکن موفقی هم بود.”
در روزهای خوب، او کاری میکرد که بازیکنانش احساس کنند ارزش بالایی دارند. نوریس گفت:” راستش را بخواهید من عاشق او بودم. او من را کاپیتان تیمش کرد. یک روحیه خاصی داشت. هنوز هم برای خودم احساس فوق العادهای است که فکر میکنم روی کین من را به عنوان کاپیتان تیمش انتخاب کرده است. در یکی از اولین بازیهایم، گل پیروزیبخش را زدم. وقتی از در رد شدم و وارد رختکن شدم، او با صدای بلند گفت “این هم از کاپیتان من، کاپیتانی یعنی همین”. میتوانید تصور کنید شنیدن این جمله از او چه معنی دارد؟ احساس کردم هزاران متر بالا در آسمان هستم. روی کین این را گفته! او با من خیلی خوب بود. در اولین بازی فصل مصدوم شدم و چهار ماه از میادین دور بودم. نگران بودم که اگر نتواند از من استفاده کند، شاید من را کنار بگذارد. ولی برعکس، او با من تماس گرفت و مطمئن شد که من بهترین پزشکان و بهترین درمان را سپری کردهام.
او به من گفت که 7 روز با خانوادهام وقت بگذرانم. پیش خودم فکر میکردم “لعنتی! او انگیزه ی بسیاری به من داد تا ریکاوری کنم و حالا من بیش از قبل دوست دارم برای او بازی کنم.” او رفتار متناقضی داشت. ممکن بود یک روز در تمرینات از کنارتان عبور کند و هیچ توجهی به شما نداشته باشد. یک بار با خانواده همسر سابقم و بچهها به صرف غذا بیرون بودیم. او را دیدم که به کنار پنجره آمد و به منو نگاه کرد. راستش، اولین فکر من این بود که “لطفا داخل اینجا نیا”، از این بابت که ممکن بود من را نادیده بگیرد و پیش باقی افراد خانواده شرمنده شوم. او داخل آمد. برای نشستن روی صندلی اش باید از کنار ما رد میشد. وقتی به من سلام داد، واقعا حس خیلی خوبی داشتم. یک نفس عمیق کشیدم. غذا را تمام کردم و صورت حساب را خواستم. پیشخدمت گفت که غذای ما توسط آقایی که آنجا نشسته حساب شده است. تعداد ما زیاد بود غذای کاملی سفارش داده بودیم و پیش خودمان گفتیم “وای این دیگر از کجا آمد؟ پنج یا ده دقیقه راجع به خانواده با هم صحبت کردیم. یک وجه کاملا متفاوتی از او را دیدم و پیش خودم فکر کردم “عجب انسان خوبی”.
وقتی از هدایت تیم اخراج شد، به او پیام دادم و گفتم “گوش کن رئیس، متاسفم که کارت را از دست دادی و همینطور بابت نقشی که من در اخراج تو داشتم. ما بازیکنان تو را ناامید کردیم و امیدوارم بهترین ها برایت رقم بخورد”. او جواب من را داد- پاسخ بعضی ها را نداده بود- و گفته بود “خوشحالم که تو کاپیتان من بودی و اگر 20 بازیکن دیگر مثل تو داشتیم، درشرایط فعلی نبودیم. اگر هر چیزی یا توصیهای لازم داشتی، شماره من را داری.” بار دیگر باید بگویم عجب انسانی. احترام ویژهای برایش قائل بودم. من وجه متفاوتی از او را دیدم.”
در ایپسویچ، او بیشتر برای اهمیتی که به ابلت، سرمربی تیم ذخیرهها که توسط کین انتخاب شده بود، داد، شناخته میشود. ابلت در تابستان 2010 سرمربی تیم ذخیرهها شد و کمی بعد به بیماری سرطان مبتلا شد. پس از بازی اول و پیروزی مقابل میدلزبرو، کین بازیکنان و کادر فنیاش را راهی بیمارستان کرد تا ابلت را ملاقات کنند. در طول چند ماه، کین به شدت هوای ابلت را داشت.
در کتاب “بازی زندگی من”، ابلت نوشته:” رابطه حرفهای که ما به عنوان مربی داشتیم، نشان نمیدهد که من و روی چقدر با هم وقت میگذراندیم. هر وقت تلفن من زنگ میخورد، روی پشت خط بود. او میگفت “سری به تو خواهم زد” ولی قضیه همیشه از “یک سر زدن” فراتر بود. او در چشایر زندگی میکند و من در نزدیکی پرستون. چه چیزی لازم دارید؟ کاغذ، مجله؟ پازل؟ وقتی من در بیمارستان بودم، از من خواست که به پرستارها بگویم برای شام یک سر به خانه او خواهم رفت. برای اینکه کمی تنوع داشته باشم و فضا را عوض کنم. متاسفانه من اجازه نداشتم بروم زیرا در آنجا خوشگذرانی میکردیم ولی هر روزی که در بیمارستان بودم، او به ملاقات من میآمد.”
در حالی که دیگر بازیکنان به اتلتیک گفتهاند که از نظر آنها کین رفتار چندان دوستانه ای نداشت ولی ادواردز مخالف است. او گفت:” بیشتر بازیکنان از اینکه بروند و با او صحبت کنند میترسیدند زیرا آنها پیش خودشان فکر میکردند که با جمله “گمشو بیرون” روبرو خواهند شد. ولی او همیشه به من میگفت “مهمترین چیز خانواده است”. عاشق این تفکرش بودم. همیشه میگفت “مطمئن شو که حواست به خانهات هست”. اگر در خانه خوشحال باشی، در تمرینات هم خوشحالی. او حواسش به این مسائل بود. میشد چیزهای محرمانه را هم به او گفت، چه فوتبالی و چه غیرفوتبالی. او این وجه احساسی را هم داشت. در دوران کریسمس، او بازیکنان را مجبور میکرد که به بیمارستانها سر بزنند و زمانشان را با بچههای فقیر بگذرانند. اگر ظاهر مناسبی نداشتیم یا به درستی در جامعه حاضر نمیشدیم، کاری میکرد که حتما جریمه شویم. واقعا این مسائل برایش مهم بودند.”
***
بنابراین، کین مجموعه ای از تناقضهاست. در نگاه اول اینطور به نظر میرسد که او دنیا را سیاه و سفید میبیند ولی هر چه با افرادی که او را میشناسند، بیشتر صحبت میکنید، نظرات عجیب بیشتری دریافت میکنید. سوالی که پیش میآید این است که آیا کسی که به عنوان بازیکن، روند داروینی را به بهترین شکل طی کرده، میتواند محدودیتی از سوی بازیکنانش را قبول کند؟
کلگ، مدیر اجرایی ایپسویچ، تشخیص جالبی درباره او انجام داده است. او گفت:” یکی از دیدگاههای من راجع به “روی” این است که او از اینکه دیگر بازیکنان نمیتوانند مثل او به صورت غریزی بازیخوانی انجام دهند، کلافه میشود. او از اینکه نمیتوانست طوری موضوع را بیان کند که دیگران هم بازیخوانی مثل او داشته باشند، خشمگین بود. روی کمالگراست. او واقعا انتظار دارد و از بازیکنان میخواهد در تمام وجوه زندگیشان صد در صد تلاششان را بگذارند تا در بازیها به پیروزی برسند. برای او همکاری با افرادی که با چشماندازها و نگاه او همخوانی ندارند، بسیار دشوار است. البته این چیز بدی نیست زیرا تفاوت پیروزی و شکست در ورزشهایی پرفشار، تفاوت بسیار جزئی است ولی این کار (کسب موفقیت) باید به شکلی مطبوع انجام شود و انگیزهای ایجاد کند.
قوانین اولیه او این بود که بازیکنان سر وقت در تمرین حاضر باشند، آمادگیبدنی داشته باشند، تمام تلاششان را انجام دهند و کیفیتشان را به نمایش بگذارند و هیچکدام از این موارد جنجالی نبودند. او که مثل برایان کلاف، سرمربی سابق ناتینگهام فارست برخورد میکرد، از بازیکنان میخواست که در رفتارشان مسائل پایهای را به خوبی رعایت کنند.
ادواردز با لبخند گفت:” تاخیر نقطه ضعف او بود.” او روزی را به خاطر میآورد که سه بازیکن ساندرلند به خاطر تاخیر، نیمکتنشین شدند. افراط و تفریطهای بازی مدرن با او همخوانی ندارد. شبکههای اجتماعی، ماشینهای اسپورت. نسلی از بازیکنان که اهل به رخ کشیدن داراییهایشان هستند.
ادواردز گفت:” وقتی کین میدید که بازیکنان با ماشینهای پر زرق و برق اینطرف و آن طرف میرفتند، میگفت “وقتی به دوران فوتبال این بازیکنها نگاه میکنی، چه چیزی به دست آوده اند؟” این یکی از اخلاقهای او بود. او راجع به جوانهایی حرف میزد که مرسدس بنز و بیامدبلیو سوار میشوند، بدون اینکه جامی برده باشند یا مدالی کسب کرده باشند. گاهی حق با او بود ولی بچهها حق دارند ماشین های خوب سوار شوند؛ غیر از این است؟”
برای بسیاری از بازیکنان، هر جلسه تمرینی مثل یک تست تخریب شخصیت بود. میلر که همکاری کوتاهی با کین در ساندرلند و ایپسویچ داشت گفت:” وقتی کسی دائما از شما انتقاد میکند، پیش خودتان فکر میکنید “لعنت بهت، نمیتوانم دائم این وضع را تحمل کنم”. شاید چند بازیکن بتوانند با این وضع کنار بیایند. روی به ماشینهای داخل پارکینگ نگاه میکرد. او از دور وضعیت را زیر نظر داشت و اگر با یک ماشین خوب به تمرینات میآمدید، به شما حمله میکرد. او اهل تجملات نبود. او از آدمهای سخت کوش و پرتلاش خوشش میآمد. داستانی درباره جوردن هندرسون در تمرینات گفته میشود. تیم او چندان خوب کار نمیکرد و روی از بازیکنان پرسید “آیا فکر میکنید توان بازی در تیم اصلی را دارید؟” و جوردن بلند شد و گفت “بله البته که میتوانم”. زمان زیادی طول نکشید که او اولین بازیاش را انجام داد. او میخواست بازیکنان با او روبرو شوند. لیام لاورنس یک بار در بازی تمرینی 11 به 11، در ترکیب قرار نگرفت و نیمکتنشین بود. لیام وضع را تحمل نکرد و روی گفت پس از بازی به دفترم بیا. لیام گفت “البته که این کار را خواهم کرد”. آنها در دفتر با هم درگیر شدند. او احتمالا پس از این اتفاقات احترام بیشتری برای لیام قائل بود. اگر برای چیزی که میخواستید، تلاش میکردید و مقابل او میایستادید، احترامتان نزد او بیشتر میشد.”
آیا چنین رفتاری به سود تیم است؟ میلر گفت:” به نظرم اینطور نیست، حداقل مربی نباید این کار را کند. من اسمش را قلدری نمیگذارم. به عنوان مربی شما مسئولیت هایی دارید. نباید کاری کنید که بازیکنان از شما بترسند و یا فکر کنند “لعنتی، باز هم او”. من در هارتپول در دسته چهارم فوتبال را شروع کردم. بازیکنان با تجربه کار شما را سخت میکنند و باید از لحاظ ذهنی آماده باشید. آن روزها دیگر گذشته است. دیگر نمیتوانید همه را از خود بترسانید. امروزه همه میخواهند از مربی تمجید و تعریف بشنوند. آنها فکر نمیکنند که کار اشتباهی انجام داده اند. در مسابقات غیرلیگی و همینطور “تیمهای یکشنبه” نیز این موضوع بود و من در تمامی ردههای سنی تجربه مربیگری دارم. وقتی به یک بزرگسال یا بازیکن با تجربه انتقادی میکنید، میگویند “چی؟ من؟” خیلی سخت شده و نمیتوان به کسی سخت گرفت. جامعه درحال تغییر است.”
نوریس به خاطر اینکه یک بار جواب کین را داد، از ترکیب خط خورد. او ادامه داد:” یک تناقضی در کین وجود داشت. در تور پیش فصل بودیم و بچهها در شب آخر گفتند که بیرون برویم. او میگفت “گوش کنید، حواستان را جمع کنید، نوشیدنی بخورید ولی خرابکاری نکنید، دستگیر نشوید و همه ساعت 9 در هتل باشند”. وقتی بیرون رفتیم، همه درست رفتار کردند و هیچ مشکلی پیش نیامد. وقتی به محل اقامت برگشتیم، او گفت “نگاهشان کن! همان چیزی که انتظارش را داشتم، هیچکدامتان یک ذره شخصیت ندارید، حتی یک دردسر کوچک هم به وجود نیاوردید. انتظار داشتم یک گندی بالا بیاورید، همه شماها مثل بچه های خوب آنجا نشسته بودید”. او به ما گفت بیرون برویم و رفتار درستی داشته باشیم و سپس به خاطر اینکه به حرفهایش گوش کردیم، به ما ترشرویی میکرد! فکر نمیکنم بتوانید در این بحث پیروز شوید. اگر کسی دستگیر میشد، مطمئنا او (کین) به شدت عصبانی میشد و میگفت که باعث خجالت او و باشگاه شده است. اگر مقابلش میایستادید، پاسخش را هم میگرفتید. اگر مقابلش نمیایستادید، شخصیتتان را زیر سوال میبرد.”
کین به عنوان دستیار، نقش پلیس بد را بازی میکرد و اونیل، پلیس خوب بود ولی بررسی رابطه این دو بر اساس این موضوع، برداشت درستی نخواهد بود. همکاری آنها پایان تلخی داشت؛ با لو رفتن پیامهایشان در واتس اپ ولی وجوه مثبتی هم در دوران پنج ساله حضور کین روی نیمکت ایرلند بین سالهای 2013 تا 2018 وجود داشت.
دیوید میلر که برای این زوج ( کین و اونیل) در تیم ملی ایرلند بازی میکرد، به اتلتیک گفت:” من با روی خیلی خوب کار میکردم. چیزهای متفاوتی راجع به او میخوانید. برخی نمیتوانند کار کردن با او را تحمل کنند. انتظاراتش بالاست ولی نه به شکل منفی. اگر روی روبروی شما بنشیند، میخواهد بداند که “آیا تکالیفتان را انجام دادهاید؟ آیا سوال درستی پرسیدی؟ این بهترین مصاحبهای بود که میتوانستی انجام بدهی؟”. سپس تلاش بعدی شما باید بهتر باشد. باید بهترین خودتان باشید. او هیچگاه مثل دیگران مراعات کسی را نمیکرد. هر از گاهی تغییر میکند ولی همین برنده و تیز بودنش است که او را به این سطح رساند و در این سطح حفظ کرد.
در مجموع، کین به عنوان مفسر، شما را یا قهرمان میبیند یا یک احمق سادهلوح، یا درجه یک یا مزخرف. به عنوان بازیکن هم چندان فرقی نمیکرد و یک بار گفته بود که بازیکنانی در منچستر که با آنها صحبت نمیکرد را به خاطر نمیآورد. وقتی سال 2005 یونایتد را ترک کرد، اولهگونار سولسشر یکی از پنج بازیکنی بود که شماره همراه کین را داشت.
مشخص است که کین هیچگاه به یک عروسک دوست داشتنی که با تمام زیادهخواهیهای فوتبال مدرن کنار میآید، تبدیل نخواهد شد. برای مثال او از استفاده از واتس اپ متنفر است زیرا “همه از آن استفاده میکنند”. همیشه دوست داشته بر خلاف نظر مردم باشد، از همان کودکی که طرفدار تاتنهام بود و دیگر دوستانش طرفدار لیورپول، سلتیک یا منچستریونایتد.
ولی آیا میتواند کمی خودش را سازگار کند؟ میتواند کمی صبورتر و انعطافپذیرتر باشد؟ میتواند ورزش را نه فقط با نگاه برنده و بازنده بلکه به عنوان رقابت خوب و خوبتر ببیند؟ آِیا در این صورت میتواند اشتباهات بازیکنانی که نسبت به هم تیمیهایش در الدترافورد، استعداد کمتری دارند را قبول کند؟ یا تصوری که از کین ایجاد شده، باعث شده ما به کلی شخصیت انسانی او را اشتباهی درک کنیم؟ این نکته مهمی برای تمامی روسا و مالکان باشگاه است که قرار است کین هدایت تیمشان را در آینده برعهده داشته باشد.
ادواردز نکته جالبی را یادآور شد. او گفت:” بازیکنان نمایشی زیادی در ایپسویچ بودند که با شخصیت او همخوانی نداشتند. بازیکنانی که شاید کین دوست داشت داستانهای دوران حضور او در ساندرلند را شنیده باشند و بگویند “نه، با او کار نخواهیم کرد”. در فوتبال، اوضاع اینگونه تشدید میشود. بازیکنان با هم به همان شکلی راجع به مربیان حرف میزنند که مربیان با هم راجع به بازیکنان.”
با این حال منابعی از ناتینگهام فارست گفته اند که کین در هنگام ورود و هنگام خروجش از باشگاه، مورد احترام بازیکنان بود. اینکه بدانیم اگر او یک فرصت دیگر پیدا کند، چگونه کار خواهد کرد، وسوسهانگیز است.
نوریس گفت:” او شخصیت دارد، سابقه قوی دارد، روحیهای دارد که باعث میشود بازیکنان بخواهند برای او خوب کار کنند و رضایتش را جلب کنند ولی اگر با برخوردهایی که با برخی بازیکنان دارد، این فاکتورها را از بین ببرد، کار سخت میشود. بیشتر بازیکنان منتظر یک فرصت و یک تمجید از مربی هستند تا برایش حتی از دیوار آجری عبور کنند. فقط اگر او قبول میکرد که ما منچستریونایتد نیستیم و نواقص و محدودیتهایی داریم، همه چیز درست میشد. باقی چیزها- آمادگی، تاکتیک و روحیه- فراهم بود.”
کلگ، رئیس سابق او در ایپسویچ گفت:” آیا اینکه او مربیگری نمیکند، باعث تعجب من است؟ پاسخ بله و خیر است. مربیان زیادی هستند که در یک باشگاه موفق نبودهاند ولی پیشنهاداتی از انگلیس و دیگر کشورها داشتهاند. به بیان دیگر، اگر سبک او در ایپسویچ که دیگر به خوبی شناخته شده است، باعث موفقیت نشده، شاید باید به سازگاری او به فوتبال در سال 2020 و در این دوران جدید شک کرد.”
با ورود او به دهه ششم زندگی، باید دید که آِیا باشگاه دیگری به او فرصت خواهد داد؟