ژن مربیگری موروثی نیست؛ آه، کجایی برادر؟!
هفت یک– بیل شنکلی، هربرت چَپمن، گاس هیدینک و الکس فرگوسن نامهایی مترادف با موفقیت و شکوه هستند، اما بر برادرهای گمنام آنها در دوران مربیگری چه گذشت؟
مارتین فرگوسن
تیمها: واترفورد یونایتد، ایست استرلینگشایر، آلبیون راورز
فلسفه مارتین مانند الکس فرگوسن روشن و واضح بود. او میگفت: “ایدههای من درباره فوتبال کمی شبیه به الکس است. ما با بازی دفاعی مخالف هستیم. فصل گذشته فقط یک یا دو بار بود که از بازیکنانم خواستم دفاعی بازی کنند و در یکی از آن موارد ما با نتیجه 0-6 باختیم.” سال 1982 بود و مارتین هدایت استرلینگشایر شرقی را بر عهده داشت، اتفاقی که هشت سال زودتر برای برادر بزرگتر، الکس رخ داده بود. برای الکس، این تیم یک سکو پرتاب برای اهداف بزرگتر بود. او فقط 117 روز سرمربی استرلینگشایر اسکاتلند بود، اما همین مدت کافی بود تا میل و عطش او برای رسیدن به موفقیت را نشان دهد. بابی مک کالی، مهاجم این تیم، مدعی شد که او “از همان ابتدا یک هیولای ترسناک” بود و مجموعهای از پیروزیها- از جمله کسب اولین پیروزی طی 70 سال مقابل فالکریک، رقیب همشهری- پیشنهادی از سنت میرِن را برای او به همراه داشت.
اما برای مارتین همه چیز خوب پیش نرفت. استرلینگشایر شرقی دومین شغل او در این شهر بود. مهاجم سابق تیمهای پاتریک، بارنزلی و دانکستر، که دوران بازی خود را در باشگاهی با نام عجیب “کرکینتیلاچ راب روی” آغاز کرده بود، مربیگری را در سال 1967 به عنوان بازیکن- سرمربی در باشگاه ایرلندی واترفورد شروع کرد. او تنها 25 سال سن داشت اما رئیس باشگاه پتانسیل سرمربی را در او دیده و به فرگوسن پیشنهاد داده بود.
با فرگوسن، واترفورد موفق به فتح لیگ شده و به فینال FAI Cup هم رسید. اما فرگوسن قبل از فینال و به دلیل اختلاف با رئیس باشگاه از این تیم جدا شده و دیدار چند ماه بعد واترفورد در اروپا مقابل منچستریونایتد را از اسکاتلند تماشا کرد. بعد از 13 سال او دوباره کار مربیگری را از سر گرفت؛ مدتی قبل از اینکه الکس اولین قهرمانی خود در لیگ اسکاتلند را با آبردین بهدست آورد، او به عنوان مربی در آلبیون رورز کار میکرد. مارتین در این مورد گفت: “بعد از مشورت با الکس، هدایت استرلینگشایر شرقی را بر عهده گرفتم. الکس به من گفت مدیران این باشگاه در کار تو دخالت نکرده و به دنبال تغییرات پی در پی نیستند.”
مارتین در آن مقطع و به دلیل شرایط مالی دشوار در اسکاتلند و عدم پرداخت حقوقهای بالا برای سرمربیان، همزمان کسب و کار فروش میلههای جوشکاری نیز داشت. او گفت:” در این سطح، شرایط مالی خیلی سخت است و هر پنی، سخت به دست میآید.” با توجه به مصدومیتهای فراوان، مارتین فرگوسن نتوانست در همان فصل اول مانع سقوط استرلینگشایر به دسته سوم، اتفاقی که هرگز برای این تیم رخ نداده بود، بشود.
مارتین اما همانند برادرش بیرحمانه به انتقادات پاسخ داد و گفت: “من از رفتار بعضی از بازیکنانم در فصل گذشته ناامید شدم. آنچه مرا آزار میداد، این بود که برخی از آنها احساس میکردند کیفیت بالاتری از آنچه در واقع بودند، دارند. بنابراین من از شر به اصطلاح ستارهها خلاص شدم و هفت نفر را در لیست مازاد قرار دادم.”
مارتین در پاسخ به این سوال که آیا او نیز مانند برادرش جاه طلب است، گفت: “من این کار را برای سرگرمی و نه برای پول انجام میدهم. اگر من سرمربی استرلینگشایر نبودم، تیم دیگری را هدایت میکردم. تمام وقت؟ میخواهم این فرصت را امتحان کنم، اما این یک تغییر بزرگ برای خانواده شماست. من به تعهد برادرم به فوتبال نگاه میکنم که تمام و کمال است و میدانم که برای من هم همینطور بود اما شما باید در باشگاه مناسبی مشغول به کار باشید.”
استرلینگشایر در دسته سوم نیز شروع خوبی نداشت و بعد از مدتی مارتین از این تیم جدا شده و هدایت آلبیون رورز را به عهده گرفت. او کمتر از یک سال و با موفقیت محدود در این تیم کار کرد. درست در همان مقطعی که الکس در جام برندگان جام باشگاههای اروپا با آبردین با غلبه بر رئال مادرید به قهرمانی رسید. مارتین دیگر هرگز سرمربی تیمی نشد.
هرچند او به عنوان کمک مربی، به سنت میرن و هیبرنیان کمک کرد تا به رقابتهای اروپایی راه پیدا کنند و در سال 1997 به عنوان رئیس بخش استعدادیابی باشگاه منچستریونایتد در اروپا منصوب شد. حضور مارتین باعث انتقال بازیکنانی چون رود فن نیستلروی و یاپ استام (و البته لیام میلر و کلبرسون) شد و همانند سرالکس فرگوسن که در سال 2013 از عرصه مربیگری خداحافظی کرد، مارتین نیز از باشگاه منچستریونایتد جدا شد. مارتین در مورد جدا شدن خود از منچستریونایتد گفت: “سعی داشتم با هماهنگی با مطبوعات و تلویزیون خداحافظی خود را بسیار مهم و پر زرق و برق اعلام کنم، اما الکس از یونایتد جدا شد و نقشههای من نیز لو رفت.” شاید میتوان دوران کاری مارتین را اینگونه توصیف کرد که او تا پایان تحت تاثیر عملکرد برادر بزرگتر بود.
رنه هیدینک
تیمها: AD’69، سنت یوریس، VVG’25
رنه هیدینک مانند برادر بزرگتر خود، گاس، به نظر میرسید که برای مربیگری ساخته شده است، اگرچه مقطع اولیه دوران مربیگری او، نه در بالاترین سطح که در سطح آماتور سپری شد. او تیمهای کوچکی مانند AD’69، سنت یوریس و VVG’25 را هدایت کرد؛ بر خلاف برادرش گاس که با رساندن هلند و کرهجنوبی به نیمهنهایی جامهای جهانی 1998 و 2002، سرمربی شناخته شدهای در جهان بود.
شاید رنه به اندازه گاس که تیمهایی بزرگی در سطح اروپا چون رئال مادرید، والنسیا، آیندهوون و چلسی (دو بار) را نیز هدایت کرد، جاهطلب نبود. علاوه بر دوران حضور در تیمهای آماتور، رنه همچنین به عنوان مربی در باشگاه خرافشاپ که مثل یویو بین دستههای اول و دوم لیگ هلند در رفت و آمد بود و همچنین به عنوان کمک مربی در دوردرِخت فعالیت کرد. وظیفه او در دودرخت حتی شامل بازیکنیابی و آنالیز بازیکنان حریف هم بود.
رنه که پارهوقت کار میکرد، فرصت داشت تا در زمینه تجارت خانوادگی در گروه “مدیریت ورزشی هیدینک” نیز کمک کند. رنه با افتخار در مصاحبهای در سال 2006 گفت: “ما اخیراً یک آگهی تبلیغاتی برای پیتزافروشی زنجیرهای بزرگ در کرهجنوبی ضبط کردیم.”
هنگامیکه رنه در سال 2011 دوردرخت را ترک کرد، باشگاه رواندایی آرمه پاتریوتیک رواندیزس، یک باشگاه نظامی در کیگالی به او پیشنهاد مربیگری داد. رنه در این خصوص توضیح داد: “من با گاس صحبت کردم و او به من توصیه کرد که این کار را انجام دهم. سال خوبی بود، ما تیم خوبی داشتیم و هم لیگ و هم جام حذفی را فتح کردیم.”
علیرغم موفقیت در این تیم، هیدینک گهگاهی مجبور به دادن گزارش به ارتش میشد. او در این خصوص گفت: “اگر در یک بازی مغلوب میشدید، باید به ژنرالها گزارش میدادی.” آنها توضیح میخواستند، زیرا انتظار داشتند شما در هر مسابقه پیروز شوید. ما به آنها میگفتیم نگران نباشید ژنرال، خوشبختانه ما معمولا شکست نمیخوردیم.” رنه در ادامه مسیر خود به عنوان مربی جوانان در ردبول غنا و همچنین به عنوان رئیس آکادمی جوانان در سن جورج در سطح اول اتیوپی فعالیت کرد. هر دو پست برای او دوام چندانی نداشت، اما این تجربهها باعث شد رنه همانند برادرش گاس هیدینک که همیشه در سطح بینالمللی کار کرده، چنین تجاربی را در کارنامه خود داشته باشد.
هری چپمن
تیم: هال سیتی
هری چپمن نسبت به برادر بزرگتر خود هربرت بازیکن بهتری بود و اگر دوران مربیگری او نیز به طرز تراژدیکی کوتاه نمیشد، میتوانست سرمربی بهتری نیز نسبت به برادرش باشد. هری متولد سال 1879 در دهکده کویری کیوتون پارک در نزدیکی روتهام بود. هربرت منشی دفتر بود و هری در معدن کار میکرد. هر دو نیز برای تیم کیوِتون بازی میکردند. این دو نفر از بین 11 خواهر و برادر، به فوتبال روی آورده بودند و البته دو برادر دیگر آنها یعنی تام و مت نیز فوتبالیست بودند.
هری به تیم شفیلد ونزدی ملحق شد و هربرت قبل از انتقال به شفیلد یونایتد به نورتهمپتون پیوست. این دو برادر برای اولین بار در دربی شفیلد در سپتامبر 1902 با یکدیگر روبرو شدند و شفلید با حضور هری با نتیجه 2-3 به پیروزی رسید. یک ماه بعد، آنها در دیداری دوستانه مقابل گلاسکو و در لباس شفلید در کنار یکدیگر به میدان رفتند. اما در ادامه دوران ورزشی هری پیشرفت کرده و از هربرت سبقت گرفت؛ بهطوریکه در مطبوعات از هربرت به عنوان برادر هری چاپمن، بازیکن شفیلد ونزدی نام میبردند.
در فصل 03-1902، هری با به ثمر رساندن دوازده گل، نقش مهمی در کسب اولین قهرمانی لیگ با لباس شفلید ونزدی ایفا کرد و در فصل 04-1903، این بار او موفق به زدن 17 گل شد و شفلید یک بار دیگر قهرمانی انگلیس را جشن گرفت. هری در نهایت در 298 بازی موفق به زدن 99 گل برای شفلید ونزدی شد. نشریه شفلید تلگراف از هری به عنوان بازیکنی محبوب و باهوش نام برده و شفلید ایندپندنت او را بازیکنی زحمتکش و قابل احترام خطاب کرد. شاید مهمترین نمایش او به دیدار فینال جام حذفی سال 1907 باز میگردد که نمایش فوقالعادهای در برتری 1-2 شفلید مقابل اورتون ایفا کرد.
چند روز پس از این قهرمانی بود که هربرت به عنوان بازیکن- سرمربی کار خود را در نورثهمپتون آغاز کرد و رسانهها نیز هنگام اعلام این خبر از او به عنوان برادر هری نام بردند. هری اما تا سن 32 سالگی و تا سال 1911 برای شفیلد ونزدی بازی کرد و در ادامه به تیم هال سیتی در دسته دوم انگلیس ملحق شد. هری در آن مقطع با توجه به داشتن درک و دانش بالا از فوتبال، برای کمک و انتقال تجربیات خود به جوانان هال در این تیم مشغول به کار شد. متاسفانه هری در اولین مسابقه از فصل دوم در سپتامبر سال 1912 آسیب دید و درحالیکه در مسیر بیمارستان با آرامش سیگار میکشید، بستری شد. هری مطالعاتی در زمینه آناتومی نیز داشت و خودش متوجه شده بود دوران ورزشیاش به اتمام رسیده است.
بدون هری، هال به پایین جدول سقوط کرد. اوضاع وحشتناک بهنظر میرسید، اما در مارس 1913، هری به عنوان سرمربی کار خود را آغاز کرد. یورکشایر پست در این رابطه نوشت: ” این فوتبالیست قدیمی استعداد قابل توجهی برای انجام وظایف جدید خود نشان داد و او هال سیتی را به سمت میانه جدول هدایت کرد.” در فصل 14-1913، هری به دنبال رساندن هال سیتی به دسته اول بود و هربرت نیز که هدایت لیدز را بر عهده داشت، همین هدف را در سر میپروراند. تیمهای این دو برادر در طول فصل سه بار به مصاف هم رفتند: هال سیتی تحت هدایت هری در هر دو بازی لیگ برنده شد و همچنین لیدزِ هربرت را از جام وست ریدینگ حذف کرد.
نشریه Post در این رابطه نوشت: “تاکتیکهای هری باعث شده بازیکنان لیدز از جریان بازی خارج شده و یا ضعفهای ذاتی را در بازی خود در معرض نمایش بگذارند.” سبک بازی هال سیتی بسیار موثرتر از سبک “پاسهای کوتاه و آرام” لیدز به نظر میرسید و ممکن بود در ادامه هری نیز به اندازه برادر مشهور خود قادر به ارائه تاکتیکهای حیرتانگیز در عرصه مربیگری باشد، اما فوتبال هرگز این شانس را پیدا نکرد.
در ژوئن سال 1914 هری بهشدت بیمار شد و پس از تنها یک فصل کامل به عنوان سرمربی، مجبور به استعفا شد. هری از بیماری شدید سل رنج برده و مجبور شد در بیمارستان بستری شود. بعد از گذشت دو سال، که در طی آن همسر هری یعنی میراندا نیز درگذشت، هری بیمار به همراه هربرت در لیدز ماند. او در آوریل سال 1916 در سن 36 سالگی و در خانه هربرت درگذشت. هری سه پسر داشت که مسنترین آنها، هری جونیور، بعدها حرفه فوتبالی پدر و عمویش را با مربیگری در تیم شروزبوری تاون دنبال کرد.
درحالیکه هری تا حد زیادی فراموش شده، از هربرت به عنوان یک سرمربی مدرن و بزرگ یاد میشود. او انقلابی در تاکتیک و تمرینات فوتبال ایجاد کرد و نوآوریهایی مانند نورافکن و شماره پیراهن را به فوتبال اضافه کرد. هربرت دو قهرمانی در لیگ و جام حذفی را با هادرسفیلد کسب و سپس این شاهکار را در آرسنال تکرار کرد (این ویدئو را ببینید). اما پس از 9 سال حضور در آرسنال، هربرت نیز دچار بیماری شد. “برادر هری چاپمن” در ژانویه سال 1934 در سن 55 سالگی به دلیل ابتلا به بیماری ذاتالریه درگذشت.
باب شنکلی
تیمها: فالکریک، ثرد لانارک، داندی، هیبرنیان، استرلینگ آلبیون
ذکر نام شنکلی افکار هواداران در سراسر جهان را به سمت مردی میبرد که لیورپول را در دهه 60 و اوایل دهه 70 به سوی موفقیت سوق داد، با دستهایی رو به آسمان، به جایگاه “کاپها” در آنفیلد سلام میداد و همینطور جمله فراموش نشدنی درباره “مرگ و زندگی” اما در شهر داندی، داستان بسیار متفاوت است. برای بسیاری از هواداران داندی، فامیلی شنکلی همیشه با باب مترادف خواهد بود؛ برادری که سه سال از بیل بزرگتر است و داندی را به اولین و تنها عنوان قهرمانی لیگ فوتبال اسکاتلند در سال 62-1961 رساند. فصل بعد و دو سال قبل از رسیدن بیل با لیورپول به همان مرحله از رقابتها، او داندی را به مرحله نیمهنهایی جام یوفا رساند.
جاک اشتاین، سرمربی سلتیک که قهرمان جام باشگاههای اروپا شده بود، احترام زیادی برای باب قائل بود و طبق گفتههای الکس اسمیت، سرمربی سابق سنت میرن و آبردین، که با شنکلی در استرلینگ آلبیون کار کرده بود، باب به نوعی مربی و معلم بیل نیز بوده است. اسمیت به فورفورتو در این رابطه گفت: “آنها هر هفته تلفنی در مورد فوتبال صحبت میکردند، سبک بازی لیورپول بسیار شبیه به فلسفه مبتنی بر پاسهای کوتاه باب بود. اگر او در انگلیس مربیگری میکرد، همان کارنامهای را از خود به جای میگذاشت که سر مت بازبی رقم زده بود. باب خیلی خوب بود و کیفیت بالایی داشت.”
دوران ورزشی باب و بیل و اوایل دوران مربیگری آنها در بالاترین سطح رقم نخورد. بیل برای کارلایل یونایتد و پرستون نورت اِند بازی میکرد و باب برای آلولا و فالکرک به میدان رفت. دوران مربیگری بیل در سال 1949 در کارلایل آغاز شد و پس از آن به گریمزبی و ورکینگتون رفت و در سال 1956 هدایت هادرسفیلد را برعهده گرفت. در همین حال، باب از سال 1950 تا 1957 سرمربی فالکرک بود و درست قبل از این که تیمی ساخته بود، قهرمان جام حذفی اسکاتلند شود، این تیم را ترک کرد. به طور مشابه، ثرد لانارک نیز در سالی که شنکلی از آنها جدا شد، در فینال لیگ کاپ اسکاتلند در سال 1959 رسید. این یک سال تعیین کننده برای هر دو برادر بود.
کنی راس، مورخ باشگاه در این رابطه میگوید: “بیل شنکلی قرار بود سرمربیگری داندی بر عهده گیرد، اما نامه او روز بعد از آنکه باب عهدهدار این سمت شد، رسید.” مدتی بعد در همان سال، بیل هدایت لیورپولِ بحران زده را بر عهده گرفته و ابتدا در فصل 61-1962 قهرمان لیگ دسته دوم و دو سال بعد فاتح دسته اول انگلیس شد؛ باقی کارنامه او را نیز همه میدانند.
باب در ابتدای کار خود به موفقیت رسید و توانست اولین قهرمانی داندی را رقم بزند. او اولین مربیای بود که یک تیم بریتانیایی را به مراحل پایانی رقابتهای اروپا رساند. آنها کلن (با برتری 1-8 در بازی رفت)، اسپورتینگ و اندرلخت را از پیش رو برداشتند اما درنهایت باخت مقابل میلان در نیمهنهایی 1963 پایان کار آنها بود. باب کرامپسی، نویسنده فقید فوتبال اسکاتلند، در این رابطه گفته بود: “آنها بهترین تیم فوتبال اسکاتلندی از زمان جنگ بودند، حتی بهتر از شیرهای لیسبون.”
در سال 1964، داندی به فینال جام حذفی اسکاتلند رسید اما در بازی پایانی مغلوب رنجرز شد. با این وجود آنها میتوانستند به فصلی که در آن، در سه جام داخلی موفق به زدن 100 گل شده بودند افتخار کنند و این اوج کار شنکلی در داندی بود. در فوریه 1965 ، او جایگزین دوست خود جاک اشتاین در هیبرنیان شد.
از روزهای درخشان شنکلی در هیبرنیان میتوان از پیروزی با پنج گل در جام یوفا مقابل ناپولی در سال 1967 و رسیدن به فینال لیگ کاپ اسکاتلند در سال 1969 که البته در آن مغلوب سلتیک شدند، نام برد. او در نهایت کار خود را در استرلینگ آلبیون در لیگ دسته دوم و در ورزشگاه آنفیلد (بله، درست خواندید!)- توضیح مترجم: استرلینگ آلبیون تا سال 1993 در ورزشگاه Annfield به میدان میرفت و پس از آن به ورزشگاه فورث بَنک نقل مکان کردند- به پایان رساند.
باب نسبت به برادر پرشور خود، بسیار درونگرا بود، اما آنها در تعریف کردن از کیفیت تیمهایشان در مطبوعات برای ترساندن رقبا شباهت داشتند. هر دو بسیار هوشیار بوده و نسبت به بازیکنان مصدوم دلسوزی و همدردی از خود نشان نمیدادند. اسمیت در این رابطه گفت: “من به یاد میآورم که یکی از بازیکنان ما در استرلینگ در حال ریکاوری بعد از در رفتن شانهاش بود. بهعنوان بخشی از تمرینات، پشت خود را به دیوار و بازوهای خود را مانند صلیب کرده بود. باب وارد اتاق شد و آن بازیکن گفت: “رئیس، من احساس میکنم که کارم مثل عیسی مسیح است” باب سریع پاسخ داد:” ممکن است شما مثل او باشید، اما عیسی سه روزه بازگشت، ولی هیچ نشانهای از بهتر شدن در تو وجود ندارد.” اگر به او فرصت داده میشد به انگلیس هم میرفت. اما باشگاههای انگلیسی میخواستند که سرمربیان اسکاتلندی ابتدا سابقه حضور در لیگ انگلیس را داشته باشند. این اتفاق مانند مت بازبی برای بیل رخ داد، اما برای باب اتفاق نیفتاد.”
اسمیت معتقد است که باب نیز میتوانست موفقیت آنها را تکرار کند. او در این رابطه گفت: “رختکن خیلی سریع متوجه قدرت شخصیت و دانش عمیق او از بازی میشد. او برای انجام هر کاری به اندازه کافی بزرگ بود؛ یک مرد شگفتانگیز که شناختن او مایه افتخار بود.” نیمهآبی شهر با این موضوع موافق است. یکی از جایگاههای ورزشگاه دنسپارک با رای گیری از هواداران در سال 1999، به نام او، نامگذاری شد. در صورت وجود یک هیئت مدیره آیندهنگر و متفکر در داندی یا هیبرنیان یا یک باشگاه انگلیسی که مایل به دنبال یافتن استعدادهای سرمربیگری در شمال بریتانیا بود، این عشق احتمالا در سراسر جهان احساس میشد.
چه مطلب خوب و ترجمه خیلی روان بود
تشکر از شما سایت خیلی خوبیه
ترجمه عالی بود