نگاهی به ریشههای “گاررا چارروآ”؛ چگونه ترکیب “ابریشم و فولاد”، اروگوئه را به موفقیت رساند
هفتیک- دیگو فورلان، کاپیتان تیم ملی اروگوئه، که در سال 2010 تا مرحله نیمهنهایی جام جهانی صعود کرد، می گوید:” گاررا چارروآ چیزی است که ما به آن افتخار میکنیم. حتی اگر سایر مردم آن را درست درک نکنند. مانند زمانیکه دیگر از نفس افتادی ولی باز هم میخواهی تلاش بیشتری کنی. بعضی وقتها در دقایق آخر، هیچ وقت فکر نمیکنی مقابل تیمهای بزرگ شانس برد داشته باشی اما آنجا شعار گاررا ست که در اروگوئه همه درباره آن صحبت میکنند.”
در اروگوئه میگویند در حالیکه سایر کشورها تاریخ خودشان را دارند، ملت ما فوتبال خودش را دارد که خیلی هم شوخی نمیکنند. مهمترین و برجستهترین تاثیر اروگوئه در ذهن مردم جهان، قدرت فوتبال آنها بوده است. هیچ کشور دیگری با جمعیت مشابه اروگوئه حتی به نصف جایگاه اروگوئه در فوتبال هم نرسیده است.
اروگوئه با جمعیت فقط 3.5 میلیون نفری، خودش را در میان غولهای آرژانتین (41 میلیون جمعیت) و برزیل (200 میلیون جمعیت) جا کرده و برای به رسمیت شناخته شدن، همواره مجبور به مبارزه بوده است. همسایههای اروگوئه بیش از اندازه بزرگ و نزدیک بودهاند و تا حد زیادی از نظر سیاسی، اقتصادی و اجتماعی، اروگوئه را به خود وابسته کردهاند. در اوایل قرن بیستم، اروگوئه از حس حقارت خود پلی برای تبدیل خود به یک سوسیال دموکراسی مدرن ساخت؛ جلوتر از هر جمهوری دیگری در آمریکای لاتین. این باعث ایجاد خود باوری عمیقی در اروگوئه شد. این باور که اگرچه اروگوئه همیشه دست کم گرفته شده اما میتواند پیشرفت کند.
این موضوع در هیچ جای دیگر به خوبی زمین فوتبال قابل مشاهده نیست. این انگیزه منجر به ظهور روح ملی- گاررا چارروآ- شد که اروگوئه را به عنوان یک شانس دوم همیشگی در یک جنگ تقریبا ناممکن به تصویر میکشد که به دنبال بدست آوردن غیر ممکنهاست. توضیحات بسیاری برای معنی آن وجود دارد اما در ذات خود گاررا چارروآ- پنجه چارروآ در معنای تحتالفظی- درباره سرسختی و شجاعت دربرابر مشکلات است؛ درباره زیرک بودن و شجاع بودن و تسلیم نشدن. بومیان چارروآ خیلی قبلتر از فورلان، لوئیس سوارز و انزو فرانچسکولی وجود داشتهاند. مردمان بومی که پیش از کشورگشایان اسپانیایی در این زمینها ساکن بودهاند.
تاریخ مقاومت مثال زدنی آنها برای دفاع از سرزمینهایشان در برابر مهاجمان اسپانیایی را به یاد دارد. آنها در این جنگ هرگز توان پیروزی نداشتند و این در نهایت منتهی به خیانت رئیس جمهور، فراکتوس ریورا، نابودی آنها و قتل عام وحشیانه سال 1832 شد. روح آنها با صفات مردمان اروگوئه آن زمان زنده است: مبارزه علیه غیر ممکن؛ باور به اینکه با سرسختی و قاطعیت میشود هر چیزی را ممکن کرد.
دفاع از خود در برابر کشورهای بزرگتر و قویتر همسایه، همواره نیازمند نگرش، شخصیت و فلسفهای متفاوت بوده است. هم در زندگی مردمان اروگوئه و هم در فوتبال آن. تیم ملی اخلاقیات گاررا چاروورا را حالت پیش فرض خود قرار داده اما ساده انگارانه است که بگوئیم این تنها فلسفه فوتبال اروگوئه است. واقعیت بسیار پیچیدهتر است.
مسئله همواره درباره یافتن نقطه تعادل بوده است. تلاش برای یافتن جاییکه کمال نهفته است. در کنار سرسختی همیشه حقهبازی خیابانی قرار دارد. این شیوه ناخودآگاه و زیبا در خیابانهای غبار آلود و زمینهای مونته ویدئو شکل گرفته است. تضادی دائمی میان این دو سبک بازی در فوتبال اروگوئه وجود دارد و وقتی نقطه تعادل میان این دو پیدا شود، پیروزی در انتظار است اما وقتی یک از این دو بر دیگری سنگینی میکند، فقط ناامیدی به وجود میآورد.
به دور از تاثیرات سفت و سخت فوتبال انگلیس و اروپا در اوایل قرن بیستم، در اروگوئه همانند آرژانتین، فوتبال در آشفتگیهای شهر مونته ویدئو در میان طبقه کارگرِ فقیر و طرد شده، احساس زیبایی و برانگیختگی به وجود آورد. همانطور که ادواردو گالئانو، نویسنده اروگوئهای در کتاب “فوتبال در آفتاب و سایه” (خرید نسخه فارسی) اینطور توصیف کرده است: همانند تانگو، فوتبال در زاغهها شکوفا شد.
این مکتبِ فوتبال اروگوئه، سبکی منحصر به فرد با آزادی بدون فکر، طبیعی و زیبا را ایجاد کرد. گالئانو نوشت:” آنها به گونهای با توپ بازی میکردند که گویی در حال نواختن گیتار هستند.” ترکیب این با روحیه جنگیدن تا آخرین نفس گاررا، سبکی را به وجود آورد که دنیا را تسخیر کرد.
اروگوئه در دهه 1920 تیمی بزرگ بود که در مصاف با آرژانتین همواره در صدر قرار میگرفت. آنها برای المپیک 1924 به پاریس رفتند و تمام رقیبان و تماشاگران را شگفتزده کردند. گالئانو نوشت:” در هر دیدار جمعیت برای دیدن آن مردان سر و دست میشکستند؛ مردانی چابک همانند سنجاب که با توپ، شطرنج بازی میکردند.”
فوتبال آن دوران اروگوئه، صرفا اثر هنری نبود. با وجود چنین ظرافتهایی نیاز به بازی فیزیکی قدرتمند نیز بود. مقداری خشونت که مکمل آن زیبایی باشد. هوش خیابانی که در کنار تصمیمگیری ناخودآگاه قرار گیرد: گاررا اروگوئهای. این فلسفه در نابترین حالتش بود. روحیه تسلیم ناپذیری به همراه کمال مطلق در سبک فوتبال پاس نزدیک و تغییرات رعدآسای سرعت و ریتم. این سبک همه را از مقابل آنها برداشت و گالینو به دلیل تاثیر این سبک بر اروپائیانِ بهت زده، آن را این چنین توصیف کرده است: «کشف مجدد آمریکا».
اروگوئه میزبان اولین دوره مسابقات جام جهانی در سال 1930 بود. در المپیک آمستردام 1928، اروگوئه با عبور از اقیانوس اطلس و شکست دادن ستارههای فوتبال اروپا، تاج المپیکی دیگری گرفته بود. اروگوئه در جام جهانی 1930، سومین قهرمانی جهانی پیاپی خود را بدست آورد و در فینال با پیروزی 4-2 بر آرژانتین، مردم لزوم روحیه جنگجویی و تمایل به تلاش تا آخرین دقیقه را مشاهده کردند.
با تنشهایی که در جریان فینال در حال فوران بود، یک بازی ناپایدار و غیر قابل پیشبینی، اجتناب ناپذیر بود. با برتری 2-1 آرژانتین در نیمه اول، اروگوئه هر آنچه را که در چنته داشت به کار گرفت تا راهی برای پیروزی پیدا کند. علیرغم تکنیک بالایی که داشتنند، بازی فیزیکی هم وجود داشت. برای مثال هکتور کاسترو، زننده گل چهارم اروگوئه، را در نظر بگیرید که دور از چشم داور حتی از بازوی قطع شده خود برای زدن یار حریف استفاده میکرد.
موفقیت با حفظ تعادل میان گاررا و مکر و حیله حاصل شد؛ ترکیبی تمام عیار از فوتبال اروگوئه. در جام جهانی بعدی که آن سوی مرز در برزیل برگزار شد، این ترکیب شگفتانگیز، حتی بیشتر آشکار شد. در فینال جام جهانی 1950 همه منتظر تاجگذاری تیم میزبان بودند. تیم ملی اروگوئه یکبار دیگر در برابر یکی از همسایگان خود قرار گرفته بود. اروگوئه برای جلوگیری از کسب افتخار برزیل، نیاز به برد در آخرین مسابقه گروهی داشت. شاید اروگوئه دیگر آن تیم فوقالعاده تکنیکی و خیرهکننده که در دهههای پیشین دنیا را شگفتزده کرد، نبود اما هنوز تیم بسیار خوبی بودند. نمایش سال 1950 شکوه بارز فلسفه گاررا به همراه مهارتهای تیمی را به کمال رساند.
اگرچه به هیچوجه کار راحتی نبود زیرا برزیل نه تنها بهترین تیم تورنمنت تا آن زمان بود، بلکه حمایت حدودا دویست هزار نفر تماشاگر که خود را به زور در ورزشگاه ماراکانا جا داده بودند، نیز داشت. روزنامه برزیلی اُماندو با اطمینان کامل نوشته بود که برزیل برای بدست آوردن تساویای که برای قهرمانی نیاز دارد، هیچ مشکلی نخواهد داشت. حتی قبل از شروع مسابقه اعلامیههایی چاپ کردند که نوشته بود:” اینها قهرمان جهان هستند”.
هنگامیکه آبدولیو وارلای بزرگ، کاپیتان تیم اروگوئه، مردی که هم مهارت و هم سرسختی و هوش خیابانی گاررا را در خود نشان میداد، این اعلامیهها را در لابی هتل دید، تمام آنها را خرید و کف دستشویی اتاقش پهن کرد و هم تیمیهایش را دعوت کرد تا مثانههای خود را روی آنها خالی کنند. احساس فرومایگی، قربانی بودن و تکبر بیش از حد همسایه بزرگتر آنها، آتش خشم اروگوئه را روشن کرد.
در زمان ورود به ورزشگاه، وارلا نمیخواست اجازه دهد که هم تیمیهایش احساس کنند که هواداران کوچکترین نقشی در نتیجه مسابقه دارند. او به هم تیمیهایش گفت که “به آرامی و با حالتی جنگنده وارد شوید؛ به جایگاه تماشاگران نگاه نکنید و مستقیم روبرو را نگاه کنید زیرا مسابقه روی زمین انجام میگیرد و ما 11 نفر در برابر 11 نفر هستیم.” او داشت سبک و فلسفه بازی را مشخص میکرد.
اروگوئه مجبور به دفاعی خستگیناپذیر بود تا در نیمه اول با چنگ و دندان خود را در بازی حفظ کند. در نهایت در ابتدای نیمه دوم اروگوئه با دریافت گل از برزیل عقب افتاد. وارلا متوجه شد که برای جلوگیری از شکست برابر برزیل باید کاری انجام دهد که جو آرام شود و تیم اروگوئه بتواند بدرخشد. او توپ را از دروازه اروگوئه برداشت و زیر بازوی خود قرار داد به سمت داور انگلیسی رفت و مکررا اعتراض کرد که باید آفساید گرفته میشد و این بحث مدتی ادامه داشت. با این کار خوشحالی تماشاگران به تدریج فروکش کرد و از بین رفت. و زمانیکه مسابقه مجددا شروع شد در ورزشگاه سکوت حاکم بود. سر و صدای سرسام آور ورزشگاه فروکش کرده بود و جو آرام شده بود.
وارلا چندین سال بعد گفت:” من میدانستم که اگر بازی را متوقف نمیکردم، آنها ما را نابود میکردند”. اروگوئه اندک اندک گل خورده را فراموش کرد و کنترل بازی را بدست گرفت و رفته رفته بر اضطراب برزیلیها افزوده شد و وارلا روی هر دو گل اروگوئه که توسط خوان شیافینو و آلسدس جیجیا به ثمر رسید، نقش داشت؛ گلهایی که ورزشگاه ماراکانا را در سکوت فرو برد و باعث تاجگذاری باشکوه اروگوئه شد.
سرانجام چرخه موفقیت آنها در نیمهنهایی سال 1954 که سبک جدید فوتبال در حال تسخیر دنیا بود، توسط تیم بزرگ مجارستان شکسته شد. چیزی که اروگوئه نتوانست در این مرحله درک کند این بود که این نقطه عطفی در آینده ورزشی آنها بوده است. با شکوهترین دوران آنها در حال پایان بود به طوریکه حتی موفق به حضور در جام جهانی 1958 نشدند. آن زمانی بود که اروگوئه از برتریاش در میان همسایههای آمریکای لاتینیاش لذت میبرد؛ نه تنها برتری در فوتبال، بلکه همچنین در سیستم دموکراتیک، آموزش همگانی و ثروت. به عنوان یک ملت، آنها در بالاترین جایگاهی که میتوانستند تصور کنند قرار گرفتند. اما قهرمانی سال 1950، نگرش شخصی اروگوئه به خودش را بهشدت بالا برد. از چنان نقطه اوجی تنها یک راه برای رفتن وجود داشت.
وسواس اروگوئه نسبت به گذشته درخشان فوتبالش بهجای تمرکز بر آینده، باعث نزول آنها و تحریف معنای گاررا چارروآ شد. همچنین اروگوئه از نظر سیاسی و اقتصادی نیز دچار رکود شده بود. زوالی که طی دو دهه بعد سرعت گرفت تا اینکه کشور در سال 1973 در معرض کودتای نظامی قرار گرفت. در زمینه فوتبال، تنها یک حضور در نیمهنهایی 1970 وجود داشت و غیر از آن اروگوئه افولی یکنواخت را تجربه میکرد. بعد از نمایش ملالانگیز در جامجهانی 1974، اروگوئه تا سال 1986 در جام جهانی حضور نداشت. سبک بازی اروگوئه در جام جهانی 1986 بیشتر فضاحت بار بود تا زیبا. تا آن زمان روحیه جنگندگی تدریجا تبدیل به چیزی مانند بیرحمی شده بود. اروگوئه نماد بازی فیزیکی بیرحمانه شد. تعادل میان هنر و زیرکی به یک سمت منحرف شده بود.
اروگوئه در جامجهانی 1986 بیشرمانه بازی کرد. بهجای تمرکز بر زیرکیای که زمانی به آن زبانزد بودند، دوران طلایی آنها خاطرهای به شدت قدیمی به نظر میرسید و عدم اعتماد به نفس آنها منجر به این بازی خشن شد که با حرکت وحشیانه خوزه باتیستا بر روی گوردون استرکان از اسکاتلند به نازلترین سطح خود رسید. آنها تنها پس از 56 ثانیه از شروع بازی گروهی آخر، بخاطر درو کردن بازیکن از پشت کارت قرمز گرفت. و فوتبال ملی به پایینترین سطح تحقیرآمیز خود فرو رفت.
اروگوئه در بازی قبلی نیز تنبیه شده بود. تیم دانمارک با نمایشی فوقالعاده، با پیروزی 6-1 از اروگوئه عبور کرده بود. اروگوئه در ابتدای این بازی نیز اخراجی داده بود. میگل بوسیو در اواسط نیمه اول اخراج شد. اروگوئه 10 نفره توان متوقف ساختن حملات دانمارک را نداشت. این حقارت باعث شد که اروگوئه برای بدست آوردن تساوی که برای صعود به مرحله بعد نیاز داشت، از هیچ کاری فروگذار نباشد. تمام مفاهیم مربوط به حفظ تعادل در فلسفه اروگوئه کنار گذاشته شد. عصاره حقیقی روحیه آنها، پیروزی در جنگ ناممکن، کنار گذاشته شد و در عوض برای پیروزی به هرکاری دست زدند. باخت برابر دانمارک به آنها حس دست کم گرفته شدن و بازنده بودن داده بود و کارت قرمز باتیستا حس قربانی بودن را نیز تقویت کرد.
مسابقه به تمرین لگد زدن، شیرجه زدن، اتلاف وقت و هر هنر تاریک دیگری که تصورش را بکنید، تبدیل شده بود. گرام شارپ، بازیکن اسکاتلند، آن دیدار را این چنین توصیف میکند:” آنها پشت سر شما تف میکردند، موهای شما را میکشیدند، انگشت خود را جایی فرو میکردند که نباید.” آنها با نمایش روی تاریک فوتبال، مرزهای بازی کثیف را جا به جا کردند که حتی فیفا تهدید کرد که اگر این کار را ادامه دهند، اخراج میشوند.
دستیابی به تساوی 0-0 که اروگوئه به آن نیاز داشت، در ذهن آنها به معنای دستیابی به هدفشان بود. این تساوی در نظر آنها دلیلی برای جشن بود، نه دلیل فحاشی اما جهان مخالف این بود. باورش سخت بود که این کشور همان کشوری است که چند دهه قبل با سبک بازی و زیرکیاش، جهان را به وجد آورده بود.
گاررا چارروآ تبدیل به روحیهای ستیزه جو و پرخاشگر شده بود که از قبل هم اینها را در خود داشت اما ویژگیهای ظریف آن که بعضی بازیکنان هنوز هم آن را در خود داشتند، از میان رفته بود. انزو فرانچسکولی، هافبک هجومی با ظرافتی عالی در بازیاش، در آن بازی تنها بازیکنی بود که تلاش کرد به ظرایف فلسفه اروگوئه وفادار بماند. سرنوشت او این بود که هرگز پتانسیل خود در تیم ملی را بروز ندهد و عملکرد او هرگز شبیه نمایشهایش در رقابتهای باشگاهی نبود. سرنوشت او این بود زمانی بازی کند که شیوه بازی اروگوئه به شرارتی تاریک تبدیل شده بود.
عمر بوراس، سرمربی اروگوئه، که نمیتوانست انتقادهایی که به سمتش سرازیر شده بود تحمل کند، داور را «قاتل» خطاب کرد و از حضور در کنار زمین در بازیهای بعدی محروم شد. او آنچنان گستاخ بود که گفت:” من نمیدانم که این اعتراضات برای چه است. ما منصفانه بازی کردیم.” تفسیر پرخاشگرانه او به این معنی بود که تعادل فلسفه اروگوئه دیگر بین سبکهای هنری و خشونت نبود. بلکه حفظ تعادل و حرکت میان محدوده کارت های زرد و قرمز بود. این تعادلی بود که در دستیابی به آن ناکام بودند. آنها دور بعد توسط آرژانیتن حذف شدند و اعتبارشان خدشهدار شد.
مردی که سعی در بازگرداندن این تصویر با تاکید بر پرورش بازیکنان جوان با رویکردی جامعتر از گذشته داشت، اسکار تابارز بود. با بازگشت او به نیمکت تیم برای دومین بار در سال 2006 شانس اروگوئه دوباره زنده شد. او همچنین فلسفه گاررا چارروآیی واحد و مثبتتر را ایجاد کرد تا فضا برای رشد استعدادهای درخشان اروگوئه که هر روزه از بین میرفتند، ایجاد شود.
تمام بازیکنان جوانی که از طریق سیستم وارد میشدند، پیش از اینکه به بستن قراردادهای حرفهای بزرگتر تطمیع شوند، با آن آرمانها تعلیم دیده بودند. مفهوم گاررا جنبههای جدید در تشکیل اتحاد در آنهایی که از خارج بر میگشتند تا پیراهن آبی آسمانی تیم ملی را بپوشند ایجاد کرد. تابارز میگوید:”ما باید شخصیت تیم را مشخص میکردیم. ما نمیتوانستیم فقط بر اساس شکوه گذشته زندگی کنیم.”
تفسیر مدرنتر او از گاررا چارروآ و ترکیب موثر ابریشم و فولاد او مانند دیگو گودین، ادینسون کاوانی، فورلان و سوارز، اروگوئه را به نیمهنهایی جام جهانی 2010 برد. تابارز این موفقیت را به خاطر وحدتی که این رویکرد ایجاد کرده بود دانست:” آن هارمونی، آن انسجام میان بازیکنان، آن اتحاد؛ این سلاح بسیار خوبی است که به ما اجازه میدهد بر هر تیمی غلبه کنیم.” او بار دیگر ترکیب درست را پیدا کرده بود. اگرچه مانند همیشه برای هر پیروزی، به هوش خیابانی هم نیاز بود. به عنوان مثال، استفاده سوارز از دست در وقتهای تلف شده دیدار یک چهارم نهایی برابر غنا که مانع از پیروزی این تیم آفریقایی شد.
سوارز مانند وارلا، روح ملی را به نمایش میگذارد. این محکوم کردن او برای اروگوئهایها را سختتر میکند؛ همانطور که بعد از گاز گرفتن جورجو کیه لینی در سال 2014 نشان داده شد. اما این همچنین به این معناست که روحیه تحسین برانگیز مبارزهطلبی او به کشورش فرصت پیروزی را میدهد؛ شانسی برای پیروزی؛ جاییکه پیروزی دور از دسترس به نظر میرسد. این ذات گاررا چارروآست و در سالهای اخیر این ترکیب عالی بار دیگر کشف شده است و اثر بخشی اروگوئه را فراتر از محدودیتهای ذاتیاش پیش میبرد.