60 اسطوره تاریخ لیگ برتر؛ کارلوس تبس (58)
هفتیک- اگر به دنبال میانبری به روان کارلوس تبس، یکی از عجیبترین شخصیتهای لیگ برتر هستید، نمیتوان بهتر از پاسخ او به یکی از سوالات کلیشهای مصاحبهها که باعث آزردگی خاطر هر فوتبالیستی میشود، پیدا کرد.
“اگر به یک فوتبالیست حرفهای تبدیل نشده بودی، چه کاره میشدی؟” چنین سوالاتی معمولا برای نمایش دادن اخلاق فروتنانه یک بازیکن، فقدان تحصیلات یا محدودیت افق فکری او در دوران کودکی طراحی شده است. آمارها در فوتبال نشان میدهد که پاسخ فوتبالیستها به این سوال معمولا این بوده که سراغ کارگری و کارهای فنی میرفتند، گرچه تعداد کمی از آنها به چنین موضوعی اعتراف میکنند.
پاسخ تبس اما متفاوت بود. او گفت که احتمالا سراغ کاری میرفته که آرژانتینیها آن را “کارتونرو” مینامند. میتوان به سادگی، کارتونرو را به «زباله جمع کن» ترجمه کرد ولی ترجمه دقیقی از این کار نیست. یک زباله جمع کن برای دولت کار میکند و حقوق میگیرد. شرایط کار برای کارتونروها انقدر لوکس نیست. آنها زباله گردهایی هستند که در خیابان به دنبال هرچیز کوچکی میگردند که به فروش برسانند. به یک ارابه قدیمی که رویش چندین لایه خاک گرفته و چرخهایش از هم در رفته فکر کنید.
کارلیتوس، مرد دورهگرد: این یک تصویر گیرا از او است. ولی شوخی نیست. در لانه خرگوشهای مجتمع مسکونیها، جاییکه کارلوس تبس در بوئنوس آیرس در آنها بزرگ شد، زندگی در رنج و محنت، بهترین حالتی بود که میتوان تصورش کرد. اینکه او توانست از این شرایط بگریزد و پیشرفت کند، در نوع خود یک معجزه است و خودش این را به خوبی میداند. شبح این دنیای موازی، برای همیشه کنار او ماند و در تمام وجوه او را تعریف میکند.
این گذشته برای او مصونیتی در مقابل فشارها ایجاد کرد. اساس ارتباط او با هواداران نیز همین گذشته بود. عطش او برای موفقیت و همچنین تمایل بسیارش برای بازنشستگی زودهنگام نیز از همین موضوع نشات میگیرد. هم بازی کردن او لذتبخش بود و هم مدیریت کردنش، یک کابوس. در نهایت کار به جایی رسید که او مجبور شد خود را به کیا جورابچیان وصل کند و این ایجنت فوتبال، یک نقشه پولساز برای او در سراسر دنیا طراحی کرد.
رویکرد بیتعارف او با رسانهها باعث شد که در طی سالیان، بسیاری شناختی اشتباه از او پیدا کنند و همینطور صاف و ساده و تک بعدی بودنش، باعث شد بسیاری او را به عنوان یک یاغی یا حتی یک مزدور بشناسند. این مسائل با میراث تبس به خصوص در انگلیس تنیده شده است. پیچیدگیها و تناقضهای او هیچگاه به اندازه هفت سال حضورش در انگلیس مشهود نبود. خطر سایه انداختن این مسائل روی فوتبال هیجانی، جنگجویانه و فوقالعاده او در آن زمان به خوبی حس میشد. ولی هر تلاشی برای شناخت او باید از تربیت و نحوه پرورشش شروع شود. داستان او مانند شخصیتی است که دسته کم گرفته میشود، به دنبال بقاست و بر خلاف انتظارات به پیروزی میرسد. در آرژانتین، او قهرمان مردم است. در کورینتیناس برزیل هم همینگونه است.
***
تبس در بدترین جای بدترین منطقه شهرش بزرگ شد. فوئرته آپاچه نمونه بارز یک محله خشن است. صد هزار نفر در بلوکی از 70 ساختمان در کنار هم زندگی میکنند: نه فضایی و نه جایی برای مخفی شدن. جرم و جنایت بسیار شایع بود – تبس در زمان کودکی بارها در خیابان جنازه دیده بود – و فلاکت اجتنابناپذیر بود.
در زمانیکه تبس به عنوان یک نوجوان در بوکا جونیورز خودی نشان میداد، یکی از هم تیمیهای بچه سالش، خلاف را پیش گرفت. تفاوت تقدیر آنها خیلی زود به طرز دردناکی آشکار شد. آن پسربچه از مربیاش پرسید:” چطور این حرامزاده لعنتی (تبس) توانست موفق شود و من هنوز اینجا در این شرایط گیر افتادهام؟” چند ماه بعد، او خودکشی کرد.
تبس خوششانس بود، توسط خانواده در مسیر درستی قرار گرفت و توانست با کمک بوکا، باشگاهی که از کودکی هواداراش بود، از فقر بگریزد. برای او خیلی راحت بود که از رگ و ریشهاش فرار کند ولی به جای چنین کاری، او از تمام فرصتها استفاده میکرد که این رگ و ریشه را پر رنگتر کرده و برجسته کند. او در مصاحبههایش از ال فوئرته صحبت میکرد و از شهرتش استفاده میکرد تا رنج و عذابی که حاشیهنشینها تحمل میکردند، برای همه هویدا کند.
او در مصاحبه با ال گرافیکو در سال 2003 گفت:” فقیر بودن خیلی سخت است. هم روح شما را به درد میآورد و هم شکمتان را. خیلی ناعادلانه است که برخی خیلی پول و ثروت دارند و عدهای هیچ چیز ندارند. ناعادلانهتر این است که آنهایی که دستشان به دهانشان میرسد، هیچگاه غصه آنهایی که فقیر هستند، نمیخورند.”
وقتی او به ویا دِووتو که بخش مرفهتری در بوئنوس آیرس است، نقل مکان کرد، 11 نفر را با خود به آنجا برد که با او زندگی کنند. آنهایی که در طی سالها با او مصاحبه کردند، این مکان را “روستای تبس” مینامیدند که نشان دهنده حمایت او از دوستان و خانوادهاش است. در ابتدای دوران فوتبالش، اشتیاق او به وقت گذراندن با هواداران، جالب بود: خیلی بعید بود که او بعد از هر بازی، یک ساعت برای عکس گرفتن و امضا دادن به هواداران صرف نکند.
حتی پس از ترک آرژانتین به مقصد اروپا، سخاوت ذاتی او در برابر افراد کم بضاعتتر از خودش، در وجودش باقی ماند. کافی است داستان استفن آیرلند درباره روزی که تبس برای تمام تدارکات تیم منچسترسیتی، یک ست کامل تلویزیون خرید، بخوانید. شخصیت و سبک بازی تماشاگرپسند تبس بود که او را در بوکا به پادشاهی رسانده بود. او مثل یک هوادار بازی میکرد، رقیبانش را نابود میکرد و به دنبال تمام توپها میدوید. اگر خوان رومن ریکلمه که تبس پیراهن او را در بوکا به تن میکرد، یک “الگوی دست نیافتنی” (به توصیف تبس) بود، قهرمان جدید لا بومبونرا، زمینی و قابل لمس بود. رویایی ساخته شده از گوشت و خون.
بعدها مشخص شد که عشق و علاقه به تبس، فراتر از بوکا نیز رفته است. پیش از جام جهانی 2010، دو نظرسنجی مجزا، تبس را به عنوان محبوبترین بازیکن تیم ملی آرژانتین معرفی میکرد، تیمی که لیونل مسی هم عضو آن بود. نتیجه این نظرسنجی، پیش از هر بازی که نام بازیکنان در ورزشگاه خوانده میشد هم مشهود بود – تبس به عنوان El jugador del pueblo معرفی میشد- به معنای “بازیکن مردم”. مطمئنا این مسائل، منبع غرور او بود. او در سال 2009 گفت:” خیلی زیباست. برای من عکس گرفتن و امضا دادن هزینهای ندارد و میدانم که مردم خوشحال میشوند. برای همین است که این کار را انجام میدهم. در ذات من چنین تمایلی وجود دارد.”
آیا در انگلیس این رویکرد کمی کمرنگ نشده نبود؟ مشخصا هیچگاه خبری از چنین عشق و علاقهای به او در انگلیس نبود. تبس به خاطر گلها و حرکات غیر قابل پیش بینیاش، از اهمیت بالایی در تیمهایش برخوردار بود ولی هیچگاه قهرمان گروهی از مردم نبود. از این رو، اینکه بخشی از جذابیت و گیرایی شخصیت او دلایلی جغرافیایی دارد و به پیش زمینههایی وابسته است که تنها افرادی که آن شرایط را به خوبی درک کردهاند متوجه اش میشوند، بسیار جذاب است.
گفتنی است که او در باشگاه کورینتیناس که آنها نیز اعتبار خود را از جامعه کارگری میگیرند، خیلی سریعتر از دورانش در بوکا توانست وجهه یک شخصیت محبوب را به دست بیاورد. هواداران کلاه ماهیگیری دمدهای که او در زمانهای استراحت به سر میگذاشت را میخریدند و او را – که یک آرژانتینی بود! – با آغوشی باز در بین خود پذیرفته بودند. همین مسائل باعث شد تا روابطی که قرار بود او با هواداران وستهام یونایتد، منچستریونایتد و منچسترسیتی داشته باشد، هیچگاه آنطور که باید نشود؛ حتی با وجود اینکه به تنهایی کارهای بزرگی برایشان انجام داد؛ در حالیکه یکی از تیمها را از سقوط نجات داد، با یکی از آنها دوبار قهرمان لیگ شد و با دیگری، قهرمانی سومش را کسب کرد.
شاید یکی از علتهای آن زبان بود. تبس هیچگاه نتوانست به خوبی انگلیسی صحبت کند. هیچ فرصتی برای او ایجاد نشد که روابطش را مثل زمانش در آمریکای جنوبی تقویت کند. تبس با زبان مادری خیلی صریح صحبت میکرد (گری نویل که توسط تبس، “احمق چکمهلیس” لقب گرفته بود، مطمئنا با این موضوع موافق است) و جذاب بود. باعث تاسف است که نتوانستیم انگلیسی صحبت کردن سلیس او را ببینیم.
اما فراتر از آن، حس اجتنابگناپذیر موقتی بودن تبس بود. البته این موضوع به مدل کسب و کار او تبدیل شد: وستهام برایش سنگی بود که برای بالا رفتن پا روی آن گذاشت و سرالکس فرگوسن از روز اول حضور تبس در الدترافورد حس میکرد که مشاوران ستاره آرژانتینی به دنبال فراهم کردن انتقالی دیگر برای او هستند. او در کتابی که سال 2015 منتشر کرد نوشت:” من هیچگاه حس نکردم که این بازیکن به یونایتد تعلق داشت. همیشه به نظرم میآمد که او را اجاره کردهایم تا زمانیکه جورابچیان یک تیم بهتر و یک انتقال مناسبتر برایش پیدا کند.”
این حس – که تبس یک اسلحه اجارهای یا حتی یک مهره کدر در میان مهرههای شفاف زمین شطرنج است – شاید اصلیترین قسمت رفتارهای نادرست او به حساب میآید. انتقادهای تند از مربیان، علاقه به گلف، حضور در تمرینات بدون شور و انگیزه لازم…. هیچکدام از گناههای کبیره نبود. در صورتیکه او به عدم وفاداری شهرت پیدا نمیکرد، حتی اعتصاب نسنجیده روی نیمکت سیتی در دیدار مقابل بایرن مونیخ هم ممکن بود، بخشیده شود.
تبس تنشها را بالا میبرد زیرا برایش ساختن یک وجهه خوب و بهبود اوضاع در یک باشگاه، اهمیت چندانی نداشت. او در منچستریونایتد چندان مورد توجه قرار نگرفت ولی به جای آنکه خودش را ثابت کند، به تیم رقیب همشهری پیوست. سپس چند فصل بعد از آن، وقتی شرایط را مناسب دید، با آغوشی باز از جدایی از اتحاد استقبال کرد.
ناراحتی و احساس هتک حرمت در چنین شرایطی، یک موضوع کاملا بریتانیایی به حساب میآید. یک تمایل مقدس در فوتبال ما جریان دارد که به ما دیکته میکند: حیثیت بر پول برتری دارد، فداکاری بیوقفه در قبال کارفرما بر همه چیز برتری دارد. به همین دلیل است که وقتی بازیکنی به دنبال انتقال به تیم دیگری باشد، با او دچار مشکل میشویم، حتی با اینکه چنین چیزی را در تمامی شغلهای دیگر به راحتی میپذیریم. همچنین این نکته توضیح میدهد که چرا ما با انتقال یک بازیکن برزیلی یا بلژیکی به چین برای کسب درآمدهای نامعقول مخالفیم و ترجیح میدهیم او سه فصل دیگر در یک تیم میان رده چمپیونزلیگی جان بکند.
پرونده تبس در برخی مقاطع، ناهنجارتر از اینها بود ولی ما راجع به جرم و جنایت صحبت نمیکنیم. او یک فوتبالیست خیابانی بود که هر کاری برای رسیدن به آنچه میخواست انجام میداد و اگر در این راه چند نفر هم از کارهایش دلخور میشدند، برایش مهم نبود. هر چقدر هم که بخواهیم به اصول اخلاقی فکر کنیم، این نکته قابل توجه است که تبس برای رسیدن به رویاهای کودکی به اروپا سفر نکرده بود. او با رویای بوکا بزرگ شد و فقط بوکا. در تکمیل بحث باید گفت که او در همان سال 2003، به هر چیزی که میخواست، رسیده بود.
او در مصاحبه با ال گرافیکو گفته بود:” من دیگر هیچ جاهطلبی ندارم. هیچ جاهطلبی، واقعا هیچ چیز. من دیگو مارادونا را ملاقات کردهام، افتخار بازی کردن با ریکلمه را داشتهام، میدانم که گل زدن برای بوکا وقتی که بومبونرا مملو از جمعیت است چه حسی دارد، من با تیمی که طرفدارش هستم، قهرمان آمریکای جنوبی شدهام ( کوپا لیبرتادورس 2003) ، دیگر چه چیز میخواهم؟
برای خوشحال بودن و اینکه مردم من را دوست داشته باشند، فوتبال بازی کردم. وقتی در خیابان راه میروم و یک پسر بچه نامم را صدا میزند، سینهام از حس غرور میسوزد. این بهترین اتفاق است. ولی میدانم که یک روز برای اینکه آینده خانوادهام را بسازم، باید اینجا را ترک کنم و این یعنی رفتن به اروپا.”
جورابچیان وارد شد و به او کمک کرد در ابتدا به کورینتیناس برود و او را به ثروت رساند تا به این ترتیب، اعتماد تبس را جلب کند. باقی مسیر] با تاثیر حضور جورابچیان[ تماما به دنبال پاداش و انعام بود. اینکه او به واسطه تواناییهایش به دنبال پاداش و پول بود، یک نتیجهگیری منطقی است ولی این تواناییهای هیچگاه با انگیزه لازم برای زیر و رو کردن دنیا همراه نشد. شاید برای همین بود که تبس هیچگاه از اینکه فرمان در دستان مدیربرنامههایش باشد، راضی نبود؛ هر چند که این موضوع برایش انتقادهای بسیاری به همراه داشت. با این حال، شما باید خیلی تنگ نظر باشید که به کارنامه تبس در اروپا نگاه کنید و ارزیابی به جز یک موفقیت بزرگ از آن داشته باشید. او یک استعداد ذاتی است و روحیهای مانند یک سگ بولداگ دارد و یکی از بزرگترین بازیکنان لیگ برتر است.
آیا او مثل دیگر بازیکنانی که در این لیست نامشان مطرح میشود در دنیا مورد تقدیر و احترام قرار میگیرد؟ نه و همیشه یکی از بزرگترین تناقضهای کارنامه او، نگاهها به او در انگلیس و تفاوت آن با نگاهها به او در آرژانتین است. ولی به هیچ وجه امکان ندارد که تبس که دو سال و نیم از سومین دوره حضورش در بوکا میگذرد، کوچکترین اهمیتی به این موضوع بدهد. نگاه کنید که او از کجا آمده و ببینید به کجا رسیده. از نگاه خودش، داستان زندگی او فوقالعاده بوده و تنها افردی که برایش اهمیت دارند – هواداران بوکا و رویاپردازان ستمدیده فوئرته پورته- چیزی به جز این به شما نخواهند گفت.
تو یووه خیلی قبولش داشتن