چرا نباید نظر جورج اورول در مورد فوتبال را خیلی جدی گرفت
هفتیک– جورج اوروِل به فوتبال علاقهای نداشت. او در طول زندگیاش تا حد زیادی به گذشتۀ بزرگ انگلیس با نگاهی تحقیر آمیز مینگریست. در کارهای او به ندرت به این موضوع اشاره شدهاست ولی هنگامیکه بحث فوتبال- و یا دیگر ورزشهای محبوب انگلیس- پیش میآمد، به نحو تحقیرآمیزی با آن برخورد میکرد. او نوشت”: فوتبال یک جنگ بدون تیراندازی است و هیچ ربطی به بازی جوانمردانه ندارد. فوتبال با نفرت، حسادت، خودسِتایی، بیتوجهی قوانین و لذت سادیستی از تماشای خشونت پیوند خوردهاست.”
این تنها قسمت کوچکی از مقالۀ “روحیۀ ورزشی” از جورج اورول است که در سال 1945 منتشر شد. او در این مقاله طبیعت تعصّبگرایانه و پرخاشگرانۀ ورزشی را توصیف کرد که برای بیشتر افراد طبقۀ کارگر انگلیس به تازگی محبوب شده بود. فوتبال برای اورول از فضای سیاسی آن دوران جدانشدنی بود. تنها چند ماه پس از پایان جنگ جهانی دوم، تیم فوتبال “دینامو مسکو”برای یک تور به انگلیس دعوت شد. طرفداران این ورزش به خاطر برگزاری این تور، هیجانزده و کنجکاو بودند. این تیم برترین تیم اروپای شرقی بود و بااستعدادترین بازیکنان روسیه در آن بازی میکردند. در میان این بازیکنان مهاجم گلزنی به نام «زوولود بوبروف» وجود داشت که به طور موقت از تیم «سیدیکِیاِی مسکو»به آنها ملحق شده بود.
در انگلستان اطلاعات زیادی از تیم رقیب وجود نداشت. مشخص نبود که چه زمانی تور آغاز میشود و یا کدام تیم به لندن میآید. به همین خاطر بازار حدس، گمان و پیشبینی داغ بود. دینامو قصد داشت چیزی را ثابت کند. به بازیکنان این تیم گفته شده بود که کمی قبل از حرکت به سوی انگلیس، به دیدار ” ژوزف استالین” بروند. استالین در کنار “لاورنتی بریا”، رییس سادیستی سازمان امنیتی شوروی، به آنها یک پیام ساده داد:” به کاپیتالیستها نبازید”. پس از آن بود که آن تور تحت تأثیر سیاست قرار گرفت: انگلیس، که هنوز قدرت برتر فوتبال بود، باید در برابر تیم درحال پیشرفت شرقی شکست میخورد. نگاه استالین به موضوع این گونه بود و همین باعث نگرانی اورول شد. او حتی با اینکه شوروی نقش مهمی را در نتیجۀ جنگ ایفا کرده بود، پذیرایی از یک تیم وابسته به حکومت دیکتاتوری را نمیپذیرفت.
در نوامبر 1945، تیم دینامو مسکو به لندن رسید. تمامی بازیکنان کت آبی یکدست و مشابه پوشیده بودند. آنها با کیفهایی در دست- که دربارۀ محتوای آنها حدسهای زیادی زده میشود-وارد شدند. برخی میگویند از آنها برای قاچاق یک بمب اتم به داخل انگلیس، استفاده شده بود. هرچند واقعیت این است که درون آنها صرفاً غذای بازیکنان بود. دینامو تیمی پر رمز و راز بود. هیچکس ذهنیتی از این تیم نداشت، اما نظر اکثر مردم این بود که انگلیس، پیروز مسابقه میشود. در این زمان، غرور انگلیسیها، که یک دهه بعد در بازی مقابل تیم ملی بزرگ مجارستان خدشهدار شد، از همیشه بیشتر بود.
دینامو همه را غافلگیر کرد. آنها در ورزشگاه “استمفورد بریج” (که تمام ظرفیت 85 هزار نفری آن پر شده بود) چنان نمایش حیرتانگیزی ارائه دادند که در آخر توانستند یک مساوی از حریف خود بگیرند. سپس آنها با نتیجۀ 10-1 برابر کاردیف و 4-3 برابر آرسنال در وایت هارت لین پیروز شدند. مساوی با گلاسکو رنجرز در گلاسکو به معنای این بود که آنها بدون شکست به کشورشان بازگشتند. آنها حرمت کشوری که فوتبال به آن تعلق داشت را نگه داشتند. شوروی اعتبار و شهرت بیشتری نصیبش شد و استالین نیز خوشحال و راضی به نظر میرسید. در این میان، اورول، که تساوی غیرمنتظره و خشم تماشاگران را دیده بود، در نامهای به یکی از دوستانش نوشت: «به من گفتند که تماشای بازی در گلاسکو برای همه رایگان بود. آن اسکاتلندیهای لعنتی، ها؟ آنها چطور انسانهای هستن، دوست من؟
***
البته اورول این نامه را کمی پس از پایان جنگ جهانی دوم نوشته. فوتبال پس از مدتی طولانی دوباره به جریان افتاده بود. میانگین تعداد تماشاگران در بازیهای لیگ فصل 1938-1939، که آخرین فصل برگزاری فوتبال پیش از توقف آن به خاطر جنگ بود، 16413 نفر بود. هنگامیکه اولین فصل پس از جنگ برگزار شد، این میزان به 21642 نفر افزایش یافت. پس از این وقفۀ اجباری، تماشاگران فوتبال، شور و علاقه زیادی برای حضور در ورزشگاهها داشتند.
هرچند به گفتۀ اورول این موضوع صرفاً برای تخلیۀ خشم سرکوب شده مردم بود؛ راهی که از طریق آن پرخاشگری انباشته شده درون خود را بیرون بریزند. او این عیاشیهایی که نفرت و خشم در آن نقش محوری داشتند، تأیید نمیکرد. یکی از عناصری که در نقد اورول وجود دارد، که ممکن است نوعی شوخی در نظر گرفته شود، این است که او عمدتاً اغراقآمیز صحبت کردهاست. این نقد از دید شخصی نوشته شده که درکی از اهمیت این ورزش ندارد. هرچند این بحث میتواند پیش بیاید که این موضوع به اورول اجازه داده که دید بیطرفی نسبت به این کاستیها داشته باشد.
این موضوع برخلاف عقیدۀ “دوریان لینسکی”، نویسندۀ کتاب “وزارت حقیقت: بیوگرافی کتاب 1984 از جورج اورول” است. او میگوید:” تمامی کلمات کار یک نویسنده را بخوانید.” او نظر اورول دربارۀ فوتبال را “نوعی طنز اولیۀ” توصیف کرد- متنی که اگر در دنیای امروزی نوشته شده بود، توهین هزاران کاربر ناشناس توییتری را برای او به همراه داشت.
لینسکی گفت:” اورول اغلب عقاید تند و رادیکالی نسبت به چیزهایی که از آن خوشش نمیآمد و یا آنها را درک نمیکرد، داشت؛ مثلا فیلمهای هالیوودی یا انواع رشتههای ورزشی. جورج اورول، فوتبال را ذاتاً خشن و آن را جایی برای رقابت مخرّب ملیگراها میدانست که البته این دیدگاهی کاملا افراطی است. او دوست داشت برای تأثیرگذاری و تحریک هیجان خوانندگان، در متنهای خود از عبارات مبالغهآمیز استفاده کند. البته که ورزش بینالمللی میتواند خصومت میان کشورها را بیشتر کند؛ ولی این راه امنترین روش برای آن است. جنگ بدون تیراندازی، هر چه باشد بهتر از هر نوع جنگی است.
کمی شک و تردید دربارۀ این موضوع وجود دارد. متهم کردن فوتبال – یا بهطور خاصتر تور دینامو در انگلیس- توسط اورول میتواند به طور قابل توجیهی یک واکنش بیش از حد و نظرات خصمانۀ مردی تلقی شود که زیادی به موضوع نقش ورزش در روابط خارجی اهمیت میداد. همانطور که لینسکی اشاره میکند، احتمالاً قصد اورول این نبوده که مقالهای که نوشتهاست کاملاً جدی گرفته شود.
لینسکی میگوید:” این مثال خوبی است از این که اورول برای مردم عادی، ارزش قائل میشد ولی همزمان چیزهایی که مردم عادی از آن لذت میبردند، حقیر میشمرد. او به جنبههای مثبت طرفداری ورزشی، به خصوص فوتبال، بیتوجه بود. تنها چیزی که از فوتبال میدید هل دادن و فریاد زدن بود. او از هرچیزی که ملتها را در مقابل هم قرار میداد، بیزار بود؛ حتی اگر بقیۀ مردم فکر میکردند که آن نوعی خوشگذرانی بیخطر است.”
در کتاب جادهای به سوی اسکلۀ ویگان” که اورول در سال 1937 آن را نوشت و موضوع آن، نگاهی به شرایط کاری و زندگی طبقه کارگر در “لانکشایر” و “یورکشایر” بود، خیلی کم به فوتبال پرداخته شده است. در آن اشارهای سریعی کرده به استخرها؛ این که در گذشته “فیش اَند چیپس” میخورده، فیلمها، رادیو و چای غلیظ را “تجملات ارزانی که از فشار زندگی کم میکنند”، نامیده است. اینطور به نظر میآید که او دیدگاه مشابهی نیز نسبت به فوتبال داشتهاست.
هرچند برخی از مشاهدات او در “روحیۀ ورزشی” شایستۀ مطالعات بیشتری است. برخی از آن مشاهدات، حتی امروز نیز مصداق دارند. برخی اعتراضات او- مانند تعصّبگرایی ذاتی و دشمنی و نفرت میان ملتها- در دهههای اخیر شدیدتر شدهاند. آغاز مقالۀ اورول احتمالاً تمیزترین جمعبندی از نکتۀ اصلی آن است: “… ورزش منبعی تمامنشدنی برای خصومت است و اگر تأثیری در روابط میان انگلیس و شوروی داشته باشد، تنها میتواند آنها را کمی بدتر از قبل کند.
در بازی آرسنال-دینامو یکی از تماشاگران در ورزشگاه به من گفت که در مسابقه یک بازیکن روس و یک بازیکن انگلیسی بر سر تصاحب توپ با یکدیگر درگیر شدند. تماشاگران داور را هو کردند. یکی دیگر از تماشاگران گفت که تماشای بازی در گلاسکو از همان اول برای همه رایگان بود. سپس در آن بازی مشاجرهای دربارۀ ترکیب تیم آرسنال شکل گرفت. آیا براساس گفتۀ روسها این تیم تمام انگلیسی بود؟ یا طبق گفتۀ انگلیسیها، فقط یک تیم از لیگ این کشور بود؟ مثل همیشه هرکسی جواب این سؤال را با توجه به جهتگیریهای سیاسی خود میداد… شکی نیست که این مشاجره تا سالیان طولانی در پاورقیهای کتابهای تاریخی ادامه پیدا خواهد کرد. در این میان، دستاورد تور دینامو (اگر دستاوردی وجود داشته باشد) ایجاد یک دشمنی تازه میان دو طرف بوده است.
این موضوع غیر از این هم نمیتواند باشد. هروقت میشنوم که ورزش، میان کشورها دوستی و همبستگی ایجاد میکند و اگر مردم عادی در جهان میتوانستند در زمین فوتبال یا کریکت با یکدیگر ملاقات کنند، دیگر تمایلی به ملاقات هم در میدان جنگ نداشتند، تعجب میکنم. اگر مثالهای نقض این موضوع را نمیدانید (مثلاً بازیهای المپیک 1936) که رویدادهای بینالمللی ورزشی تبدیل به “عیش و نوشی برای تولید نفرت” شدهاند، میتوانید این موضوع را از اصول کلی ورزش درک کنید.
تقریباً تمام ورزشهایی که امروزه برگزار میشوند رقابتی هستند. شما برای بردن بازی میکنید و اگر تمام تلاش خود را برای بردن نکنید، بازی بیمعنی است… ورزش در سطح بینالمللی یک جنگ ساختگی است. اما نکته کلیدی، رفتار بازیکنان نیست بلکه طرز برخورد تماشاگران است و در ورای این تماشاگران ملتی قرار دارد که تمام خشمهای خود را روی این رویدادهای بیمعنا پیاده میکنند و جداً باور دارد که این دویدنها، پریدنها و شوت زدنها آزمونهایی برای عِرق ملی هستند.”
علت اصلی تردید و عدم اطمینان اورول به فوتبال واضح بود. از نظر او خصومتی که فوتبال برمیانگیخت ارزشش را نداشت. چرا بازی نمیتواند دوستانهتر برگزار شود؟ چرا تا این حد با ملیگرایی گره خوردهاست؟ چرا تا این حد خشم و تمسخر را میان رقیبان برمیانگیزد؟ بسیاری میگویند این تمایلات صرفاً جزئی از بازی هستند تا رفتار تعصّبگرایانه را از بین ببرند و یک بیاعتمادی به ضدیّتها کافی است تا اثر سوء فوتبال برطرف شود. این موضوع، که جای بحث دارد، ورزش را جالب میکند. فرهنگ حمایت از یک باشگاه، تقابلها، طرفداران متعصب، احساس برنده شدن و خوشحالی از باخت تیم مقابل، چیزهایی هستند که مردم را به ورزش جلب میکنند.
برِندان گالاگِر در سال 2004 برای دیلی تلگراف نوشت:” اینها حرفهای مردی است که هیچگاه در عمر خود در ورزشی رقابتی شرکت نکردهاست و تنها یک تماشاچی سردرگم بوده. یک فرد منزوی و درونگرا که هیچ درکی از کار گروهی و اشتیاقی که به ورزشکاران انگیزه میدهد، ندارد.” اما مشکل ملیگرایی وتعصبگرایی، چنان در دهۀ اخیر فراگیر بودهاست که نظرات اورول تقریباً نوعی پیشگویی به نظر میرسند. در سال 1945 اوضاع کمی آرام شده بود. از آن موقع تا به حال، شبکههای اجتماعی، تعصب را به مهمترین بحث فوتبال تبدیل کردهاند و آن را عادیسازی کردهاند. در اغلب موارد، بیگانه هراسی نیز تبدیل به نژادپرستی کورکورانه شدهاست.
جالب میشد اگر میتوانستیم برداشت اورول را از ظهور لیگ برتر بخوانیم تا ببینیم نظر او دربارۀ پذیرشِ نظام سرمایهداری بیچون و چرا در فوتبال چیست. او احتمالاً از اتفاقاتی که افتادهاست، زیاد شگفتزده نمیشد. البته مقالۀ او ممکن است به نظر برخیها نوعی تلاش برای مقدسنمایی و کمی اغراق برای کوچک نشان دادن ورزشی که به آن علاقه نداشت باشد، اما در این شکی نیست که موضوعاتی که او حدود 75 سال پیش مطرح کردهبود، امروزه باعث نگرانیهای بیشتری شدهاند. اورول شاید نتوانسته بود فوتبال را درک کند اما اثراتی که فوتبال میتواند بر مردم بگذارد را درک کرده بود. احتمالاً ما باید روی لذتی که فوتبال به همراه خود میآورد، به جای “غرایز وحشیانۀ مبارزه” بیشتر تمرکز کنیم.