مردی که قهرمانیِ اروپا را از بارسا گرفت؛ هلموت دوکادام، قهرمان سویل
هفتیک– سال 1986 بسیاری را به یاد جام جهانی مکزیک میاندازد؛ به یاد مارادونا؛ به یاد “دست خدا” اما این لقب میتوانست به دستهای دیگری داده شود؛ شاید اگر رومانیاییها زیر سلطه نیکلا چائوشسکو، حس شاعرانگی خود را از دست نداده بودند، این لقب را به دستهای “هلموت دوکادام” میدادند؛ مردی که در فینال فراموش نشدنی سویل، یک تنه مقابل ستارههای بارسا ایستاد و اولین و تنها قهرمانی یک باشگاه رومانیایی در جام باشگاههای اروپا را رقم زد. لقب “قهرمان سویل” برای کاری که دوکادام انجام داد، کمی دَمِ دستی بود اما از مردم فراموشکاری که قدردانی از ستاره خود را 22 سال به عقب انداختند، بیش از این هم انتظار نمیرفت.
قبل از 7 می 1986
دوکادام یک استعداد ویژه نبود؛ از آن دروازهبانهایی که قبل از 20 سالگی میشود فهمید که آینده درخشانی دارند. اما آنقدر خوب بود که استوا بخارست، باشگاهی که آن سالها همه ستارههای فوتبال رومانی را به خدمت میگرفت، او را از UTA آراد بخرد. برای سالها دینامو، رقیب استوا، قهرمانیها را یکی پس از دیگری از آن خود میکرد و همین باعث شده بود تا پسر نیکلا چائوشسکو، دیکتاتور رومانی، برای پایان دادن به این سلطه ریاست استوا را برعهده بگیرد. یکی دو سال گذشت تا والنتین بفهمد باید چکار کند. او امریش ینی اسطورهای را به عنوان سرمربی انتخاب کرد و پس از آن بود که ستارهها یکی بعد از دیگری راهی استوا شدند؛ از ویکتور پیتورکا (سرمربی فعلی رومانی) تا ماریوس لاکاتوش و لاژلو بولونی. پیروزیها و قهرمانیها از راه رسیدند اما نام چندانی از دوکادام نبود زیرا اِستوا اصلا نمیباخت! البته آنها تیم قدرتمندی بودند اما کسی هم دوست نداشت خانواده چائوشسکو را عصبانی کند. این بهترین دوره تاریخ اِستوا بود؛ آنها 5 سال پیاپی شکست نخوردند اما برای ماندن در تاریخ به یک قهرمانی اروپایی نیاز داشتند؛ جامی که بدون دوکادام نمیتوانستند به آن برسند؛ بدون او و دستهایش.
7 می 1986؛ سویل
استوا تیم قدرتمندی بود؛ شاید شکستناپذیری را از خط و ربطهای سیاسی داشتند اما رسیدن به فینال جام باشگاههای اروپا ثابت میکرد که آنها تیم بزرگی هستند. شاگردان امریش ینی در راه رسیدن به فینال 5 گل به ویله دانمارک، 4 گل به هونود بوداپست مجارستان، یک گل به کوسیسی فنلاند و سه گل به اندرلشت بلژیک زدند تا حریف بارسا در دیدار نهایی شوند. آبی و اناریها اولین فصل خود زیر نظر تری ونبلز را سپری میکردند و با برند شوستر و استیو آرچیبالد، به دنبال اولین قهرمانی در اروپا بودند. دیدار نهایی در سانچس پیس خوان سویل برگزار میشد و همین بسیاری را متقاعد کرده بود تا روی قهرمانی آبی و اناریها شرط ببندند. به هر حال اهالی سویل هم ترجیح میدادند هموطنان خودشان به قهرمانی برسند؛ تا تیمی که رهبر آن، آنها را به یاد ژنرال فرانکو میانداخت.
بازی با برتری بارسا آغاز شد اما رفته رفته جریان بازی متعادل شد و بدون حادثه خاصی به پایان رسید؛ 30 دقیقه ملالآور دیگر، تنها تماشاگران را خستهتر کرد؛ یک فینال کسالتبار که میتوانست برای همیشه از یادها برود اما هنوز ضربات پنالتی مانده بود تا یک اتفاق تاریخی رقم بخورد و یک ستاره متولد شود.
اولین پنالتی را میهائیل ماژارو برای استوا زد و اوروتی، دروازهبان بارسا آن را گرفت تا هواداران آبی و اناری رویای قهرمانی اروپا را از نزدیکتر ببینند. آنها در نیمه نهایی هم در ضربات پنالتی گوتنبرگ سوئد را شکست داده بودند (بارسا در دیدار رفت 3-0 شکست خورد اما در دیدار برگشت سه گل زد تا کار به ضربات پنالتی کشیده شود) و به ستارههای خود اطمینان داشتند. الکسانکو که در بازی قبلی هم اولین پنالتی را زده بود، پشت توپ ایستاد. همه منتظر بودند تا بالاخره یکی از دروازهها باز شود اما دوکادام با یک شیرجه سریع به سمت راست، توپ را مهار کرد.
پنالتیهای بعدی را بولونی و پاردسا زدند اما باز هم اوروتی و دوکادام دروازه را بسته نگه داشتند. به نظر دروازههای سانچس پیسخوان طلسم شده اما این طلسم با پنالتی سوم استوا شکسته شد. ماریوس لاکاتوش برخلاف چهار ضربه قبلی، توپ را به جایی فرستاد که کاری از دست اوروتی برنمیآمد. حالا نوبت بارسا بود که جبران کند؛ پیچی آلونسو که در دیدار برگشت نیمهنهایی، با هتتریک مقابل گوتنبرگ، تیمش را به فینال رسانده بود، مامور زدن ضربه شد. همه منتظر گل بارسا بودند اما باز هم دوکادام ضربه را مهار کرد؛ باورکردنی نبود؛ او جهت هر سه ضربه را تشخیص داده بود. او بعدها گفت:” خودم را به جای زنندههای ضربه میگذاشتم. این بازیِ منطق بود. بعد از گرفتن پنالتی اول، خودم را جای زننده ضربه دوم قرار دادم و فکر کردم “اگر دروازهبان پنالتی اول را از سمت راست مهار کرده باشد، من چکار باید بکنم؟” طبیعتا دروازهبان به سمت چپ میرود، پس من تصمیم گرفتم به سمت راست بروم. روی پنالتی سوم مطمئن بودم که پیچی آلونسو هم به سمت راست میزند زیرا منطقی بود که بعد از دو مهار در یک سمت، او فکر میکند که دروازهبان برای بار سوم به سمت مقابل میرود. پس باز هم تصمیم گرفتم به راست بروم.”
پنالتی چهارم استوا را گاوریل بالینت تبدیل به گل کرد تا استوا در یک قدمی قهرمانی قرار بگیرد؛ 2-0 به نفع استوا؛ البته بارسا هنوز دو پنالتی دیگر داشت و گل شدن پنالتی چهارم میتوانست امیدهای آبی و اناریها را زنده کند. ونبلز این ضربه را به مارکو آلونسو پنیا داد؛ پسر مارکوس آلونسو ایماز، مدافع سابق رئال مادرید. ایماز در اولین قهرمانی رئال در اروپا در فصل 56-1955، در دیدار فینال مقابل استاد دو ریمس یکی از گلها را به ثمر رساند؛ گلی که پیروزی 3-2 رئال را رقم زده بود. حالا نوبت پسر او بود تا بارسا را به اولین قهرمانی در اروپا امیدوار کند اما برای رقم خوردن چنین داستان پریانی، یک مانع بزرگ وجود داشت؛ هلموت دوکادام.
رومانیایی سبیلو که روی سه پنالتی اول، به سمت راست شیرجه زده بود، این بار هم دست بازیکن بارسا را خواند و برای چهارمین بار توپ را مهار کرد. این بزرگترین استقامت یک نفره تاریخ فوتبال بود؛ چیزی در اندازههای گذشتن مارادونا از بین 6 انگلیسی؛ نمایشی که هیچ دروازهبان دیگری نتوانسته آن را تکرار کند و هنوز در کتاب رکوردهای گینس دست نخورده باقی مانده است.
در میان بهت ستارههای بارسا، بازیکنان استوا جشن قهرمانی گرفتند. در بازگشت به رومانی، مردم مانند قهرمانیهای ملی از آنها استقبال کردند و طبیعی بود که همه میخواستند از دوکادام عکس و امضا بگیرند.
ستارهای که محو شد!
در شب فراموش نشدنی سویل، دوکادام تنها 27 سال داشت؛ همه منتظر بودند تا او به دروازهبان اول رومانی تبدیل شود و حتی باشگاههای بزرگ اروپایی به دنبال او بیایند اما بعد از آن فینال، برای سه سال کسی از دوکادام خبری نداشت. دیدار مقابل بارسا به آخرین بازی او با پیراهن استوا تبدیل شد و هیچ کس نمیدانست که چه بر سر او آمده است. داستانهای زیادی در موردش ساخته شد و همه، انگشت اتهام را به سوی خانواده چائوشسکو گرفتند. در طول دوران حکومت آنها در رومانی، آدمهای زیادی سر به نیست شده بودند؛ پس بعید نبود که بخواهند بلایی بر سر ستاره محبوبی مانند دوکادام بیاورند. شایعه شده بود که رئیس باشگاه رئال مادرید برای قدردانی از دوکادام، به خاطر ضربهای که به بارسا زده، یک مرسدس بنز به او هدیه داده؛ هدیهای که چشم نیکو، پسر چائوشسکو را گرفت اما دوکادام از دادن آن خودداری کرد؛ همین باعث شد تا ماموران با شلیک به بازویش، این گستاخی او را جواب بدهند. سه سال بعد ناگهان دوکادام با تیم دسته دومی ووگونول آراد دیده شد؛ شبهی از ستارهای که در ذهن رومنها بود. همه شایعات را تکذیب کرد. گفت که چند روز بعد از فینال سویل، وقتی از خواب بیدار شده، متوجه شد که نمیتواند دست راستش را تکان بدهد و دکترها تشخیص دادند که به آنوریسم (بزرگ شدن یا بیرونزدگی دیواره یک سرخرگ در اثر ضعف دیواره سرخرگ. آنوریسم معمولاً در آئورت یا سرخرگهایی که مغز، پاها، یا دیواره قلب را تغذیه میکنند، ایجاد میشود) مبتلا شده؛ بسیاری حرفش را باور نکردند اما او حتی بعد از اینکه نیکلا چائوشسکو و همسرش، النا، در بازگشت از “تهران”، تیرباران شدند هم حرفش را تغییر نداد.
پس از آن نوبت سالهای بیپولی بود. او هیچ پاداشی به خاطر درخشش خیرهکننده مقابل بارسا نگرفت و جو سیاسی ملتهب رومانی در آن سالها باعث شد تا کمتر کسی به فکر مردی بیفتد که ستاره بختش در یک شب درخشید و ناپدید شد. آنقدر به تنگدستی افتاد تا دستکشهایی فینال سویل را در یک حراجی اینترنتی، فروخت. در سال 2003 در لاتاری، برنده اقامت آمریکا شد؛ با خانوادهاش به ینگه دنیا رفت تا زندگی جدیدی را آغاز کند اما برای او که بیشتر سالهای عمرش را در حکومتی کمونیستی سپری کرده بود، زندگی در آمریکا آسان نبود. به رومانی برگشت اما همسر و دخترش راضی به بازگشت نشدند. به نظر سرنوشت همچنان در حال انتقام گرفتن برای آن شب جادویی بود.
اما از سال 2008 اوضاع کمی روبراهتر شد؛ رئیس جمهور رومانی از او تقدیر کرد و دو سال بعد، به عنوان رئیس باشگاه استوا بخارست منصوب شد؛ هرچند هنوز هم بیماری کهنهاش، وقت و بیوقت آزارش میداد، ولی هیچوقت روحیهاش را از دست نداد. دو سال قبل وقتی برای چندمین بار تحت عمل جراحی قرار گرفت، در اولین مصاحبه بعد از عمل گفت:” به هوادارانم بگویید نگران نباشند؛ هنوز هم میتوانم امضا بدهم.”
سویل همیشه با من است!
دو ماه قبل از ریاست استوا استعفا داد؛ رفت تا بقیه عمرش را با خاطره آن شب فراموش نشدنی سپری کند. برای هلموت دوکادام اهمیتی ندارد که بقیه فکر کنند او همه چیزش را از دست داده، چون فینال سویل را کسی نمیتواند از او بگیرد:” چه کسی تصمیم میگیرد که من در زندگی بیشتر شکست خوردهام؟ کسی نمیتواند آن شب شگفتانگیز سویل را از من بگیرد. برای تجربه آن شب، حاضرم همه چیزهایی که از دست دادم را بار دیگر از دست بدهم. البته مردم به دنبال خوشبختی، پول، خانههای بزرگ و اتومبیلهای شیک هستند. اما خوشبختی من، خاطرات من هستند و به خاطر آنها، من آدم خوششانسی هستم.”
چه استعداد هایی داشت رومانی و چقدر حیف ک الان ب این روز افتادن
ما رو یاد خ ودمون میندازه با دیکتاتوری هم بیگانه نیستیم
عالی