چگونه کافو و روبرتو کارلوس به سمبل مدافعان کناری تبدیل شدند

بنکسی خود مخترع ایده نقاشی با شابلون نبود و این ایده را با ذهن باز خود پردازش کرده و گسترش داد. روبرتو کارلوس و کافو نیز نقش حضور مدافعان کناری در امور هجومی را اختراع نکردند، اما اگر تامل کنید در می یابید این دو بازیکن نیز مانند بنکسی، هویتی تازه به کار خود بخشیده و آن را دوباره تعریف کردند.

هفت‌یک– با توجه به وسعت برزیل به عنوان پنجمین کشور بزرگ جهان، تعجب آور است که زادگاه روبرتو کارلوس ‘دا سیلوا روشا’ و ‘مارکوس اوانجلیستا دی مورائس ‘ملقب به کافو تا این اندازه به یکدیگر نزدیک است. شاید این موضوع تعجب آور نباید قلمداد شود،اما قطعا این اتفاق،تصادفی و خوشایند است. هر دو در سائوپائولو به دنیا آمدند. روبرتو کارلوس، در سال 1973 در گارچا، و سه سال پیش از آن و با بیش از 400 کیلومتر فاصله، کافو در ایتاکوآ کوئه‌ستوبا متولد شدند. از همان آغاز مقدر شده بود تا زندگی این زوج خط دفاعی با یکدیگر پیوند داشته و پیوسته در کنار هم باشند.

قبل از ظهور روبرتو کارلوس، گارچا بیشتر به دلیل تولیدات قهوه‌اش شناخته می‌شد، تا پرورش مدافعان درجه یک. به همین ترتیب، نام زادگاه کافو از واژه “takwakisé-tub” از زبان “توپی” (توضیح مترجم: Tupi نام قوم و زبانی در جنوب و جنوب شرقی برزیل) که به طور دقیق به معنای “محل وجود بامبوهای فراوان به تیزی چاقوها” است، گرفته شده و به خاطر بامبوهای تیزش معروف است.

با توجه به اینکه هر دو بازیکن در جایی که مشهور به تولید محصولاتی یا ویژگی بُرَندگی و تیزی هستند متولد شده اند، جای تعجب ندارد که این باید صفتی باشد که هر دو مدافع در رویکرد و سبک بازی با آن شناخته شده اند، اما بُرَندگی تنها ویژگی مثبت و کیفیت درخشان بازی آنها نبود.

مدافعان کناری معمولا از یک نژاد عجیب هستند. یک ضرب‌المثل قدیمی هست که می گوید که هیچ بازیکن با رویای مدافع کناری شدن، بزرگ نمی شود. به همین ترتیب یا حداقل تا همین اواخر این مفهوم مورد قبول همه بود که به ندرت بازیکنان برای قرار گرفتن در این پست به صورت ذاتی رشد می کنند و اغلب اوقات بازیکنان دیگر پست ها به این منطقه می آیند. معمولا مدافعان میانی یا وینگرهای سریع و عجیب و غریب که انرژی نامحدود و بالایی داشته و قادر به زدن تکل هستند در این پست قرار می گیرند.

جاناتان ویلسون، فیلسوف برجسته تاکتیک های فوتبال، با بیان اینکه مدافعان کناری دارای مهمترین نقش در زمین هستند، اظهار داشت:” به طرز عجیبی، این جکی چارلتون بود که اولین بار این نظر را بیان کرد و بعد از جام جهانی 1994 اذعان داشت که مهمترین بازیکن هجومی هر تیمی، مدافعان کناری آن هستند. در ابتدا، این ایده مضحک به نظر می رسد، اما اگر در نظر بگیرید که تیم های قهرمان در جام جهانی همیشه بهترین مدافعان کناری را داشته اند، شاید دیگر این مفهوم عجیب نباشد. جورجینیو و برانکو در جام جهانی 1994 در ترکیب برزیل. لیلیان تورام و بیسنته لیزارازو در ترکیب فرانسه در سال 1998، کافو و روبرتو کارلوس در برای برزیل در سال 2002 و جانلوکا زامبروتا و فابیو گروسو در جام جهانی 2006 برای تیم ملی ایتالیا.”

 

داشتن مدافعان کناری باکیفیت، یکی از کلید موفقیت تیم‌ها در رقابت‌های بزرگ مانند جام‌جهانی است.

 

با دانستن این نکته حالا باید گفت چگونه ممکن است آنها مهم ترین بازیکنان نباشند؟ این یک موقعیت منحصر به فرد است که ناشی از تمایل مداوم (و نیاز) به گلزنی بوده، اما مواردی غیرمتداول در مسیر موفقیت این بازیکنان در میدان وجود داشت که تکامل آنها را موجب شد. آنها بازیکنانی هستند که فضا دارند، اما هیچگاه نمی‌توانستند به طور کامل از آن استفاده کنند. فوتبال تلاشی داروینی است که در آن موفق ترین یا قطعا موثرترین تیم ها، با تمایل به آزمایش و نوآوری شناخته شده و معمولا منجر به تکامل بازیکن، سرمربی و تیم می شوند. حقیقت اساسی فوتبال از طریق آزمایش و خطا کشف می شود.

نباید از اصول فاصله گرفت. اصولی در فوتبال وجود دارد که پایدار و محکم بوده و هر آنچه که در آینده می آید، باید براساس آن شکل بگیرد. اما فراموش نکنیم، مردانی که این اصول را پایه گذاری کرده اند، از هربرت چَپمن گرفته تا گوشتاو سبس و نرئو روکو، همگی افرادی رادیکال و تندرو نیز بودند. آنها با ساختن چیزی روی زمینی لرزان، چنین پایه هایی ایجاد کردند. فقط زمانی روش های آنها به طور گسترده ای پذیرفته می شود که آنها بخشی از قانون کلی شد؛ چیزی به مراتب بزرگتر.

می‌توان گفت که فوتبال دفاعی چیزی بود که از پیش به منزله یک هنر به آن نگاه می شد؛ و حتی ایده هجوم مدافعان کناری اتفاق جدیدی نبود. برای سنت گرایان، فوتبالِ تحت تاثیر سیستم کاتناچو، یک جنگ روانی تاکتیکی بود که به موجب آن، حتی متوقف کردن حریف هم، با تعریف آنها، چیز شگفت انگیزی محسوب می شد: مدافعان دفاع می کردند؛ تا زمانی که نتوانند این کار را انجام بدهند.

در فوتبال نیز مانند زندگی، همه چیز یک دوره تکاملی دارد و مرحله اوج این پست (مدافع کناری)، در مرحله نوباوگی، توسط دو برزیلی نمایش داده شد و این پست براساس بازی آنها شکل گرفت. فکر می کنیم همه چیز نیز در برزیل آغاز شد. ویلسون اولین بار چنین مدافعانی را در جام جهانی 1958 دید، جایی که برزیل از بازیکنانِ این پست به شکلی بهره برد که تا پیش از آن، هیچ تیمی این کار را نکرده بود.

تفسیر آنها از این پست به عنوان رابطِ عرض زمین و نه در عمق، به این معنی بود که یک مدافع کناری حالا فرصت تحرک و حرکت بیشتری برای حرکت در کناره ها و ایجاد عرض در بازی دارد. نام این پست در برزیل، بازیکنان جانبی (lateral) است. این بازیکنان همان وظایف دفاعیِ همتایان انگلیسی‌شان به عنوان مدافع کناری (full-back) را برعهده نداشتند. از رقابت های جام جهانی بود که این نقش واقعا شکوفا شد، اگرچه تا سالها بعد هرگز به طور کامل تکامل نیافت.

در 2-2-4 استاندارد، بازیکنان کناری وظیفه داشتند تا همتایان شان در تیم مخالف را یارگیری کنند. مدافعان مرکزی نیز در مهاجمان را یارگیری می کردند و اینگونه میانه زمین فوتبال به چیزی شبیه به میدان جنگ تبدیل می شد. این امر فضای زیادی در مقابل مدافعان کناری قرار می داد، اما دستورالعمل روشن برای نحوه بهره برداری مناسب از آن وجود نداشت.

خصوصیاتی که برای موفقیت در این پست لازم است، تقریبا شبیه به بازیکنان هجومی است. گرت بیل کار خود را در نقش مدافع سمت چپ شروع کرد و از آن زمان به بعد نقشی هجومی را اجرا کرده است. روش‌هایی که بازیکنان این پست ها- مدافع کناری، وینگر و مهاجمان کناری- در آن به دنبال پیدا کردن فضا و استفاده از آن هستند، بسیار شبیه به هم است. به ندرت انتظار می رود که این بازیکنان تنها فضاسازی کنند، اما چنین پست هایی ملزم به پیدا کردن فضاهای خالی هستند.

 

نفوذهای کافو یکی از ابزارهای هجومی تیم‌هایی بود که او برای آنها به میدان رفت.

 

روبرتو کارلوس و کافو بیش از همه برای یک حرکت خاص مورد توجه قرار گرفتند: اوورلپ (توضیح مترجم: از overlap در گزارش های فوتبال ایران با عنوان “حرکت کردن روی دست بازیکن خودی” یاد می شود). اینجاست که وینگر یا هافبک ها، توپ را نگه می دارند و به مدافعان کناری اجازه می دهند که از پشت آنها حرکت کرده و برای بازیکن کناری موقعیت ایجاد کنند که توپ را دریافت کرده، یا به وسط حرکت کرده و یا با یک ارسال توپ را در مقابل پا یا سر مهاجمان قرار دهند.

بارها و بارها بازیکنی مانند روبرتو کارلوس که در مقابل دروازه حریف بسیار خطرناک بود اما بیشتر پاس گل ارسال می کرد، از کنار خط بالا و پایین می‌رفت تا بتواند اوورلپ کند. استقامت و سرسختی این زوج برزیلی باعث شد آنها به بهترین های خود در این پست تبدیل شوند. نمایش های خستگی ناپذیر و توان رفت و برگشت آنها از سوی بازیکنان، سرمربیان و هواداران به طور یکسان تحسین می شد. یاپ استام، همبازی کافو در میلان، در مورد او گفت: “مردم تمایل دارند فراموش کنند که کافو از نظر دفاعی هم بسیار قدرتمند بود و او فقط به خاطر نفوذها و انرژی فراوانش در یادها مانده است. کافو بارها نفوذ کرده و به جای خود باز می گشت و در این مسیر هرگز تسلیم نمی شد.”

در مرکز زمین، محل حرکت و هیت مپ بازیکنان در فوتبال سامبا مانند برزیل، به نقاشی جکسون پولاک (توضیح مترجم: نقاش آمریکایی که یکی از چهره های موثر سبک آبستره اکسپرسیونیستی بود) شباهت داشت. مدافعان کناری اگرچه در منطقه خود آزاد بودند، اما یک ساختار مشخص ایجاد می کردند، به ویژه در ضدحملات، وقتی که بازیکنان در پست خودشان قرار نداشتند یا پشت به دروازه بودند.

داشتن چنین ساختاری برای تیمی  که در زمین، چه به دنبال به هم ریختگی و چه نظم است، برتری نفری ایجاد می کند. در مرحله اول آنها می توانند برای هافبک ها و وینگرهایی که گزینه‌ای ندارند تبدیل به یک گزینه شوند. در یک تیم هماهنگ، آنها بدون اینکه به کنار نگاهی بیندازند، می دانند که مدافع کنار لب خط حرکت کرده است.

همچنین این واقعیت نیز وجود دارد که مدافعان کناری فشار زیادی را به خط دفاعی حریف وارد می کنند. اگر مدافعان کناری آنها نیز حرکت کرده و به وینگرها نزدیک شوند، پشت سر آنها فضای زیادی ایجاد می شود. در این شرایط ارسال یک پاس خوب باعث می شود یا آنها مجبور به ترک منطقه یارگیری خود شوند و یا این وظیفه به مدافعان مرکزی محول شود. این روال اغلب توسط مربیان متفکری مانند پپ گواردیولا و آنتونیو کونته مورد استفاده قرار می گیرد؛ از دام گذاشتن برای حریف تا تخریبگر‌ها کناری.

البته هر دو حالت ممکن است. اگر بازیکن خودی علاقمند به حرکت به سمت جلو باشد، این باعث ایجاد حفره ای در خط دفاعی شما می شود. تیم های علاقمند به اوورلپ اغلب به خوبی برای انجام این کار ساخته شده اند. این روش به بازیکنانی که از استقامت بالایی برخوردارند، نیاز دارد و تیمی که از ویژگی های جاگیری بازیکنان خود استفاده می کنند. بدون در اختیار داشتن سرمربی ای با چشمان ماهر برای دیدن چنین تفاوت های تاکتیکی ظریف، بهتر است استفاده از این روش را فراموش کنید.

 

تله‌سانتانا پست بازی کافو را تغییر داد و او به عنوان مدافع کناری، به یکی از بهترین بازیکنان دنیا تبدیل شد.

 

کافو تحت هدایت تله سانتانا، مغز متفکر برزیلی و زنده‌کننده فوتبال سامبا مانند، از وینگر سمت راست به مدافع کناری سمت راست تغییر مکان داد و تمایل ذاتی او به حمله کمی به سمت دفاع کردن سوق پیدا کرد. روزهای آغازین این تغییر در سائوپائولو برای کافو آسان نبود اما پشتکار او در نهایت باعث دعوت شدنش به تیم ملی برزیل شد. این اولین قدم‌های بازیکنی بود که در سه فینال جام جهانی بازی کرد و تنها کسی است که تاکنون این کار را انجام داده و بیش از هر بازیکن دیگری برای تیم ملی برزیل به میدان رفت.

این کیفیت درون زمین و رفتارهای حرفه ای خارج زمین، دوران بازی کافو را شکل داد. او ممکن است به اندازه هموطنش در سمت دیگر زمین یعنی  روبرتو کارلوس، ویدئوهای جذاب در یوتیوب نداشته باشد، اما بسیاری او را اگر نه بهترین، که دست کم یکی از بهترین مدافع راست های تاریخ می دانند. شاید کافو چندان دلفریب نبود، اما ثبات بالایی داشت و در این مورد هیچ جای هیچ تردیدی وجود ندارد.

او برای باشگاه و کشورش بازیکنی مهم بود و در روزهای حضور در رم (2003-1997) و میلان (2008-2003) دوران بی رقیب را سپری کرد. هدف این نیست که روبرتو کارلوس را به عنوان یک قطب مخالف در مقابل کافو بگذاریم. روبرتو کارلوس نیز مانند کافو در باشگاه های معدودی و به طور عمده در رئال مادرید بازی کرد. جایی که از 1996 تا 2007 رقبا را به وحشت انداخته و در 370 بازی خود 50 گل به ثمر رسانده و مانند کافو در موفقیت های بزرگ باشگاهش، بازیکن تاثیرگذاری بود.

علاوه بر کسب تقریبا همه افتخارات باشگاهی و فردی ممکن- مانند لیگ قهرمانان و حضور در تیم سال یوفا، هر دو بیش از یک بار- او همچنین به عنوان بهترین دفاع چپ جهان در دوره بازی اش در رئال، بارها مورد تمجید قرار گرفت. به یاد داشته باشید این اتفاق در شرایطی رخ می داد که پائولو مالدینی نیز برای کسب این عنوان با او رقابت می کرد. آن دوره را می توان سلطنت بزرگان در پست های دفاعی تلقی کرد.

روبرتو کارلوس نیز مانند کافو در ابتدا روزهای دشواری داشت. او در کودکی در یک کارخانه نساجی کار می کرد و در عین حال علاقه خاصی هم به فوتبال نشان می داد. قامت کوچک اوهرگز مانعی در پیشرفت فوتبالش نبود و او از این نعمت خدادادی به خوبی استفاده کرد. کارلوس که در سال 1973 متولد شده بود، خیلی زود و پیش از انتقال به اینتر در سال 1995،  در بین بازیکنان برزیلی نامی برای خود دست و پا کرد؛ یک انتقال بزرگ در آن مقطع برای یک نوجوان نسبتا بی تجربه برزیلی.

با کسب دو قهرمانی در دو فصل اول در پالمیراس، روبرتو کارلوس توجهات را به سمت خود جلب کرد. تنها فصل حضور او در اینتر به جز نواختن یکی از آن ضربات آزادی که دنیا را مجذوب خود کرده بود در اولین بازی با لباس این تیم، نکته قابل توجه دیگری را به همراه نداشت. ضربات ایستگاهی روبرتو کارلوس به شکلی بود که انگار توپ نمی چرخید و تنها یک جریان جزر و مد را طی کرده، ذهن دروازه بان حریف را به هم ریخته و سپس طوری به تور می خورد که انگار می خواست آن را پاره کند. ضربات او، معادل فوتبالی مشت های یک بوکسور است که حریف تنها در نیمه راه متوجه برخورد آن به صورتش می شود.

 

روبرتو کارلوس بعد از فصلی ناامیدکننده در اینتر، در رئال مادرید به اوج رسید و برای مدتی طولانی، بهترین مدافع چپ دنیا بود.

 

تنها بعد از گذشت یک فصل روبرتو کارلوس راهی رئال مادرید شد. دستاوردهای کارلوس در دورانی که نمی شد هر روز رکوردها را جابجا کرد، غیرقابل دسترس است. او گاهی اوقات گل های غیرقابل درکی به ثمر می رساند؛ مانند گلی که از روی نقطه کرنر زد  و توپ را از بالای سر دروازه شگفت زده حریف عبور داد. رونالدینیو علاوه بر تمجید از توانایی های روبرتو کارلوس در نواختن ضربات ایستگاهی، در مجموع نیز به توانایی های او صحه گذاشته و می گوید:” روبرتو کارلوس علاوه بر اینکه یکی از بهترین ایستگاهی زن های تاریخ بود، بلکه یکی از برترین مدافعان چپ نیز به شمار می آید که نقش مهمی در قهرمانی های رئال مادرید در لیگ قهرمانان ایفا کرد.”

در ادامه دوران ورزشی، ستاره بزرگ رئال مادرید به تدریج دچار افت شده و در نهایت در سال 2007 به فنرباغچه ترکیه پیوست. روبرتو کارلوس نیز مانند کافو یک بازیکن وفادار بود که بخش عمده ای از دوران حرفه ای و قطعا بهترین سال های خود را در یک باشگاه سپری کرد. ما باید شکر گذار باشیم که همبازی بودن کافو و روبرتو کارلوس و فتح یک جام بزرگ از سوی این دو بازیکن را دیده ایم. حضور این دو بازیکن در لباس تیم ملی برزیل در جام جهانی 2002 در کره و ژاپن تماشایی بود. در طول این بازی‌ها، همگان شاهد نمایش های درخشان همیشگی این دو بازیکن بودند و کافو و روبرتو رقبا را حسابی به زحمت انداختند.

 

کافو و روبرتو کارلوس به همراه رونالدو، ارکان اصلی قهرمانی برزیل در جام‌جهانی 2002 بودند.

 

این دو بازیکن در ترکیب سلسائو همبازی بودند و به شکلی کناره های زمین را از آن خود کرده بودند که شبیه غارتی امپریالیستی بود و انگار  فقط این دو بازیکن می توانستند ادعای مالکیت و بهره وری از این منطقه از مستطیل سبز را داشته باشند. اگرچه روبرتو کارلوس و کافو در این پست ها کمی جلوتر بازی می کردند، با این حال از خط میانی پنج نفره‌شان  نیز حمایت می کردند و همچنان در امور دفاعی نیز به طور کامل شرکت داشتند.

در این تورنمنت روبرتو کارلوس و کافو به نوعی امضای درخشان دوران ورزشی خود را به ثبت رساندند. برای این دو بازیکن جهام جهانی 2002 به مثابه اوج دوران حرفه‌ای‌‍‌‌شان بود. روبرتو کارلوس مقابل چین یک ضربه ایستگاهی تماشایی را تبدیل به گل کرد و در بازی فینال، کافو عملکردی الهام بخش مقابل تیم دفاعی و قدرتمند آلمان که تا آن روز فقط یک گل در جریان مسابقه دریافت کرده بود را به نمایش گذاشت.

کافو کاپیتان تیمی بود که موفق شد با دو گل آلمان را مغلوب کند و جام را بالای سر برد. او روی سکویی که از طراحی شده بود قرار گرفته و پیروزمندانه جام را بالا برد. کافو همان اندازه که بخاطر مهربانی، گرمی و قدرت رهبری در خارج از میدان مورد تقدیر قرار می گرفت، به خاطر تمایل شدید و بی امان به پیروزی و قدرت بی نظیرش تحسین می شد. تقریبا یک دهه پس از نمایش کافو و کارلوس در مسابقات جام جهانی 2002، مدافعان کناری از این دست ظهور کردند.

متاسفانه روبرتو کارلوس و کافو در عرصه باشگاهی هیچگاه با یکدیگر همبازی نشدند و همیشه در دوران ورزشی شان این بحث وجود داشت که کدامیک بازیکنان بهتری هستند. برای درک بهتر، رقابت لیونل مسی و کریستیانو رونالدو را -بدون شکوه و جادوی گلزنی شان- تصور کنید.

این دو بازیکن برزیلی به این دلیل مقایسه می‌شدند که مردم واقعا جواب می خواستند: چه کسی بهترین بود؟ اگرچه برای برزیلی ها و با توجه به اینکه این دو بازیکن یک لباس را در عرصه ملی بر تن کرده و در دو سمت مخالف بازی می کردند، سوال به گونه ای دیگر بود. سوال برزیلی ها این نبود که از بین روبرتو کارلوس و کافو کدامیک بهتر است، آنها به دنبال این بودند که دریابند چه کسی از آنها بهتر است؟

بنکسی (نقاش خیابانی) خود مخترع ایده نقاشی با شابلون نبود و این ایده را با ذهن باز خود پردازش کرده و گسترش داد. روبرتو کارلوس و کافو نیز نقش حضور مدافعان کناری در امور هجومی را اختراع نکردند، اما اگر تامل کنید در می یابید این دو بازیکن نیز مانند بنکسی، هویتی تازه به کار خود بخشیده و آن را دوباره تعریف کردند. هر بازیکنی این مسیر را ادامه بدهد، با استانداردهای تعریف شده توسط این دو مدافع برزیلی مورد قضاوت قرار خواهد گرفت و اگر مدافع کناری باشد، این چشم انداز خوشایندی نیست.

حتی اگر دیگر مدافعان بخواهند جا پای روبرتو کارلوس و کافو بگذارند، نمی توان جای آنها را در فوتبال پر کرد، مانند زیدان و رونالدو. کیفیت بالای این زوج برزیلی بدان معناست که آنها برای همیشه به عنوان بزرگان و صاحبان این حق امتیاز در دنیای فوتبال شناخته می شوند. آیا آنها بهترین های تاریخ هستند؟ شاید. اما باز هم شاید این موضوع مهم نباشد. بهترین یا نه، آنها همیشه بازیکنانی خواهند بود که دیگران بی رحمانه با آنها مقایسه خواهند شد. در فوتبال، بالاترین سطح نمایش یک پست خاص با مقایسه و مثال اوردن از آنها تعریف می شود و روبرتو کارلوس و کافو اینگونه بودند.

 

عنوان اصلی مقاله: The flair, the force and the fun of Roberto Carlos and Cafu نویسنده: Edd Norval نشریه / وبسایت: These Football Times زمان انتشار: 27 آگوست 2018
کلمات کلیدی:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

4 دیدگاه ارسال شده است